به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 آبان 94 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1393-11-05
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    626
    سطح
    12
    Points: 626, Level: 12
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 5 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    خانواده شدیدا مذهبی. مشکلات شدید روحی

    سلام

    - - - Updated - - -

    من یه پسر 27 ساله هستم . هم پدرم هم مادرم تو یه خونواده شدیدا سنتی و مذهبی بزرگ شدن همین باعث شده تفکرات خیلی خیلی خیلی مذهبی داشته باشن( به نظر من یه چیز از مذهب هم جلوترن!) من بچه اول خونواده هستم و از بچگی خونوادم علاقه داشتن که من یه روحانی مذهبی بشم .15 سالم که بود بر اساس همین تفکر و علاقه از یکی از شهرستان های جنوبی ایران به قم مهاجرت کردیم و منو مجبور کردن به حوزه علمیه برم . این اجبار همزمان شده بود با جدایی از دوستانم و فامیل به خاطر مهاجرت . از اون زمان تا الان بارها با خونوادم به خاطر این موضوع جر و بحث داشتیم و هیچوقت نپذیرفتن که باید به من انتخاب بدن برای مسیر زندگی ایندم ، برای نحوه لباس پوشیدنم ، تیپم و ..... من در کنار این مشکل ، یه مشکل بزرگ هم تو این مدت خیلی عذابم داده . مشکل گرایش به همجنس . به خاطر عقائدی که دارم هیچوقت با همجنسم رابطه نداشتم ولی این حسی که درون من هست خیلی عذابم میده . این هشت مواجهه با این دوتا کشمکش یکی کشمکش درونی در مورد همجنسگراییم و یکی هم کشمکش بیرونی با خونوادم ، فشار خیلی شدید روحی بهم وارد کرد . از چند سال پیش دچار مشکلات شدید روحی شدم که روی جسمم هم تاثیر گذاشته . حدود 3 سال پیش به خاطرات اختلال خواب ، سردرد و سرگیجه شدید ، افت شدید فشار بعد یه کار ساده مثلا چند متر دویدن .... رفتم دکتر . بعد از ازمایش دکتر گفت مشکل جسمی نداری فقط ربان قلبت بالاست که اونم واسه استرسه و مشکلاتت بیشتر روحیه . گفت دکتری که دو کلاس درس خونده باشه تو چهرت نگاه کنه میفهمه افسردگی شدید داری . بهم توصیه کرد به یه روانپزشک مراجعه کنم . بدون اینکه خونوادم از این موضوع مطلع بشن به روانپزشک مراجعه کردم و تمام زندیگمو واسش تعریف کردم . خیلی اصرار داشت با پدرم صحبت کنه و جلسه بعد با پدرم برم . من که میدونستم اگه پدرم چیزی در مورد گرایش من به همجنس بدونه معلوم نیست چی پیش بیاد واسم ، از اینکه جلسه بعدی برم منصرف شدم . از این قضیه یه مدت گذشت تا پارسال که باز به خاطر اوضاع بد روحی و جسمی که داشتم به یه روانپزشک دیگه مراجعه کردم بهم گفت که ازادی حق توئه ولی برای به دست اوردنش مجبوری هزینشو بپردازی . ازم خواست با والدینم برم و با اونها صحبت کنه ولی قول داد در مورد همجنسگرایی من چیزی بهشون نگه . جلسه بعد با پدر و مادرم رفتم من شروع کردم صحبت کردن ، گفتم که دوست ندارم یه اخوند بشم ، دوست ندارم ریش بذارم ، میخوام اختیار تیپ و پوششم دست خودم باشه و... پدرم اجازه نداد حرفم تموم شه و سرم داد زد که من سعادت اون دنیاتو میخوام و تو نفهمی که نمیفهمی اینارو .... دکتر مشاور اروم کرد جلسرو . بعد از پدر و مادرم خواست از اتاق برن بیرون تنها با من صحبت کنه . بهم گفت انعطاف پذیری خونوادم تقریبا صفر هست و ازم خواست مواردی رو که ممکنه کوتاه بیام . بعد به مادرم یه دکتر روانپزشک معرفی کرد که منو اونجا ببرن و تحت درمان با دارو قرار بگیرم به خاطر افسردگی شدیدم . چند روز بعد به دکتر روانپزشک رفتم تمام اوضاع روحی و جسمیمو براش توضیح دادم که روز به روز هم شدید تر میشد . خوابم در 24 ساعت شده بود 5 ساعت که همش هم کابوس بود . وزنم خیلی کم شده بود . سر درد شدید ، سرگیجه شدید ، اظطراب و استرس شدید . لرزش شدید دست عدم تمرکز و خواب رفتن شدید دست و پام تو خواب که بیدار میشدم حس میکردم دستم یا پام مثلا فلج شدن .... رونپزشک 8 تا دارو برام نوشت که مصرف کنم 3 ماه و بعد دوباره مراجعه کنم ( ایمی پرامین، فلوکسامین ، الانزاپین و .....) این 3 ماه یکی از بدترین و ترسناکترین دوران زندگیم بود . هیچوقت نمیخوام یدم بیاد . بیشتر روز رو خواب بودم ولی خوابی که یه حالتی بین خواب و بیداری بود . نمیفهمیدم کی بیدارم کی خواب میبنیم ..... مثلا خونوادم میگفتن امروز بیدار شدی اینکارو کردی ، اصلا یادم نبود ، یا چیزایی تو خواب دیده بودم فکر میکردم واقعیته . ولی سه ماه رو تحمل کردم به این امید که بعدش از این اوضاع راحت شم . بعد از دوره سه ماه باز به دکتر مراجعه کردم گفت افسردگیت از دوره قبل شدید تر شده . جوری شدم که از استرس زیاد نمیتوستم مدت زیادی یه جای ثابت بشینم . دکتر یه نسخه جدید نوشت با داروهای قبلی و چندتا داروی قویتر . همون شب اول که داروهارو مصرف کردم اینقد حالم بد بود که منصرف شدم از ادامه مصرفش . الان شدم یه ادم خیلی داغون ، بدون هیچ امیدی ، وضع روحی و جسمی خیلی خراب ، با خونواده ای که هنوزم حق طبیعی منو نمیپذیرن . پدرم تو این قضایای بیماری من بارها گفته که قرار باشه قید جونتو میزنم ولی قید ایمانتو نمیزنم ( چیز یکه اسمشو میذارن بی دینی اینه که من از حوزه انصراف بدم ، اون تیپی که خودم دوست دارم باشم مثلا ریش نذارم یا ... این اسمش بیدینی هست از نظرشون )
    عذر میخوام که طولانی شد . تا جایی شد مختصر نوشتم . خیلی چیزارو حذف کردم . کسی میتونه منو راهنمایی کنه که به جز خودکشی راه دیگه ای هم دارم؟ منی که هیچ امیدی واسم نمونده ، تو ایندم واقعا هیچ نقطه روشنی نمیبینم .
    ممنون
    ویرایش توسط ali6688 : یکشنبه 05 بهمن 93 در ساعت 05:48

  2. 5 کاربر از پست مفید ali6688 تشکرکرده اند .

    aloneman (یکشنبه 05 بهمن 93), اقای نجار (یکشنبه 05 بهمن 93), بانوی آفتاب (یکشنبه 05 بهمن 93), شکوه (یکشنبه 05 بهمن 93), شمیم الزهرا (یکشنبه 05 بهمن 93)

  3. #2
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    قرص هاتون رو به صورت خودسرانه قطع نکنید چون نه تنها بهتر نمیشید بلکه آثار جانبی ناشی از قطع ناگهانی داروهاتون باعث میشه که وضعیتتون بدتر بشه.

    به پزشک مراجعه کنید و داروهاتون رو دوباره از سر بگیرید.

    برای وضعیتی که دارید متاسفم و امیدوارم بتونید با کمک روانشناس فشاری که روی ذهنتون هست رو کم کنید.

    پدر و مادرتون اشتباه میکنن و درواقع باعث شدن شما از اون ور بوم بیوفتی در حالی که اگه آزادت میذاشتن به خاطر قدرت درک و فهمی که من در شما میبینم خودتون پوشش مناسب با

    جامعه و رفتار مناسب و در شان یک آقا رو انتخاب مبکردید. مثل خیلی از آقایون دیگه. تنها کاری که پدر و مادرتون انجام دادن اینه که فرصت اشتباه رو از شما گرفتن و در واقع اجازه ندادن که

    خودتون تجربه کنید و راه درست رو انتخاب کنید. حالا نه در حدی که اونا میگن اما اگه آزادی بیشتری داشتید قطعا میتونستید اعتماد به نفس بیشتری داشته باشید.

    فکر میکنم شغلی ندارید و باید درآمدی هم نداشته باشید. امیدوارم بتونید یه کار خوب و یه درامد برای خودتون داشته باشید تا بتونید استقلال بیشتری داشته باشید.

    موفق باشید.

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 شهریور 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1390-1-14
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    12,728
    سطح
    73
    Points: 12,728, Level: 73
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    640

    تشکرشده 935 در 291 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    71
    Array
    سلام
    به نظر من اصلا از قرص ها مصرف نکنین چرا که مشکل شما با قرص و دارو درمان نمیشه.
    روانپزشک به نقطه خوبی اشاره کردن! آزادی و خود محوری دوست داری ؟! باید هزینش رو هم بپردازی.
    شما الان یک فرد بالغ و فهمیده ای هستی و به نظرم براحتی میتونی مستقل زندگی کنی، مهاجرت کن و زندگی جدیدی رو اونطور که خودت دوست داری از صفر شروع کن درسته که با مشکلات زیادی مواجه میشی ولی حداقل اونطور که دوست داری زندگی میکنی.
    .
    چهارچوب اعتقادی و اخلاقی و دینی و ... مشخصی برای خودت پایه ریزی کن نه اونی که برات دیکته کردن و در جریان زندگی سعی در بهبود اون چهارچوب کن.

  5. کاربر روبرو از پست مفید saeeded تشکرکرده است .

    اثر راشومون (دوشنبه 06 بهمن 93)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 27 تیر 02 [ 16:26]
    تاریخ عضویت
    1393-10-17
    نوشته ها
    75
    امتیاز
    7,668
    سطح
    58
    Points: 7,668, Level: 58
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 66 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نگویید خانواده شدیدا مذهبی بگویید خانواده شدیدا متعصب!
    مذهب امر مقدسی است.
    البته لباس روحانیت هم لباس مقدسی است .

  7. 2 کاربر از پست مفید بابا. تشکرکرده اند .

    نیکیا (دوشنبه 06 بهمن 93), شمیم الزهرا (یکشنبه 05 بهمن 93)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 11 اسفند 97 [ 06:21]
    تاریخ عضویت
    1393-10-28
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    4,507
    سطح
    42
    Points: 4,507, Level: 42
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    151

    تشکرشده 141 در 56 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز من خودم مشکلات زیادی دارم و شاید شایسته راهنمایی کردن شما نباشم، ولی به نظر من شما الان یک انسان بالغ هستید و خودتون باید برای آینده خودتون تصمیم بگیرین اگه تمایلی به حوزه ندارین انصراف بدین نمی کشنت که، فوقش یه مدت باهات بد رفتاری می کنند آینده حق تویه و هیچ کس نباید این حقو ازت بگیره و براش تصمیم بگیره حتی پدر و مادرت اونا فقط حق دارن راهنماییت کنند ولی در نهایت تصمیم رو باید خودت بگیری.

  9. 4 کاربر از پست مفید aloneman تشکرکرده اند .

    نیکیا (دوشنبه 06 بهمن 93), اقای نجار (دوشنبه 06 بهمن 93), اثر راشومون (دوشنبه 06 بهمن 93), بانوی آفتاب (یکشنبه 05 بهمن 93)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 تیر 97 [ 03:25]
    تاریخ عضویت
    1393-4-14
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    4,248
    سطح
    41
    Points: 4,248, Level: 41
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 102
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    472

    تشکرشده 247 در 75 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام برادرگرامی
    من طلبه هستم!بله طلبه وآرزودارم پسرهایم هم طلبه شوند.حالا جالب اینجاست که مادرمن که طلبه هست برعکس پدرومادرشما
    اصرارداشت من مهندس بشوم.ولی خداروشکری پدرم باطلبه شدنم موافق بود.مادرم خیلی بامن بدتاکرد.لج کردو...ولی من فقط وفقط به خاطرعشق دلم که حوزه بود جلوی مامانم وایسادم .حیلی سخت بود.مخصوصاکه من رشته ی عالی ودانشگاه عالی هم قبول شدم ولی به خاطرخودم آرامش ونشاط خودم توروی مامانم وایسادم.بعداون مامانم خییییییییلی بامن بدشد.ولی اینو بدون که اسلام برای آرامش وانتخاب آدماخیییییییییییییلی ارزش قایل شده.یه انقلابی بکن وخودت راهتوانتخاب کن.بعدش اگه دوست داشتی طلبه شو.دوست نداشتی یه کاره ی دیگه.خودتوازاین افسردگی لعنتی نجات بده.

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اسفند 93 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1393-11-05
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    28
    سطح
    1
    Points: 28, Level: 1
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای علی به نظر من پدر و مادرها فقط حرف می زنند اونا آرزو دارن که یه سری اتفاقهای خوشایند که تو ذهن خودشون هست برای بچه هاشون بیفته اما شما باید مقاومت کنید چون این زندگی شماست باید راهتو خودت انتخاب کنی خیلی هم خودتو عذاب نده چون منم همین مشکل و داشتم اما وایسادمو حرفمو زدم فکر می کنی چی شد هیچ چی... تا چندماه بابام باهام حرف نمی زد بعد قضیه عادی شد واسش ... اینهمه افسردگی و ناراحتی نداره که . مگه آدم چقدر زنده است که بخواد نصفشم اینطوری کنه با خودش ... البته اینم بگم به هر حال شما باید یاد بگیری که مشکلاتتو حل کنی ، اینکه بخوای به دیگران نشون بدی که تا کجا حق دارن تو زندگیت دخالت کنن کوچکترین مساله زندگی آیندت می تونه باشه . خودتو قویتر کن آخه این چه مساله ایه که به خاطرش اینطوری شدی ؟؟؟؟ یه کم به اطرافت نگاه کن تا ببینی که مشکل خودت چقدر کوچیکه ...
    انوقت عزمتو جزم کن که راهتو انتخاب کنی حالا ممکنه که آخرش به این نتیجه برسی که همون راهی و که اونا میگن انتخاب کنی اما خودت انتخاب کن ...


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.