سلام Eram عزیز
دستش پدرم راضی شدن،خانواده شوهرمم قبول.کردن نصف شه یه رو.بپردازن چون پدرم براشون سخته
همش یاد روزهایی که بابا و مامانم من رو میبردن کلاس و سختی هایی که کشیدن میفتم یا با چه ذوقی من رو دانشگاه ثبت نام کردند،دلم آتیش میگیره،بدجور.
اما نمیدونمم میتونم دو سال اینجا تحمل کنم؟؟؟؟؟؟ اگر الان بر نگردم دیگه هیچوقت نمیتونم برگردم،میگم پیش خودم اگر برگشتم چطور این همه زحمت پدر و.مادرم رو جبران کنم؟؟ چی کنم؟؟
مغزم داره میترکه،این.دوتا امتحان رو خراب میکنم
امروز امتحان دارم اما هیچی بلد نیستم
خستم...کاش هیچوقت تو این دوراهی لعنتی نبودم
علاقه مندی ها (Bookmarks)