سلام دوستان
فردا 4 ماه کامل میشه و اومدم خدمت سربازی. 2 ماه اول که آموزشی و تهران بودم که مشکل خاصی نداشتم چون همه گروهان با هم برابر و مساوی بودیم و همه هم تحصیل کرده بودند (همه از لیسانس به بالا).
من خودم هم مهندس برق هستم و هم رشته و دانشگاه خوب بودم و کلا توی درس و دانشگاه حرفی برای گفتن داشتم.
الان حدود 2 ماهه اومدم یگان خدمتم و اهواز هستم (حدود 10 ساعتی شهر خودم). به جرات تا حالا در زندگیم انقدر داغون و افسرده و بی انگیزه نبودم.
مثل یه کاغذ الان کامل مچاله شدم و رمق هیچی ندارم.
اول بگم من دانشگاهم هم دور از خانواده بودم و اصلا احساس بد دوری از خانواده ندارم. فقط خیلی زیاد وابستگی به کامپیوترم و اینترنت و مهمتر فیلمهام دارم. بیشتر از همه غصه کامپیوتر و فیلمهامو می خورم تا خانوادم. خیلی دوری ازشون عذابم میده.
اما اینا هم به کنار.
الان توی این پادگان که هستیم (ارتش نیروی زمینی هستم) پادگان خیلی خوب و شیک و با کلاس کشور هم هست و من اصلا کار فیزیکی و سخت انجام نمیدم. همش پست میز نشستم و بیکار هم هستم. هر روز هم بیرون توی شهر میریم و می گردیم اما دوای درد من نیست.
صبح ساعت 6 که از خواب بیدار میشیم ساعت 7 که میریم سر یگان خدمت و وارد دفتر کارم میشم فورا از بی انگیزگی شدید خوابم می گیره. همش توی این 2 ماه خواب و خمار بودم. شاید روزی 10-12 ساعت دارم می خوابم و زمانی هم که بیدارم احساس خواب آلودگی می کنم.
انگیزه و روحیه ام به شدت به صفر رسیده و احساس افسردگی شدید می کنم. حال روحیم خیلی خرابه.
با فرمانده ها هم هیچ مشکلی ندارم. منشا مشکلاتم 2 تا مورده:
1-بیکاری شدید که باعث شده احساس شدید پوچی و بی انگیزگی کنم. صبح ساعت 7 تا 1 ظهر که میریم دفتر یگان میشینیم هیچ کار مفید که هیچی حتی کار غیر مفید هم نداریم بکنیم. فقط پشت میز میشینیم و بچه ها دور هم حرف می زنن و می خندن. این بیکاری و پوچی داغونم کرده
2- بچه ها و بقیه سربازها. محیط جو و روابط سربازی خیلی محیط کثیفیه. من 4 سال دور از شهرم دانشجو بودم و خوابگاه زندگی می کردم اما هیچ مشکلی نداشتم چون همه بچه ها با هم برابر و مساوی بودند. اما اینجا کاملا ارشد بازیه. هر کسی چند ماه زودتر از شما اومده سربازی بهتون دستور میده براتون قانون می ذاره و ...
مثال: توی آسایشگاه یه تلویزیون داریم و قانونی که خود بچه ها گذاشتن اینه که ورودی های جدید (یعنی من و چند نفر دیگه) حق ندارن جلوی تلویزیون بشینن و باید 10 متر دورتر بشینن و اگر ما اومدیم جلو تی وی رو خاموش می کنن.
اینجا همه می خوان دیگران رو تحت سلطه خودشون در بیارن و به قول خودشون به جدیدها حکومت کنن. دستور بدن و ...
بیشتر افراد جدید با این شرایط کنار میان و خودشون رو تحت سلطه قرار میدن و به این زورگویی ها بله و چشم میگن اما من از درون دارم داغون میشم و نمی تونم کنار بیام و باشون بحث می کنم و اعصابم داغون میشه.
مورد دیگه اوضاعم توی دفتر کارمونه که من تنها لیسانس هستم و با 6-7 تا واقعا بچه دیپلمه و فوق دیپلم باید سر و کله بزنم. به نظرم واقعا بچه هستند و هیچی نمی فهمن. با اینکه از خانواده های بالا شهر اهواز هم هستند و احساس می کنم خیلی با هم تفاوت داریم و هیچ برام جذابیتی ندارن که حتی بخوام باشون صحبت کنم. آخه اصلا غیر جوک گفتن و مسخره کردن دیگران و خندیدن هیچی دیگه برا گفتن ندارن. من خودم اطلاعات عمومیم توی همه زمینه ها خیلی بالاست و کتاب زیاد خوندم و بیشتر اهل حرفای جدی هستم و اینکه یه چیزی یاد بگیریم از هم. اما الان خیلی مشکل پیدا کردم و بعضی وقتا به این فکر می کنم که عجب جایی وسط چه آدمایی گیر کردم و این حق من نبود. بعد این بچه ها هم چون قدیمی تر هستند و با هم دوست تر هستند میان سر من و منو مسخره می کنن و برا خودشون میگن و به من می خندن. من سعی می کنم که جوابشونو ندم که البته الان فکر می کنم اشتباه کردم و همون اول باید جوابشونو قاطع و با خشم می دادم.
بچه های خوبی هستند و دلشون صافه اما من خیلی در غذابم. مثلا شوخی های رکیک می کنن و من اصلا اهل شنیدن و گفتن کلمات رکیک نیستم. یا هم دیگه رو دست می ندازن و غیره...
الان دوستان چه راهکاری به من توی این وضعیت داغونم پیشنهاد می کنید؟
کمرم داره میشکنه و داغونم
- - - Updated - - -
الان تنها دلخوشی من هفته ای 3-4 باره که میام کافی نت و به دنیای متمدن دسترسی پیدا می کنم.
لطفا خانوم ها هم نظر و مشاوره بدن. بخشی از مشکلات من مربوط به سیستم سربازیه. بیشترش مشکلات اجتماعی هست که توی کل جامعه وجود داره و فقط مربوط به آقایون نیست. این مشکلات توی ادارات و سرکار هم رایج هستند. که یه عده و کارمندان قدیمی می خوان جدید ها رو تحت تسلط خودشون بگیرن و بهشون امر و نهی می کنن. و هم دیگه رو دست می ندازن و وسط قرار می دن و بهم می خندن
علاقه مندی ها (Bookmarks)