از همه ی دوستان مهربون بخاطر توجه و راهنمایی ها شون بینهایت سپاسگذارم
خوشحالم که توی محیط مجازی هم میشه کسانی رو پیدا کرد که بشه راحت باهاشون درد دل کرد و آروم گرفت
..
مامانم نظرش اینه که اجازه بدیم یکبار دیگه بیان و در حضور همه با اقا پسر و خانوادش حرف بزنیم و خیلی چیزارو اونجا متوجه بشیم.
اما از نظر من این کار بی فایده اس و جز اینکه اون بندگان خدا یکبار دیگه علاف بشن و الکی امیدوار بشن چیز دیگه نداره..
وقتی ما رفتیم از نزدیک همه چیزرو دیدیم دیگه چی رو میخوان توضیح بدن؟!! نمیدونم... ولی بخاطر اینکه باز مامانم موضع نگیره گفتم هرجور خودتون میخواید! ولی نظر ته دل خودم منفیه
بقول شاعر "این نیز بگذرد" اما من از مامان بابام دلخورممممم.... هر کار هم میکنم دلم صاف نمیشه.
میدونم که اونا خوبی و خوشبختی من رو میخوان, اما رسما" فک میکنن خوشبختی من فقط در گرو ازدواجه..نه اونا میتونن جای من باشن و نه من جای اونا! من فرزند اول هستم و خیلی از دخترا هم میدونن موقعیت های ازدواج برای دختر اول با موقعیت های ازدواج برای دخترای بعدی خانواده فرق داره.. وقتی فرزند اول هستی باید یک پروسه طولانی تری طی بشه تا شناخته بشی بین مردم و خواستگار برات بیاد ولی برای دخترای بعدی دیگه شناخته شده هستی از قبل .. پس موقعیت های ازدواج برای فرزندان اول دیرتر شروع میشه خصوصا توی این موقعیت جامعه...
من از حدود 5 سال گذشته موقعیت هام شروع شد. اوایل کمتر بود چون یکم بیبی فیس تر هم هستم خیلیا فک نمیکردن دانشجو باشم ,فک میکردن دبیرستانی هستم ! بهرحال خوب یا بد موقعیت ها جور نشده به هر دلیل و اینکه جور نشده تقصیر من نیست ! اینکه من تو بازه ی زمانی مد نظر خانوادم خواستگار ایده الم رو نداشتم بازم تقصیر من نیست! اینکه وضعیت جامعه به این افتضاح کشیده شده هم تقصیر من نیست !
پدر من دیشب نشسته با من صحبت میکنه و حرفهایی بمن زد که فقط بغض کردم و اشک ریختم ..
توی حرف زدنش یکی به نعل میزنه یکی به میخ ! خیلی تحقیر شدم خیلی شکستم ...
گفت بخوای با منطق بری جلو برای انتخابت باید 30-40 ساله بشی! میگه 25 سالت تموم شده وارد 26 شدی, سنت داره میره بالا باید از یسری چیزا بگذری..(درحالیکه من نمیدونم چی میخوام که باید ازش بگذرم!!) میگه من تو مردم آبرو دارم
با آبروم بازی نکن(خیلی این تیکه داغونم کرد) مردم فکر نمیکنن تو خواستگار داشتی ج ندادی , فک میکنن هزار عیب و ایراد داشتی تو خونه موندی .. وضع جامعه خرابه وضع اقتصادی خرابه پسرا تن به ازدواج نمیدن , دختر مجرد زیاده , پس فکرتو جمع کن !
یعنی وقتی بابام داشت این حرفارو میزد از بغض داشتم خفه میشدم..
آدم تا چه حد از خواسته هاش پایین بیاد؟ اینکه من میگم یه شوهر جنم دار باشه با یه شغل معمولی توقع بالاییه؟ نه حرفی از خونه میزنم نه ماشین نه قیافه نه تیپ نه هیچ چیز دیگه...
اینکه وضع جامعه خرابه و مردم چی میگن باید دلیل بشه که من تن به هر موقعیتی بدم؟؟ بابای من نباید فکر کنه با خودش که من هم بعنوان یک دختر جوون برای خودم ارزو دارم و شایدالان
من بیشتر از اون تحت فشارم , و منم اینارو میدونم , به جای اینکه بیاد بگه باباجون موقعیت جامعه خرابه غصه نخوری اگر موقعیت مناسب برای ازدواج نداشتی.. توکل کن به خدا و یجور بمن دلداری بده .. نکه خودشم اینجوری سوهان روحم بشه و نمک بپاشه روی زخمم..
مگه تقصیر من چیه؟ من خواستم اینجوری باشه؟؟؟!
دخترا اینجور مواقع تحت فشار روحی هستن و شاید مغزشون مختل بشه از فکر کردن زیاد , شاید هنگ کنن , شاید یجاهایی کور و کر بشن و خیلی چیزارو نبینن..این مواقع پدر و مادر و هوشیاری و ذکاوت بالای اونهاست که به کار دختر میاد و پشتیبانشه
اما متاسفانه من حس میکنم اگر خودم حواسم رو جمع نکنم زندگیمو باختممممم بس که مامان بابام چشماشونو رو خیلی مسائل میبندن و میگن عیب نداره درست میشه !
چون فرزند اول هستم و پدر مادرم بی تجربه ان در امر ازدواج میدونم قربانی میشم موش ازمایشگاهی میشم تا تجربه کسب کنن..
میخوان خوب کنن در نظر خودشون, ولی گاهی خودشونم خوب و بد رو تشخیص نمیدن..
در نظر مامانم پسر سالم باشه حتی اگر سوفور خیابون باشه عیبی نداره(به این واضحی نگفته ولی من دیگه از رفتاراش اینجور برداشت کردم)
هرچیزی رو که من ایراد میگیرم میگه اینا عیب نیست درست میشه! خیلی این رفتارش منو تحقیر میکنه و بهم توسری میزنه.
من همیشه میگم زندگی فقط 6 ماه اولش عاشقانه سر میشه مادر من , بعدش مشکلات هجوم میاره, این اقا سالم بود ولی جنم کار نداشت خوبه؟ سالم بود ولی محتاج نون شبم شدم خوبه؟ من نباید فکر کنم که فرزند من قراره توی چه خانواده ای رشد کنه؟؟؟ خصوصا که خودمم شاغل نیستم فعلا
مامان بابام فک میکنن اگر مثلا اینو به این دلایل رد کنم دیگه شاید فرصت بعدی برام ازین هم خراب تر باشه خصوصا که خواهرم هم 3سال و نیم از من کوچیکتره و بزرگ شده دیگه اونم وقت ازدواجش نزدیکه..میگن تو این جامعه همه به همین وضع رضایت میدن ناچارا..
حدود 4 ماه قبل تصمیم گرفتم برای ارشد بخونم برای پیشرفت بیشترم , تا شاید بعدها بتونم برم سرکار.
ولی تو این ده روز که اینا میان و میرن خدا شاهده از همه برنامه ام عقب افتادم.
دخترا خوب میفهمن که ادم چقدر فکرش مشغول میشه و میره تحت فشار.
خیلی روم فشاره .. نمیدونم چی پیش میاد .. دلم میخواد قوی باشم و امیدوار.. اما میترسم دو روز دیگه حرفهای بابام به واقعیت بپیونده و موقعیت نداشته باشم و هی بزنه تو سرم..
من میدونم اونا هم منو از جوب آب نگرفتن و دوستم دارن و خودشونم تحت فشارن..ولی توقع این برخورد رو هم ندارم..مگه من تحت فشار نیستم؟ دوست صمیمی من الان همسن من هست و داره طلاق میگیره.بابام اشکای باباشو میبینه ولی عبرت نمیگیره! دوستم بخاطر شغل پسره که استخدام رسمی اموزش پرورش بود گول خوردن ج مثبت دادن و با اینکه خانواده ی پسره روستایی بود باباش گفت عیبی نداره اینا ملاک نیست! اختلاف فرهنگی و طبقاتی شونو نادیده گرفتن و تهش این شد ! همینی که بابا از من میخواد ! ادم تا یه حد میتونه چشماشو ببنده ولی نه بیشتر !
چقدر ما دخترا بدبختیم بخدا
ببخشید طولانی شد دل خیلی پری دارم .. شاید خیلیا با من همدرد باشن
علاقه مندی ها (Bookmarks)