به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 72
  1. #31
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    99
    Array
    سلام آقا پارسا

    اول یه غزل از حافظ که دوبار به پارسا نظر داشته توش!!!!!!
    (البته حافظ رو این جوری پیرمرد نبینا الآن داره میگه: قدح پر کن که من در دولت عشقجوانبــخت جــهانم گرچـــه پیرم ---- ولی عشقی که حافظ میگه یه چیز دیگه است و خوب یه شباهت های کمی هم با این عشق های درپیت ما داره ،به هر حال بگذریم غزل زیر رو عشقه)

    به دور لاله قدح گیر و بی‌ریا می‌باش

    به بوی گل نفسی همدم صبا می‌باش



    نگویمت که همه ساله می پرستی کن

    سه ماه می خور و نه ماه پارسا می‌باش



    چو پیر سالک عشقت به می حواله کند

    بنوش و منتظر رحمت خدا می‌باش



    گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی

    بیا و همدم جام جهان نما می‌باش



    چو غنچه گر چه فروبستگی است کار جهان

    تو همچو باد بهاری گره گشا می‌باش



    وفا مجوی ز کس ور سخن نمی‌شنوی

    به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می‌باش***



    مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ

    ولی معاشر رندان پارسا می‌باش

    ***=(به دنبال وفاداری در عهد و پیمان کسی نباش و اگر نمیخواهی این سخن پند آمیز را بشنوی ، میتوانی بیهوده به دنبال کیمیا و سیمرغ وفای عهد در این دنیا بگردی و در جای دیگر حافظ بیان میکنه که:

    مجو درستی عهد از جهان سست نهاد****
    که این عجوز عروس هزار داماد است

    و باز هم :
    خواهی که بر نخیزدت از دیده رود خون*** دل در وفای صحبت رود کسان مبند

    رود کسان= فرذند آدمی زاد----شنیدین میگن گمپ گلم ،رود کپلم ، رود یعنی فرزند)




    فعلاً برای شروع چند تا پست بهت معرفی میکنم ، اولیش قصه زندگی خودمه تا حدود 18-19 سالگی ،حداقل اش اینه که میخونی میخندی شاید قبلاً هم خونده باشی ولی یکم ویرایش شده ترش رو میذارم اینجا چون اون یکی چشم آدم در میومد تا بخونتش پس اون پست رو برات همینجا میذارم:

    دوباره سلام داداشی،میبینم که نماز روزه هات موجب شده که دیگه زیادی نور بالا بزنی و از اون ور پشتبون بیفتی
    عیب نداره آدم از اسب بیفته از اصل نیفته(گرچه هواپیمای اختصاصی میگفتم برات با کلاس تر بود ولی خوب از اون میفتادی دیگه چیزی از فرع و اصلت باقی نمی موند
    )خوب دیگه حالا نوبت منه برات از خودم بگم و حداقل سودش برات اینه ایشالا چند دقیقه از فکر کردن به خودت خلاص میشی همینم غنیمته دیگه(بدو زود باش ازم تشکر کن)

    اولین حادثه این بود نیمه شب 5 دی ماه 1362 صدای جیغ و داد زدن یه بچه که دکتر ها فکر میکردن تو شیکم مادرجونش غزلو خونده بلند شد،حالا همه دست به دندون که یعنی چی؟ هممون با این همه کبکبه و دبدبه ضایع شدیم رفت
    . بچه یعنی تو اینقد حب دنیا داشتی یه ماهم دیرتر به دنیا اومدی هنوز زنده ای(با اجازتون من ده ماهه به دنیا قدن رنجه کردم برای همینم صبرم از عموم آدما حداقل یک ماه بیشتره-چی کار کنیم ما اینیم دیگه
    )
    هیچی دیگه ،مادرجونم با اینکه سومیش بودم تا حالا تجربه اینجوریشو نداشت بنده خدا ،بر اساس روایات به دست اومده از منابع مختلف منو وقتی سه ماه بودم میبرن پیش مادر مادر بزرگم وایشون چیزی میگه که بعد ها گره از این معمای مخوف
    باز میکنه . ایشون به مادرم میگن که چرا ننه صدای بچه ات مثل بچه ی سُوِه است(توی اصطلاح شیرازیها یعنی نارس و منظورشون مثل بچه ای هست که چند روزه بیشتره به دنیا نیومده).
    به همین مناسبت مادر بنده خدای من منو میبره دکتر و دکتر هم یه سری آزمایش میده ،طبق اطلاعات بدست اومده منو آبکش میکنن ولی نمیتونن ازم رگ بگیرن(مال همون حب دنیام بوده احتمالا) دیگه آخر سر منو پیش یه متخصص اطفال میبرن که از شریان گردنم مایع حیات بخشو دوست داشتنی منو به زور و ارعاب استخراج میکنن.جواب آزمایش ها که میاد معلوم میشه من کم کاری شدید تیرویید داشتم و این جواب همون معمای مخوف بوده.
    خب شیفت میکنیم به چند سال بعد،با اینکه مادر فوق مهربون من خیلی روی مشکل گفتاری و تا حدی راه رفتنم خیلی کار کرده بودن باز هم کسی جز خودشون قسمت های زیادی از حرف زدنمو نمی فهمیدن.من با همین اوضاع توی 6سالگی به مهدکودک رفتم

    (
    این جارو خانما لطفا نخونن مگر پزشکی خونده باشن این موارد براشون عادی باشه -حیا کنید لطفاً-، تابستون اون سال اتفاقی شگرف در زندگی من روی داد و اون ختنه کردن من بود که هنوز که هنوزه مادرم یهو میگه الهی ننت بمیره میگم چی شده میگن یادم به فلان موضوع افتاد،علتش هم این بود که مادرم منو یه بیمارستان عمومی برده بودن اونها هم خدا روز بد نیاره دست و پای منو زنده زنده!!!!-منظورم بدون هیچ بی حسی هست چه برسه که داداشم رو بیهوش هم کرده بودن- بستن شروع کردن خودمونی تا یک ماه بعد جیگرم سوراخ بود و یه دامن دخترونه میپوشیدم و فکر کنم از این موضوع بیشتر از اون موضوع اذیت میشدم)حالا خانوما میتونن از اینجا ادامه بدن
    تابستون تموم شد من به کلاس اول رفتم ،تا اونجایی که یادم میاد به خاطر مشکل بیانی که داشتم روزی نبود که تو مدرسه کتک نخورم ،نمیدونم پسری بود با من یه دشمنی بچه گونه داشت همیشه علیه من یه تیم جمع میکرد و توی مدرسه و بیرون مدرسه تیمی از خجالتم درمیومدن البت من اینقد بی دست و پا نبودم با همون اوضاع یه گرد و خاکی میکردم ولی خب نتیجه معلوم بود.یه بار یکیشون اونقد زدم که بیهوش و کله پا بردنش دفتر از اون به بعد کمی از این مشکلم کم شد.القصه توی کل پنج سال دبستان حسابی کیسه بکس جا افتاده ای شده بودیم.
    یادم میاد به خوش خنده معروف بودم اونقدری که یه یکی از معلم های مدرسه فوت شد همه بچه ها رو بردن ختم یهو دیدم مدیر مدرسه جلوی منو گرفت گفت تو نیا میخنی آبرومون رو میبری هر چی دادن برات میارم که خوب واقعا هم یه لیوان فالوده اصل شیرازی برام آوردن.
    جالب ترین سال دبستانم سال چهارم بود یه کلاس 43 نفری که همه نیمکت ها پر شده بود و فقط من مونده بودم به همین مناسبت کل اون سال تحصیلی پشت پنجره ای مینشستم که پشت سز معلم بود، یعنی فرض کنید سمت چپ کلاس من بودم و پنجره هه بعد معلم پشت به من مینشست و میزش هم خوب روبروش بود ،واسه همینم تسلط کافی به دفتر کلاسی و از این حرفا داشتم!!!!.مادرم به خاطر شرایط من خیلی مدرسمو عوض میکرد حتی وسط سال تحصیلی، ولی نمیدونم چرا توی دبستان هر مدرسه ای رفتم مشکل کتک خوردنم از بچه ها حل نشد.


    بالاخره رفتم راهنمایی و دیگه توی مدرسه اونجا که یکی از بهترین مدرسه های دولتی شیراز بود این مشکل رو نداشتم تا بعد از دو ماه که از راهنماییم گذشت با حکم تخلیه چند تا سرباز اومدن و از خونه سازمانی که توش نشسته بودیم.........آره دیگه،تا حالا از پدرم صحبت نکردم ،ایشون معلم بودن ،یه معلم سخت گیر که حتی دست بزن داشت ولی خیلی از شاگرداش دوستش داشتن و تا موقعی که توی شیراز بودم هنوز بعد از ده سال بازنشستگیشون بعضی هاشون به پدرم سر میزدن .

    پدرم عقاید دینی - مذهبی خاصی داشت و توی خونمون هم برای خودش پادگانی بود،اونقدر از بابامون میترسیدیم که چند باری خواهرای گلم فقط ازترس نگاه پدرم توی خودشون خراب کردن(چرا دروغ خودمم یکی دو بار برام پیش اومده بود).پدرم یه شخصیت انقلابی بود که بد جور توی انقلاب مونده بود کتابخونه ای پر از کتاب های دکتر شریعتی ،دکتر پیمان ،دکتر سروش ،و..........میشه گفت تمام کتابهایی که در کل از نظر سیاسی مورد مراجعه اصلاح طلبها بود و خود پدرم هم یه اصلاح طلب 100 آتیشه ی ملی -مذهبی بود، در نقطه مقابلش هم انواع کتاب های حدیثی، تفسیری ، و..........وجود داشت ومن هم تا از همون اویل نوجونی با این کتاب ها از همه نوعش خیلی محشور بودم(واقعا وا عجبا)و تا 21-22 سالگی اغلبشون روخونده بودم و بعضی وقت ها هم توی جمع دوستای پدرم حسابی از خجالت همه در میومدم و با خود این کتابها که میشه گفت رفرنس گفتمان(به قولی مانیفست ) اصلاح طلبی بودن به شدت آرای اصلاح طلبها رو با اینکه خودم تو اون زمان یه اصلاح طلب دو آتیشه بودم به چالش میکشیدم.
    بگدریم کجا بودم ،خوب گفتم پدرم عقاید خاصی داشت و یکی از اونها به قول خودش فقر انتخابی بود.تا اونجایی که یادمه ما چهار تا خواهر و برادری خیلی کم اسباب بازی داشتیم ولی خوب اون موقع هنوز تهیه خوراک مثل الآن یه معضل نبود ولی همونم نسبتا کم بود.یادمه من و داداشم خیلی توی کارای برقی و چوبی بودیم چون به لطف جنگ های خونگی همیشه کلی رادیو و تلویزیون شکسته در دسترسمون بود. ولی توی کارای چوبی اصلا این طور نبود و ما به زحمت میخمون رو از توی صندوقای میوه تامین میکردیم و فکر میکردیم تنها راه تامین میخ همینه!!!!(یعنی اصلا نمی دونستیم میخ فروشی هم وجود داره).

    خب گفتم از خونه سازمانی انداختنمون بیرون و پدرم پس انداز بسیار کمی داشت،به همین مناسبت صمیمی ترین دوست بابام که سالها نون و نمک همو خورده بودیم (و بعد به اگر حوصله ام شد شاید داستان اثر بسیار تلخی رو که روی زندگیمون گذاشت تعریف کنم) یه خونه که چه عرض کنم یه بالاکن 30 متری رو که توی بدترین نقطه شهر بود به ما اجاره دادن(پس اندازمون برا همونم کم بود )دو ماهی بود که توی راهنمایی از کتک خوردنو فرار کردن و....... راحت شده بودم ولی حالا رفته بودیم توی بزن بهادر ترین محله شیراز که فاصله خونمون از نزدیک ترین ایستگاه اتوبوس برای رفتن به مدرسه 20 دقیقه پیاده روی بود. خب دیگه بقیه شو نمیگم چون میدونم حدس میزنین .
    یه یک سالی اونجا بودیم که یک قرن گذشت مادرم یه خیاط حرفه ای هست .توی اون یک سال با کار خانومی گری یه پس انداز جور کرد و ما تونستیم بریم یه جایی رو از مناطقی که توی شیراز تازه شروع به ساخت کرده بودن و فاصله خونه ها از هم 500 متری بود و وسطش یا خونه نیمساخته بود یا زمین بیغوله رو اجاره کنیم.بلایی به سرمون اومده بود که اونجا برامون مثل بهشت بود ولی تا شهر یک ساعت و نیم با مینی بوس فکستنی های اون موقع راه بود.

    دو سال بعد به پدرم یه زمین توی همون منطقه دادن که با فروش اون و پس اندازی که مادرم جمع کرده بود موفق شدیم یه خونه به قولی شب ساز توی یه محله که فرهنگ پایینی داشت بخریم و من هم تابستون اون شب روز توی اون خونه کار میکردم تا خونه قابل سکونت بشه(اینجا از بردار گلم که تنها رفیقمه یه دفاع بکنم،من خودم از بچگی این جوری بودم که زیر بار میرفتم و حتی خودم نمیذاشتم کسی کاری بکنه به طوری که از 6-7 سالگی 90 درصد خرید خونه رو خودم مکانیزه انجام میدادم،الآن هم داداشم صد بار از من مسئولیت پذیرتره گفته باشم کسی پشت سرش حرف نزنه غیرتی میشما)

    اول مهر شد و من رفتم دبیرستان و دو تا اتفاق با هم افتاد اولیش این بود که طرحی به نام طرح آدرس برای اولین سال اجرا شد که باعث شد تداخل عجیبی به وجود بیاد .من توی یه مدرسه ای قبول شده بودم که قبل از اون طرح یکی از دبیرستانهای خوب نمونه دولتی بود و از لحاظ مکانی هم یکی از محله های باکلاس به به حساب میاد ولی عجیب اینه که در همسایگیش محله ای هست که پر کفتر باز و .......... بود(کسایی که قصردشت رو توی شیراز بشناسن میدونن چی میگم). با این طرح سیلی از آدم های کفتر باز و ...... به مدرسه هجوم آوردن و طوری بود که در کلاسمون در ترم اول معدل 32/ (سی و دو صدم)داشتیم و نصف بیشتر کلاس زیر ده.

    اتفاق دیگه ای که افتاد این بود که پدرم رفت توی مدرسه ای که همون محله ای که خونه خریده بودیم ،بچه های سوم راهنمایی که اکثرشون از بس درجا زده بودن ریش و سیبیلشون حسابی در اومده بود. پدرم هم حسابی توی اونجا گرد و خاک کرده بود ولی کاری کردن که بیشتر از یک هفته دووم نیاورد!!! و مدرسشو عوض کرد . حالا من مونده بودم غولهایی که دیگه دستشون زیر ساتور پدرم نیست و دوباره میتونید حدس بزنید که چی شد

    خوب دیگه بقیه اش باشه برا بعد اگه حوصله ام شد





    بقیه اش هم فکر نکنم بنویسم ولی به نظر خودم برام خیلی سخت تر از قسمت اولش بوده البته تا سه سال پیش که کلاً مجبور به مهاجرت شدیم اومدیم قم ساکن شدیم .

    دیگه دیره بقیه پست ها رو هم میام با ویرایش بهتر همین جا میذارم ان شاءالله و بعدش میریم سراغ موضوع شما اگر چه پست بعدی رو که میذارم به شما کاملاً مربوط هست.
    ویرایش توسط hamed-kr : شنبه 01 آذر 93 در ساعت 03:00

  2. 5 کاربر از پست مفید hamed-kr تشکرکرده اند .

    parsa1400 (شنبه 01 آذر 93), rayehe (شنبه 01 آذر 93), roozbeh220 (شنبه 01 آذر 93), آرام دل (چهارشنبه 05 آذر 93), رزا (شنبه 01 آذر 93)

  3. #32
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    138
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mr DaNi نمایش پست ها
    شخصیت شما خیلی شبیه شخصیت من هست و همینطور مشکل شما.با اندکی تفاوت این بلا سر من هم اومد.یه چیزی از شخصیت دو تامون بگم.متنفرم از خودمون.همش دنبال دلیل و خودزنی که چرا اینطور شد چرا رفت چرا اینکارو کرد و....منم مثل شما دنبال دلیل بودم و در نهایت به این رسیدم که این خانم مد نظر من که شبیه خانم شما بود تفکرش از نظر من یه چیز چرت بود.توجه کن گفتم از نظر من ولی به نظر خودش بهترین فکر بود.این رو همیشه در نظر داشته باش که هیچکس مثل شما فکر نمیکنه و سود و زیان خودش رو در نظر میگیره حتی اگه عاشق ترین ادم روی زمین باشه.پس دنبال دلیل نباش و عدالت خدا هم با اوندچیزی که ما فکر میکنیم خیلی متفاوته.یعنی که چی من ۳۰ سال هیچ کاری نکردم حالا حقم بود که بهترینها نصیبم بشه.من هم مثل شما ادم بسیار احساسی هستم و از روی نادونی کهدالبته اسمشو گذاشته بودم عشق حتی چشمم رو روی خیانت داشتم میبستم.حماقت محض.
    مشاور بهم گفت پاشو خودتو جمع و جور کن و از این حماقت و خواب خرگوشی بیا بیرون.خدا رو شاکرم که به ۳ ماه نکشیده اون ادم رو با کلیه متعلقاتش بایگانی کردم.دوست من چیزی که ارزششو نداره دنبالش نرو و فکرشو نکن.بریز دور از مغزت.۳۰ سال دیگه میخوای عمر کنی حالا مدت زیادیشو میخوای به خودت و بقیه کوفت کنی؟مظلوم نمایی و...رو تموم کن.یعنی چی دستم میرفت تو اب جوش و نمیفهمیدم مگه تو خلصه هستی؟
    تنها پیشنهادی که بهت دارم یه چیزه.اینکه بزاری آدمهای جدید بیان تو زندگیت.فقط اینه دوای دردت.
    البته نه بیراهه گفتم آدمهای جدید از راه درستش. اکی
    من بعدداز جدایی و رفت و آمد با آدمهای جدید تازه فهمیدم چقدررر آدمهای خوب و بهتر از اون وجود داره و من داشتم چه حماقتی میکردم و راهی رو میرفتم که تهشو داشتم میدیدم.پس بلند شو و یه تکونی به خودت بده.و اینم بهت بگم تنها چیزی که میتونه تو رو توو همین حالت مزخرف نگه داره فکر به گذشته و ممانعت از تقدیر بهتر هست.به هیچ وجه به گذشته فکر نکن و خاطراتو مرور نکن.امیدوارم از لحن کلام من ناراحت نشده باشی
    آقایی

    برادر عزیز سلام بابت پستت و همدردی شما ممنون لحنتون خیلی هم خوب و بجا بود . بابت خودتون متاسفم که چنین تجربه ای داشتید . من الان حدود 10 ماهه با این موضوع درگیرم . پیشرفت ها ی خوبی داشتم ولی خب امید هم داشتم .
    امید برگشت تا قبل تحویل جهیزه . خیلی چیزا برام روشن شد ولی افسردگی گرفتم . قبلا خیلی بهتر بودم به هم تالاریها کمک میکردم ولی الان دوماه نتونستم .

    حرفات به دلم نشست ارزش داشت تو تالار به من بدتر از اینا هم گفتن البته خصوصی . نگران نباش از وقتی این تاپیک زدم با کمک دوستانم تا حدود زیادی از این حالت در اومدم و برنامه های خوبی دارم برای آینده ام . و دوست ندارم دیگه شما و دوستانمو با مشکلات خودم که از سر یه اشتباه شخصی بوده ناراحت کنم(کوری چشم خودم در انتخاب و ادامه احمقانه اون زندگی با تخطی خانمم از پرده زناشویی و بدتر از همه اونا خواهان برگشت به اون زندگی ) . میخوام شادی اول به دل خودم وبعد برا دوستانم فراهم کنم که با هام همدردی کردن

    از شما برادر عزیز ممنون ....................... انشالله که الان یه زندگی پر مهر و شادی داشته باشید و منو از دعاتون فراموش نکنید .

    بانو الهام ممنون . جواب اشکهاتونو نمیتونم بدم چون قیمت وارزش ندارن نتنها از شما بلکه هرکسیکه فقط لحظه ای ناراحت شده رو هم نمیشه جبران کرد . از همدلی و همیاری شما ممنون . خدا خوشبختی براتون بیاره و البته صبر .
    بانو صبرش از بعد این تاپیک و پستهای شما دوستان بهم رسیده و خداروشکر التیام پیدا کردم . ممنونم ازشما

    روزبه جان برای من الان به لحاظ روحی و جسمی و اندکی ضربه مالی شرایط ازدواج مجدد نیست و اگه هم باشه تو این وضعیت اصلا درست نیست و به قول بانو مینوش و دوستان دیگر باید این پرونده کاملا بسته بشه. لااقل دلمو پاک کنم و قلب و روحمو التیام کامل بدم .ولی خب برای تنها نبودن راهای خوب زیادی هست . روزبه جان آقایی . حل برادر نگران نباش انشااله کار شما هم حی بشه راحت شی . شیرینی برات زهر کردن خیلی ناراحتت شدم . میام مشهد شب یلدا تلافی کنم خیلی برام ضحمت کشیدی.

    - - - Updated - - -

    قبل از هر چیز در این پست میخوام از بانو کیت کت که تالار ترک کردن تشکر کنم .. هم بخاطر پستهاشون در تاپیک بنده و هم در کمک به دوستان تالار
    ایشون در چند مورد از خاطرات من و همسرم راهنمایی های ارزنده ای برای من به طور خصوصی داشتن که در فراموشی این خاطرات کمک زیادی به من کرد . که خودم متوجه چنین افکاری نبودم ولی با ریز بینی این بانو متوجه ریشه اشتباهات خود شدم و توانستم بیشتر خاطرات خود را بایگانی کنم . و مقداری از مشکلات روحی خود راحل کنم دوم اینکه ایشون به لحاظ آشنایی با مراتب پزشکی منو راهنمایی های خوبی کردن چه به لحاظ عروقی و چه به لحاظ تغذیه ای . که خیلی برام ارزش مند بود و در ترمیم جسمم تاثیر فزاینده داشتبنده کمال تشکر از این بانو گرامی دارم و دعا گوی ایشان هستم . و ازشون میخوام که اگه روزی برگشتن و این پست مطالعه کردن خوشبخت باش و منو در دعاهاشون حالا به هر زبانی فراموش نکنن . موفق باشید و سلامت .

    بانو سوده سلام . اومدم تاپیکتون خبری نبود . امید وارم پارمیدا بهتر باشه . کمی نگران شدم امید وارم همسرتون تو این لحظات سخت در کناتون باشه . چشم بانو ازتون ممنونم که خواهرانه برام دعا میکنید و منو همراهی میکنید . میام به تاپیکتون و ازتون سر خواهم زد . نگران نباشید . به کمک بانو کیت کت و بانو مینوش اعم مشکلاتم حل شدند و در حال برنامه ریزی خوب برای آینده هستم که شما را بی خبر نخواهم گذاشت .

    برادر حامد ممنون چه کردی برادر از اول اولش گفتی خدا به خیر کنه تورو خدا تو پست بعدی ملاحظه کن نگرانت شدم .
    آبرو مردا رو نبر آقا محمد رضا از تالار رفته این پستا دست بانوان بیفته تو کل کل ول کن ما نمیشن . جون من از جاهای اصلیش بگو . بابت اون دو شعرت ممنون خیلی منون برادر .

  4. 5 کاربر از پست مفید parsa1400 تشکرکرده اند .

    meinoush (دوشنبه 03 آذر 93), rayehe (یکشنبه 02 آذر 93), دختر بیخیال (دوشنبه 03 آذر 93), رزا (سه شنبه 04 آذر 93), سوده 82 (دوشنبه 03 آذر 93)

  5. #33
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    99
    Array
    سلام پارسا جان

    خوبی داداشی ؟

    ببخشید فرصتم کمه و توفیق ندارم بیشتر برات پست بذارم.

    این هم یکی دیگه از پست ها (این که از پست های خودم میذارم نگی این یارو چقدر از خود متشکر هست ، مطمئناً حرف های بهتری هم دوستان بیان کردن ولی خوب توفیق خوندنش برام میسر نبوده)

    قبل از هر چیز باید یه موضوع رو باهاتون درمیون بذارم که نقطه ضعف خیلی از آدم ها از جمله خودم هست.

    چیزی که خیلی از ما آدم ها با اون درگیر هستیم این هست که با این که ضعف هامون رو میبینیم و مدام از اونها لطمه میخوریم ولی چون اقدام وعمل برامون سخت و هزینه بر هست به یک تلاش سطحی برای توجیه خودمون بسنده میکنیم که بگیم نگاه کن من تلاش کردم نشد.
    درواقع ما برای حل مشکلمون اصلا جدی نیستیم، واگرنه وقتی راهکار تصحیح اشتباه رو می فهمیدیم دیگه دست به عمل می زدیم ، نه این که دوباره و چندباره برای قانع کردن خودمون، بخوایم با این که به راهکار قبل عمل نکردیم ،راهکار جدیدی دریافت کنیم.
    این مثل این میمونه که کسی به بیماری خودش اهمیت نمیده بعد برای این که دهن بقیه رو ببنده و احساس عذاب وجدان خودش رو هم کم کنه به دکتر های مختلف میره و هی نسخه روی نسخه میذاره ، وهمین که کسی اعتراضی کنه اسناد توجیه تلاش خودش برای حل مشکل رو رو میکنه بدون این که به یکی شون عمل کرده باشه.
    دقت کنید شما اگر واقعا احساس تشنگی داشته باشید اگر کسی یه لیوان آب دستتون بده ، نمیگید آب چیه شربت بیار،بعدش که شربت آوردن بگید ،دلم هوس آب میوه یهویی کرد و....... نخیر آدم تشنه به محض دیدن چیزی که تشنگی اش رو برطرف میکنه اون رو لاجرعه مینوشه و بهانه گیری هم نمیکنه.

    نکته مهم: تغییر خلق و خو نیاز به صبر و زمان و تمرین داره و نمیشه یک شبه درخت ریشه دار یک خلق رو توی وجودمون به وجود بیاریم یا از ریشه بکنیم،پس برای حل اون باید صبور باشید

    خودتون رو تنبیه کنید و به خودتون پاداش بدید:
    مثلا یک خوراکی رو که خیلی دوست دارید مثلا پسته
    هر وقت که موفق شدید که وقت عصبانیت محل رو ترک کنید به عنوان پاداش چند تا دونه به خودتون هدیه بدید ، نگید این کار مال بچه هاست و ما بزرگ شدیم، تن مون بزرگ شده اگه روحمون هم بزرگ شده بود چنین ضعف هایی نداشتیم(خودم رو هم میگما جسارت نشه) و مثلا هر وقت موفق به ترک موقعیت نشدید و عصبانیت تون رو اعمال کردید یه تنبیه برای خودتون در نظر بگیرید ، مثلاََ مبلغی رو برای صدقه از جیب خود خودتون کنار بذارید(شنیدید که پول عزیز تر ازجونه)

    برای رهایی از نا امیدی برای حل مشکلتون بازه زمانی بزرگ تری رو در نظر بگیرید:
    مثلا نگید من تا یک ماه آینده باید این مشکل رو رفع کنم ،بگید من به تو شش ماه وقت میدم که آرام آرام و البته با مداومت این مشکل رو حل کنی
    (این رو باید با توجه به ظرفیت های خوت محاسبه کنی که نه برای انجامش استرس کمبود وقت داشته باشی و نه اون قدر بازه رو بزرگ در نظر بگیری که برای انجامش شل بازی در بیاری)

    نمودار موفقیت خودتون رو رسم کنید و به خودتون نمره بدید
    هر وقت موفق به کنترل خشم شدید یه بیست کله گنده توی یه دفتری که برای ثبت موفقیت هاتون در نظر گرفتین به خودتون بدید ،یا شاید هم کامل موفق نشدید نمره کمتری بدید یا حتی شاید لازم شد یه صفر کله گنده تر به خوتون بدید،در پایان هر هفته معدل نمراتتون رو بگیرید و نمره شو توی نموداری که محور عمودیش صفر تا بیست برای ثبت معدلتون هست و محور افقی اش شماره هفته ها هست معدلتون رو ثبت کنید ،تا با یه نگاه سریع نمودار پیشرفتتون رو ببینید و ان شاالله که خیلی نمودارتون خوب باشه و کلی کیف کنید.

    مژده:
    اگر موفق به این کار بشید نه تنها بر مشکلتون تون غلبه میکنید بلکه چون ذهن حالت پیوسته ای داره و با تقویت یک موضوع قسمت های دیگه هم قوی میشه محصول خیلی بیشتری از فقط حل اون مشکلتون برداشت میکنید،چیزهایی مثل آرامش ،تمرکز فکر ، افزایش دقت، افزایش اراده و....

    موفق باشید.
    این هم برای یکی دیگه از کاربرهای دیگه همدردی گذاشتم که دچار مشکل وابستگی عمیقی به شخصی بود که ارزش موندن رو نداشت:

    باشه قبول وضعیت شما سخته ولی توی این وضع موندن هم برای خودتون و هم اطرافیانتون سخت تره.
    حالا چی جور باید وضعیت رو تغییر داد؟
    یه مطلب کوچولو بگم بعد برم ببینیم چی از توش در میاد
    توی سیرک وقتی میخوان فیلی رو تربیت کنن وقتی فیل بچه هست یه طناب کلفت به پاش می بندن و اون سرش رو هم به یه درخت ریشه دار محکم میکنن ،فیل کوچولو هر چی که سعی میکنه نمیتونه خودش رو از بند آزاد کنه و یواش یواش به این باور میرسه که نمیتونه خودش رو نجات بده.
    فیل ما با این باور بزرگ میشه تا جایی که وقتی بزرگ و قوی هم میشه با یه بند نازک که به سر دیگه اون یه شاخه شکننده درخت بسته میشه بدون هیچ تلاشی از جانب فیل بزرگولو ما اون رو به هر جایی که بخوان هدایت میکنن.

    شما هم تا وقتی که در خودت این باور رو بارها و بارها تکرار کنید که هیچ وقت نمی تونید خودتون رو از بند نازکی که به شاخه شکننده و بی ثمر اون شخص بسته شده رها کنید خودتون رو مقهور سرنوشتی می کنید که همیشه با ناله و افسوس فقط باعث آزار خودتون و اطرافیانتون میشید ، پس باید این باور در خودتون آهسته آهسته ضعیف کنید.

    چرا آهسته آهسته؟
    چون ذهن شما با یاد آوری اون شخص خیلی شرطی شده و به محض یادآوری اون شخص این باور وابستگی به سراغ شما میاد و کاری که شما باید بکنید اینه که با صبر و حوصله هر بار که ایادآوری این شخص همراه این باور به سراغتون میاد دلایل عدم وابستگی تون رو با خودتون مرور کنید تا آهسته آهسته هیمنه این وابستگی در ذهن شما بشکنه.

    یه پیشنهاد:
    ذهن آدم به گونه ای هست که اگه بتونه به چیزی بخنده و اون رو مسخره کنه خیلی راحت تر از اون عبور میکنه(برای همینه که مجازات بسیار سختی برای توهین به مقدسات قرار داده شده )، به شما پیشنهاد میدم وقتی این باور وابستگی به ذهنتون میاد اون رو مسخره کنید، مثلا به خودتون بگید اِی(آن حیوان درازگوش) ِ حیف تو نیست با اون یاروی ....... ،واقعا که خیلی.........هستی/فقط خیلی زیاده روی نکنید که از این ور بوم بیفتید و همه رو بخواید مسخره کنید.

    همین روش رو میتونید در مواجهه با شیطون بدجنس هم در طول روز به کار بگیرید ، مثلا بگید برو من اون (حیوون درازگوش نیستم) که بخوام به تویِ ....... سواری بدم.

    اگر جسارتی هم شد پیشاپیش معذرت میخوام
    البته این موضوع رو بهتره برای شرایط خودت بومی سازی کنی.

    نمی دونم شاید توی پست بعدی کمی دعوات بکنم البته اگر زنده بودم البته شاید .

    شبت بخیر.
    ویرایش توسط hamed-kr : دوشنبه 03 آذر 93 در ساعت 00:39

  6. 5 کاربر از پست مفید hamed-kr تشکرکرده اند .

    paiize (دوشنبه 03 آذر 93), rayehe (دوشنبه 03 آذر 93), آرام دل (چهارشنبه 05 آذر 93), رزا (سه شنبه 04 آذر 93), سوده 82 (جمعه 07 آذر 93)

  7. #34
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    99
    Array
    سلام
    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1400 نمایش پست ها
    برادر حامد ممنون چه کردی برادر از اول اولش گفتی خدا به خیر کنه تورو خدا تو پست بعدی ملاحظه کن نگرانت شدم .
    آبرو مردا رو نبر آقا محمد رضا از تالار رفته این پستا دست بانوان بیفته تو کل کل ول کن ما نمیشن . جون من از جاهای اصلیش بگو . بابت اون دو شعرت ممنون خیلی منون برادر .
    اولاً نیازی به نگرانی نیست به هر حال شهید شدن پشتوانه میخواد دیگه

    دوماً خودت دعوت کردی بیام ، دیگه من این چیزا حالیم نمیشه:

    ما عاشق رند و مست و عالم سوزیم
    با مــا منشــین وگرنه بد نــام شـــوی

    حالا هم که دعوت کردی حواست باشه که:

    زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
    تا خرابت نکنــد صحبت بدنامی چنـد

  8. 5 کاربر از پست مفید hamed-kr تشکرکرده اند .

    paiize (دوشنبه 03 آذر 93), rayehe (دوشنبه 03 آذر 93), رزا (سه شنبه 04 آذر 93), سوده 82 (جمعه 07 آذر 93), شیدا. (دوشنبه 03 آذر 93)

  9. #35
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 مهر 02 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,563
    امتیاز
    44,252
    سطح
    100
    Points: 44,252, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,950

    تشکرشده 6,439 در 1,458 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام جناب پارسا
    امیدوارم روزبه روزحالتون بهتربشه
    به شخصه خیلی دوست دارم تاپیکتون رودنبال کنم وهمچنین ازپستهای آقا حامداستفاده کنم اما بعددوسه روزکه میام باپستهای خیلی خیلی طولانی مواجه میشم.وواقعا خوندنش سخت میشه...اگه میشه پستهای کوتاهتربزارید...
    ممنون البته ببخشیدهاا
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  10. 5 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    parsa1400 (دوشنبه 03 آذر 93), rayehe (دوشنبه 03 آذر 93), رزا (سه شنبه 04 آذر 93), سوده 82 (جمعه 07 آذر 93), شیدا. (دوشنبه 03 آذر 93)

  11. #36
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1393-7-01
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    7,023
    سطح
    55
    Points: 7,023, Level: 55
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    861

    تشکرشده 293 در 87 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام آقا پارسا......
    آقا پس این برنامه هایی که گفتین واسه بهبودیتون میذارین تو تاپیک میگین میخواین چه کنین چییییییی شد؟!!! آقا حالا هی نمیخوام لو بدم مام میخوایم از روش تقلب کنیمااا!!!! اگه گذاشتین لو ندم....ای بابا....حالا هی به روی من میارن ی سری مسائلووووووو!!!!!!!! د خب بذار دیگه!!!! ی ملتو خوابونده تو آب نمک این جناب پارسا:)

  12. 5 کاربر از پست مفید rayehe تشکرکرده اند .

    parsa1400 (دوشنبه 03 آذر 93), آرام دل (چهارشنبه 05 آذر 93), رزا (سه شنبه 04 آذر 93), سوده 82 (دوشنبه 03 آذر 93), شیدا. (دوشنبه 03 آذر 93)

  13. #37
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    138
    Array
    حامد عزیز ممنون .منتظر سومیش هستم . ممنون که تا پاسی از شب برای من پست میذاری

    پاییز جان سلام چشم بانو تکرار نمیشه . تا پیک های بلند نشانه درد های بلند ولی من خیلی تغییر کردم و حق با شماست .
    رایحه خانم سلام چشم به زودی میگم . البته بعضی هاشو شروع کردم و جدی گرفتم ولی چشم تو پست بعدی خواهم گفت تک تکشو .

  14. 5 کاربر از پست مفید parsa1400 تشکرکرده اند .

    paiize (دوشنبه 03 آذر 93), rayehe (دوشنبه 03 آذر 93), رزا (سه شنبه 04 آذر 93), سوده 82 (جمعه 07 آذر 93), شیدا. (دوشنبه 03 آذر 93)

  15. #38
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مهر 94 [ 12:10]
    تاریخ عضویت
    1393-6-01
    نوشته ها
    97
    امتیاز
    1,573
    سطح
    22
    Points: 1,573, Level: 22
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 56.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    487

    تشکرشده 191 در 73 پست

    Rep Power
    0
    Array
    روزبه جان آقایی . حل برادر نگران نباش انشااله کار شما هم حی بشه راحت شی . شیرینی برات زهر کردن خیلی ناراحتت شدم . میام مشهد شب یلدا تلافی کنم خیلی برام ضحمت کشیدی.
    درود

    کارخاصی نکردم شما بیشتر زحمت کشیدی واسم

    عب نداره زهر کردن وای که بره ب اونا رفته اگر برای من ی غم شده بر اونا صد غمه

    زهرشو اونا چشیدن

    باشه که سرشون ب سنگ بخوره بخندم

    بعدم من احتمال زیاد تا یلدا مشخصه میشه که کدوم طرفم حتی زودتر اخه 14 روز دیگه دادگاه دارم--- اما اگه مشهد بیای و پیش ما نیای کم لطفی کردی گفته باشم

    پارسا هر روز بهتر از دیروز اوکی؟

    بدرود
    بیرونِ این خانه

    این سنگ‌هایی که به پایم می گیرند و رفتن را درد آورتر می کنند،

    همان هایی اند که سرت به آن ها خواهد خورد!
    ویرایش توسط roozbeh220 : سه شنبه 04 آذر 93 در ساعت 20:25

  16. 3 کاربر از پست مفید roozbeh220 تشکرکرده اند .

    parsa1400 (چهارشنبه 05 آذر 93), rayehe (سه شنبه 04 آذر 93), سوده 82 (جمعه 07 آذر 93)

  17. #39
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    99
    Array
    سلام
    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1400 نمایش پست ها
    حامد عزیز ممنون .منتظر سومیش هستم . ممنون که تا پاسی از شب برای من پست میذاری

    پاییز جان سلام چشم بانو تکرار نمیشه . تا پیک های بلند نشانه درد های بلند ولی من خیلی تغییر کردم و حق با شماست .
    رایحه خانم سلام چشم به زودی میگم . البته بعضی هاشو شروع کردم و جدی گرفتم ولی چشم تو پست بعدی خواهم گفت تک تکشو .
    منتظر سومیش؟!!!
    یعنی میخوای نسخه روی نسخه بذاری

    چه میشه کرد:
    رشتـه ای بر گـردنم افکنده دوسـت
    میکشد هر جا که خاطرخواه اوست

    بریم سراغ نسخه بعدی:

    خیلی بی تعارف میگم آقا پارسا شما احساساتی هستی و چون مبنای درستی برای سنجش رفتارهای احساسی نداری (والبته خیلی ها هم ندارن) نمدونی کجا خرج کردن احساسات ارزش هست و کجا به ضد خودش تبدیل میشه . این که آدم بنیه خوبی توی احساسات داشته باشه خوبه ولی باید بدونه و بتونه درست و بجا احساساتش رو بروز بده.

    پس من میخوام یه باز تعریف از احساساتی بودن و مهربون بودن داشته باشم که قبلاً جای دیگه بیان کردم:

    شاید اگه از بقیه در مورد من بپرسید اولین ویژگی من رو مهربون بودن بیان کنن،در حدی که یک بار عروسمون هم گفته بودن که مهربونی من با خانم ها پهلو میزنه-و البته این هم برام تا حدودی مشکل آفرین هست-البته مهربون بودن صفت ضد استحکام و منطقی بودن نیست بلکه بیشتر ضد اقتدار هست،یعنی آدم مهربون نمایش قدرت نمایی نداره و گذشت اون نسبت به مسایل زیاد هست-به همین علت مورد سوء استفاده هم قرار میگیره- ولی احساساتی بودن صفت ضد منطق هست و آدم احساساتی قدرت منطقی بودن رو نداره و منطقی بودن در تعریف من یعنی آدمی که چهارچوب های درستی داره که مبداء تصمیمات و قضاوت هاش هست و خود مهربون بودن هم در این چارچوب باید عرضه بشه وشخص از خطوط قرمز عبور نکنه که دیگه این احساساتی بودن هست.

    میخوام بگم در شخص احساساتی واکنش فرد از مجرای چهاچوب های درست عقلی که باید با تمرین اونها رو بر رفتارش منطبق کرده باشه عبور نمیکنه بلکه یه واکنش از روی شاید بشه گفت غریزه یا بهتره بگم شاکله خِلقَتی فرد هست که این واکنش ها اکثراً حالت افراط و تفریط دارن و اتفاقاً چون بقیه اطرافیان ما آدم ها هم همین گونه هستند بسیار از رفتار های غلط ما رو درست تعبیر میکنن(مثلاً میگن چقدر از خود گذشته هست) یا برعکس رفتارهای درست رو غلط برداشت کنن.

    مثال بذار از کلام خودت بزنم :
    این که شما ماهانه تا حدود یک میلیون و نیم خرج ایشون میکردی و تازه از این که چیزی برای خودت نمیخریدی تا تا بسیاری از نیاز های لحظه ای ایشون رو برآورده کنی ممکنه برای خودت و اطرافیانت یه رفتار مثبت باشه چون ببخشید ولی معیار دستتون نیست. حالا از خودت بپرس چند درصد از این هزینه ها، خرج نیاز های با اولویت حداقل چهل درصد توی زندگی تون بوده ،این جوری هم توقعات کاذب توی همسرت ایجاد کردی و هم دیگه کمتر از این حد توی چشم خدا اسراف هست-باید یاد گرفت کجا و چه چیزهایی مصادیق اسراف هست- و خدا شخص مسرف رو برادر شیطان معرفی کرده.(فکر کنم کتک رو زدم)
    اینجاست که مهربانی خارج از چهارچوب به ضد خودش تبدیل میشه و دیگه رشد دهنده که نیست هیچ بلکه هم باعث نارضایتی خداست و هم باعث سقوط فرد هم میشه و وقتی این حالت راحت طلبی در شخص ایجاد میشه اگر شرایط زندگی بر شخص سخت شد شخص راحت طلب به خاطر انس بیش از حدش به رفاه خیلی سریع از محور رفتار درست و درچهارچوب دین خارج میشه و درد بزرگ این هست که کرختی در وجودش شکل میگیره که حتی درد خودش رو هم نمیشناسه.

    پس احساست قوی داشتن که باعث مهربون بودن خیلی هم خوب هست و اصلاً آدم بی عاطفه آدم نیست ولی باید آموخت که مهربانی کردن هم آداب و اصولی داره.

    موفق باشی.

  18. 4 کاربر از پست مفید hamed-kr تشکرکرده اند .

    parsa1400 (چهارشنبه 05 آذر 93), rayehe (سه شنبه 04 آذر 93), بهار.زندگی (یکشنبه 16 آذر 93), سوده 82 (جمعه 07 آذر 93)

  19. #40
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    138
    Array
    از رایحه عزیز معضرت میخوام تو تاخیر چون در حال جمع بندی هستم و البته در گیری پزشکی و دادگاهی دارم که البته خبر خوب در چهل شب دعا عرض کردم ولی حتما بعد جمع بندی درست از برنامه ها و تصمیمات و تکمیل راهنمایی های دوستان بیان خواهم کرد فرصت میخوام

    حامد عزیز شرمنده لطف کنید کمی هم از این آداب و اصول برام بگید . شما الان در مرکز مشکل درونی امروز من قرار دارید و من باید ها و نباید های یک فرد احساساتی را نمیدانم . حاضرم کاملا مغزمو پاک کنم از الگو های رفتاری و شخصیتی و طرح و برنامه ای پیاده کنم که از باید ها و نباید ها تخطی نکنم . سخته قبول دارم ولی من در محل کارم کاملا متفاوتم و عده ای کاملا تحت پوشش مدیریتی من قرار دارن .ولی خب حرفت در مجموع کاملا درسته رفتار های غلط من تعبیر درستی ازش میشه .
    من حداقل به ده پست دیگه پیرامون پست سومتون نیاز دارم و حاظرم صادقانه به سوالات شخصیتی شما در مورد خودم پاسخ بدم و این مورد به طور تخصصی و ریشه ای حل کنم .


    از دوستان و البته مشاورین درخواست دارم راه کار های عملی خودشون را در این موضوع و کل تاپیک بیان کنند .

    روزبه جان ممنون واقعا لطف داری ولی من بیشتر وقتمو تو صحن ها و حرم میگذرونم معمولا دو شبانه روز کامل بیدار میمونم
    من شب تا سحر حرمو به دست خواب نمیدم . منو از دادگاهت مطلع کن تا در جریان کارت باشم . .

  20. 2 کاربر از پست مفید parsa1400 تشکرکرده اند .

    roozbeh220 (چهارشنبه 05 آذر 93), سوده 82 (جمعه 07 آذر 93)


 
صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترمیم و التیام شکست عاطفی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن ارتباط دختر و پسر(عشق)
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 شهریور 95, 13:06
  2. ایامیخواست بااحساساتم بازی کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    توسط matinalone در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 مرداد 92, 18:30
  3. چگونه یک نشست زناشویی ترتیب دهیم
    توسط baby در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 آذر 91, 16:00
  4. ترمیم و التیام شکست عاطفی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 01 مهر 88, 18:40
  5. +اگه یه روز یکی دلتون رو شکست..بهش چی میگین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    توسط asheqh در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 36
    آخرين نوشته: سه شنبه 08 اردیبهشت 88, 15:15

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:28 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.