سلام خدمت همه دوستان عزیز همدردی.
من دختری هستم 27 ساله، تحصیلات کارشناسی ارشد. پدرم بازنشسته و مادرم هم فرهنگی هستند. یک برادر هم دارم که از خودم یک سال بزرگتره و فعلا مجرد و دانشجویه. از نظر ظاهر و قیافه و تیپ در حد خوبی هستم و اگه از خودم تعریف نکنم بابت این موضوع زود نظر اطرافیان رو جلب می کنم. از نظر سلامت روحی هم نسبتا خوبم اما خودم حس می کنم که روحیه متزلزلی دارم و مخصوصا برای تصمیمات بزرگ خیلی خیلی سخت قانع میشم و تصمیم می گیرم. مخصوصا این که در گذشته خودم هم چند مورد بوده که دید و نگاه من رو به آقایون یه کم بدبینانه کرده.
توی دانشگاهی که درس میخونم، یک پسری که ایشون 25 سالشونه به گفته ی خودش و دوستانش یک سال قبل تو اولین برخوردش یک دل نه صد دل عاشق من میشه، اما به خاطر این که هیچ شناخت شخصی از من نداشته و همینطور به خاطر این که نمیدونسته که چطور پا پیش بذاره که احیانا با جواب منفی مواجه نشه یک سال تمام صبر می کنه تا من درسم تموم بشه و حالا که قدم جلو گذاشته تقریبا مصادف شده با پایان نامهی من... ایشون با من تماس گرفتند و من بهشون گفتم بعد از کارم ایشون رو می بینم، که قرار ملاقات ما اینقدر عجیب بود که من شوکه شدم، یعنی هیچ شباهتی با قرارهای متداول و معمول نداشت. توی یکی از رستورانهای بسیار بسیار گرانقیمت شهر، یا یک هدیه یک و نیم میلیون تومانی! که من دلیل هدیه ایشون رو پرسیدم گفت برای شروع آشنایی! همون شب متوجه شدم که اختلاف طبقاتی من با خانواده ایشون از زمین تا آسمون. یعنی پدرشون جراح فوق تخصص، مادرشون دکتر زنان و زایمان. یک برادر داره که توی فرانسه داره هنر میخونه. خلاصه همون شب من با طرح این موضوعات خیلی ترسیدم. اینم بگم که منزل ما یک آپارتمان معمولی صد و بیست متری تو مرکز شهر و منزل اونها یک خونه عالی توی بهترین نقطه شهر. من اون شب که خونه امدم موضوع رو به مادرم گفتم که اگه قرار شد خواستگار من رو ببینه آماده باشه اما هنوز به پدرم چیزی نگفتم. اما ایشون همون شب قضیه رو کامل علنی کردند تو خونه و عکس منو هم نشون پدر و مادرشون دادند. پدر و مادرشون گفتند فعلا همدیگه رو بشناسید، و حتی پدرشون گفته دو سال زیر نظر خانواده ها دوست! باشید. که خانواده من (خود من نه) مذهبی هستند و مادرم حتی یک خانم چادری و توی محیط مدرسه ای که کار می کنه فوق العاده برو و بیا خاصی داره...
حالا مشکل من اینجاست که من با این اختلاف فرهنگی و طبقاتی چطور مساله رو تو خونه مطرح کنم؟ و اختلاف سنی دو سال خودم با این آقا که به هیچ وجه حاضر نبودم قبلا با مرد کوچیک تر از خودم ازدواج کنم! خود پسر میگه تا به حال تو عمرش کسی رو مثل من دوست نداشته و تا لحظه مرگش و حتی بعد از مرگش به پای من میشینه و هر مشکلی پیش بیاد حل می کنه. دیشب توی صحبتهاش یک حرف عجیبی زد که گفت: اگه خونه نیاوران من آماده بشه و پدر تو ببینه که من با این سن کم دستم تو جیب خودمه و بهترین زندگی رو واسه تو ساختم محاله که مخالفت کنه. من بهش گفتم مگه تو همین نزدیکی خونه ما یه آپارتمان نداری که دادی اجاره؟ چرا اونجا نمیخوای زندگی کنیم بعدا؟ که گفت: اینجور محله ها نمیتونم زندگی کنم و جای زندگی نیست! که همین حرفش نشون از اختلاف طبقاتی داشت که وقتی به خودش گفتم گفت نه ما خیلی شبیه همیم پدر و مادر تو جفتشون تحصیلکرده ان وضعشون هم خوبه، حالا بابای تو دوست داره مرکز شهر زندگی کنه من دوست ندارم...
چطور با این قضیه کنار بیام؟ چطور تو خونه مطرح کنم و چقدر زمان بدم؟ چون دو سال دوستی که پدر ایشون گفته اصلا منطقی نیست و من دو سال دیگه یه دختر بیست و نه ساله خواهم بود!
علاقه مندی ها (Bookmarks)