سلام.
به نظرتون این درسته که فکر میکنم، یا بهتر بگم حس میکنم اگر ازدواج کنم ممکنه انگیزه پیدا کنم و حالم بهتر بشه؟
تشکرشده 3,095 در 1,314 پست
سلام.
به نظرتون این درسته که فکر میکنم، یا بهتر بگم حس میکنم اگر ازدواج کنم ممکنه انگیزه پیدا کنم و حالم بهتر بشه؟
تشکرشده 750 در 251 پست
شما چند سالته ؟
احتمالا پسری.
کار داری ؟ مدرک تحصیلیت چیه ؟
سربازی رفتی ؟
کلا شرایط ازدواج داری ؟ شخص خاصی مد نظرته ؟ اول اینهارو کامل مشخص کن . چرا که ازدواج اگه قرار باشه بار روی دوشتو 10 برابر کنه همون 1% انگیزتو هم نابود می کنه.
تشکرشده 3,095 در 1,314 پست
سلام.
من واقعا میدونم به درد ازدواج نمیخورم.
یعنی مطمئنا هر کی بخواد با من ازدواج کنه بدبخت میشه.
شاید تا سن 24 سالگی میشد یه همسر و مادر خیلی خیلی خوب بشم. ولی بعد از اون دیگه سلامت روحی روانی و حتی شاید اخلاقی و حتی فکری رو ندارم.
میدونم به درد ازدواج نمیخورم. راستش دیگه علاقه ای هم بهش ندارم که بخوام به خاطرش خودمو تغییر بدم.
اینایی هم که میگم الکی نمیگم. شاید بهتر از هر کسی اعضای پارسال و فرشته مهربان و مدیر همدردی اینو تایید کنند.
اینکه:
1- دیگه سلامت روحی روانی ندارم.
2- دیگه مسئولیت پذیر نیستم.
3- دیگه مهربون نیستم.
4- دیگه با حوصله نیستم.
5- دیگه تمایل عاطفی ندارم.
6- دیگه میل جنسی ندارم.
7- دیگه آرزویی ندارم.
8- دیگه هوشیار نیستم.
9- دیگه دیگران برام اهمیتی ندارند. خودخواه شده ام. البته نه اینکه خودمو هم دوست داشته باشم.
10- حتی دیگه هیچ ملاکی هم ندارم و نمیدونم از زندگی مشترک حتی چه چیزهایی هم بخوام.
11- انگار کینه ای شده ام. نسبت به همه چی. از همه چی انگار کینه ای دارم.
12- احساس محور شده ام. یعنی واکنش لحظه ای انجام میدم و بیشتر پی دل خودم میرم بدون اینکه عقلم و فکرم رو کار بندازم و آینده نگری کنم.
13- دیگخ نمیشه روم حساب کرد.
و کلی چیزای دیگه.
اینو مطمئنم که به درد زندگی مشترک نمیخورم. و بهتره کسی رو هم بدبخت نکنم. الکی ذهن و وقت کسی رو هم نگیرم. خواستگار هم که میاد بهتره بگم آقا من اصلا قصد ازدواج ندارم. برو پی زندگیت وقتتو اینجا تلف نکن.
میخواید بگید ضعیفی و خودتی که داری ضعف نشون میدی وگرنه خیلی ها بودن توی وضعیت تو بودن ولی بلند شدن و زندگیشونو ساختن؟؟
میدونم همینو میخواید بگید. اما من خودمو میشناسم. قدرت بلند شدن رو ندارم. یا شایدم غیرتش رو ندارم.
فقط یه چیزایی خیلی اذیتم میکنه.
...غصه خوردنای مامان و بابا. اینکه توی نگاهشون نگرانی و عذاب وجدان رو میبینم.
گاهی دلم خیلی گرفته. ولی نمیتونم با مامانم دردل کنم. نه چون گوش نخواهد کرد. بلکه چون میدونم درددل من درد دل او هم هست و حرفم دردش رو بیشتر میکنه. نگرانی و عذاب وجدانش رو بیشتر میکنه.
...رفتارهای ترحم آمیز خواهرام و شوهراشون، دوستام، به خصوص یکیشون. میدونم وضع زندگی من خیلی خوب نیست. ولی شاید انتخاب خودم بوده. این بودن و این شدن انتخاب خودم بوده. به بعضی چیزهایی که قبلا بوده ام ترجیحش داده ام. به جنگیدن برای دست نیافتنی ها ترجیحش داده ام. دست نیافتنی هایی که شاید برای دیگران خیلی نزدیک باشه ولی از من خیلی دور بودند. خیلی دوووورررررر.... اما نگاه ترحم آمیز و رفتار و حرفهای ترحم آمیز نمیخواهم...این خیلی تلخ است خیلی...
چه کنم؟ بهخصوص با مورد اولش؟ با نگرانی ای که از چشمای مامان و بابا میباره؟
- - - Updated - - -
سلام.
من واقعا میدونم به درد ازدواج نمیخورم.
یعنی مطمئنا هر کی بخواد با من ازدواج کنه بدبخت میشه.
شاید تا سن 24 سالگی میشد یه همسر و مادر خیلی خیلی خوب بشم. ولی بعد از اون دیگه سلامت روحی روانی و حتی شاید اخلاقی و حتی فکری رو ندارم.
میدونم به درد ازدواج نمیخورم. راستش دیگه علاقه ای هم بهش ندارم که بخوام به خاطرش خودمو تغییر بدم.
اینایی هم که میگم الکی نمیگم. شاید بهتر از هر کسی اعضای پارسال و فرشته مهربان و مدیر همدردی اینو تایید کنند.
اینکه:
1- دیگه سلامت روحی روانی ندارم.
2- دیگه مسئولیت پذیر نیستم.
3- دیگه مهربون نیستم.
4- دیگه با حوصله نیستم.
5- دیگه تمایل عاطفی ندارم.
6- دیگه میل جنسی ندارم.
7- دیگه آرزویی ندارم.
8- دیگه هوشیار نیستم.
9- دیگه دیگران برام اهمیتی ندارند. خودخواه شده ام. البته نه اینکه خودمو هم دوست داشته باشم.
10- حتی دیگه هیچ ملاکی هم ندارم و نمیدونم از زندگی مشترک حتی چه چیزهایی هم بخوام.
11- انگار کینه ای شده ام. نسبت به همه چی. از همه چی انگار کینه ای دارم.
12- احساس محور شده ام. یعنی واکنش لحظه ای انجام میدم و بیشتر پی دل خودم میرم بدون اینکه عقلم و فکرم رو کار بندازم و آینده نگری کنم.
13- دیگخ نمیشه روم حساب کرد.
و کلی چیزای دیگه.
اینو مطمئنم که به درد زندگی مشترک نمیخورم. و بهتره کسی رو هم بدبخت نکنم. الکی ذهن و وقت کسی رو هم نگیرم. خواستگار هم که میاد بهتره بگم آقا من اصلا قصد ازدواج ندارم. برو پی زندگیت وقتتو اینجا تلف نکن.
میخواید بگید ضعیفی و خودتی که داری ضعف نشون میدی وگرنه خیلی ها بودن توی وضعیت تو بودن ولی بلند شدن و زندگیشونو ساختن؟؟
میدونم همینو میخواید بگید. اما من خودمو میشناسم. قدرت بلند شدن رو ندارم. یا شایدم غیرتش رو ندارم.
فقط یه چیزایی خیلی اذیتم میکنه.
...غصه خوردنای مامان و بابا. اینکه توی نگاهشون نگرانی و عذاب وجدان رو میبینم.
گاهی دلم خیلی گرفته. ولی نمیتونم با مامانم دردل کنم. نه چون گوش نخواهد کرد. بلکه چون میدونم درددل من درد دل او هم هست و حرفم دردش رو بیشتر میکنه. نگرانی و عذاب وجدانش رو بیشتر میکنه.
...رفتارهای ترحم آمیز خواهرام و شوهراشون، دوستام، به خصوص یکیشون. میدونم وضع زندگی من خیلی خوب نیست. ولی شاید انتخاب خودم بوده. این بودن و این شدن انتخاب خودم بوده. به بعضی چیزهایی که قبلا بوده ام ترجیحش داده ام. به جنگیدن برای دست نیافتنی ها ترجیحش داده ام. دست نیافتنی هایی که شاید برای دیگران خیلی نزدیک باشه ولی از من خیلی دور بودند. خیلی دوووورررررر.... اما نگاه ترحم آمیز و رفتار و حرفهای ترحم آمیز نمیخواهم...این خیلی تلخ است خیلی...
چه کنم؟ بهخصوص با مورد اولش؟ با نگرانی ای که از چشمای مامان و بابا میباره؟
abi.bikaran (دوشنبه 03 آذر 93), ali -guilan (دوشنبه 03 آذر 93), elham.e (دوشنبه 03 آذر 93), shabnam22 (دوشنبه 03 آذر 93), wikimail (سه شنبه 25 آذر 93)
تشکرشده 1,509 در 535 پست
درود عزیزم
من خیلی از نوشته هات سردر نیاوردم.به نظرم بهتره بیشتر توضیح بدی که بتونی کمک بگیری.
گفتی تا بیست و چهاسالگی میتونستی یه مادر و همسر خیلی خیلی خوب بشی و بعدش سلامت روح و روانت رو از دست دادی و الان هر کی با تو ازدواج کنه بدبخت میشه؟؟؟؟
تو بیست و چهارسالگیت چه اتفاقی افتاده که فکر میکنی تو رو از این رو به اون رو کرده؟
نگرانی و عذاب وجدان پدر و مادرت و اطرافیان بابت چیه دقیقا؟به خاطر این که ازدواج نکردی؟ یا دلایل دیگه ای داره؟
به هر حال اگه میخوای به روال فعلیت ادامه بدی نگرانی هایی که گفتی خانواده و دوستات دارن،پابرجا میمونه.
در مورد ازدواج،مطمئنی واقعا این تصمیم رو گرفتی؟یعنی مطمئنی که تا آخر عمرت رو میخوایی به تنهایی بگذرونی؟
میدونی این تصمیمی که گرفتی تمام زندگیت رو تحت تاثیر قرار میده.مطمئنی این یه تصمیم لحظه ای و احساسی یا برای انتقام از خودت و خانوادت نیست؟
maedeh120 (دوشنبه 03 آذر 93)
تشکرشده 539 در 149 پست
سلام
تمام اینا که گفتی یعنی اینکه انگیزه نداری... هدفی نداری تو زندگیت... انقدر حساس شدی که رفتار های شاید عادی دیگرانم به نظرت ترحم امیز میاد ... در واقع برداشت خودتو داری از همه چیز میکنی... نمیدونم مشاوره رفتی یا نه...به هر حال باید بصورت ریشه ای اینا رو حل کنی ... البته اگر خودت تلاش کردی و نتیجه نگرفتی... اما در مورد سوالت... به نظرم نه الان در این شرایط ازدواج به صلاحت نیست...الان واقعا نیاز به ترمیم خودت داری ... ترمیم روح و روانت و زندگیت... البته میفهمم که وقتی ادم حال خوبی نداره واقعا سخته پا شدن براش... اما خب اول از همه به خاطر خودت بشین یه بار اساسی فکر کن که چرا اینطور شد و اگر میتونی حلش کن.. این ویژگی هایی که از خودت لیست کردی همش منفیه... حتما ویژگی های مثبتم داری اما انقدر نادیده گرفتی که خودت نمیبینیشون... مثلا همین که نگران مادر و پدرتی... این یعنی حس دوست داشتن یعنی مهربونی نسبت به مهمترین افراد زندگیت... اینارو داری اما جلوی خصوصیات خوبت یه پرده کشیدی و مدااام داری چیزای منفیرو بزرگ میکنی...
مشاورا مطمئنن کمک زیادی میتونن بهت بکنن .. من فقط از دید خودم گفتم.. فقط اینکه به فکر سلامتی و این لحظه ها که داره میگذره باش
- - - Updated - - -
سلام
تمام اینا که گفتی یعنی اینکه انگیزه نداری... هدفی نداری تو زندگیت... انقدر حساس شدی که رفتار های شاید عادی دیگرانم به نظرت ترحم امیز میاد ... در واقع برداشت خودتو داری از همه چیز میکنی... نمیدونم مشاوره رفتی یا نه...به هر حال باید بصورت ریشه ای اینا رو حل کنی ... البته اگر خودت تلاش کردی و نتیجه نگرفتی... اما در مورد سوالت... به نظرم نه الان در این شرایط ازدواج به صلاحت نیست...الان واقعا نیاز به ترمیم خودت داری ... ترمیم روح و روانت و زندگیت... البته میفهمم که وقتی ادم حال خوبی نداره واقعا سخته پا شدن براش... اما خب اول از همه به خاطر خودت بشین یه بار اساسی فکر کن که چرا اینطور شد و اگر میتونی حلش کن.. این ویژگی هایی که از خودت لیست کردی همش منفیه... حتما ویژگی های مثبتم داری اما انقدر نادیده گرفتی که خودت نمیبینیشون... مثلا همین که نگران مادر و پدرتی... این یعنی حس دوست داشتن یعنی مهربونی نسبت به مهمترین افراد زندگیت... اینارو داری اما جلوی خصوصیات خوبت یه پرده کشیدی و مدااام داری چیزای منفیرو بزرگ میکنی...
مشاورا مطمئنن کمک زیادی میتونن بهت بکنن .. من فقط از دید خودم گفتم.. فقط اینکه به فکر سلامتی و این لحظه ها که داره میگذره باش
تشکرشده 600 در 162 پست
شما افسردگی داری دوست من ، افسردگی باعث میشه موقعیت های خوب زندگیتو عامدانه از دست بدی
اول برو افسردگیتو درمان کن .
کار داری ؟
حتما برو کار پیدا کن ...کار خود به خود افسردگیتو کم میکنه ...یعنی اینقدر مشغولیاتیت زیاد میشه فکر افسردگی درت کاهش پیدا میکنه .
اگه نمیتونی کار برای خودت پیدا کنی به پدر و مادرت بسپر برات کار پیدا کنن ...مطمئن باش اگه ناتوانیتو بهشون بگی برات این کار رو میکنن ، پدر و مادرت مطمئنا دوستان زیادی دارن که میتونن بهت کار بدن و یا اینکه خودت یه کاری با حقوق حتی پایین برای خودت پیدا کن . به دوستانت هم میتونی بسپری ، من یه فامیل داشتم این هر کسی رو میدید بهش توانایی های کاریشو میگفت در نهایت یه جا برای خودش کار پیدا کرد !
ما که تو المان نیستیم بنگاه های کاریابی تا 99 درصد تو رو سر یه کاری ببرن ! اینجا ایرانه و باید رابطه پیدا کنی یا اینکه ازمون قبول شی ... زوم کن رو کار
البته ما یه فامیل افسرده هم داشتیم این خانوم 4 سال پشت کنکور موند و اخر سر هم دانشگاه قبول شد ولی تو 4 سال دانشگاه تونسته بود فقط تا فوق دیپلم بره ! داغون داغون بود...ولی وقتی ازدواج کرد کلا الان حالش بسیار خوبه و یه بچه هم داره ، یعنی ازدواج میتونه یه نوع کار ، مسئولیت ، اراده جدیدی بهت بده که مثلا یک زن شوهر دوست فوق العاده باشی یا یه مادر فوق العاده باشی ... پس رو گزینه هات کار کن و از دستشون نده
به این موضوع ایمان بیار که همیشه بدترین لحظات میتونه به بهترین لحظات تبدیل بشه ما هممون این تجربیات رو داشتیم
پ.ن
فرض کن همین الان 100 میلیون بانک برنده شدی اون وقت حس و حالت چجوری میبود ؟
همون حس و حال رو به خودت بگیر ، تو یه بدن سالم داری که از میلیون ها تومان پول هم با ارزش تره
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)