به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 51
  1. #41
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,051
    امتیاز
    146,648
    سطح
    100
    Points: 146,648, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,651

    تشکرشده 35,973 در 7,399 پست

    Rep Power
    1091
    Array
    تقدیر عزیز

    لطفاً توجه داشته باشید که همه پستهای همدردی لزوماً مورد تأیید نیست بخصوص از جانب بعضی از دوستانی که اقدام به حذف پستهایشان یا تذکر آفت انتقال متقابل در پستهایشان را داده ایم

    مثلاً توصیه به بخشیدن کامل حق و حقوق در اختلاف فی مابین برای جلب اعتماد و مکرر نامشروع خواندن این حقوق ، به هیچ وجه مورد تأیید روند مشاوره ای نیست و .....

    لطفاً شما از طریق انجمن آزاد و بطور خصوصی و توصیه می کنم از شخص خود مدیر همدردی یا بالهای صداقت در رابطه با مشکل خود مشاوره بگیرید تا دچار مشکلاتی که بعداً بخاطرش همدردی و راهنماییهای اینجا را مقصر بدانید نشوید


    موفق باشید





  2. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    آویژه (یکشنبه 25 آبان 93), سوده 82 (یکشنبه 25 آبان 93), سرگشته دوست (یکشنبه 25 آبان 93)

  3. #42
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,051
    امتیاز
    146,648
    سطح
    100
    Points: 146,648, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,651

    تشکرشده 35,973 در 7,399 پست

    Rep Power
    1091
    Array
    جناب بهزاد 10 به شما تأکید شد که در این تاپیک پست ارسال نکنید اما شما متأسفانه نه تنها توجهی ندارید بلکه در پست اخیرتان باز هم خطاهایی که گفته شده به شما را روا داشتید :

    انتقال متقابل ، تحکم ، خطاهای شناختی مثل مطلق نگری ، تعمیم ناروا و ...... تندی و توهین و تخریب مراجع در جایی که او را خلاف توصیه های خود می بینید . برخوردهای امری و .....

    ناچاریم به تقدیر گرامی عرض کنیم که همدردی شما را به احتیاط در خصوص پستهای جناب بهزاد 10 توصیه می کند .

    جناب بهزاد 10 به شما باز هم تأکید می کنیم که در تاپیکهای مربوط به طلاق و اختلاف زوجین به دلیل مشهود بودن آفت انتقال متقابل بعنوان یکی از آفت های مهم در کار مشاوره در راهنماییهایتان
    ، ارسال پست نداشته باشید . در صورت عدم توجه بدون هیچ ملاحظه ای و ویرایش ، پستهای شما حذف خواهد شد


    ==================================

    پاورقی :

    همدردی با مراجعین به عنوان مراجع با سعه صدر برخورد نموده و هم حسی و توجه به شرایطشان را مد نظر قرار می دهد ، اما اگر مراجعی در جایگاه راهنمایی دهنده قرار بگیرد و راهنماییهایش آسیب زا و خلاف اصول مشاوره ای ، استراتژی همدردی و دارای آفت های مشاوره ای باشد ، قویاً و بدون ملاحظه رفتار خواهد کرد تا مانع آسیب رسانی به مراجعینی که در جایگاه مشورت گیرنده برای طلب یاری به همدردی آمده اند شود





  4. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 25 آبان 93), maedeh120 (یکشنبه 25 آبان 93), سوده 82 (یکشنبه 25 آبان 93), شیدا. (یکشنبه 25 آبان 93)

  5. #43
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 دی 96 [ 12:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-30
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    3,791
    سطح
    38
    Points: 3,791, Level: 38
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 243 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام به دوستای گلم
    یه مدتی درگیر درس و دانشگاه بودم ولی میومدم و سر میزدم.اوضاع روحیم خداروشکر روبراهه.خیلی سختی کشیدم خیلی اذیت شدم ولی خداروشکر تو اون دردها و سختیها یه چیزای خوبی نصیبم شد.
    همسرم برگشته علتشو نمیدونم اما من و خانوادم خیلی عصبانی و دلخور هستیم.به پدر مادرم حق میدم.نمیدونید روزهایی بود که از بس حالم بد بود توی رختخواب افتاده بودم و گریه می کردم و بابام هم کنارم گریه میکردن.بمیرم الهی براشون.چقد غصه خوردن.
    همسر اول که قبول نمیکرد خونه بگیره.بعد نمیدونم چی شد قبول کرد ولی حالا قبول نمیکنه بیاد با بابام اینا حرف بزنه.منم خیلی برام مهمه چون تو این مدت پدر مادرم خیلی استرس تحمل کردن و حالا بی احترامیه محضه سرمو بندازم پایین برم دنبال کار خودم.اونا هستن که دلسوز من هستن.همسرم به راحتی پنج ماه منو بی دلیل ول کرد رفت و یهو خودش پشیمون شد برگشت ولی این وسط خانواده من اذیت شدن.حالا نمیدونم چیکار کنم.اصلا کلا این مرد هرکاری که به عهده اش هست رو میخواد انجام نده.برای یه چیزایی که برای همه عالم واضحه که باید انجام بدن پوست منو میکنه تا بتونم راضیش کنم.میگه خودت بهشون بگو!!!!

    دارم مداوم میرم مشاوره و رو خودم کار میکنم اینجا هم میام و ازتون مشاوره میگیرم حتما.خیلی کار واسه انجام دادن دارم و خیلی از خودم میترسم میخوام یکی یکی بیام مطرح کنم تا با کمک شما جلو برم.
    برام دعا کنید و مواظب خودتونم باشین

  6. 3 کاربر از پست مفید تقدیر تشکرکرده اند .

    mina36 (جمعه 14 آذر 93), sanjab (پنجشنبه 13 آذر 93), آنیتا123 (جمعه 14 آذر 93)

  7. #44
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 دی 96 [ 12:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-30
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    3,791
    سطح
    38
    Points: 3,791, Level: 38
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 243 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه
    دوستان،همسرم بعد این به قول خودش عقبگردش بهم اس ام اس میداد حالمو میپرسید من اولش بهش یکم بی محلی کردم البته غیر عمد بودتاحدودی ولی یه بار که پیام داد و گله شکایت کرد در جواب بهش گفتم خیلی لذت میبرم از اینکه اس میدی حالمو میپرسی.اونم هر روز دیگه اس میداد یا زنگ میزد.یه دوبارم قرهر گذاشتیم رفتیم بیرون.حرفای منو که شنید و تغییرات منو حس کرد قشنگ میشد کیف و لذتو تو صورتش دید.
    ولی من یه مشکلی دارم و اونم اینه که پر از عصبانیتم.همش با خودم میگم به چه حقی با من و خانوادم این کارو کرد؟خودش رفت و فکرشم نمیکرد من ولش کنم تا دید بهش بی محلی کردم برخلاف سری های قبل خودشم برگشت.ولی من تو این مدت خیلی اذیت شدم.از لحاظ روحی داغون شدم ولی خداروشکر تونستم و از پسش بر اومدم
    با خودم احساس میکنم انگار من بازیچه اش هستم یه روز میره و بعدش راحت برمیگرده
    هرچی باهاش حرف میزنم یا باهاش میرم بیرون ازش بیشتر دور میشم.انگار واقعا احساسی دیگه بهش ندارم.

    من ازش میترسم.میترسم دوباره باهام اون کارو بکنه.میترسم من دوباره همون آدم ترسو و وابسته بشم.میترسم دوباره بعد یه مدت بخواد بزنه زیر زندگی.احساس میکنم نمیتونم بهش اعتماد کنم.
    سرزنشم نکنید اما من خیلی اذیت شدم خیلی زور زدم تا به اینجا رسیدم و حالا راحت برگشته و توقع داره من مثل یه عاشق شیدا عمل کنم.لطفا راهنماییم کنید

    - - - Updated - - -

    سلام به همه
    دوستان،همسرم بعد این به قول خودش عقبگردش بهم اس ام اس میداد حالمو میپرسید من اولش بهش یکم بی محلی کردم البته غیر عمد بودتاحدودی ولی یه بار که پیام داد و گله شکایت کرد در جواب بهش گفتم خیلی لذت میبرم از اینکه اس میدی حالمو میپرسی.اونم هر روز دیگه اس میداد یا زنگ میزد.یه دوبارم قرهر گذاشتیم رفتیم بیرون.حرفای منو که شنید و تغییرات منو حس کرد قشنگ میشد کیف و لذتو تو صورتش دید.
    ولی من یه مشکلی دارم و اونم اینه که پر از عصبانیتم.همش با خودم میگم به چه حقی با من و خانوادم این کارو کرد؟خودش رفت و فکرشم نمیکرد من ولش کنم تا دید بهش بی محلی کردم برخلاف سری های قبل خودشم برگشت.ولی من تو این مدت خیلی اذیت شدم.از لحاظ روحی داغون شدم ولی خداروشکر تونستم و از پسش بر اومدم
    با خودم احساس میکنم انگار من بازیچه اش هستم یه روز میره و بعدش راحت برمیگرده
    هرچی باهاش حرف میزنم یا باهاش میرم بیرون ازش بیشتر دور میشم.انگار واقعا احساسی دیگه بهش ندارم.

    من ازش میترسم.میترسم دوباره باهام اون کارو بکنه.میترسم من دوباره همون آدم ترسو و وابسته بشم.میترسم دوباره بعد یه مدت بخواد بزنه زیر زندگی.احساس میکنم نمیتونم بهش اعتماد کنم.
    سرزنشم نکنید اما من خیلی اذیت شدم خیلی زور زدم تا به اینجا رسیدم و حالا راحت برگشته و توقع داره من مثل یه عاشق شیدا عمل کنم.لطفا راهنماییم کنید

  8. #45
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    تقدیر عزیزم حالا که همسرت برگشته و میخواد جبران کنه شما هم باید همراهی کنی . اون سعی داره خودش رو اصلاح کنه شما هم همینطور . در مورد دغدغه هات و نگرانی هات باهاش صحبت کن . ازش بپرس میتونی به عنوان تکیه گاه محکم روش حساب کنی ؟ شما عاشق و شیدا هستی . حالا یه کم ناز کردنت بد نیست . ولی مواظب غرور مردت باش عزیزم .

  9. کاربر روبرو از پست مفید واحد تشکرکرده است .

    بهزاد10 (سه شنبه 25 آذر 93)

  10. #46
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 دی 96 [ 12:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-30
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    3,791
    سطح
    38
    Points: 3,791, Level: 38
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 243 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان عزیزم سلام
    همسر قبول کرد که بیاد و با بابام صحبت کنه اونم با داییش و دوست بابام که هردو در جریان قضیه ما بودن.برای فردا که میان کلی استرس دارم.تو این مدت که همسر بهم اعلام کرد قصد بازگشت داره هربار که همدیگه رو میبینیم یا تلفنی صحبت میکنیم اون انتظاراتشو بیان میکنه منم همینطور ولی اکثرا انتظارات منو نمیپذیره حالا اینا همه به کنار یه شرطی را گفته که بدجور آذارم میده و اونم اینکه بعدا باید بریم دوباره کنار مامانش اینا زندگی کنیم.مشاوره میگه این وابستگی شدیده و اولش با نگرانی و ترس برا شوهرت از جدایی از مامانش همراهه.میترسه بلایی سرشون بیاد.خود شوهرمم معترف بود که اصلا این وابستگی از سمت مادرش یه جور بیماریه ولی خب راه حلش به نظر من اشتباهه .چون میخوهد دوباره بریم کنارشون زندگی کنیم.من نظرمو گفتم که نمیخوام مشترک زندگی کنیم ولی کلی دعوامون شد.من با شناختی که از خودم شوهرم و مادرش دارم میدونم که نمیشه باهم زندگی کنیم.حالا راهنماییم کنید چجوری بتونم با تاثیر روی افکار شوهرم این وابستگی رو کم کرد
    ویرایش توسط تقدیر : یکشنبه 21 دی 93 در ساعت 23:37

  11. کاربر روبرو از پست مفید تقدیر تشکرکرده است .

    parsa1400 (سه شنبه 23 دی 93)

  12. #47
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 فروردین 95 [ 20:54]
    تاریخ عضویت
    1393-7-27
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    3,246
    سطح
    35
    Points: 3,246, Level: 35
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    104

    تشکرشده 313 در 129 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام تقدیر عزیز

    من نظرم رو میگم ولی به شرطی که شما هم در تاپیک من فعال تر باشی !!!!

    کار شما بسیار ساده هست تا بتونی یک زندگی مستقل داشته باشی!!

    یادته اول شوهر گرامی تون گفته بود باید مهریه رو ببخشی ولی الان بدون بخشش مهریه هم حاضر شده که شما برگردی ؟؟ خوب دلیلش روشنه : شما رو دست داره . این دلیل آنچنان قدرتمنده که شما میتونی با اون تمام «خواسته های مشروع و منطقیت» رو به کرسی بنشونی. اقدامات درست در این شرایط به نظر من اینه :

    قبل از اینکه شوهرتون به همراه اون افرادی که گفتی بیان و با پدرت صحبت کنن باید یک اقدام مهم بکنی . نذار فعلاً بیان چون بعدش که بزرگترها صحبت کنن شاید نشه به راحتی کاری کرد! اول به شوهرت زنگ بزن و باش قرار بزار و بگو که یک مطلب مهمی هست که حتماً باید بین تون حل بشه . بعد بسیار معقول و منطقی بیان که به دلایل متعدد «برای دوام و قوام زندگیتون» واجبه که مستقل زندگی کنید . روی این مساله بایست و ترسی به خودت راه نده . اگر درست و منطقی طرح مساله بکنی ، اهرم دوست داشتن ظرف کمتر از یکماه کار خودش رو میکنه و این درخواست معقول شما اجابت میشه . . .

  13. #48
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 دی 96 [ 12:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-30
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    3,791
    سطح
    38
    Points: 3,791, Level: 38
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 243 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام به همه دوستان
    من مدتی سخت بیماربودم برا همین الان اومدم.
    همسرم با اون میانجی ها یعنی داییشون دوست بابام و دایی من و پدر مادرم طی یک جلسه در خانه ما صحبت کردیم.من رو مستقل زندگی کردن تاکید کردم و قرار شد ایشون خونه جدا بگیره.خب خدارو شکر تا الان خوب پیش رفته.با اینکه تو اون جلسه داییشون به شدت آتیش رو شعله ورتر میکردن به جای پادرمیونی و منو متهم به خطاکاری .دلم نمیخواد تا آخر عمرم دیگه این آدمو ببینم.مسیله اصلی دوتا موضوعه.1-من تحت نظر دو مشاور رو خودم کار کردم و بازم دارم ادامه میدم ولی شوهرم حتی تو این یک ماهی هم که برگشته مدام میگه تو تغییری نکردی تو همونی2-وقتی باهاش میرم بیرون یا زنگ میزنه حرف میزنیم اصلا احساس خوبی ندارم همش اضطراب و نگرانی میاد سراغم دلم نمیخواد ببینمش اصلا یه وقتایی میگم کاش برنمیگشت.وقتی نگاهش میکنم یا میگه دوستم داره تمام اون اذیتا میاد جلو چشمم
    دوستان برا این دو مورد چی کار کنم؟لطفا راهنماییم کنید

  14. #49
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 دی 96 [ 12:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-30
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    3,791
    سطح
    38
    Points: 3,791, Level: 38
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 243 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام به همه دوستان
    من مدتی سخت بیماربودم برا همین الان اومدم.
    همسرم با اون میانجی ها یعنی داییشون دوست بابام و دایی من و پدر مادرم طی یک جلسه در خانه ما صحبت کردیم.من رو مستقل زندگی کردن تاکید کردم و قرار شد ایشون خونه جدا بگیره.خب خدارو شکر تا الان خوب پیش رفته.با اینکه تو اون جلسه داییشون به شدت آتیش رو شعله ورتر میکردن به جای پادرمیونی و منو متهم به خطاکاری .دلم نمیخواد تا آخر عمرم دیگه این آدمو ببینم.مسیله اصلی دوتا موضوعه.1-من تحت نظر دو مشاور رو خودم کار کردم و بازم دارم ادامه میدم ولی شوهرم حتی تو این یک ماهی هم که برگشته مدام میگه تو تغییری نکردی تو همونی2-وقتی باهاش میرم بیرون یا زنگ میزنه حرف میزنیم اصلا احساس خوبی ندارم همش اضطراب و نگرانی میاد سراغم دلم نمیخواد ببینمش اصلا یه وقتایی میگم کاش برنمیگشت.وقتی نگاهش میکنم یا میگه دوستم داره تمام اون اذیتا میاد جلو چشمم
    دوستان برا این دو مورد چی کار کنم؟لطفا راهنماییم کنید

  15. #50
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 تیر 95 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1393-10-25
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    2,186
    سطح
    28
    Points: 2,186, Level: 28
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    222

    تشکرشده 59 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام تقدیر عزیز
    تمامی نظرات دوستان و همراهان در تاپیک شما خوندم ،با وجود اینکه برای تاپیک خودم کسی نظری نگذاشته ولی ریشه بسیاری از مشکلات خودم در تاپیک های شما پیدا کردم.
    من تجربه زندگی مشترک ندارم اما در دوران کوتاهی که در عقد بودم اکثر مشکلاتی که شما با همسرتون و خانوادش دارید رو در زندگیم مشاهده کردم.ویژگی های همسر شما و مادرش بشدت شبیه شرایط من هست.

    از نظر من علت آزارهایی که همسرتون با وجود اینکه شما را بسیار دوست داره در حق شما انجام داده اینها هست:

    1-او احساس مسئولیت شدیدی در قبال مادرش و خانوادش داره
    شما نتوانستید امنیت لازم به ایشون بدید که با شما بودن و مستقل بودن به معنی رها کردن مادرش نیست.

    2- شما زیاد از خود گذشتگی کردید
    همسر شما برای اعتماد به شما نیاز به این همه از خود گذشتگی ندارد.چون اصلا درکی از این رفتارها ندارد.

    3-احساسات خودتان را مدیریت نکردید
    شما و احساساتتان کاملا بر حق است اما اگر معیار را همسر شما بگذاریم .هم در ابراز علاقه تند رفتید و هم در ابراز خشم ودلخوری و ناراحتی.

    تا به حال خیلی سختی کشیدی و صبر کردی اما

    1-از اینکه شما را چندین ماه رها کرده است ناراحت نباش. نه خود را به کوچه علی چب بزن که انگار اتفاقی نیافتاده و نه ناراحت باش. کاملا بی تفاوت به شرایطی که ایجاد شده خودت را تربیت کن و بدون همسر شما نیاز به این فاصله داره و چه بسا خیلی بیشتر

    2-از حرف های نا امید کننده ای که به شما میزنه دلخور نشو.مطمین باش که همسرت الان در جایگاهی نیست که روی اینکه شما تغییری داشته اید یا نه در یک یا چند جلسه کوتاه نظر بده .
    بهتر است از او برای تایید خودتان نظر نخواهی.در کلام و گفتگو نخواه به او ثابت کنی که تغییر کرده ای با اینکار پیامی که به ایشان منتقل میکنی این است "من هنوز ضعیف هستم "
    در عمل اول به خود و بعد به او نشان بده تغییر کردی او خود به مرور زمان متوجه تغییرات شما میشود.

    3-احساسات خود را مدیریت کن.حق داری از دست او ناراحت باشی ،از دست او دلخور باشی و به ایشان اعتماد نداشته باشی.
    اما به خاطر اینکه میتوانی صبور باشی ،میتوانی به خودت متکی باشی و بهتر از قبل نحوه برخورد خودت را مدیریت کنید خوشحال باش.

    4-خیلی تلاش برای درست کردن رابطه از خود نشان نده .
    شما تمام مدت به او میگویید من تمام سعیم را میکنم و باید تو هم تغییرکند تا رابطه درست شود.اما با این پافشاری پیامی که به همسرت منتقل میکنی این است که خودتان میخواهید همه مسایل را حل کنیدو او بیشتر به خودش حق میده که درست کردن تمام مسایل به گردن شماست.
    درست است خیلی از خودگذشتگی کردی و تمام احساس و تلاش خود را برای این رابطه صرف کرده ای.حق دارید که انتظار داشته باشید.اما قبل از انتظار داشتن از همچین همسری اول باید او را تربیت کنید.باید صبور باشید و آرام.
    همسر شما به زنی احتیاج دارد که در حین ظرافت با قدرت کنارش قدم بردارد.ومطمین باشید این توانایی را در شما دیده که اینقدر دوستتان دارد.
    شرایط شما خیلی امیدوار کننده است و دعا میکنم برات خدا هر چه زودتر اوضاع برات بهبود بدهد.همسر من که هیچ نشونی ازش نیست..........


 
صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.