به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 45
  1. #1
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 04 دی 93 [ 23:05]
    تاریخ عضویت
    1393-6-22
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    402
    سطح
    8
    Points: 402, Level: 8
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    39

    تشکرشده 12 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نمی دونم حرف دلم به کی بزنم ؟؟؟ زندگی کاملا سرد وبدون هدف ، نیاز به راهنمایی دارم

    من وهمسرم نیما 9 سال از من بزرگتره 5 سال از زندگی مشترکمون میگذره یک پسر 3 ساله دارم
    از اوایل زندگی خیلی زیاد باهام بحث مون میشه ممکنه سر یک موضوع کم ارزش ولی به یک مشکل بزرگ تبدیل میشه ودر ادامه چند روزی باهام قهر میکنیم و نیما اصلا در این مدت با من نه حرف میزنه نه ازغذای که من درست کردم میخوره نه در یک رختخواب میخوابیم و درست میشیم مثل دو غریبه زیر یک سقف اخر کار من مجبورم پا پیش بذارم اشتی کنم نیما هیچ زمان برای اشتی پا پیش نمیذاره پیش اومده 1 ماه قهر بودیم اخر کار من اشتی کردم تازه کلی هم باید منت ش بکشم به این اسونی ها اشتی نمیکنه
    وبحث امشب ما
    من بعد از ازدواج فهمیدم نیما مشکل تنفسی داره یعنی چند دقیقه ی یکبار باید بینی ش بکشه بالا تا بتونه نفس بکشه شاید خنده دار بنظربرسه ولی این حرکتش شده براش عادت جلو غریبه و اشنا چند دقیقه ی یکبار انجام میده و پیش اومده که چندین نفر به من گفتن چرا نیما این کار میکنه ادم حس بدی بهش دست میده و من خجالت زذه میشم ودر جواب نمیدونم چی بگم
    و برای این بیماری نیما بردمش دکتر ولی دکتر گفت این هیچ مشکل تنفسی نداره ونیازی به عمل هم نداره شده براش عادت
    پسر مون هم چند روز پیش این کار باباش تکرار میکرد امشب من به نیما گفتم که اینکارت حداقل جلو پسرمون انجام نده هرچی از دهنش در اومد بهم گفت وبهم حمله کرد زد توی صورتم دهنم شد پرخون شیشه شیر ریخت روی صورتم کلی بهم فحش وناسزا گفت دست انداخته بود دور گردنم داشت خفه م میکرد منم دست انداختم توی یقه لباسش پاره شد حالا میگه میخوام لباس پاره م رو نشون بابات بدم تکلیفم مشخص کنم باهات مثل همیشه من مقصر میکنه و....
    شما بگین چکار کنم که دلم پر از درده جلو پسرم 20 دقیقه داشتم ازش کتک میخوردم جدیدا پسرم از بس شاهد کتک ودعواهای ما بوده پرخاشگرشده
    من موندم یک زندگی کاملا سرد وبدون هدف
    نمیدونم به کی میتونم حرف دلم بزنم و ازش کمک بخوام
    ازشما عاجزانه تقاضا میکنم کمکم کنین لطفا

    - - - Updated - - -

    نمیدونم چرا اینجا هم کسی بهم راه حل نمیده ؟؟؟؟

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 آذر 93 [ 17:46]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    359
    سطح
    7
    Points: 359, Level: 7
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 26 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مهسا جان، این مشکل شوهرت یه نوع تیک عصبیه درسته هیچ منشا بیماریی نداره ولی از لحلظ روانی اثبات شده و ارادی نیست که بتونه براحتی بامیل خودش انجامش بده یا نه، شما نباید اینطور بیماریش رو به روش میاوردی بالاخره اون مرده و غرور داره میتونی اونو برای درمان پیش یه روانپزشک ببری ولی برخوردت اصلا درست نبوده

  3. 2 کاربر از پست مفید رویای دست نیافته تشکرکرده اند .

    مهسا69 (دوشنبه 05 آبان 93), بانوی آفتاب (یکشنبه 04 آبان 93)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 13 اسفند 94 [ 12:40]
    تاریخ عضویت
    1392-6-13
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    184

    تشکرشده 119 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام . شوهر منم همين حركتو داره البته اون انحراف بيني داره و با صداي بلند اينكارو مي كنه اوايل منم خجالت مي كشيدم ولي الان ديگه حساس نيستم خيلي از آدمها عادتهاي مختلف دارند مگه شما روي حركات همه زوم مي كني كه بقيه هم روي شما زوم كنند . يكبار مي گند تموم مي شه ميره چيز مهمي نيست. با واكنشي كه نشون داد يعني براي خودش هم ناراحت كننده است . سعي كن ديگه بروش نياري در عوض از راه دوستانه و دادن اعتماد بنفس بهش كمك كن ترك كنه و اگر نكرد هم مهم نيست . مردم مشكلات بدتري دارند بروي خودشون نميارن . خودتو واسه اين چيزا اذيت نكن و هم اينكه باعث بشه جلوي بچت روت دست بلند بشه.

  5. 4 کاربر از پست مفید mahtab61 تشکرکرده اند .

    گوش ماهی (پنجشنبه 08 آبان 93), واحد (یکشنبه 04 آبان 93), مهسا69 (دوشنبه 05 آبان 93), بانوی آفتاب (یکشنبه 04 آبان 93)

  6. #4
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 04 دی 93 [ 23:05]
    تاریخ عضویت
    1393-6-22
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    402
    سطح
    8
    Points: 402, Level: 8
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    39

    تشکرشده 12 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از شما دو دوست عزیز ولی شوهر من اصلا راضی نمیشه چه پیش روانپزشک بیاد یا مشاوره
    خیلی راحت میگید هرچی مردم میخوان بگن ولی خیلی سخته خیلی چند دقیقه ی یکبار این کار بدش انجام میده پسرم داره یاد میگیره خسته شدم خسته
    چندین بار هم به درستی ومهربونی باهاش حرف زدم ولی ترک نکرده عادتش رو اینم بگم خانواده ش هم مثل خودش هستن و این مشکل دارن وقتی میرم خونه همسرم وتمام خانواده ش این کارو انجام میدن اصلا نمیتونم غذا بخورم حس بدی بهم دست میده دوست ندارم پسرم این عادت انجام بده

    دوستان عزیز بازم راه حل بدین واسم احتیاج دارم ازنظر روحی و روانی بهم ریخته هستم
    ویرایش توسط مهسا69 : یکشنبه 04 آبان 93 در ساعت 11:22

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 خرداد 94 [ 14:17]
    تاریخ عضویت
    1393-3-08
    محل سکونت
    یزد
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    2,211
    سطح
    28
    Points: 2,211, Level: 28
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    262

    تشکرشده 312 در 141 پست

    Rep Power
    32
    Array
    با سلام خدمت شما خانوم محترم
    اول اینکه به نظرم زن و شوهری با هم برید کلاس بوکس مطمئنم پیشرفت می کنید.
    یعنی چی دست شو انداخته بود دور گردنتون شما هم یقشو جرواجر کردید؟مگه کشتی کجه؟من که از خنده روده بر شدم
    دیم اینکه به نظرم شما دوتا اصلا باهم تعارف ندارید نمی دونم خوبه یا نه ولی خب معلومه که تعارف ندارید.
    سیم اینکه خانوم شما خودت بهتر از من می دونی که رفتار ها چیزی نیستند که با یه بار دو بار خواهش کنار گذاشته بشن.شما خیلی باید پشتکار بیشتری داشته باشی.
    چهارم اینکه باید فن حرف زدن با مردا رو یاد بگیری وگرنه تا پنجاه سال دیگه همین آشه و همین کاسه.
    پنجم اینکه از این که مثه خیلی از زنا فوری حرف طلاق رو پیش نکشیدی خوشم اومد.این روزا مد شده تا تقی به توقی می خوره زرتی میگن طلاق.من خیلی بدم میاد.
    اما راه حل:
    مهسا جان باید خیلی سریع توجهت رو از این عادت شوهرت منحرف کنی.این جوری که تو داری حسایت نشون می دی بهتر که هیچ وضع بدتر هم میشه.
    متاسفانه باید بگم با اینکه پنج ساله ازدواج کردی هنوز مهارت ارتباطی پیشرفته برای ارتباط با نیما رو بدست نیاوردی.
    یا سریعا به یه مشاور مراجعه کن و این مهارت ها رو ازش یاد بگیر یا حداقل کتاب زندگی زناشویی موفق نوشته دکتر جان گری رو تهیه و مطالعه کن.
    ببین اگه از راه درستش پیش بری نیما جونش رو هم برات می زاره .چه برسه به اینکه این جوری کتک کاری کنید.
    مرد مثه خرس وحشیه که توی غار خوابیده.برای اینکه رامش کنی و از توی غار بکشیش بیرون نباید یهو بپری تو غارو یقشو بگیری یقشو پاره کنیمی دونی باید چی کار کنی باید فقط یه ظرف عسل بزاری دم غار خودش میاد بیرون.این ظرف عسل همون محبته.همون تقدیره .همون احترامه.
    چقد از نیمات واسه کارهایی که انجام میده تشکر می کنی.مطمئنم خیلی کم چون اگه تقدیرش می کردی این کارا رو نمی کرد.
    اگه با زبون نرم و لین باهاش حرف زده بود به جای اینکه گردنتو بگیره و حرفشو بهت بزنه می بوسیدت و حرفشو میزد.
    البته شاید هم واقعا مشکل از اون هم هست .به هر حال هردوتون باید اصلاح شید.یا مشاوره یا اون کتابی که گفتم .چهارصد تا صفحه داره ولی جالب و خوندنیه.موضوعت رو دنبال می کنم با آرزو ی خوشبختی.

  8. 5 کاربر از پست مفید سعیداطی تشکرکرده اند .

    niki.69 (سه شنبه 13 آبان 93), Quality (سه شنبه 13 آبان 93), گوش ماهی (پنجشنبه 08 آبان 93), مهسا69 (دوشنبه 05 آبان 93), رزا (یکشنبه 04 آبان 93)

  9. #6
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 04 دی 93 [ 23:05]
    تاریخ عضویت
    1393-6-22
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    402
    سطح
    8
    Points: 402, Level: 8
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    39

    تشکرشده 12 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    - - - Updated - - -

    ممنون از اقا سعید خیلی راه حل های خوبی بهم دادین
    حتما کتابی که معرفی کردیدمیخرم
    اقا سعید دیگه این آخری ها وقتی بحث مون میشه دوست دارم داد و فریاد کنم اصلا نمیتونم خودم کنترل کنم وقتی نیما دستش به روم بلند میشه من خیلی از کنترل خارج میشم وقتی میبینم انقدر بی ارزش شذم براش که میخواد خفه م کنه صدتا فکر به ذهنم خطور میکنه میشم مثل یک ادم عصبی و کم حوصله حتی نمیتونم دیگه برای پسرم وقت بذارم
    دوست دارم نیما با اینکه ۹ سال از من بزرگتره درکش هم بیشتر باشه
    ولی اون بعد بحث مون لباسش که من پاره کردم نشون بابام داد ولی من از اتاقم بیرون نرفتم دهن پرخونم جای زخم های روی گردنم نشون کسی ندادم
    صبح هم نیما وسایل هاش جمع کرده رفته خونه پدرش
    اینم بگم ما موقتا تا یک چند وقتی خونه پدرمن زندگی می کنیم تا تحویل اپارتمان ی که پیش خرید کردیم مدتی که خونه پدرم می مونیم مشخص نیست
    اقا سعید اگه بخوام به جزییات هم اشاره ی کنم تا شما بهتربتونین کمکم کنین
    نیما از اول اشنایی ما در شرکت پدرم کار میکنه و از خودش تقریبا چیزی نداشت حتی ماشین
    پیش پدر من کار میکرد ومن ماشین خودم بهش دادم وبا طلاهای خودم یک اپارتمان پیش خرید کردم وسند بنام نیما زدم و توی این ۵ سال نه خواستم ببرتم مسافرت نه ازش طلا خواستم نه هیچ توقع زیادی در حال حاضرهم که در خونه پدرمن زندگی میکنیم واما تنها خواسته من از نیما دوست دارم درکم کنه دوست دارم درک کنه ازش تقریبا کم توقع بودم حتی پول توی جیبم از نیما نمی گیرم بنظر شما این خواسته زیادی هست که من به عنوان یک زن از همسرم میخوام؟؟؟؟
    خانواده نیما هم خیلی مغرور وسرد باهام رفتار میکنن تا موقعی که من بهشون زنگ نزنم و خونشون نرم دعوتم نمیکنن بعضی اوقات به خودم میگم من هیچ دلخوشی ندارم
    اقا سعید من قبل از ازدواج با نیما با پسرعموم حمید نامزد بودم به مدت دوسال اون زمان من 14 ساله بودم حمید 20 ساله و حمید ازنظر شغلی ومالی و خانواده در سطح خیلی عالی بود خانواده ش خیلی زیاد به من توجه میکردن محبت میکردن از تلفن گرفته تا هدیه و...
    ولی خود حمید با توجه به سن اون زمانش خیلی رفیق باز بود والبته دوست دختراهای زیادی داشت اهل مشروب
    به همین دلیل حمید همسر ایده ال من نبود ومن بعد از دوسال نامزدی مون خیلی رابطه سالم بود وفقط در حد یک نشون کرده بودم تموم کردم
    ودر سن ۱۸ سالگی با نیما ازدواج کردم با توجه به چندتا خواستگار دیگه ی داشتم نیما رو انتخاب کردم
    الان در خانه پدرم زندگی میکنم مامانم خیلی زیاد توی چشمم میکنه که چرا حمید از دست دادی و خیلی زیاد بهم میگه از خونه م برو بیرون وباهام بحث های زیادی میکنه و نیما فعلا هیچ پس اندازی نداره که بتونه برای من خونه اجاره کنه خونه پدر نیما هم در روستا هست و شرایط خاصی داره اب ندارن امکانات خیلی خیلی کمی دارن ومن با یک بچه برای رفتن به اونجا باید خیلی سختی بکشم
    و مجبورم سرکوفت های مامانم و سرزنش هاش بشنوم بهم میگه تولیاقتت پسر روستا بود نه حمید با اون وضع و روزگار
    مامانم از قبلا ها که من ازدواج کنم و دختر خانه پدری بودم زیاد با من بحث میکرد و همیشه با دیگران منو مقایسه میکرد و....
    من موندم و روز به روز دارم بیشتر افسرده میشم و از زندگیم اصلا راضی نیستم ودلخوشی ندارم
    ببخشید که انقدر پراکنده نوشتم اصلا نمیتونم تمرکز کنم خواستم از شرایط زندگیم بهتر بدونین.......
    شما چه راه حلی به ذهن تون میرسه که شرایط من کمی بهتربشه ...منتظرنظرات تون هستم
    ویرایش توسط مهسا69 : دوشنبه 05 آبان 93 در ساعت 13:06

  10. #7
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 04 دی 93 [ 23:05]
    تاریخ عضویت
    1393-6-22
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    402
    سطح
    8
    Points: 402, Level: 8
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    39

    تشکرشده 12 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان خوبم به من راه حل بدید وضعیت تقریبا بدی دارم...

  11. #8
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 04 دی 93 [ 23:05]
    تاریخ عضویت
    1393-6-22
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    402
    سطح
    8
    Points: 402, Level: 8
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    39

    تشکرشده 12 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشید کسی اینجا نیست ؟؟؟؟؟ من تایپک زدم تا شما بهم راه حل بدین ولی از هیچ کسی خبری نیست

  12. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آبان 00 [ 20:15]
    تاریخ عضویت
    1393-7-16
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,678
    سطح
    62
    Points: 8,678, Level: 62
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    556

    تشکرشده 637 در 143 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام مهسا جان اینکه مادرت از انتخابت راضی نیست و تحقیر می کنن کار درستی نیست شما انتخابتون رو کردید و الان باید این زندگی رو مدیریت کنید.میتونی از پدرت بخوای که با مادرت صحبت کنن و آگاهشون کنن.موقت خونه مادرتون هستید پس این مدت کم رو صبوری کن و با خنده و شوخی جواب مادرتون رو بدید و بگذاری متوجه بشن که شما همسرتون رو دوست دارید و نمی خواید پشت سرش حرفی زده بشه.به نظرم شما حواستون رو بگذارید روی همسرتون و اینکه چه جوری با ایشون رفتار کنید.خواسته هاتو با سیاست و ظرافت از همسرت بخواه نه مستقیم.و همیشه این کارو انجام بده تا همسرت اگه دیدگاهی از تو داره که باعث میشه زود بر اساس اون دیدگاه عصبانی بشه،دیدگاهش ناخودآگاه عوض بشه.زمان میبره.پس صبور باش و مهارت هاتو بالا ببر.مقاله های خوبی تو سایت هست مطالعه کن و بکار ببر.
    میان پرواز تا پرتاب...
    تفاوت از زمین تا آسمان است.
    پرواز که کنی، آنجا می‌رسی که خودت می‌خواهی!
    پرتابت که کنند، آنجا می‌روی که آنان می‌خواهند،
    پس پرواز را بیاموز...



  13. #10
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 04 دی 93 [ 23:05]
    تاریخ عضویت
    1393-6-22
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    402
    سطح
    8
    Points: 402, Level: 8
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    39

    تشکرشده 12 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از شما
    از اینکه تایپک م خوندید کم کم داشتم نا امید میشدم که کسی جوابم نمیده خیلی لطف کردی و توصیه های خیلی خوبی بهم کردی .سپاسگزارم

    دوستان دیگه همدردی شما هم بهم پیشنهاد بدین تا بتونم مشکلم حل کنم و پسرم رو در یک محیط خانوادگی صمیمی و شاد بزرگ کنم

    به راه حل ها وپیشنهاد های شما همچنان نیازمندم
    ویرایش توسط مهسا69 : جمعه 09 آبان 93 در ساعت 00:58


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. این نگاه ها چه معنایی دارد؟؟؟
    توسط neda94 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 49
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 بهمن 92, 02:47
  2. با این همه تنهایی چیکار کنم؟؟؟
    توسط raahaa در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: سه شنبه 12 دی 91, 21:03
  3. آشنایی برای ازدواج؟؟؟
    توسط تنها*** در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 28 مرداد 89, 10:27
  4. +جدایی پدر و مادر ..... تكليف من چيه؟؟؟
    توسط roz_zard در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: جمعه 13 شهریور 88, 14:24
  5. * جدایی پدر و مادر ..... تكليف من چيه؟؟؟
    توسط roz_zard در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 25 مرداد 88, 06:54

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.