سلام
منوشوهرم بیشتروقتمون باهم هستیم...ونهایت دوسه ساعت ازهم دورباشیم یابی خبر!!چون نمیتونیم..مخصوصا شوهرم!
یه چیزدیگه هم بگم قبل ازخاطره...اینکه دیگه مثل قبلا زیاد اس نمیدیم وبیشترتماس میگیریم...وواقعاهم دلم تنگ شده واسه اون دوران...!!!
چندشب پیش رفته بودیم عروسی دخترخاله شوهرم!
منم حسابی سرگرم بودم وبایدبگم به کل همسرم رویادم رفته بود!!!
بعدازشام بودکه شوهرم بهم اس داد ونوشت "سلام عزیزم...شام خوردی؟چکارمیکنی"؟
وقتی خوندمش اینقدرذوق کردم که تاچنددقیقه یادم رفت جوابشوبدم!!شایدخیلی هااینجورپیامها روروزی چندباربهم بدن اماواسه من اصلا عادی نبود!!ازاینکه بعدازمدتها اون پیش قدم شد وحالموپرسید خیلی خوشحال شدم...خییییلی
یادحرفهاش افتادم که خیلی وقت پیش زده بود!!میگفت من نمیتونم زیادازتوبی خبربمونم..یامثلا توخونه هستیم نروتواتاق دنبال کارهات ومنویادت بره...هروقت هم خودش کارداره توی یه اتاق دیگه میگه بیاپیشم...یامیگه دررومیزارم باز...اگه بسته باشه انگارازت دورمیشم
خلاصه اینکه طاقت دوری همونداریم
عمر که بی عشق رفت
هیچ حسابش مگیر...
علاقه مندی ها (Bookmarks)