به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 64
  1. #31
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    با سلام جناب خوش خیال


    به تاپیکتون دیگه سر نزدین، ما گفتیم شما دیگه رفتین ، فراموش هم کردین ، به نتیجه رسیدین!

    اگه یک نیم نگاهی به تاپیک های گذشته اتون داشته باشین متوجه میشین باز هم یک قدم به جلو پیش رفتین ، این تاپیک ها نشان از پتانسیل شما در فراموشی این رابطه دارد!

    خب پس شما که پتانسیل فراموشی و دارین چرا ازش استفاده نمیکنین؟

    این پست های شما در تیرماه بوده:
    ببینین دارای چه بار احساسی زیادی بوده! حتی حاضر نبودین قبول کنین ، ایشون هم یک انسان است، و مانند تمام انسان ها ممکنه بدی هایی داشته باشد، معتقد بودین فوق العاده خوب هستن و اصلا یک فرشته اند! مانند ایشون وجود نداره.



    اما روز به روز که میگذره و به خوبی هاش که فکر میکنم (نه که بخوام فکر کنم.ناخودآگاه میاد توی فکرم) بیشتر و بیشتر بهش علاقمند میشم. دیگه واقعا مثل اسب توی گل گیر کردم:(
    نقل قول نوشته اصلی توسط خوش خیال نمایش پست ها
    روزی نیست که به یادش نباشم.چون فوق العاااااااااده دختر خوبی بود. اگه ازدواج کنه چکار کنم؟همین الان که این جمله رو نوشتم قلبم ناجور داره میزنه.
    نقل قول نوشته اصلی توسط خوش خیال نمایش پست ها
    این صحبت شما در شرایطی که یک شناخت ظاهری و سطحی باشه درسته.
    اما من بعد 3 سال مشاهده و یک سال فکر و بررسی و مقایسه به این نتیجه رسیدم که فرشتس. حداقل با این دید که شاید خوب نبوده نمیتونم خودمو راضی کنم. رشته ای که من دارم طوریه که باید بتونم سریع آدما رو بشناسم و بفهمم وجودشون چیه. دیگه اون که بعد از این همه سال شناختش اصلا کاری نداره.
    ممنون از نظر مفیدتون.

    حسرتی که میخورم بخاطر مقایسش با همه ی آدم های این جامعست. هر روز دارم آدم هایی که با شوق و ذوق فراوون به سمت نابودی حرکت میکنن رو میبینم , باید حسرت یک آدم خوب رو بخورم. درسته دختر خوب زیاده ولی اون هم یک دختر خیلی خیلی خوبه.

    شما کلا قبل از پست امروزتون ، 7 پست داشتین که فقط در چهار پستتون از خوبی این خانوم و خلق و خوی فرشته گونه اشون تعریف کردین !

    اما به تایپکی که امروز زدین یک نگاهی بندازین.

    اینقدر این چند وقت از بدی هاش توی ذهنم گفتم که کشش دلم یخورده کم شده ولی بازم نمیفهمم چکارمه!!
    این بیقراری شما از اینجا نشات میگیره ، که دوست ندارین فراموششون کنین، چون اولین رابطه اتون بوده، و احتمالا این قبیل رابطه ها رو درست نمیدونستین ، ولی مجوز اینجور روابط و برای ایشون قایل شدین، حتما موقعی هم که باهاشون حرف میزدین عذاب وجدان میگرفتین چون این روابط و درست نمیدونستین، ولی شما خودتونو توجیه میکردین که قراره ایشون همسرتون بشن و این روابط درست است! واشکالی ندارد!

    اما حالا حس میکنین کارنامه زندگیتون دیگه سفید کامل نیست، نقاط کمرنگ خاکستری رنگی هم در آن قابل مشاهده است!
    رابطه ای که انتظار داشتین دایمی بشه ، نه تنها دایمی نشده، بلکه اعتبار موقتیش هم به پایان رسیده!

    برای همین سردرگم هستین ، از طرفی شما یک پسر هستین، طبیعیه که کشش زیاد نسبت به جنس مخالف در خود احساس میکنین،
    طبیعیه که دوست دارین ازدواج کنین! اماا از نظر خانوادتون شرایطشو هنوز ندارین،

    قبلا از طریق صحبت با این خانوم ارضای عاطفی میشدین، اما حالا کسی نیست که این بار عاطفی و از روی دوشتون برداره! بنابراین بی قرار شدین و احساس میکنین آرامش لازم و ندارین!

    امیدوارم سعی نکنین ، این فشار عاطفی و از طریق ارتباطات نادرست دیگر یا راه هایی نادرست و راحت دیگری که همیشه شیطان برای ما انسان ها قرار میده ، درمان کنین.

    اگه انسان با خدایی هستین، سعی کنین ارتباطتونو با خدا قوی تر کنین.

    میتونین ، زمان هایی که بیکار هستین ، بجای فکر و خیال کردن، به کارهای مفید دیگری بپردازین، مثه ورزش کردن، یا حتی مطالعه !

    میتونین در اینجور سایت ها فعالیت داشته باشین و تاپیک های مختلف ومقالات متنوعی و بخونین، هم اطلاعاتتون و بالاتر میبره و اجازه نمیده کار اشتباهی انجام بدین و شمارو با عواقب کارتون آشنا میکنه. هم اطلاعاتی بدست میارین که برای داشتن یک ارتباط درست و سازنده با همسر آینده اتون خیلی میتونه کمک کننده و مفید باشه.


    شما مجبورین به همون دانشگاهی که ایشون تحصیل میکنن بروید؟
    اگه به میل خودتون اینکارو میکنین، خب اینکارو نکنین ، سعی کنین حوالی دانشگاه نروین ، بجاش خودتون سرگرم درس خوندن بکنین.
    اگه درستون تموم شده، میتونین در زمینه هایی که علاقه مندین ،تحقیقاتتون و گسترده تر کنین و حتی مقاله بدین ، هم در پیشرفت تحصیلیتون کمک کننده است. هم بشما اجازه فکر کردن به اینجور مسایل نمیده.


    من خودم مدتیست موقع صحبتم با خدا ازشون همچین جمله ای و درخواست دارم ، اینجا هم زیاد این جمله و گفتم ، برای شماهم همچین آرزویی دارم!

    براتون انتخابی عاقلانه و ازدواجی عاشقانه ای را آرزومندم!
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : جمعه 25 مهر 93 در ساعت 00:24

  2. 2 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    Quality (جمعه 25 مهر 93), خوش خیال (جمعه 25 مهر 93)

  3. #32
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 اردیبهشت 00 [ 13:36]
    تاریخ عضویت
    1393-4-16
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    6,820
    سطح
    54
    Points: 6,820, Level: 54
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 130
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 51 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام و درود به شما خانم دختربیخیال
    واقعیت اینکه من هنوز هم اعتقاد دارم که اون یک فرشتس ولی خب هر آدمی یه اشکالاتی داره. مثلا یکم لجباز بودن و یک بار یک رفتار بد ازشون دیدم.تازه این رفتار بد رو هم شاید من اشتباه دیده باشم. همین دوتا رو برای خودم بزرگ میکنم ولی خب اینم که چیزی نیست که بتونه دیدم نسبت بهش بد کنه.
    توی این مدتی که سر نزدم به تاپیکم خیلی سعی کردم فراموش کنم. خیلی سرگرمی و کار و ... برای خودم درست کردم و خوب هم پیش رفتم اما نشد. یهو با یک یاد آوری کوچیک همه چیز برگشت.
    از طریق یکی از دوستان مشترک متوجه شدم که یک تمایل هایی به من داره ولی نگفت دقیقا منظورش چیه. گفت حس میکنه ولی مستقیم چیزی نگفته. ولی من نمیخوام ارتباطی باهاش برقرار کنم که دوباره یه رابطه عاطفی عمیق بینمون بوجود بیاد ولی دارم از درون آتیش میگیرم.
    واقعا نمیفهمم چکارم شده. دانشگاه نمیرم.فقط میرم اطراف دانشگاه میشینم. خیلی آروم میشم اونجا. این بیقراریم مانع کارم هم شده و نمیتونم کار کنم. چون طراح سایت هستم و این روزا اصلا نمیتونم کار کنم.

  4. کاربر روبرو از پست مفید خوش خیال تشکرکرده است .

    دختر بیخیال (جمعه 25 مهر 93)

  5. #33
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    پدر و مادر شما از وضعیت درونی شما کاملا آگاه هستن؟

    برادر یا خواهری ندارین که بتونن مسایل شما رو باهاشون درمیون بذارن؟(یا حتی بزرگی در خانواده ندارین که پدر و مادرتون قبولشون داشته باشن؟ درصورت وجود، میتونین از طریق این بزرگتر اقدام کنین؟ تا با پدر و مادرتون صحبت کنن؟)


    بیاین از دیدگاه منطقی تر ی به موضوع نگاه کنین!

    فرض کنین ، شما تونستین پدر و مادرتون راضی شدن با شما به خواستگاری دختر خانوم بروند،
    پدر مادر دختر خانوم هم به این وصلت رضایت دادن

    دختر خانوم هم مطابق به سال قبل همچنان به شما علاقه مند باشن و شمارو مورد قبول بدونن و جواب مثبت به شما بدهند.


    اگه این سه کار انجام شد اونم در خوشبینانه ترین حالت ممکن! خب قرار عقد گذاشته میشه ، هزینه های عقد که با خانواده ی عروس خانوم هست، اینها بکنار، فرض هم کنیم کل هزینه های هدایایی که قراره از خانواده شما به عروس خانوم داده بشود از طریق پدر شما تامین شود.


    حال این دختر خانوم دیگر همسر شماست، حتی اگه فرض کنیم دوران عقدتون طولانی مثلا 3 الی 4 سال درنظر گرفته بشود، باز هم این دختر خانوم همسر شما محسوب میشود.

    و شما وظایف یک همسر و به خوبی میدونین درسته؟

    یکی از این وظایف ، تامین هزینه های همسرتون هست! شما خودتون در حال حاضر تا چه حد توانایی تامین هزینه های روزانه یا حتی ماهانه خودتون و دارین؟
    تا چه حد مستقل از خانواده هستین؟

    ببینین اشتباه برداشت نکنین من خودم به شخصه اصلا انسان مادی نیستم، خانواده ام هم همینطور ، اتفاقا اخلاقیات برایم نسبت به مادیات دراولیویت های خیلی بالایی قرار دارد اما معتقدم همسر آینده ام حداقل باید توانایی یک زندگی مستقل و داشته باشه.

    وقتی ازدواج کنم از همسرم انتظار دارم، بتونه از نظر مادی از خانواده اش مستقل باشه! به میزان سرمایه هاش کار ندارم، به این کار دارم که بدونم جربزه کار کردن دارن یا خیر؟
    انسانی تنبل نباشن، انسانی مسولیت پذیر باشن، بشود بهشون تکیه کرد!
    اگه بخواهیم نگاهی آینده نگرانه ای به شغلشون داشته باشیم جای برای پیشرفت داره یاخیر؟

    نمیشود که شما بااین خانوم ازدواج ، بعد این خانوم هم چون در دوران عقد هست و در خانه پدری، هزینه های زندگیشون همچنان با پدرشون باشد، چه بسا باز هم خیلی هزینه ها با خانواده دختر دردوران عقد هست، اما باز هم بخشی از هزینه ها برعهده مرده، شما تا چه حد این توانایی و درخودتون میبینین؟

    بنظرم حتی درست نیست که شما برای تامین هزینه های همسر از پدر خودتون کمک بگیرین! چون یک جور حس بدی برای همسرتون ایجاد میشه که انگار شما مستقل نیستین ،
    براش سوال پیش میاد وقتی همسرم توانایی حتی همین مقدار هزینه هارو نداشته و قرار بود من هم سربار خانواده ایشون بشوم ، خب پس چرا برای ازدواج اقدام کرده!


    اگه واقعا در حال حاضر هزینه های زندگی شمارو ، خانواده تامین میکند، من بهشون حق میدم که نخواین شما در این سن ازدواج کنین، چون دید آینده نگرانه ای دارن، نمیخواین فردا منت حرف خانواده دختر پشت سرشون باشه!
    نمیخواین علاوه بر فرزندانشان ، هزینه ی زندگی یک فرد دیگه هم روی دوششون باشه.

    میشه دقیقا جواب سوالات بالا رو بدین ، تا هم خودتون متوجه بشین در چه مرحله ای هستین، هم دوستانی که بعدا پستتونو میخوانند، و قصد راهنمایی دارند بتونن درسترین راهنمایی داشته باشن.


    من اگه پسر بودم و جای شما بودم،

    سعی میکردم منطقی به موضوع نگاه کنم، بجای اینکه وقتمو بیهوده تلف کنم، میرفتم دنبال کاری درخور رشته تحصیلیم!
    یا رشته تحصیلیم و ادامه میدادم!
    اهدافی بزرگ برای خودم تعیین میکردم! و برای رسیدن به این اهدافم نهایت تلاش مو میکردم.

    در کنارش در این راه از خداوند هم کمک میگرفتم!

    مطمعن هم میبودم اگه این خانوم قسمتم باشه پس من حتما بهشون میرسم!

    اگه این خانوم ، و موردی بسیار خوب میدیدم، تمام تلاشم و میکردم مطابق معیارهاشون باشم، تا زمانی که باهاشون مواجه شدم اون هم در یک خواستگاری رسمی ؛ ایشون نتوانند فقط به خاطر دلخوری ناشی از عدم خواستگاری بنده، بخاطر مخالفت خانواده ام که چند سال قبل داشته ام ، من را رد کنند!

    اینقدر معیارهاشونو با درصد بسیار بالایی داشته باشم، که براحتی نتونن از کنارم رد بشن! و بجای نادید گرفتن بنده ، دلخوری هاشونو نادید بگیرن!

    حالا این معیارها ، اخلاقیات ، اعتقادات هست یا هرچیز دیگری که هست!

    بهرحال وقتی شما ایشونو مناسب خودتون میدونین و اینقدر خوب ازشون تعریف میکنین، حتما از نظر اخلاق و اعتقادات و .... از درجات بالایی برخوردار هستن که شما تا این حد شیفته ایشون شدین، پس سعی کنین شما هم همینگونه باشین، اگه درست حدس زده باشم و انسانی اخلاق مدار باشن، پس باید معیارهایی اخلاقی و اعتقادی زیادی مد نظرشون باشه!


    از طریق یکی از دوستان مشترک متوجه شدم که یک تمایل هایی به من داره ولی نگفت دقیقا منظورش چیه.
    اولا دقت کنین ، این دوست مشترکتون ، دارن برداشت خودشونو میگن، ما انسان ها ممکنه از یک رفتار برداشت های متنوعی داشته باشیم، و اصلا معلوم نیست برداشت ایشون درست هست یا صرفا یک برداشت اشتباهیست.

    ایشون گفتن ، دختر خانوم مستقیما با ایشون درمیون نگذاشتن.و صرفا یک حس درونیست!
    دوم اینکه باید ببینین اطلاعات ایشون تا چه بروز شده است! (شاید اطلاعاتشون مرتبط با همان یسال قبل باشد)



    احیانا این دوست مشترک ، یکی از دوستان صمیمی خانوم ، این دختر خانوم نیستن؟ از تعریف هایی که از دختر خانوم کردین حدس میزنم مطمعنا نباید یک آقا باشد!


    من نظر شخصیمو در رابطه با این حرکتتون میدم ، من شخصا این رفتار و اصلا درست نمیدونم!
    اگه من جای دختر خانوم بودم بهیچ عنوان دوست نداشتم ، همچین سوالاتی از دوستانم پرسیده شود، اینکه دختر خانوم مستقیما حرفی به دوستانشون نزدن ، این نشون میده پس دوست ندارن، درمورد احساساتشون با دوستانشون صحبت کنن! و این را یک حریم شخصی میدونن!

    پس کار شما اصلا درست نیست که دوستانشان را وارد حریم شخصی دختر مورد علاقه تان میکنین!
    چون ممکنه ایشان با دوستشون رودواسی داشته باشن و اصلا این حرکت و درست ندونن.

    این حرکت شما باعث میشه سوتفاهماتی در رابطه با دختر مورد علاقه تان پیش بیاید، ممکنه دوستانشان تصور کنن، که شما با ایشان همچنان رابطه ای دارین! یا حتی قبلا رابطه ای بینتان بوده است.
    ممکنه در آینده این خانوم قصد ازدواج با شخص دیگری داشته باشن ، و این حرکت شما برای این خانوم درد ساز بشود!


    ""این مسله و از جهتی خدمتتون عرض میکنم، چون واقعا یکبار با این مسله مواجه شدم، دوستانی داشتم که از کاه کوه میساختن! یکبار از طریق یکی از دوستانم یکی از همکلاسیام از من خواستگاری کردن، که حالا به دلایلی منتفی شد، دوست من متاسفانه در جریان قرار گرفتن ، که این درجریان قرار گرفتنشان برایم خیلی دردساز شد متاسفانه دهن لقی هایی این وسط صورت گرفت و برای وجهه من در بین دوستانم و هم دانشگاهیام خیلی بد شد، همچنان با اینکه من خیلی وقته از این همکلاسیم اصلا هیچ خبری ندارم، گاهی وقتی دوستانم من را میبینن، از این شخص از من سوال میکنن، یا اگه من خواستگاری دارم، فکر میکنن این شخص هست! (در جریان گرفتن این دوستم و همینطور دوستان دیگرم تقصیر من نبود، بیشترش تقصیر خود اون آقا بود که با رفتارشان و توجهاتشون باعث شدن این خانوم ها در جریان قرار بگیرن!و شک کنن.) وقتی با این جمله اتون مواجه شدم ، هرچند قضیه من کاملا تمام شده اما برفرض محال اگه همکلاسیم همچنان به من علاقه مند باشن و از طریق همین دوستم جویای حال من بشوند لحظه ای خودم را گذاشتم جای دختر خانوم و حس کردم بسیار دلخور میشوم، چون من بشخصه خیلی تلاش کردم تا دوستانم را از این ذهنیت اشتباه خارج کنم ، و این حرکت آقا پسر بدتر به دوستانم اینطور نشون میده که من به این آقا علاقه مندم و یک فرد دروغ گویی هستم که میگویم من از این آقا هیچ خبری ندارم و هیچ رابطه ای بین ما نبوده و نیست! هرچند که دوستمم؛ این وسط دخالت هایی داشت که بارها ازش خواستم دخالت نکند و وقتی در مورد قضیه ای اطلاع ندارد الکی اطلاعات به این آقا ندهد ، از آخر هم مجبور شدم باهاش رابطه امو خیلی کم کنم که متاسفانه باعث دلخوریشون هم شد اما چاره ای نبود. ""

    حال شما خودتان بهتر میدانید چگونه رفتار کنین ، اما اگه حس میکنین دختر خانوم از این کار خوششان نمی آید ، یا اگه شخصیتی درون گرا دارن! بهتر است این قبیل سوالات کاملا شخصی و از دوستانشان نپرسید.

    من که حس میکنم وقتی دختر مورد علاقه اتون هیچ صحبت مستقیمی با دوستشون نکردن، پس دوست ندارن در این رابطه صحبت کنن و شاید هم اون حس درونی یک حس اشتباه باشد!

    بنظرم به این حس ها زیاد اعتماد نکنین، من بشخصه انسانی هستم که از دوستان دخالت گرا آسیب هایی دیدم، چون شخصیتی تقریبا درونگرایی داشتم و مشکلات خانوادگی وشخصیم و زیاد با دوستانم درمیون نمیذاشتم برخی کارهایم که دلایل شخصی داشت از نظرشون مبهم بود وقتی برخی افراد دلیل کاری که من ترجیح دادم انجام دهم و ازشون میپرسیدن ، دلایل الکی از جانب من می آوردن که اصلا صحت نداشت، وقتی اعتراض میکردم خیلی راحت میگفتن خب این شخص من را بعنوان دوست صمیمیت میدونه خب طبیعیه دلیل اینکارتو دوستت باید بدونه وقتی تو بمن نگفتی من هم فکر کردم بخاطر این دلیله و برای همین همچین دلیلی آوردم!!!!!!!!

    پس اصلا به این حرفا و حس های درونی دوستانه اعتماد نکنین! چون معتبر نیستن!

    بنظرم شما دوراه دارین:

    1. سعی کنین با دید منطقی ، ایشون را فعلا فراموش کنین ،و دنبال اهداف زندگیتون باشین تا زودتر شرایطتون مهیا بشه، صبر پیشه کنین و منتظر باشین تا شرایط مهیا بشود سپس برین خواستگاری دختر خانوم.

    در این راه این لینک شاید بتواند به شما کمک کند، مقابله با مشکلات پایان یافتن یک رابطه!

    چنانچه نمیتونین راه اول و برین،

    2. میتونین با خانواده صحبت کنین و راضیشون کنین تا حداقل خواستگاری و انجام بدهند!
    (بنظرم اگه تا بحال خودتون شخصا باهاشون صحبت کردین، و نتیجه نگرفتین ایندفعه از طریق خواهر یا برادرتون این کار و انجام بدین. مثلا با برادرتون یا خواهرتون صحبت کنین و حال و احوالتون براشون توضیح بدهید، بعد ازشون بخواین بدونی که بگن شما ازشون خواستین ، خودشون شخصا با مادرتون صحبت کنن.
    )

    (فکر میکنم اگه خواهر دارین بهتره از طریق خواهرتون اقدام کنین ، در اینجا چند بار خواندم که معمولا پسرها با خواهراشون راحتترن و اینطور مسایل و از طریق خواهرشان اقدام میکنند.)
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : جمعه 25 مهر 93 در ساعت 13:40

  6. کاربر روبرو از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده است .

    خوش خیال (جمعه 25 مهر 93)

  7. #34
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 اردیبهشت 00 [ 13:36]
    تاریخ عضویت
    1393-4-16
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    6,820
    سطح
    54
    Points: 6,820, Level: 54
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 130
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 51 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم از شما دختر بیخیال. واقعا نظراتتون عالیه. فکر کنم شما هم از صنف ما باشید ینی روانشناس باشید که اینقدر خوب تحلیل میکنید. در عین حال خیلی خوب میتونید موقعیتی رو تصور کنید و نظر بدید.اینجوری خیلی نظرات پخته تر و مفید تر هستش. باز هم ممنونم که وقت میذارید.

    واقعیت اینکه من و پدر و مادر اصفهان زندگی میکنیم.ولی پدرم مشهدی و مادرم یزدی هستن ولی بخاطر شغل پدرم ما همیشه اصفهان بودیم.حتی من هم اینجا دنیا اومدم. یک برادر دارم که تهرات هستش و متاهل.برای همین ما ارتباط زیاد و صمیمی ای با فامیل نداریم که بتونم با اونها مطرح کنم. تازه چهارسالی میشه که خالم بخاطر دخترش که دانشگاه اینجا قبول شد اومدن و نزدیکمون هستن ولی خب اونها هم تاصثیر خاصی نمیتونن بذارن روی خانوادم.
    اون دوست مشترکی که گفتم همین دختر خاله ی من هستش و تنها کسی که در جریان اون حدودا یک سال رابطه و علاقه ی من به اون خانم هستش. اما هیچکی از وقعیت الان من خبر نداره. حتی دختر خاله ی من.برای همین فکر میکنه من آدم نامردی هستم که اون ارتباط رو بهم زدم و ... . و چند وقت پیش بهم گفت که ستاره توی یک ماه پیش 5 6 تا خواستگار خیلی خوب داشته و همشون رو رد کرده. برای همین میگفت حی س میکنه بهم فکر میکنه ولی من بهش گفتم اشتباه میکنه و دختر خالم شدیدا از دستم ناراحت شد و یه حرفای بدی هم بهم زد و ... که فدای سر ستاره.
    اون دانشگاه خودمون ارشد قبول شد و داره ادامه میده.ما رشتمون روانشناسی هستش. و من هم عاشق این رشته هستم. اما با اینکه من هم قبول شدم اما انصراف دادم بخاطر اینکه منو نبینه و بتونه فراموش کنه و ... . اما از دوران راهنمایی توی بحث سایت و برنامه نویسی هم فعالیت داشتم. اما به دید کار بهش نگاه نمیکردم. اما از تیرماه که این تاپیک رو زدم و بعد از فکر کردن به حرفاتون وو ... با یک شرکت کار کردم و بعد از دو ماه و نیم کار آموزی تونستم به سطح طراح حرفه ای برسم و توی این مدت کوتاه یک ماه حدود 2 میلیون جمع کردم.
    من هم دوست ندارم که خرج همسرمو حتی خیلی کم هم باشه پدرم بده. من بخاطر همین از رشته ی مورد علاقم گذشتم (البته چون رشته ی اصلی ما وضعیت درآمدی مناسبی نداره و نمیشه سریع به پول و ... رسید) . اما خاواده من همینم قبول ندارن. یجورایی دارن لجبازی میکنن. همش میگن سربازی مونده. دفترچه هم فرستادم و بهمن تقریبا میرم سربازی.
    میگم خب برید صحبت بکنید دختر خوبیه و چهارسال دیدم رفتار و اخلاقشو . واقعا دختر خوبیه و ... و حیفه از دست بره. میگن برو سربازی وقتی برگشتی و اگه قسمت بود باشه.میگم اومدیمو رفتم و برگشتم عروس شده بود. میگن پس قسمتت نبوده. اعصاب آدمو بهم میریزن اینا دیگه.هرچی میگم یه چیزی دارن بگن. وقتی توی 1 ماه 5 6 تا خواستگار داشته دیگه بعد دو سال میمونه مگه؟؟؟ یه هفته دیگه هم دیره خب.
    باور کنید تمام دیروزم(جمعه) به گشتن اطراف دانشگاه و خونشون گذشت. دیگه میترسم برم اونطرفا. چون یکی دوتا همسایه ها بد نگاه میکردن.میترسم زنگ بزنن پلیس و به عنوان مزاحم بگیرنم. البته نزدیک خونشون نمیشم ها. توی ماشین از دور فقط میشینم. خیلی لحظه های خوبیه.آرامش کامل دارم اونجا.
    بعضی وقتا میگم با خودم برم دوباره با خود ستاره صحبت کنم و همه چیو بهش بگم. اما میترسم. میترسم دوسال دیگه اینجوری دوستش نداشته باشم و نتونم براش بجنگم .میترسم اون موقع باز هم خانوادم راضی نشن و یک بهانه دیگه بیارن. و این وسط زندگیه اونو خراب کرده باشم فقط.

  8. #35
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 اردیبهشت 00 [ 13:36]
    تاریخ عضویت
    1393-4-16
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    6,820
    سطح
    54
    Points: 6,820, Level: 54
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 130
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 51 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دیگه هیچی نظری نداره؟؟؟!!!

  9. #36
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    با سلام و احترام


    شما اگه واقعا روانشناس باشین، پس بهتر از همه ی ما میدونین راه حل چیه!
    بهتر از هر کسی میدونین با پدر و مادرتون چطور صحبت کنین تا راضی بشوند!
    و صد البته بهتر از همه ی ما میدونین و میدونستین که داشتن رابطه اونم با ابراز احساسات در صورتی که شرایط موجود نیست ، امری غیر منطقیست! و کاری نادرست است.


    شما وقتی مشکل خودتونو نمیتونین حل کنین، چطور میخواین مشکل دیگران و حل کنین و بهشون مشاوره بدین؟


    سوای جملاتی که در بالا ذکر کردم، حرف هاتون هم باهم متناقض هست!

    شما از طرفی میفرمایید دختر خاله اتون از علاقه شما و رابطه اتون با اون خانوم اطلاع دارند!
    از طرفی میگین از حال روز امروزتون اطلاعی ندارند، تازه طوری وانمود کردین که انگار هیچ علاقه ای به این خانوم دیگه ندارین و حتی بهشون فکر نمیکنین و بهدف ازدواج هم برای مهیا کردن شرایط تلاش نمیکنین.!!!!!!!!!!

    خب جناب میشه بفرمایید، شما چطور پس میخواستین خانواده رو متقاعد کنین که براتون برن خواستگاری این خانوم ، شما که علنا تو فامیل جلوی دختر خاله ی گرامیتون اعلام کردین علاقه ای دیگه ندارین!!! خب دختر خاله به مامانش میگه، مامانش به مامانتون میگن، که شما علاقه ای ندارین و پشیمون شدین، خب پس طبیعیه که متقاعد نشن!

    اصلا جناب روانشناس ، شما که بدتر همه رو گیج کردین، بالاخره چیو باور کنن، حرف پشیمون شدنتونو یا اصرارهاتون و برای خواستگاری رفتن!!!!

    در ضمن اصلا میشه بفرمایین ، شما به چه امیدی ،انتظار دارین دختر مورد علاقه اتون با این حرفایی که بهشون زدین و ادعا کردین، دیگه حتی جواب سلام شمارو بخواد بده چه برسه به اینکه بخواد به عنوان یک کیس ازدواج بعد ها که رفتین خواستگاریشون فکر کنه!




    بنظر من که زمان قطع یک رابطه هیچکدوم از طرفین نه باید به خودشون نه دیگری آسیب بزنند!

    شما میگین این خانوم و به خوبی قبول دارین و قصد ازدواج دارین، از طرفی سعی کردین خودتون و انسانی بد جلوه بدین تا ایشون متنفر بشن و برن دنبال زندگیشون !!! و خواستگار هاشونو بررسی کنند و فرد مورد نظر و انتخاب کنند و ازدواج کنند.
    از طرفی هم اینجا میگین، از اینکه ازدواج کنند، بی قرار میشین و ترس ازدواجشون با کس دیگری و دارین!!


    خب شما که ایشونو میخواستین نباید خودتون و جلوشون اینقدر خراب کنین ! البته کلا نباید ارتباط احساسی برقرار میکردین ، باید صبر میکردین تا شرایطتون مهیا بشه و از طریق خواستگاری با خانواده اقدام میکردین!شما اینطوری بدتر به خودتون آسیب زدین ،ممکنه دختر خانوم اونقدر متنفر بشه که دیگه حاضر نباشن به شما حتی فکر کنند!


    یک تناقض بعدی هم که در حرفاتون مشخصه اینه که ، شما فرموده بودین مشکل کار و سرمایه هم دارین، بعد الان دارین میگین میتونین در ماه دو تومن حقوق داشته باشین، خب این درآمد کاملا مناسبیست برای یک جوون امروزی اونم در شرایط اقتصادی جامعه! یعنی خانواده انتظاری بالاتر این درامد شما دارند؟





    من که واقعا پیشنهاد دیگه ای براتون ندارم راه حل دیگه ای هم بذهنم نمیرسه!
    یعنی راه حل واضحه شما باید یا شرایطتون و مهیا کنین و به خواستگاری رسمی ایشون برین! و سعی کنین خانواده و راضی کنین.

    بنظرم بهتره یک تاپیک جدا باز کنین، و مشکلتونو واضح بیان کنین تا دوستان بتونن بهتر کمکتون کنند، چون هرکس وارد تاپیک شما میشه،با پست اول مواجه میشود ، پست اول هم در ارتباط با یک جوون عاشق پیشه است که نتونسته با قطع رابطه اش کنار بیاد!

    اما در اصل مشکل شما چگونه راضی کردن پدر و مادرتون هست برای رفتن به خواستگاری دختر مورد علاقه اتون!

    بهتره تاپیکی و با همچین عنوانی باز کنینو در متنش هم از دوستان در ارتباط با این مشکلتون درخواست راه حل داشته باشین!

    دلایل مخالفت خانواده اتون هم واضح بیان کنین! اگه مشکل فقط سربازی رفتن شماست و کار و حقوق مناسب دارین خب اینو ذکر کنین.
    اگه نه ، مشکل نداشتن هم کار هم سرمایه هم سربازیست اینو ذکر کنین. و یا هرچیز دیگری که هست.

    بهرحال کامل مشخص کنین! تا دوستان بتونند بهتر راهنماییتون کنند.


    برای شغلتون میتونین، از جناب مدیر همدردی هم مشاوره بگیرین، شاید بتونند راه حل های خوبی به شما بدهند تا بتونین کاری هم سوی رشته اتون پیدا کنید، روان شناسی که خیلی جاها کاربرد داره، شما حتی در دانشگاها هم میتونین فعالیت داشته باشین، بیمارستان ها، اداره پلیس، بهزیستی هاو.....! حتی خودتون مگه نمیتونین دفتر مشاوره داشته باشین؟
    موفق باشین.
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : یکشنبه 27 مهر 93 در ساعت 22:20

  10. کاربر روبرو از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده است .

    خوش خیال (سه شنبه 29 مهر 93)

  11. #37
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    شنبه 24 آبان 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1393-7-17
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    142
    سطح
    2
    Points: 142, Level: 2
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 33 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط خوش خیال نمایش پست ها
    دیگه هیچی نظری نداره؟؟؟!!!
    میشه در مورد رفتار بدش و لجبازیش موضوع رو باز کنید؟؟؟
    کیستون خیلی به نظرم جالب اومد

  12. 2 کاربر از پست مفید یه دوست خوب تشکرکرده اند .

    تیام (سه شنبه 29 مهر 93), دختر بیخیال (سه شنبه 29 مهر 93)

  13. #38
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 اردیبهشت 00 [ 13:36]
    تاریخ عضویت
    1393-4-16
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    6,820
    سطح
    54
    Points: 6,820, Level: 54
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 130
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 51 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر بیخیال نمایش پست ها


    شما اگه واقعا روانشناس باشین، پس بهتر از همه ی ما میدونین راه حل چیه!
    بهتر از هر کسی میدونین با پدر و مادرتون چطور صحبت کنین تا راضی بشوند!
    و صد البته بهتر از همه ی ما میدونین و میدونستین که داشتن رابطه اونم با ابراز احساسات در صورتی که شرایط موجود نیست ، امری غیر منطقیست! و کاری نادرست است.


    شما وقتی مشکل خودتونو نمیتونین حل کنین، چطور میخواین مشکل دیگران و حل کنین و بهشون مشاوره بدین؟
    اول باید از شما عذر خواهی کنم که البته نمیدونم کجای صحبتم ولی گویا جایی از صحبتم حرفی زدم که احساس میکنم ناراحت شدید. و خیلی ممنون که نظر میدید.
    آره میدونم اما همونطور که گفتم این مسله خیلی اتفاقی و اجبارا به وجود اومد.و اگر فکر این مسایل نبودم همچنان ادامه میدادیم و اینقدر هم خودمو عذاب نمیدادم.در این که اشتباه کردم که حرفی ندارم.دارم تاوان اشتباهمو میدم.و نمیخوام با اشتباهات بعدی مشکل بزرگتری برای اون حداقل ایجاد کنم.
    مسله یخورده پیچیده شده بخاطر اخلاق پدر و مادرم و از من کاری بر نمیاد و متاسفانه اخلاق و روحیه ی من طوری هستش که وقتی یک مسله ی روحی روانی برام پیش میاد دیگه منطقم خیلی خوب کار نمیکنه و اگر میتونستم خودم با این مسله کنار بیام اینجا نمیومدم. اینجا جدای از اینکه راه حل و تجربه ی دیگران رو میگیریم.هم مسله رو از دید های مختلف میبینیم(توی این موضوع من شما تا الان خیلی دیدهای جدیدی بهم دادید که ممنونم از شما خیلی زیاد) و هم بعد بیان کردن و درد دل کردن و آروم شدن داره.مسایل روحی روانی چیزی نیست که بشه توی چهارتا کتاب راه درمان یا رفع مشکلو پیدا کرد.تجربه فاکتر خیلی مهمیه.

    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر بیخیال نمایش پست ها

    سوای جملاتی که در بالا ذکر کردم، حرف هاتون هم باهم متناقض هست!

    شما از طرفی میفرمایید دختر خاله اتون از علاقه شما و رابطه اتون با اون خانوم اطلاع دارند!
    از طرفی میگین از حال روز امروزتون اطلاعی ندارند، تازه طوری وانمود کردین که انگار هیچ علاقه ای به این خانوم دیگه ندارین و حتی بهشون فکر نمیکنین و بهدف ازدواج هم برای مهیا کردن شرایط تلاش نمیکنین.!!!!!!!!!!

    خب جناب میشه بفرمایید، شما چطور پس میخواستین خانواده رو متقاعد کنین که براتون برن خواستگاری این خانوم ، شما که علنا تو فامیل جلوی دختر خاله ی گرامیتون اعلام کردین علاقه ای دیگه ندارین!!! خب دختر خاله به مامانش میگه، مامانش به مامانتون میگن، که شما علاقه ای ندارین و پشیمون شدین، خب پس طبیعیه که متقاعد نشن!

    اصلا جناب روانشناس ، شما که بدتر همه رو گیج کردین، بالاخره چیو باور کنن، حرف پشیمون شدنتونو یا اصرارهاتون و برای خواستگاری رفتن!!!!
    این که تناقض نیست!!!!!!!! اگر من میخواستم اون دختر بدونه که من چقدر دوسش دارم که کاری نداشت.کافی بود به دخترخالم بگم. و شک ندارم که میرفت و بهش میگفت. اما من نمیخوام اون بدونه که هنوز بهش فکر میکنم. پس این چه جدایی ای هستش. اون بدونه و تمام ذهنش درگیر من بشه و منم که اینجوری. خب اصلا چرا این رابطه رو قطع کردیم؟؟؟ من بخاطر مخالفت های خانوادم این کار رو کردم.و کاملا منطقی هردو به این رسیدیم. من پدر و مادرم رو میشناسم. اگر بفهمن که من چقدر دوسش دارم قطعا مخالفتشون شدید تر میشه و میگن تو عشق جلو چشماتو گرفته و این تصمیم احساسیه و ازدواج ناموفق میشه و از این قبیل حرف ها. نه این تناقضی توش نیست.برای همین مسایل من چیزی نمیگم بهش دخترخالم.یکم پیچیدس ماجرا....

    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر بیخیال نمایش پست ها

    در ضمن اصلا میشه بفرمایین ، شما به چه امیدی ،انتظار دارین دختر مورد علاقه اتون با این حرفایی که بهشون زدین و ادعا کردین، دیگه حتی جواب سلام شمارو بخواد بده چه برسه به اینکه بخواد به عنوان یک کیس ازدواج بعد ها که رفتین خواستگاریشون فکر کنه!

    مگه چی گفتم بهش؟؟ چه ادعایی کردم. متوجه منظورتون نمیشم.!!!


    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر بیخیال نمایش پست ها

    بنظر من که زمان قطع یک رابطه هیچکدوم از طرفین نه باید به خودشون نه دیگری آسیب بزنند!

    شما میگین این خانوم و به خوبی قبول دارین و قصد ازدواج دارین، از طرفی سعی کردین خودتون و انسانی بد جلوه بدین تا ایشون متنفر بشن و برن دنبال زندگیشون !!! و خواستگار هاشونو بررسی کنند و فرد مورد نظر و انتخاب کنند و ازدواج کنند.
    از طرفی هم اینجا میگین، از اینکه ازدواج کنند، بی قرار میشین و ترس ازدواجشون با کس دیگری و دارین!!


    خب شما که ایشونو میخواستین نباید خودتون و جلوشون اینقدر خراب کنین ! البته کلا نباید ارتباط احساسی برقرار میکردین ، باید صبر میکردین تا شرایطتون مهیا بشه و از طریق خواستگاری با خانواده اقدام میکردین!شما اینطوری بدتر به خودتون آسیب زدین ،ممکنه دختر خانوم اونقدر متنفر بشه که دیگه حاضر نباشن به شما حتی فکر کنند!
    قطعا مقصر اصلی برای ایجاد این رابطه من هستم. و من هیچ مشکلی با آسیب ناشی از قطع این رابطه ندارم.چون دلم نمیخواد با اشتباه من زندگی یک انسان, یک انسانی که برای من از خودم برای من با ارزش تر هستش رو خراب کنم. من نمیتونستم اون رو معطل خودم بکنم که آیا یه روزی پدر و مادر من راضی میشن یا نمیشن. من نمیتونستم این دختر جوون رو که الان این همه خواستگار داره رو بخاطر خودخواهی خودم نگه دارم که آیا شرایط رو میتونم درست کنم یا نه. انصافا شما جای خواهر من ولی اگه خدای نکرده همچین شرایطی وجود بیاد براتون حاظرین 4 سال صبر کنید که طرفتون 2 سال بره سربازی و دوسالم کار کنه و یک 40 50 میلیونی حداقل جمع کنه و شما هم همه خواستگاراتون رو رد کنید؟؟ انصافا درست نیست. هیچ آدم عاقلی همچین کاری نمیکنه.


    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر بیخیال نمایش پست ها

    یک تناقض بعدی هم که در حرفاتون مشخصه اینه که ، شما فرموده بودین مشکل کار و سرمایه هم دارین، بعد الان دارین میگین میتونین در ماه دو تومن حقوق داشته باشین، خب این درآمد کاملا مناسبیست برای یک جوون امروزی اونم در شرایط اقتصادی جامعه! یعنی خانواده انتظاری بالاتر این درامد شما دارند؟
    گفتم که من در مورد بحث طراحی سایت و درامدش اطلاع نداشتم. و مشتری هم نداشتم. که به صورت اتفاقی و بعد اون صحبت های دو ماه پیش تصمیم گرفتم فعلا رشته ی اصلیم رو بذارم کنار.
    و این شغل هم درآمد ثابتی نداره. در مقطعی ممکنه کار باشه و گاهی اوقات هم نباشه. این یک ماه و نیم تقریبا من روزی 10 تا 12 ساعت کار میکردم.و چون چندتا از همکارانمون نبودن و مسافرت بودن من تونستم اینقدر کار داشته باشم و پول جمع کنم. وگرنه الان اینقدر کار نیست.
    برای رشته ی اصلیمون هم که متاسفانه درآمد ها خیلی پایین هستش و یک علت دیگه ای که فعلا گذاشتمش کنار بخاطر پدرم هستش که از اول با این رشته مخالف بودن و گفتم اگر بذارک کنار این رشته رو شاید یکم نرم بشن و رضایت بدن. که انگار نه انگار.

    .............................
    دوستان یک دعایی در حقم بکنید که انشاالله این شوک جدیدی که در راهه هم بگذره. دختر خالم امروز گفت که فردا شب قراره برای ستاره یک خواستگار بره.طرف دکتر دندان پزشک هستش و از فامیل های دورشونه و گویا جدی تر از بقیس...

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط یه دوست خوب نمایش پست ها
    میشه در مورد رفتار بدش و لجبازیش موضوع رو باز کنید؟؟؟
    کیستون خیلی به نظرم جالب اومد
    ایشون یک دختر معتقد(نه خیلی مذهبی و نه بی اعتقاد) هستش. از دید دخترخاله ی من خیلی زیبا نیست ولی از نظر من زیباترین دختر روی زمینه. خیلی آروم و منطقیه و در عین حال خیلی شاد و یکم زیادی شیطنت داره و خلاصش با نمکه. روابط عمومی بالایی داره. اما در عین حال به روابط محرم و نامحرم خیلی اعتقاد داره. (همیشه میگفت من براش یک استثنا هستم و هیچ وقت توی زندگیش با پسری صمیمی حرف نزده) خیلی خیلی احساساتی هستش اما همونطور که گفتم خیلی هم منطقی.بعضی وقتا نمیفهمیدم الان منطقش داره کار میکنه یا احساساتش.خیلیی خیلی مدیریتش توی این مسله عالی بود. خیلی خیلی مهربون و با محبت و فداکار. یه چیزی میشنوین ها. خداااااای مهربونیه. جای در دانشگاه یه روز یه بچه ای اومد فال میفروخت. یه چند دقیقه ای با بچه صحبت کرد و همه فالاش رو خرید. بعد یه ساعت توی ماشینش داشت گریه میکرد.(الان یادم اومد حالشو اشکم دراومد). یک فرشتس.فقط دوتا بال کم داره.یه فرشته ی واقعی.
    فوق العاده احترام پدر و مادر و بزرگتر رو داره.حتی غریبه ها. که چندبار دیدم که با اینکه دیگران اشتباه کردن ولی اون ازشون عذر خواهی کرد و یک کلام حرف ناشایست نزد. در عین حال بسیااااااار اعتماد به نفس و عزت نفس بالایی داره.وصف این دختر مشکله.هرچی بگم کم گفتم.
    ولی فقط یه بدی داره و اونم لجباز بودنشه. وقتی لج میکنه دیگه اصلا جلوشو نمیتونه کسی بگیره(جز مادرش البته)البته فکر کنم این خصوصیت همه ی خانم ها باشه. چون یکی از دوستان صمیمیم که ازدواج کرده هم از دست خانمش در این مورد مینالید. البته الان که فکر میکنم لجبازی هاش هم شیرین بود.
    تا بحال لیستی از خوبیا و بدی هاش ننوشته بودم.الان که نوشتم درجه ی ارادت و عشق و علاقم بهش بیشتر شد... واقعا ممنونم که باعث شدی این کار رو انجام بدم.

  14. #39
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    با سلام

    خیر بنده از دست شما ناراحت نشدم! نمیدونم از کجای حرفم همچین چیزی استنباط کردین!!!!! اصلا دلیلی بر ناراحتی نداره!

    فقط برام جالب بود یک روانشناس نتونه مشکل خودشو حل کنه!
    خب ممکنه در آینده همچین کیسی جز مورد هایی باشن که بهتون مراجعه میکنند و ازتون بخواین با دلایل منطقی و تکنیک های روانشناسیتون ،پدر و مادرشون و راضی کنین!
    خب شما تو مشکل خودتون موندین فردا چطور میخواین کمک دیگران کنین!؟

    تناقضات که کم نیستند و وجود دارند!

    بگذریم، فقط نکته ای که من قبلا هم گفتم ، دوباره تاکید میکنم.

    فکر نمیکنین شما ، بخاطر بدست آوردن این دختر خانوم زیادی دارین از خودگذشتگی میکنین!

    شاید این از خودگذشتگی در اینده توسط ایشون دیده نشه! یا اصلا دیده بشه و صرفا یک حس دلسوزی ایجاد بشه! نه حس دوست داشتن!
    با حس دلسوزی که کسی همسر آینده انتخاب نمیکنه!

    شما بخاطر ایشون بیخیال ادامه تحصیل رشته مورد علاقه اتون شدین!
    بخاطر ایشون بیخیال کار مورد علاقه اتون شدین!
    بخاطر ایشون میخواین برین سربازی!!


    خب ایشون الان دارن در مقطع ارشد ادامه تحصیل میدن ، اگه هم بخواین تا دکتری ادامه بدن و.....
    و اگه معیار تحصیلات همسر آینده براشون مهم باشه خب ممکنه در اینده شما رو انتخاب نکنند!

    بعد اونوقت با خودتون نمیگین ، من بخاطر ایشون این راه و انتخاب کردم و بیخیال تحصیل شدم اونوقت ایشون دقیقا بخاطر انتخاب همین راه ، نمیخواین منو انتخاب کنم!

    یا اینکه براتون نگران کننده نیست در آینده مدرک همسرتون از شما بالاتر باشه؟

    حتی ممکنه دختر خانوم مشکلی نداشته باشن ، خانواده دختر خانوم مشکلی داشته باشند!
    یا اینکه خانواده خودتون با این تفاوت تحصیلی موافقت نکنند!

    بعدشم این احتمال هم بدین که پدر و مادرتون بخواین خودشون براتون همسر انتخاب کنن و تمام حرفاشون فقط بهانه باشه و فکر کنند با این شروع مدت دار شما دیگه از علاقه اتون نسبت به این خانوم کاسته میشه و دیگه پیگیر نمیشین.

    یعنی ممکنه شما این همه راه بخاطر این دختر خانوم برین بعد از آخر باز هم خانواده راضی نشند!


    من نمیگم دست از تلاش بردارین، نه تلاشتون خوبه، اما بهتره راهی و انتخاب کنین که ضرر هم نبینین یا حداقل کمتر ضرر داشته باشه براتون!
    اگه یوقتی دختر خانوم در این مدت ازدواج کردن ، یا اصلا دیگه شما رو نخواستن و انتخابتون نکردن ، کمتر آسیب ببینین و با خودتون نگین من این همه عمرم و هدر دادم اونم بخاطر ایشون که انتخابمم نکرد
    !




    بنظرم اگه هدفتون ادامه تحصیله و واقعا هم این رشته و دوست دارین، ادامه بدین، خصوصا اگه فکر میکنین معیار دختر خانوم تحصیلات باشه!

    خب پس از طریق این رشته سعی کنین موفق باشین، خب اگه ادامه تحصیل و دوست دارین ، ادامه بدین!
    هم درس بخونین هم درکنارش این کارهای پاره وقتی که میگین و انجام بدین! خصوصا که میگین کارتون گروهی هم هست!

    شما اگه از الان برین سربازی ، دیگه ممکنه بعد این دوسال اون حس علاقه و میلتون برای ادامه تحصیل از بین بره! و دیگه دوست نداشته باشین ادامه تحصیل بدین!تازه ممکنه در صورت ازدواج با این خانوم، وقتی ببینین این خانوم در رشته ی مورد علاقه اتون موفق هم شدن، و به درجات خوبی هم رسیدن!
    شما بخاطر اینکه بخاطر ایشون این رشته و رها کردین ایشون و سرزنش کنین!

    من که راستش از سربازی اطلاعی ندارم ، اما از دوستام شنیدم اگه در درس موفق باشین، و همینطور هرچی مدرک تحصیلی بالاتر خصوصا تا دکتری ، دوره سربازی هم کمتر میشه هم آسونتر!(من یکی از دوستام همسرشون دکتری دارند یک همچین چیزی تقریبا گفته بودن)

    در مورد کار هم بنظرم اگه سعی کنین در رشته خودتون کاری پیدا کنین بهتره، هم علاقه اتون به این رشته باعث میشه انگیزه اتون برای کار کردن بالاتر بره!
    هم اگه در اینده به هدفتون نرسیدین حداقل حسرت کارتون و نمیخورین چون تو این مدت در رشته مورد علاقه اتون فعالیت داشتین! و سابقه کار براتون محسوب میشود.


    اگه خانواده خودتون و یا خانواده دختر خانوم ،معیار تحصیلات براتون خیلی مهمه، بهتره در این زمینه تلاشتونو بیشتر کنین، مثلا اگه تلاش کنین در یک دانشگاه خوب و با رتبه ی خوبی قبول بشین ، شرایط بنفع شما میشه! شاید پدر شما از عملکرد شما در این رشته رضایت کافی ندارند!
    اگه علاقه شما رو ببینن و ببینن در این رشته موفق شدین، نظرشون عوض بشه!

    بنظر من در هر رشته ای که آدم علاقه مند باشه تلاش مفیدی داشته باشه، موفق خواهد بود!

    پسر عمه من ، زمانی که کنکور داد براثر انتخاب رشته اشتباه رشته ای قبول شد که علاقه ای نداشت اما اینقدر تلاش و پشتکار زیادی داشت که در مقطع ارشد اینقدر درسش خوب بود که در همون دانشگاه خودش بعنوان استاد دانشگاه مشغول بکار شد اما درسش هم رها نکرد تا مقطع دکتری پیش رفت، و رتبه ی بسیار خوبی آورد و از طریق ایران بورس شد! تقریبا چهار ساله با همسرشون در استرالیا اقامت دارند، دوره اشون تموم هم که بشه و برگردند ایران ، جایگاه شغلیشون کاملا محفوظه.

    اتفاقا پسر عمه ی منم ، عاشق یکی از هم دانشگاهیاشون شدن و وقتی مقطع ارشد قبول شدن، به خواستگاری دختر مورد علاقه اشون رفتن!

    میخواستم بگم اگه به درس خوندن علاقه دارین با درس خوندن هم میتونین به هدفتون برسید، نیازی نیست کارهای پاره وقتی که علاقه ای هم بهشون ندارین و انجام بدهید.یا به سربازی بروید، با خوب تلاش کردن و درس خوندن هم میتونین این مورد هم پوشش بدید.میشه کار پاره وقتتونو درکنار درس مورد علاقه اتون ادامه بدید

    خصوصا گفتین بخاطر این دختر خانوم اینکارو میکنین ، گفتم خدایی نکرده آرزوهاتون و سرکوب نکنین بعد اونوقت متوجه بشین مثلا معیارهای دختر مورد علاقه اتون تغییر کرده و دیگه شما رو انتخاب نکنند.
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : سه شنبه 29 مهر 93 در ساعت 02:13

  15. #40
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 اردیبهشت 00 [ 13:36]
    تاریخ عضویت
    1393-4-16
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    6,820
    سطح
    54
    Points: 6,820, Level: 54
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 130
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    55

    تشکرشده 51 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راستی یادم رفت جواب سوالتون رو بدم یه دوست خوب.فکرم رفت روی خوبیاش اصل سوالتو یادم رفت.

    یکبار توی دانشگاه دیدم با یه پسری خیلی گرم و صمیمی داره رفتار میکنه.از تعجب داشتم شاخ در میاوردم.البته این مال قبل ارتباطمون هستش.و هیچ وقت هم نپرسیدم قضیش چی بود.چون با توجه به شناختی که ازش داشتم خیلی بعید و تعجب برانگیز بود برام و بعد ها گفتم با خودم که شاید من فکر کردم صمیمی بودن و من بد دیدم.
    مسله ی لجبازی هم که ماشالا زیاد بوده. عمدا چون من میگفتم فلان کار رو نکن , دقیقا همون کار رو انجام میداد. بعضی وقتا از دستش خسته میشدم بخاطر این کارش.یک دفعه سر همین لجبازی کارش به بیمارستان کشید. توی اتاق مدیر گروه بودیم با هم(اتفاقی البته.ما توی دانشگاه اصلا ارتباط غیر همکلاسی ای نداشتیم چون نمیخواستیم حرفی در بیاد برامون.از رابطه ی ما فقط فقط دخترخالم اطلاع داشت که دوست ایشون بود)و پشت میزی که جلوی مدیر گروهمون برای مهمونا بود نشسته بودیم.یک پاکت کوچیک شیر اونجا بود.گفت استاد شیر چرا نخوردین.مدیر گروهمون گفت اینو سه روز پیش براش آوردن و وقت نکرده و بعد رفت از اتاقش بیرون تا یک نامه بده به مدیر دفترش. بعد من از دهنم در رفت که نخوریش ها. خداااااااااااا این لجباز این شیرو باز کرد و خورد. دیگه اون لحظه میخواستم برم از توی دهنش نی رو بکشم بیرون ولی دیگه زشت بود. اعصابمو خورد کرده بود.میخواستم مغزمو رو میز پهن کنم از دستش. چشمتون روز بد نبینه.یه روز کامل توی بیمارستان بود. خدا بهش رحم کرد واقعا. از این چیزا زیاد داشت.ولی خب الان ک بهشون فکر میکنم میبینم خیلی بانمک بوده. البته بجز چندتاش که عمدا برای اینکه من ناراحت بشم اون کار ها رو انجام میداد.البته خب چون من ناراحتش کرده بودم. که خیلی ماجراهاش طولانیه و حوصله ی فک کردن و تجدید شدنشون رو ندارم.


 
صفحه 4 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 مهر 92, 00:43
  2. معرفی ودانلودكتب روانشناسی کاربردی درحوزه تغییرات فردی،خودشناسی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن معرفی کتب روانشناسی
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: دوشنبه 06 دی 89, 14:43
  3. +کسی که دوسش دارید؟یا کسی که دوستون داره؟
    توسط محمدرضا در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: شنبه 31 فروردین 87, 09:08
  4. +کسی که دوسش دارید؟یا کسی که دوستون داره؟
    توسط محمدرضا در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 بهمن 86, 15:25

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.