به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 27 , از مجموع 27
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1393-6-08
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    3,423
    سطح
    36
    Points: 3,423, Level: 36
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    577

    تشکرشده 236 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام واحد عزیز.داشتم توی بلاتکلیفیه خودم دست و پا میزدم و مدام سبک سنگین میکردم ایشون رو.مطلب شما روخوندم آروم شدم.نمیدونم.انقدر همه میگن اشتباهه,که همش اینده دشواری رو تصور میکنم با ایشون.درحالیکه شاید واقعیت این نباشه.درمورد مادر شوهر درست میفرمایید.من کلا روی مادر شوهر حساس هستم, روی حساسیتم هم دارم کار میکنم, میدونم با بهترین آدم هم باشم باز طرز فکرم در مورد مادرشون ممکنه زندگیمو ناآروم کنه.
    خیلی خیلی ممنون از اینکه نظر دادید, دیگه از هم فکریه دوستای همدردی نا امید شده بودم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید elham.e تشکرکرده است .

    واحد (سه شنبه 06 آبان 93)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1393-6-08
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    3,423
    سطح
    36
    Points: 3,423, Level: 36
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    577

    تشکرشده 236 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array


    سلام


    مرسی از اینکه یه عالمه هم فکری کردید با من. بلا تکلیفی خیلی حس بدیه.خیلی بده که میدونی باید چیکار کنی اما توان انجامشو نداشته باشی.


    باید بگم نه،اما توانشو ندارم. نمیدونم چم شده.اصلا آدم این مدلی نبودم.همیشه نظراتمو خیلی رک میگفتم،اصلا دیگه اون آدم سابق نیستم ،یه آدم شاد و خوشحال،توی همه مهمونیا کلی حرف میزدم میگفتم میخندیدم،همه منو به دید یه آدم قوی میدیدن که هیچ چیزی نمیتونه ناراحتش کنه.هیچ چیزی نمیتونه شاد بودنشو خراب کنه.اما الان...


    دیگه الهام سابق نیستم.از سرکارم که میخوام برم خونه 2 ساعت میشینم تو ماشین توی سکوت.فکر میکنم.نمیدونم به چی،اما همینطوری میشینم.هر روز صبح که بیدار میشم پر از غصه ام.هیچ امیدی به هیچی ندارم.داغونم.با هیچکس نمیتونم هم کلام بشم.همش احساس میکنم باز میخوان نصیحتم کنن(آخه توی دوران آشناییم با اون آقا همه هی نصیحت میکردنو هی میگفتن نکن،بده،اصلا مناسب تو نیست،باورتون نمیشه ،نمیدونم چرا همه انقدر احساس مسئولیت میکردن،دوست و اشنا هی زنگ میزدن و سوژه جدید پیدا میکردن که بگن این آقا به درد من نمیخوره،انقدری که تلفنم زنگ میخورد و مثلا خواهرم بود،کلی غصه میخوردم و میگفتم وای خدا باز کی توی زندگیش بدبخت شده اینا میخوان نسبت بدن به این آقا،مثلا میگفتن فلانی شوهر کرده بود،الان فهمیدن دست بزن داره،شاید اینم اونجوری باشه،نکنه دو روز دیگه خیانت کنه بهت و هزار تا حرف دیگه.حتی گاهی نامزدم برخوردی میکرد که من دوست داشتم اما همه هی میگفتن وااااای چه کار بدی!!! خسته بودم از همه چی.نگید نباید اجازه میدادی کسی دخالت کنه در این حد،باور کنید میگفتم که بس کنید،اما اونا کار خودشونو میکردن،و منم شاید چون توی شرایط انتخاب بودم،روم حرفا تاثیر میذاشت )خسته شدم از همه چی.با کسایی که مخالفت کردن(با اینکه شایده شایده شاید حرف حق زدن)نمیتونم صحبت کنم.حضورشون بهم انرژی منفی میده هنوز.حتی خواهرم.خانوادم.همش دوست دارم توی سکوت تو تنهاییم بشینم.بعد از ایشون توی هرچیزی دنبال آرامش میگردم.توی هرچیزی.نگاه به آب،گریه کردن،شنیدنه صدای شاخه درختا،نماز،رازو نیاز ... اما هیچی آرامش اونو نمیده.انگار یه چیزی گم کردم.کلافه ام.


    اون آقا منتظره جواب منه.نمیدونم چه جوری بگم نه.خانوادم مخالفن شدید.دلم بهم قدرت نمیده بگم نه.


    نمیدونم ،حس میکنم دارم افسرده میشم.حوصله ورزشو تفریحم ندارم،خودم میدونم باید سرمو شلوغ کنم،اما حوصله ندارم به خودم کمک کنم.هرچی هم از خدا میخوام درستش کنه،هیچ راهی جلو پام نمیذاره،مگه نمیگن رحمان و رحیمه،خوب پس کو؟کفر نمیگم،اما به همون خدا یه بنده اش بشینه حال منو ببینه دلش به رحم میاد،دیگه چه برسه به اونکه خداست.


    هرچی دردودل میکنم خالی نمیشم.

  4. #23
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    الهام جان مرحله انتخاب مرحله خیلی سختیه . من هم این مرحله رو طی کردم و شاید بگم سخت ترین کاریه که تا حالا انجام دادم . اینکه گفتی بیشتر اطرافیانت مخالفن چیز عجیبی نیست بعضیها با همه چیز مخالفن . اصلا اگه انتخابش نکنی میگند چرا پسر به این خوبی رو رد کردی البته وقتی کار از کار کذشته باشه اینو میگن و اگه انتخابش بکنی هزار تا عیب و ایراد براش میتراشن . کلا تو مسئله انتخاب همسر چه برای دختر چه برای پسر اگه اطرافیان خبر دار بشن به هیچ وجه نمیگذارند وصلت سر بگیره . حالا یا به زعم خودشون خیرخواهی میکنند یا حسادت یا هرچی . در هر حال دهن همه رو نمیشه بست . ولی حساب پدر مادر جداست . اگه پدر مادرت ادمهای منطقی باشند و تحت تاثیر حرفهای دیگران نباشند مخالفتشون موجب تامل هست .دلیلی که اونا برای مخالفتشون چی هست ؟ واقعیت اینه که امروزه گزینه های انتخاب برای دختر خانمها کم هست . یکی دو مورد خواستگار بیشتر پیش نمیاد و بدون دلیل موجه عاقلانه نیست که خواستگار رو رد کنید .
    یادم میاد زمانی که برام خواستگار میومد بدون دلیل موجه ردشون میکردم . خیلی جوون و بی تجربه بودم . مادرم ناراحت میشد ولی گوش به حرفش نمیدادم . خواهر برادرهای بزرگتر از خودم هم تائئدم میکردند و هندونه زیر بغلم میگذاشتند . منم که چیزی حالیم نبود فکر میکردم دوستم دارند . یه روز که مادرم داشت با مادر بزرگم درد دل میکرد و از یکدندگی من ناله میکرد مادر بزرگم گفت اره تو حق داری برای دختر که همیشه خواستگار نمیاد !
    این حرف خیلی رو من تاثیر گذاشت و مثل اینکه خواب بودم و یهو بیدار شدم . دیدم راست میگه این رویه تا کی میخواد ادامه پیدا کنه ؟ بالاخره باید یکی از اینها رو انتخاب کنم . وقتی همسرم به خواستگاری اومد با اینکه ایراداتی داشت و صد در صد با معیار هام جور نبود ولی به دلم نشست و صداقتی در کلامش و چهره اش دیدم که حاضر نشدم نه بگم با اینکه همه اطرافیانم به جز پدر مادرم مخالف بودند . و هنوز هم مخالفند . بعد ها فهمیدم که اونا با خود من و با خوشبختیم مخالف بودند نه با همسر اینده من .
    ویرایش توسط واحد : چهارشنبه 02 مهر 93 در ساعت 10:54

  5. کاربر روبرو از پست مفید واحد تشکرکرده است .

    elham.e (چهارشنبه 02 مهر 93)

  6. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1393-6-08
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    3,423
    سطح
    36
    Points: 3,423, Level: 36
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    577

    تشکرشده 236 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی واحد عزیز که انقدر خوبی و هستی .ببینید.پدر مادر من نگرانن.دخترشون درس خوندست،فوق لیساسه،تو پر قو بزرگ شده،مستقله،زندگی سختی نداشته،هرچی خواسته براش همیشه محیا بوده.انتظار دارن یه آدم تحصیلکرده،با فرهنگ،با وضع مالی مناسب،کار درست،شخصیت خوبو ... برای دخترشون بیاد.آخه داماد اولشون همه چی تمومه.خیلی جالبه،نامزد من در کنار دامادمون اصلا هیچ شباهتی نداشتن.حداقل از نظر شخصیت.دامادمون کلی محترم هستن و شما از دهنشون نمیفته و کلی رسمی هستند.اما نامزد من کلا شما به دهنشون نمیاد!! اونا هم انتظار ندارن یکی مثل دامادمون باشه،اما خوب حق بدید توقعات میره بالا.من خودم خیلی آدم رسمی هستم.خیلی آداب احترامو هم توی برخورد هم توی صحبت مراعات میکنم.اما نامزدم اینطوری نیستن.اطرافیان این تفاوتهارو میبینن و میگن اصلا در سطح تو نیست. نمیدونم واحد جان. انقدر همیشه مستقل بودم و برای زندگیم خودم تصمیم گرفتم حس میکنم یه مرد خیلی قوی میخوام که بتونم بهش تکیه کنم،در حالیکه حس میکنم ایشون شاید نتونن اونقدر محکم باشن.انقدر که ازشون بد شنیدم.

  7. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1393-6-08
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    3,423
    سطح
    36
    Points: 3,423, Level: 36
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    577

    تشکرشده 236 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بعضی تاپیکهارو میبینم که چقدر همه به کسی که تاپیکو زده لطف دارنو هی باهاش همدردی میکنن و همفکری میدن.حتما باید ازدواج کرده باشمو بخوام طلاق بگیرم که همه هی نظر بدن،یا باید خیانت دیده باشم؟جالبه.من که دیگه از لطف شماها نا امید شدم. ایشاا... کسی به بن بست تو زندگیش بر نخوره که بخواد دنبال همفکر و همدرد بگرده

  8. #26
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    باسلام

    اگر شما انتظار دارید که کسی مستقیم به شما امر کند که رد کن ایشان را یا قانعت کند یا بگوید خوبه ادامه بده هرگز چنین اتفاقی نمی افتد چون با اصول مشاوره نمی خواند . دوستان فقط می توانند بر اساس اطلاعاتی که شما می دهی در شناخت وضعیت و پیامدهای روند و روش و رفتار شما و نامزدت شما را روشن کنند و تصمیم گیری با شماست . شما آنطور که بایسته و شایسته هست راهنمایی دوستان را دقت نکرده و به کار نمی گیری و گو اینکه مایلی هروز که تالار می آیی تاپیکت به روز شده باشد و پست جدیدی بخوانی که این خود بیانگر نکته دیگریست و مربوط به شخص خودتان که از بحث ما خارج است .

    لطفاً به راهنمایی های داده شده توجه کنید و انتظار با سرعت ارسال پست از سوی دوستان را نداشته باش هر راهنمایی را باید مدتها مورد توجه قرار داده و روی آن دقت و تمرکز و عملگرایی داشته باش





  9. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 08 مهر 93), elham.e (چهارشنبه 09 مهر 93), khaleghezey (چهارشنبه 09 مهر 93), واحد (سه شنبه 06 آبان 93)

  10. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1393-6-08
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    3,423
    سطح
    36
    Points: 3,423, Level: 36
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    577

    تشکرشده 236 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فرشته مهربان عزیز قدم رنجه فرمودید
    من همه حرفهای دوستانو دقیق میخوندم.خوب بعضی ها گفتند ایشون میتونن خوب باشن،بعضی ها گفتند نه اصلا به درد شما نمیخورن.
    من هفته گذشته،دوباره جواب منفی دادم به ایشون و اون جریان کلا تموم شد.
    الان خیلی بهترم هرچند یه کم بی حوصله ام و به تنهایی و زمان شاید نیاز داشته باشم برای بهتر شدن و روی روال سابق افتادن.
    اما الان که آرومم خودم اعتراف میکنم که فقط دنبال تأیید اطرافیان در مورد ایشون بودم!!! نکات منفیشون رو میدونستم اما همش دنبال تأیید بودم که با خیال راحتتر ادامه بدم باهاشون. نمیدونم منظورمو متوجه میشید یا نه.آدم گاهی یه جایی میمونه که چیکار کنه،دلش میگه ادامه بده،عقلش میگه نه.اما خوب خدا کمک کرد و شاید بشه گفت یه بدبختی از سرم گذشت. حالا دارم توی یه تاپیک دیگه یه مقدار روی معیارام کار میکنم و عمیق تر به آینده ام فکر میکنم.مرسی از همتون که در کنارم بودید.

  11. کاربر روبرو از پست مفید elham.e تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (شنبه 12 مهر 93)


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.