مرسی از اینکه یه عالمه هم فکری کردید با من. بلا تکلیفی خیلی حس بدیه.خیلی بده که میدونی باید چیکار کنی اما توان انجامشو نداشته باشی.
باید بگم نه،اما توانشو ندارم. نمیدونم چم شده.اصلا آدم این مدلی نبودم.همیشه نظراتمو خیلی رک میگفتم،اصلا دیگه اون آدم سابق نیستم ،یه آدم شاد و خوشحال،توی همه مهمونیا کلی حرف میزدم میگفتم میخندیدم،همه منو به دید یه آدم قوی میدیدن که هیچ چیزی نمیتونه ناراحتش کنه.هیچ چیزی نمیتونه شاد بودنشو خراب کنه.اما الان...
دیگه الهام سابق نیستم.از سرکارم که میخوام برم خونه 2 ساعت میشینم تو ماشین توی سکوت.فکر میکنم.نمیدونم به چی،اما همینطوری میشینم.هر روز صبح که بیدار میشم پر از غصه ام.هیچ امیدی به هیچی ندارم.داغونم.با هیچکس نمیتونم هم کلام بشم.همش احساس میکنم باز میخوان نصیحتم کنن(آخه توی دوران آشناییم با اون آقا همه هی نصیحت میکردنو هی میگفتن نکن،بده،اصلا مناسب تو نیست،باورتون نمیشه ،نمیدونم چرا همه انقدر احساس مسئولیت میکردن،دوست و اشنا هی زنگ میزدن و سوژه جدید پیدا میکردن که بگن این آقا به درد من نمیخوره،انقدری که تلفنم زنگ میخورد و مثلا خواهرم بود،کلی غصه میخوردم و میگفتم وای خدا باز کی توی زندگیش بدبخت شده اینا میخوان نسبت بدن به این آقا،مثلا میگفتن فلانی شوهر کرده بود،الان فهمیدن دست بزن داره،شاید اینم اونجوری باشه،نکنه دو روز دیگه خیانت کنه بهت و هزار تا حرف دیگه.حتی گاهی نامزدم برخوردی میکرد که من دوست داشتم اما همه هی میگفتن وااااای چه کار بدی!!! خسته بودم از همه چی.نگید نباید اجازه میدادی کسی دخالت کنه در این حد،باور کنید میگفتم که بس کنید،اما اونا کار خودشونو میکردن،و منم شاید چون توی شرایط انتخاب بودم،روم حرفا تاثیر میذاشت )خسته شدم از همه چی.با کسایی که مخالفت کردن(با اینکه شایده شایده شاید حرف حق زدن)نمیتونم صحبت کنم.حضورشون بهم انرژی منفی میده هنوز.حتی خواهرم.خانوادم.همش دوست دارم توی سکوت تو تنهاییم بشینم.بعد از ایشون توی هرچیزی دنبال آرامش میگردم.توی هرچیزی.نگاه به آب،گریه کردن،شنیدنه صدای شاخه درختا،نماز،رازو نیاز ... اما هیچی آرامش اونو نمیده.انگار یه چیزی گم کردم.کلافه ام.
اون آقا منتظره جواب منه.نمیدونم چه جوری بگم نه.خانوادم مخالفن شدید.دلم بهم قدرت نمیده بگم نه.
نمیدونم ،حس میکنم دارم افسرده میشم.حوصله ورزشو تفریحم ندارم،خودم میدونم باید سرمو شلوغ کنم،اما حوصله ندارم به خودم کمک کنم.هرچی هم از خدا میخوام درستش کنه،هیچ راهی جلو پام نمیذاره،مگه نمیگن رحمان و رحیمه،خوب پس کو؟کفر نمیگم،اما به همون خدا یه بنده اش بشینه حال منو ببینه دلش به رحم میاد،دیگه چه برسه به اونکه خداست.
هرچی دردودل میکنم خالی نمیشم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)