سلام
با اجازه از صاحب تاپیک چون دردم با ایشون تا حدی مشترک هست نخواستم تاپیک جدید باز کنم و اگر دوست خوبمون اجازه بدن مشکلمو اینجا مطرح می کنم.
نمیدونم میدونم چم شده یا نمیدونم چم شده.
همه چیز درست داشت پیش میرفت ، خب دنیا هم به آخر نرسیده باز هم همه چیز میتونه درست بشه.
دوستان من 28 سالمه و لیسانس بازرگانی ،دانشجوی ارشد هستم.
صبح ها مدیر فروش بودم و شبها هم آزانس میرفتم ، داشتم استخدام بانک رو برای خودم اوکی میکردم ولی...
5 سال با یک دختر رابطه داشتم 1 سال نامزد بودیم همدیگرو دوست داشتیم هدف داشتیم همه چیز اوکی بود روز عید فطر عقدمون بود، از یک هفته مونده به عقدمون مادرش ذهنشو شستشو داد و دختر رو سرد کرد تا حدی اون هم سر جزئیات !
مثلا مسائلی از این دست که خانوادش تو رو(دختر رو)دوست ندارن اگر داشتن روز تولد من(مادر زن) مادرش(مادر من ، در اینجا مادر شوهر)با اس ام اس تبریک نمی گفت و حتما زنگ میزد خونه تبریک می گفت و...!!
خدا میدونه که خانوادم همه کاری کردن که ما با هم خوش و خرم باشیم و حتی خودش هم مادر من رو دوست داشت و تنها که می شدن مثل خواهر بزرگتر باهاش درد و دل می کرد و بارها هم اینو بهم گفته بود که مامانم چقدر آرومش می کنه.
بگذریم ، رابطه من روز عید تموم شد! به همین راحتی!
اولش حس یک سگ ولگرد بهم دست داد ، ولی اجازه ندادم این حس بهم غالب بشه ، اهدافی که داشتیم تا حدی مشترک بود ، خوب آدم از یکسری چیزا تو زندگی مشترک می گذره بنابراین حالا که مجرد شده بودم نیاز دارم که اهدافمو تا حدی تغییر بدم.
من مهاجرت بالاترین هدفم هست حالا که مجردم ، ولی از هر دری یک صدا در میاد ، کلافه شدم ، قانون مهاجرت هر کشوری ماه به ماه عوض میشه ، با این حال شروع کردم زبانمو دارم تقویت میکنم ، میرم ورزش و بدنسازی ، درس میخونم ، کتاب موفقیتی میخونم ، فیلم میبینم و....
ولی چند روزه دوباره اون حس بد برگشته ، کاملا سردرگمم ، میخوام برم شبکه بخونم ، چند روز پیش یک دوست قدیمی رو دیدم گفت اصلا نیازی نیست که مدرک بگیری بیا پیش خودم مشغول شو تو کار دستت میاد 2-3 ساله و اگر دوس داشتی بعد مدرکشو بگیر ، یا چند وقت پیش دیدم که مدرک فنی حرفه ای رو هم اونور قبول دارن و کار فنی رو راحتتر می گیرن رفتم آمار رشته اتومکانیک رو درآوردم مشخص شد که دوره اش یک سال و خورده طول میکشه ، الان تنها مشکلی که دارم اینه که احساس میکنم سنم از همه اینا گذشته ، دیره ، 2-3 سالم بخوام برم خاک خوری کنم تو یه کار دیر میشه ، میدونم که طرز تفکرم اصلا در این مورد درست نیست ، ولی واقعا زندگیم تو این دو ماهی تغییر کرده اهدافم تغییر کرده ضمن اینکه دیگه قصد ازدواج ندارم اینور ، همش به خودم میگم دیره پس بنا براین فقط فکر و خیال میکنم و میشه صبح صبح میخوابم تا ظهر!
یکم به کارام میرسم و عص هم میرم آژانس!
شدیدا نیاز به یک دختر دارم تو زندگیم ، نه هر دختری ، رابطه جنسی هم ملاکم نیست! ولی فکر میکنم شاید یک دختر بتونه بهم کمی انگیزه بده تا دوباره بتونم مثل همون روزا که همه کاری رو با شوق و ذوق و تعهد انجام میدادم دوباره بتونم!
نمیدونم، دوستان چه کار کنم؟!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)