به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 31 از 57 نخستنخست ... 1121222324252627282930313233343536373839404151 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 301 تا 310 , از مجموع 561
  1. #301
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array
    حدود یک هفته مانده بود به امتحان اصل کاری. امتحانی که حدود شش ماه برای آماده شدنش وقت گذاشته بودم و نه تنها خودم، بلکه همسرجان را هم در حالت آماده باش قرار داده بودم! شرایط به گونه ای برایم پیش رفته بود که مجبور شده بودم اغلب درس ها را بصورت خودخوان بخوانم و این سختی و فشار کار را دو برابر می کرد. بماند که چقدر اعصاب خودم و همسرم را کرده بودم توی قوطی و بماند که در میانه راه چند بار ناامید شده بودم و همسرم کشان کشان مرا رسانده بود به آن هفته ...

    حالا رسیده بودم به هفته آخر. امان از آن هفته جهنمی! هفته پر استرسی که تنها و تنها آرامش می خواستم و بس.

    توی همین گیر و دار بودم که خواهرشوهر عزیز، پیغام دادند که دارند می آیند مسافرت سمت ما آنهم نه به تنهایی، بلکه همراه ایل و تبار همسرش مادرشوهر عزیز هم هی پیگیر تماس های ما و ایشان می شدند! گویی که انتظار داشتند( شاید هم به جا) که ما دعوتشان کنیم و سر راه خانه ما هم بیایند...

    می توانید حال مرا تصور کنید؟ ... آن روزها من تحمل خودم را هم نداشتم، چه برسد به مهمان...

    داغان(!) بودم و استرسم چند برابر شده بود. حتا تصور اینکه در آن شرایط بخواهم در خانه دانشجویی ام، مهمانداری کنم، دیوانه ام کرده بود و عصبانی. اما همسر مهربانم حالم را فهمید و اطمینان داد که حواسش به شرایط من هست. تنها به یک تعارف خشک و خالی که "دوست داشتیم ببینیمتان" بسنده کرد و آنها هم از شهر ما رد شدند و رفتند.

    شیرینی همراهی همسرم در آن شرایط طاقت-فرسا، آنقدر شیرین بود که حتا بعدتر، وقتی چند بار به رویم آوردند که دعوتشان نکردم و سر سوزنی شرایط مرا نفهمیده بودند، چیزی از حال خوشم کم نکرد.
    هر چیز که در جُستن آنی، آنی

    مولانا

  2. 13 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    Amir_23 (دوشنبه 24 شهریور 93), khaleghezey (دوشنبه 24 شهریور 93), mari1 (چهارشنبه 26 شهریور 93), marta (شنبه 22 شهریور 93), paiize (چهارشنبه 19 شهریور 93), Somebody20 (شنبه 22 شهریور 93), terme00 (سه شنبه 01 مهر 93), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 20 شهریور 93), نازنین2010 (پنجشنبه 17 مهر 93), آرام دل (دوشنبه 24 شهریور 93), بارن (یکشنبه 09 اسفند 94), دختر بیخیال (چهارشنبه 19 شهریور 93), صبا_2009 (چهارشنبه 19 شهریور 93)

  3. #302
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 شهریور 94 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    نوشته ها
    481
    امتیاز
    5,996
    سطح
    50
    Points: 5,996, Level: 50
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 154
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,600

    تشکرشده 1,855 در 418 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    0
    Array
    همسرم هر روز صبح که میخواد بره اداره میاد بالا سرم و پتو میذاره رو سرم


    منم از قصد پتو رو میذارم کنار که همسرم بذاره...
    چند وقت پیش صبح وقتی همسرم پتو رو گذاشت سرم رفت بیرون منم طبق معمول بلند شدم
    و رفتم نزدیک پنجره و آیت الکرسی میخوندم


    منتظر بودم همسرم از دروازه بره بیرون اما نرفت
    یهو صدای باز شدن در اومد منم داشتم فرار میکردم که برم سرجام بخوابم پام خورد به پایه فلزی مبل منم بلند گفتم آی همسرم متوجه شد
    اومد جلو گفت چی شده!! سر صبحی داری با مبل کشتی میگیری!!
    پامو ماساژ داد و گفت اصلا مگه تو خواب نبودی!!
    گفتم بیدار شدم دیگه!!
    گفت ای شیطون دستت برام رو شده
    منم اشتباهی خودمو لو دادم گفتم باور کن فقط امروز بیدار بودم!!


    خندید و گفت قربونت برم که انقدر صاف و ساده ای!!
    امروز صبح که میخواست بره اومد پتو رو بذاره سرم گفته میدونم بیداری نتونستم جلو خندمو بگیرم هر دومون خندیدیم
    خیلی شیرین بود..

  4. 29 کاربر از پست مفید آرام دل تشکرکرده اند .

    Amir_23 (دوشنبه 24 شهریور 93), del (سه شنبه 25 شهریور 93), khaleghezey (دوشنبه 24 شهریور 93), mari1 (چهارشنبه 26 شهریور 93), marta (سه شنبه 25 شهریور 93), mina-mina (پنجشنبه 15 آبان 93), paiize (سه شنبه 25 شهریور 93), Pooh (سه شنبه 22 مهر 93), rayehe (پنجشنبه 17 مهر 93), reihane_b (یکشنبه 13 مهر 93), Sara1370 (سه شنبه 25 شهریور 93), sezavar (چهارشنبه 16 مهر 93), Somebody20 (دوشنبه 24 شهریور 93), terme00 (سه شنبه 01 مهر 93), فرشته مهربان (دوشنبه 24 شهریور 93), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 24 شهریور 93), یه تنهای خسته (جمعه 18 مهر 93), محمد هم دل (جمعه 18 مهر 93), مصباح الهدی (دوشنبه 24 شهریور 93), آویژه (دوشنبه 24 شهریور 93), اعجاز عشق (یکشنبه 04 مرداد 94), بارن (یکشنبه 09 اسفند 94), بارانا (دوشنبه 24 شهریور 93), تیام (دوشنبه 24 شهریور 93), دختر بیخیال (دوشنبه 24 شهریور 93), رزا (دوشنبه 24 شهریور 93), سلیمانی (دوشنبه 24 شهریور 93), شیدا. (دوشنبه 24 شهریور 93), صبا_2009 (دوشنبه 24 شهریور 93)

  5. #303
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    سال اولی که ازدواج کرده بودیم.مامانمینا رفته بودن سفر من تنها بودم.شوهرم اومد پیشم سه روز.
    منم مریض شده بودم شدیدا.
    شوهرم هرروز صبح ساعت میذاشت داروهامو بهم میداد.
    هروقت درد میکشیدم اونم مینشست کنارم باهام غصه میخورد.2 روز از کتارم تکون نخورد.
    روز اخریم که مامانمینا میومدن و من حالم خوب شده بود کمک کرد همه خونه شون رو باهم تمیز کردیم.


    یه بارم دعوامون شد منم خونه شون بودم.تنها بودیم.
    وسط دعوا پاشد قهر کرد و رفت بیرون و من رو تنها گذاشت تو خونه شون.
    منم نشستم همونجا کلی گریه کردم.
    داشتم حاضر میشدم برگردم خونه که.
    اس ام اس داد: ببخشید.
    چند ثانیه بعدم اومد و بغلم کردو کلی منو بوسید گفت: خدا خدا میکردم نرفته باشی.ببخشید که تنهات گذاشتم

    (بماند که بعدش فهمیدم رفته بود خونه دوستش قلیون کشیده بود شارژ شده بود برگشته بود و کلی ناراحت شدم پیش خودم)




    یه روزایی م هست که هروقت فک میکنم بهش دلم وااا میشه.
    اوایل ازدواجمون تا یه سال همیشه که میومد دیدنم:(اتاقم جدا بود)
    درو که میبست منو بقل میکرد ............................ و قربون صدقه م میرفت و میبوسید.هی به اسمای مختلف صدام میکرد و منم میگفتم اوهوم.(کلی اصطلاح از خودش دراورده بود)
    -جیگمل من؟
    -اوهوم.
    چوچک من؟
    اوهوم؟
    خ.شگلل من؟
    اوهوم
    بانو ی من؟
    اوهوم
    .
    .
    .
    .یه عااااااااااااااااالمههههه ههه.کلیم قلقلکم میداد و میخندید.
    یادش بخیر.چه لوس بودیم.
    چه خوش میومد.
    چه زود گذشت

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : دوشنبه 24 شهریور 93 در ساعت 21:57

  6. 13 کاربر از پست مفید Somebody20 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 25 شهریور 93), mari1 (پنجشنبه 27 شهریور 93), marta (سه شنبه 25 شهریور 93), paiize (سه شنبه 25 شهریور 93), pasta (سه شنبه 15 مهر 93), reihane_b (یکشنبه 13 مهر 93), terme00 (سه شنبه 01 مهر 93), یه تنهای خسته (جمعه 18 مهر 93), آویژه (دوشنبه 24 شهریور 93), آرام دل (دوشنبه 24 شهریور 93), بارن (دوشنبه 10 اسفند 94), شیدا. (دوشنبه 24 شهریور 93), صبا_2009 (دوشنبه 24 شهریور 93)

  7. #304
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    نزدیک به دو ماه مادرم در بستر بیماری بودند وحصور یک پرستار فول تایم براشون الزامی بود.
    در این شرایط همسرم با همراهی هایی که داشتند من رو شرمنده و مدیون خودش کرد.
    این دو ماه در عین اینکه شرایط سختی بر خانواده حاکم بود اما پر بود از خاطرات عاشقانه.
    نمونش یک روز از خستگی نا خود اگاه پشت تلفن گریه کردم 4 ساعت بعدش همسرم دوباره تماس گرفت و گفت بهتر شدی؟ من گفتم کمی .گفت پس در رو باز کن تا کامل حالت خوب بشه.
    مسیر به این طولانی رو بلافاصله بعد از تماس اولش رانندگی کرده بود تا بتونه من رو خوشحال کنه.

  8. 18 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    del (سه شنبه 01 مهر 93), khaleghezey (سه شنبه 01 مهر 93), marta (سه شنبه 15 مهر 93), paiize (چهارشنبه 02 مهر 93), Pooh (سه شنبه 22 مهر 93), reihane_b (یکشنبه 13 مهر 93), Somebody20 (سه شنبه 01 مهر 93), terme00 (سه شنبه 01 مهر 93), فرشته مهربان (سه شنبه 01 مهر 93), یه تنهای خسته (جمعه 18 مهر 93), نازنین2010 (پنجشنبه 17 مهر 93), آویژه (سه شنبه 01 مهر 93), آرام دل (سه شنبه 01 مهر 93), بارن (دوشنبه 10 اسفند 94), دختر بیخیال (سه شنبه 01 مهر 93), رزا (دوشنبه 14 مهر 93), شیدا. (سه شنبه 01 مهر 93), صبا_2009 (سه شنبه 01 مهر 93)

  9. #305
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 03:31]
    تاریخ عضویت
    1388-2-21
    نوشته ها
    1,176
    امتیاز
    30,655
    سطح
    100
    Points: 30,655, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    6,023

    تشکرشده 6,300 در 1,292 پست

    Rep Power
    138
    Array
    دیروز عید قربان بود . ما پارسال این موقع زندگی مشترکمون رو شروع کردیم . خیلی سختی کشیدیم اما با هم ازش عبور کردیم . دیروز که یادآوری می کردیم برامون شیرین بود.

    روز خوبی بود . بگذریم . یه جمله که شاید ساده ترین اما برای من شیرین ترینش بود و خیلی به دلم نشست این بود.

    من ازدواج موفقی داشتم و از تو و زندگیم راضیم

  10. 20 کاربر از پست مفید baran.68 تشکرکرده اند .

    del (چهارشنبه 16 مهر 93), marta (سه شنبه 15 مهر 93), paiize (سه شنبه 15 مهر 93), Pooh (سه شنبه 22 مهر 93), reihane_b (دوشنبه 14 مهر 93), sara503 (سه شنبه 15 مهر 93), sezavar (چهارشنبه 16 مهر 93), Somebody20 (دوشنبه 14 مهر 93), terme00 (دوشنبه 14 مهر 93), فرشته مهربان (سه شنبه 15 مهر 93), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 14 مهر 93), یه تنهای خسته (جمعه 18 مهر 93), آویژه (سه شنبه 15 مهر 93), آرام دل (سه شنبه 15 مهر 93), بی نهایت (سه شنبه 15 مهر 93), بارن (دوشنبه 10 اسفند 94), رزا (دوشنبه 14 مهر 93), سپیده ی تاریک (دوشنبه 14 مهر 93), شیدا. (دوشنبه 14 مهر 93), صبا_2009 (دوشنبه 14 مهر 93)

  11. #306
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    110
    Array
    اووووه این جا چه خبره؟؟؟
    چرا با ما مجردا این کارا رو میکنید آخه؟؟؟؟
    ما مگه دل نداریم؟؟؟خاطره نداریم؟؟؟چرا همش متاهل هاااا؟؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    منم دوست دارم زودتر بیام تو اینجا پست بزارم کلی لایک بشم
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  12. 7 کاربر از پست مفید maedeh120 تشکرکرده اند .

    asal2013 (سه شنبه 15 مهر 93), Pooh (سه شنبه 22 مهر 93), rayehe (پنجشنبه 17 مهر 93), یه تنهای خسته (جمعه 18 مهر 93), محمد هم دل (جمعه 18 مهر 93), بارن (دوشنبه 10 اسفند 94), رزا (دوشنبه 14 مهر 93)

  13. #307
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 شهریور 94 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    نوشته ها
    481
    امتیاز
    5,996
    سطح
    50
    Points: 5,996, Level: 50
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 154
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,600

    تشکرشده 1,855 در 418 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    0
    Array
    مامان و بابام اصرار داشتند برام تولد بگیرند اما من مخالفت میکردم نمیخواستم همسرم تو معذورات قرار بگیره آخه پدرم تو کادو دادنxxlهست خلاصه مخمو زدند

    منم نمیخواستم همسرم خجالت زده بشه چون بیشتر پوله این ماهش رفت...نصفش واسه تعمیر لب تاب و...مقداریش هم مدرسه پسرم...
    واسه همین به دروغ بهش گفتم امشب قضیه تولد منتفیه در ظاهر گفت باشه اما فهمید دروغ میگم و به روم نیاورد امروز عصر گفت میرم اداره امشب هم دیر میام!!!
    اما اداره نرفته بود...

    بعد از رفتنش رفتم خونه مامانم اینا یک ساعت بعدش همسرم اومد...نگران بودم به مامان گفتم کادو رو بزارید واسه فردا مادرم قبول نکرد...

    بعد از صرف شام موقع دادن کادوها شد پدرم بهم پول داد و مادرم لوازم آشپزخونه برام خرید دیدم همسرم از تو کیف لب تابش یه چیزی دراورد و داد به پسرم تا بده به من...

    کادو رو که باز کردم بلوز شلوار یاسی رنگ خیلی خشگل و ژاکت شیری رنگ برام خریده بوداصلا انتظارشو نداشتم حسابی غافلگیر شده بودم...
    وقتی اومدیم پایین حسابی ازش تشکر کردم...اونم گفت قابل عزیزمو نداره ببخشید اگر کمه!!همین قدر هم ازش توقع نداشتم...
    شیطونه میگه مقداری از پولو بدم به همسرم...اما من میگم لعنت بر شیطون
    امروز خیلی واسم شیرین و خاطره انگیز بود...
    لطف و محبت شما دوستای مهربونم که اصلا یادم نمیره

  14. 18 کاربر از پست مفید آرام دل تشکرکرده اند .

    baran.68 (پنجشنبه 17 مهر 93), del (چهارشنبه 16 مهر 93), m.reza91 (سه شنبه 15 مهر 93), marta (سه شنبه 15 مهر 93), paiize (سه شنبه 15 مهر 93), Pooh (سه شنبه 22 مهر 93), reihane_b (سه شنبه 15 مهر 93), sara503 (سه شنبه 15 مهر 93), terme00 (سه شنبه 15 مهر 93), فرشته مهربان (سه شنبه 15 مهر 93), یه تنهای خسته (جمعه 18 مهر 93), مصباح الهدی (جمعه 18 مهر 93), آویژه (سه شنبه 15 مهر 93), بی نهایت (سه شنبه 15 مهر 93), بارن (دوشنبه 10 اسفند 94), رزا (سه شنبه 15 مهر 93), شیدا. (سه شنبه 15 مهر 93), صبا_2009 (سه شنبه 15 مهر 93)

  15. #308
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 آبان 98 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    432
    امتیاز
    10,650
    سطح
    68
    Points: 10,650, Level: 68
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 200
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,639

    تشکرشده 1,769 در 422 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    72
    Array
    منم از تولدم بگم
    غروب شوهرم اومد دنبالم که با ماشین بریم بیرون ... یه خورده که رفتیم گفت چرا صورتت سیاه شده ؟ چی مالیده به صورتت ؟ اه اه

    منم کنجکاو شدم فوری آفتابگیر رو دادم پایین که خودمو تو آیینه ببینم... یهو یک عالمه گل از پشت آفتابگیر ریخت پایین ... اولش ترسیدم جیغ زدم ( راستش فکر کردم سوسکه) ولی بعدش کلی باهم خندیدیم
    و اینجوری شوهرم تولدمو بهم تبریک گفت .
    آدمک آخر دنیاست بخند
    آدمک مرگ همین جاست بخند
    دست خطی که تورا عاشق کرد، شوخی کاغذی ماست بخند
    آن خدایی که بزرگش خواندی، به خدا مثل تو تنهاست بخند ...

  16. 19 کاربر از پست مفید terme00 تشکرکرده اند .

    asal2013 (سه شنبه 15 مهر 93), baran.68 (پنجشنبه 17 مهر 93), del (چهارشنبه 16 مهر 93), m.reza91 (سه شنبه 15 مهر 93), maedeh120 (سه شنبه 15 مهر 93), marta (سه شنبه 15 مهر 93), mina36 (پنجشنبه 17 مهر 93), paiize (سه شنبه 15 مهر 93), Pooh (سه شنبه 22 مهر 93), reihane_b (سه شنبه 15 مهر 93), sara503 (سه شنبه 15 مهر 93), یه تنهای خسته (جمعه 18 مهر 93), مصباح الهدی (جمعه 18 مهر 93), آویژه (سه شنبه 15 مهر 93), آرام دل (سه شنبه 15 مهر 93), بارن (دوشنبه 10 اسفند 94), رزا (سه شنبه 15 مهر 93), شیدا. (سه شنبه 15 مهر 93), صبا_2009 (سه شنبه 15 مهر 93)

  17. #309
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 تیر 97 [ 03:25]
    تاریخ عضویت
    1393-4-14
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    4,248
    سطح
    41
    Points: 4,248, Level: 41
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 102
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    472

    تشکرشده 247 در 75 پست

    Rep Power
    29
    Array
    شوهرمن همیشه قسمت بهترغذارابرای من می گذارد.کلمات مثل عزیزم جانم چشم راتقریباهرروزمی گوید.وقتی مرامی بردمسافرت بهترین وگرانترین غذاهاراسفارش می دهد.یکبار3روزرفتیم مشهدومن بارداربودم یک روزش برام کباب برگ گرفت برای خودش ماهی روزدومش برام شیشلیک خرید روزسوم هم یک غذای عالی الآن یادم نیست فکرکنم کوبیده

  18. 12 کاربر از پست مفید سرگشته دوست تشکرکرده اند .

    del (چهارشنبه 16 مهر 93), m.reza91 (سه شنبه 15 مهر 93), paiize (چهارشنبه 16 مهر 93), reihane_b (سه شنبه 15 مهر 93), یه تنهای خسته (جمعه 18 مهر 93), مصباح الهدی (جمعه 18 مهر 93), آویژه (سه شنبه 15 مهر 93), آرام دل (پنجشنبه 17 مهر 93), بارن (دوشنبه 10 اسفند 94), دختر بیخیال (سه شنبه 15 مهر 93), رزا (سه شنبه 15 مهر 93), شیدا. (پنجشنبه 17 مهر 93)

  19. #310
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    این همه خاطرات قشنگ با شوهراتون دارید و کلی هم تو تاپیک خصوصیات مثبت همسرم میایید پست میذارید که آدم دلش ضعف میره بعد میایید تاپیک باز میکنید که

    شوهرم چنین است و چنان؟؟؟؟؟

    آدم نمیدونه با تاپیکاتون دلش واسه شما بسوزه یا با پست هایی که اینجا میذارید دلش واسه خودش که شووووهر نداره بسوزه؟؟!!! البته فکر نکنید ما

    حسووودیماااا...

    فقط نمیدونیم به کدوم سازتون برقصیم...
    همه آبهای دریا هم نمی توانند یک کشتی را غرق کنند

    مگر اینکه در داخل کشتی نفوذ کنند

    بنابراین

    تمام نکات منفی دنیا روی شما تاثیر نخواهد داشت

    مگر اینکه شما اجازه بدهید...





  20. 18 کاربر از پست مفید رزا تشکرکرده اند .

    Amir_23 (چهارشنبه 16 مهر 93), del (چهارشنبه 16 مهر 93), m.reza91 (سه شنبه 15 مهر 93), maedeh120 (شنبه 19 مهر 93), marta (چهارشنبه 16 مهر 93), mohi (چهارشنبه 15 بهمن 93), paiize (چهارشنبه 16 مهر 93), Pooh (سه شنبه 22 مهر 93), sara503 (چهارشنبه 16 مهر 93), sezavar (چهارشنبه 16 مهر 93), terme00 (سه شنبه 15 مهر 93), فرهنگ 27 (جمعه 18 مهر 93), یه تنهای خسته (جمعه 18 مهر 93), مصباح الهدی (جمعه 18 مهر 93), بارن (دوشنبه 10 اسفند 94), دختر بیخیال (سه شنبه 15 مهر 93), سرگشته دوست (چهارشنبه 16 مهر 93), شیدا. (پنجشنبه 17 مهر 93)


 
صفحه 31 از 57 نخستنخست ... 1121222324252627282930313233343536373839404151 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.