سلام خدمت دوستای گلم
من 22 سالمه
حدود 2 سال پیش با دختری آشنا شدم که الان 19 سالشه.قبل از اون با چند تا دختر دیگه دوست بودم اما هیچ کدومشونو دوس نداشتم.
اما این یکی واسه من خاص شد.منی که از خودم تعجب می کردم چرا مثل بقیه به دختری احساس پیدا نمی کنم یهو به خودم اومدمو دیدم بلههههه عاشق شدم.
برای اینکه کاراکتری که باهاش رابطه دارمو بیشتر بشناسید یه توضیحاتی میدم:
این دختر بعد از مدت 1 2 ماه با یکی از رفیقام که با منم صمیمی بود فاز خواهر برادری برداشتن ما هم از اونجا که به رفیقمون اطمینان داشتیم دیدیم اینا یهو بیشتر از خواهر برادر شدن چند دفه هم که باهم هی قهر و آشتی میکردن تا آخر رفیقم اومد گفت بکش بیرون من دوسش دارم.
که بعد ما دعوامون شدو فلان.که یک ماه با این دختر نبودیم.
البته اینم میدونم اون به خاطر حس پشتیبانی و اینکه تو اون مقطع من بهش اهمیت نمیدادم با اون ارتباط داشت و البته منم دوس داشت چون اولا رابطه ی عاطفیش با من بیشتر بود.منم رابطه ی رمانتیکم با دخترا خیلی قویه.
در مورده خودمم بگم من ظاهرم خوبه تیپایی که میزنم همه کف می کردن.مدلمم مثه بقیه نبود.
من جوری بودم که قبلا تو دبیرستان بهم می گفتن بچه خوشکل که سرش دعوا زیاد کردیم یا میشنوم که میگن فلانی شبیه خارجیاس حتی یه چینیه هم بهم می گفت تو به ایرانیا نمیخوری اروپایی هستی و فلان که بگذریم اینارو نمیگم که خودمو گنده کنم میگم بیشتر بدونید که من از اون پسر خیلی سر تر بودم هم از نظر خودش هم از نظر بقیه هم از لحاظ مالی.
بگذریم حدود چند دفعه با اون پسره کات کردو با من بودو بعد که اون پسر هم اس ام اس هاش رو به من نشون داد که گفته بود اونو دوست داره که بعدا من پرسیدم ازش گفت چون اون می گفت منم میگفتم دوسش دارم.کلا در موردش بگم که یه دختر بول هوسو غیر قابل اعتماد بود که کنترل احساسشو نداشت که من به خاطر کاراش باهاش تموم میکردمو اونم همیشه می خواست منو داشته باشهو همیشه با گریه زاری منو بر میگردوند.یه بارم که ازش پرسیدم گفتم چرا با اون طرفی گف من میخواستم فراموشت کنم(البته یادم نیس چرا) اما نتونستم بعدشم که به اون پسره رفیق سابق هم گفته بوود که هنوز منو دوست دارهو و بعد یه ماه جدایی برگشته بود پیشه من.
منم همیشه میگفتم بچس گناه داره اونم گریه میکرد منم میبخشیدم.بماند که منم ضربه روحی خیلییییییییی به توان 2 خوردم.
البه در مورده عشقش به من بگم که فقط با من حاضر شد که رابطه جنسی داشته باشه و من تنها کسم که داشته.و یه بارم که من بهش خیانت کردم کسایی که سبب شده بودن من بهش خیانت کنمو مثل رفیقام زنگ میزد فحش میکشیدو خیلی به من میگفت و گریه میکرد حتی بعد گذشت 1 ماه مثلا یادش میوفتادو اس ام اس میدادو به یکی از رفیقام که باعث شده بود من خیانت کنم و یهویی می گفت فلانی ازت متنفرمو فحش می کشید.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خلاصه این کلا گذشت یک سال اما داستان اینجاست که پسر داییش که قبل من زمان بچگیش و اولین پسری که باهاش بوده تا قبل همین عید هی به هم اس ام اس میدادنو رابطه داشتن اما نه خیلی جدی ولی من نمیدونستم اونا هم هی کات میکردن.البته پسره یه کم کنه بوده و هی مظلوم نمیایی میکرده
یه روز تو عید کلا جواب تماس های منو نمیده و میگه من نامزد کردم با پسر داییم الکی و منم جویای قضیه میشم میبینم بلهههه اینا باهمن من که فهمیدم بسریع شبش باهاش کات کردم رابطمو اما اون بازم با گریه هاشو کاراش که هی من تورو میخوامو فلان سعی کرد مخ منو بزنه خلاصه 2 3 روز ما زیاد رابطه ی خوشی نداشتیمو بیشتر دعوا بودو من شماره ی پسر دائیشو داشتم به اون زنگ میزدم اونم می گفت من دوسش دارم.به پاش نشستم مامانش گفته صبر کن درسشو بخونه اون موقع اگه خواستن بیا خواستگاریو فلان منم که داشتم دیوونه میشدم شوکه شده بودمنمیدونستم حرف کیو باور کنم.پسر دائیشم دورو بود به من یه چی میگفت به اون یه چی دیگه حرفای منو به اون می گفت که اونو بکشه سمته خودش پشت سرم بدمو می گفت.در حالی که من همیشه منطقی بودمو می گفتم تو اگه منو نمی خوای به من بگو منم دیگه کاریت ندارم.
خلاصه اون بازم منو انتخاب کرد و اون داستان تموم شد.و قسم خورد حتی بعد 2 ماه که من مدامم می گفتمو در مورد گذشتش میپرسیدم که دیگه با اون رابطه ای نداره حتی می گفت چون من نسبت به اون احساس گناه میکردم می خواستم خودمو بسوزونم با اون باشم تا آهش زندگیه منو نگیره مگر نه من از پسر دائیم متنفرم اون به من خیانت کرده چند بار شان منو تو فامیل آورده پایین و با خواهر زن نمیدونم کی س*ک*س کرده آبروم رفتو به منم چند دفه قسم خورد که هیچ حس دوست داشتنی به پسر دائیش نداره فقط به خاطر اینکه دلش می سوخته باهاش بوده.
خلاصه جریان پسر دائیشم گذشت بعد من با یکی از صمیمی ترین دوستاش تو لاین و وایبر آشنا شدم با اون یکم گرم گرفتم تا در مورد اون از زیر زبون دوستش بکشم بیرون اونم که تو کف من بود همه چیو بهم می گفت برام تعریف کرد که اون پسر دائیشو دوس داره.من گفتم تو از کجا می دونی گفت من مطمئنم که دوسش داره چون وقتی فهمید می خواد ازدواج کنه خودشو داشت میکشت بس گریه میکرد پسر دائیشم که عشق اولشه منم از این می ترسم.
حالا موندم با این دختر که یه بار می خواستم ترکش کنم میخواست آمپول هوا بزنه سوزن کرد تو دستش گفت اگه ولم کنی خودمو میکشم.کسی که وقتی یاد دوس دخترای من میوفته جلوی خودم اشک تو چشماش میادو گریه میکنه.اون واقعا دوسم داره اینو همه میگن حتی دوستای خودش و خالش دوستای من.
حتی خودمم چند دفه امتحانش کردم دیدم به کسی پا نداده.
من واقعا موندم با این رابطه ی پیچیده چیکار کنم؟
میترسم باز باهاش بمونم یهو دوباره با پسر دائیش ارتباط برقرار کنه.
خودمم وقتی میفهمم کسی که دوسش دارم یه نفر دیگرو هم دوس داره تمایلم به با اون بودن خیلی زیاد کم میشه
دوستان خواهش میکنم
نظرتونو بگین و
کمک کنید و
راهنماییم کنید!!
موندم ترکش کنم باهاش بمونم چیکار کنم؟؟
ما قصد ازدواج داشتیم اما حالا؟؟
موندم؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)