موضوع: رفيق بازي همسرم و تنهايي و شرمندگي من

فقط يه چيزو ميخوام بدونم،مقصر پدر و مادرم يا اون؟
اگه يه نفر بياد و به من بگه كه تقصير اونا نيس به خدا ولش ميكنم.
ولي ميدونين،ميترسم عيب اينا باشه.
چرا هيچكس با ما رفت و امد نميكنه؟ چرا تو خونه ما همه از همه ناراحتن؟! چرا مامانم با فاميل بابام قهره بابام با فاميل مامانم؟ اينا يه عيبي دارن ديگه؟ اينا سالمن؟
فقط ترسم همينه،كه جدا بشم و برم ببينم عيب از اينا بوده و به خاطر اينا زندگيم خراب شد.اگه خونوادم خوبن چرا هنوز مثه دوتا بچه هفته به هفته با هم قهرن پدر و مادرم؟!
برا همينه كه ازشون متنفرم،چون وسط يه عده رواني گير افتادم.
شوهر رواني،پدر و مادر رواني،خودمم رواني.همينه ديگه،نيست؟!؟اين نميشه زندگيمون بعد؟!

اگه پدر و مادرم سالم بودن انقد بهونه ميدادن دست شوهرم؟
اگه شوهرم سالم بود انقد دنبال بهونه ميگشت؟
اگه يكي ابن وسط دلش به اين زندگي ميسوخت وضع من اين بود.
همشون از هم بدترن.

مدير ميگن بيخيال باش.مه نميتونم،كه نميكشم،كه من مدلم فرق داره،من خودم روانيم،اونقدر سالم نيستم كه با بيخيالي و ارامش طي كنم

ازين تالارم بدم مياد،يه نظر ميخوان بدن به يكي ،يه گره ميخوان وا كنن از كار كسي هزار جور بايد منت بكشي،اقا خواهش ميكنم،خانوم به پات ميوفتم بيا بگو چيكار كنم،هه،واقعا كه

الهام جان اولا یک نفس عمیق بکش، مثیکه دلت خیلی پره!
دوما شما عزیزم انصافا چند تا تاپیک اینجا داری؟ همه مشکلاتت هم یک ریشه داره.اخلاق بد شوهرت.
از اولم میدونستی.

یجوری نوشتی انگار همه اینجا یک پا مشاور هستن، دیگه هرکسی هرچی بذهنش رسیده گفته، دیگه چیزی به ذهن آدم نمیرسه که بگه.
مشاور ها هم که حداقل فرشته مهربون و یادمه تو تاپیک های قبلیت خیلی راهنماییتون کردن دیگه از انجمن ازادتون خبر ندارم.

بعدشم نمیشه هر راهنمایی کرد، بعضی مشکلات طوریه که خیلی پیچیده اس و حساس باید یک مشاور راهنمایی کنن.
در ثانی مهم نیست چند تا راهنمایی گرفتی مهم اینه راهنمایی ها با کیفیت باشه.
تا حالا چند درصد راهنمایی هارو بکار گرفتی؟

چرا همسرتون درست و مداوم مشاوره نمیاین؟
چرا باهاشون صحبت نمیکنین که این وضعیت درست نیست، دیگه خسته شدین، با این وضعیت نمیشه ادامه داد! باید یک تصمیم جدی بگیرن.
ایشون ازدواج کردن باید بشما که همسرشون هستین احترام بذارن و یک تفاوتی بین زندگی متاهلی و مجردیشون قایل بشن.

- - - Updated - - -

نوشته اصلی توسط Somebody20

فقط يه چيزو ميخوام بدونم،مقصر پدر و مادرم يا اون؟
اگه يه نفر بياد و به من بگه كه تقصير اونا نيس به خدا ولش ميكنم.
ولي ميدونين،ميترسم عيب اينا باشه.
چرا هيچكس با ما رفت و امد نميكنه؟ چرا تو خونه ما همه از همه ناراحتن؟! چرا مامانم با فاميل بابام قهره بابام با فاميل مامانم؟ اينا يه عيبي دارن ديگه؟ اينا سالمن؟
فقط ترسم همينه،كه جدا بشم و برم ببينم عيب از اينا بوده و به خاطر اينا زندگيم خراب شد.اگه خونوادم خوبن چرا هنوز مثه دوتا بچه هفته به هفته با هم قهرن پدر و مادرم؟!
برا همينه كه ازشون متنفرم،چون وسط يه عده رواني گير افتادم.
شوهر رواني،پدر و مادر رواني،خودمم رواني.همينه ديگه،نيست؟!؟اين نميشه زندگيمون بعد؟!

اگه پدر و مادرم سالم بودن انقد بهونه ميدادن دست شوهرم؟
اگه شوهرم سالم بود انقد دنبال بهونه ميگشت؟
اگه يكي ابن وسط دلش به اين زندگي ميسوخت وضع من اين بود.
همشون از هم بدترن.

مدير ميگن بيخيال باش.مه نميتونم،كه نميكشم،كه من مدلم فرق داره،من خودم روانيم،اونقدر سالم نيستم كه با بيخيالي و ارامش طي كنم

الان میخوای فقط بدونی کی مقصره همین؟
یسوال خودت به خودت در خصوص رفتارت با شوهرت چقدر نمره میدی؟
یسوال دیگه هم دارم، مشکل شما دوتا فقط خانواده شماست؟ یا رفتار شوهرتم از نظرت خوب نیست.
یعنی به شوهرت تو همسرداری و رفتارشون چند میدی؟

الهام جان!!!!چیه دختر...یه کم آروم باش...چرادوست داری اینقدرخودتوحرص بدی
که چی بشه؟شوهرکنی؟؟!!خب بابااگه شوهرنکنی آسمون به زمین میاد...نه...میشینی خونه بابات عشق دنیارومیکنی!!
الهام جان مقصرهردوطرف هستن نه فقط خانوادت...شوهرت خیلی خیلی بچه ست!!!!
اماخودتم مم اشتباه نداری..الهام مایاکارشتاسهاکه نبایدبهت بگیم دقیقاچکارکن...میخوای بهت بگیم
طلاق بگیر
تاباخیال راحت این کاروکنی...نه عزیزم اینجاکسی مستقیم بهت نمیگه چکارکنی..راه حل میدن واین تویی که بایدتصمیم بکیری میخوای بمونی وهمینجورادامه بدی یامیخوای جداشی وحداقل واسه انتخاب بعدیت عاقلانه تررفتارکنی
آخه مگه این دنیاچه ارزشی داره که به خاطرش این همه داری دیونه بازی درمیاری...به خاطرش فقط داری ناله مبکنی وگریه سرمیدی...

همین هفته پیش بودکه یکی ازدخترهای همین تالاربه خاطرحرص خوردن ازدست شوهرش زیریه عمل ساده درنیومدومرد!!!راست ودروغش رونمیدونم امافکرکردی چیشد؟؟چی میگن؟؟شوهراون خانم اومدپست گذاشت که منوتنهاگذاشت ومن اشتباه کردم و....هیجی دیگه حوونیش تموم شد...الهام حان قدرخودتوبدون..به فکرسلامتیت باش..خدارودرنظرداشته باش وبهش نزدیک شو...حالاکه هیچکی نمیتونه بهت آرامش بده پس فقط خداروبطلب..
ازهیچی نترس..حتی اگه خواستی جدابشی ازتنهایی نترس..دلت روبزرگ کن قوی باش...خداروفراموش نکن

- - - Updated - - -

راستی یه سوال؟رابطه ج ن س ی کامل داشتی باشوهرت؟البته ببخشیدمیپرسم اگه مایل بودی جواب بده

رابطه كامل داشتيم.

نمره؟!؟ خيلي سخته راستش،الان اعصاب كافي براي فك مردن و نمره دادن ندارم به خدا ولي حتما اينكارو ميكنم، چون سوال قشنگيه.

اون بين منو دوستاش اونا و انتخاب كرد.
ازش خواستم بشينه فك كنه و انتخاب كنه،ببينه ميخواد عوض شه يا نه،ببينه خوشش مياد مثه اون باشم يا نه.
گفتم دوستاتو قطع نكن،فقط شب زنده دارياتونو بذارين كنار،رابطه ت با خونوادمم به هودت مربوطه،فقط بهش فك كن،خواستي بيا خونمون نخواستي نيا.

اوند خونمون.خيليم خوب رفتار كرد
اما امشب باز ديدم كه با دوستاش شام رفتن بيرون،منم با دوستم بودم،گفتم اشكال نداره قرار نيس شب زنده داري اي باشه،
شب ديدم داره تس ميده،چند تاشو چشم افتاد و ديدم، گفتم كجا ميرين؟ گفت جايي نميريم ميان شب خونه ما بخوابمةن خاليه
گفتم نتيجه فكرات اين شد؟ گفت اره



منم قهر كردم پشتمو كردم اونم قهر كرد رفت از خدا خواسته

چيكاو كنم؟! واستم و بكم يا من يا اونا؟!

ميگه توام با دوستات برو

سلام الهام
آفرین دخترخوب.کارقشنگی کردی که باهاش صحبت کردی.اما بایدبهش فرصت بدی.به این زودی انتظارنداشنه باش قطع رابطه کنه.به جای اینکه قهرمیکردی باهاش مهربون میبودی!!بهش لبخندمیزدی میگفتی من به تواطمینان دارم.من مطمعنم که ازپس همه چی برمیای.مطمعنم که من وزندگیمون واست ازهمه چی مهمتره.میگفتی باشه بروامااین دیگه دفعه آخره چون من خیلی دلم واست تنگ میشه!!
بهش فرصت بده.ازش تعریف کن.تاییدش کن. بهش اعتمادبه نفس بده.اونوقن میبینی که چطورجذبش میکنی
الان هم دیرنشده مینونی بهش اس بدی واین حرفهاروبگی.کلی هم ابرازعلاقه ودلتنگی کن.
الهام کمی سیاست زنانه همراه بامهرومحبت نثارش کن.

ببين اون اصلا قصد نداره اينكارو ترك كنه.هروقتم حرف ميزنم با ترفنداي خودش سعي ميكنه كارشو توجيه كنه،جديدا هم جوري رفتار ميكنه يعني به تو مربوط نيس

اصن من هيييييچ نشونه اي نميبينم كه حتي بخواد كارشو كمتر كنه،اصصلا،انگار دارم با ديوارحرف ميزنم،
هرچي ميگم....

ميخوام بگم منم ميخوام سيگاري شم( چون از زناي سيگاري متنفره.ميدونم بچه بازيه ولي با بچه بايد بازي كرد ديگه)



اصن ميخوام پا به پاش فاتحه اين زندگي رو بخونم،شايد اينجوري قدر چيزايي كه داشتيمو بدونه
دگه نميخوام دوسش داشته باشم
ديگه بهش اهميت نميدم
ميخوام ديگه نبينمش،همونجوري كه اون منو نميبينه

خودت میگی بچه بازیه!!!پس احتیاج به نصیحت نداری

ببین عزیزم یه مدت اینجوری که گفتم رفتارکن حتماناثیرداره.امامطمعن باش این بچه بازی ها وقهرو...فقط کارروخراب میکنه.
الهام اون هم یه مرده مثه همه مردها!!!مردبامحبت وتوجه واعتباربخشیدن بهش میشه همونی که تومیخوای.
حالانری اس بدی میخوام سیگاری شم دختر!!!بجاش اونی که گفتم روبگو..ازماگفتن بود...نه اینکه گوش ندی وکارخودت روبکنی بعدچندروزدیگه بیای عصبانی...وبگی ازهمتون بدم میاد....بالاخره بایدکمی هم حداقل به حرفهایی که بهت زده میشه فکرکنی نه اینکه قصدت درددل کردن باشه دخترخوب

نوشته اصلی توسط paiize

خودت میگی بچه بازیه!!!پس احتیاج به نصیحت نداری

ببین عزیزم یه مدت اینجوری که گفتم رفتارکن حتماناثیرداره.امامطمعن باش این بچه بازی ها وقهرو...فقط کارروخراب میکنه.
الهام اون هم یه مرده مثه همه مردها!!!مردبامحبت وتوجه واعتباربخشیدن بهش میشه همونی که تومیخوای.
حالانری اس بدی میخوام سیگاری شم دختر!!!بجاش اونی که گفتم روبگو..ازماگفتن بود...نه اینکه گوش ندی وکارخودت روبکنی بعدچندروزدیگه بیای عصبانی...وبگی ازهمتون بدم میاد....بالاخره بایدکمی هم حداقل به حرفهایی که بهت زده میشه فکرکنی نه اینکه قصدت درددل کردن باشه دخترخوب

نگفتم بهش،اصن ديگه راجع بهش حرف نزدم،نميخوامم بزنم،اونم ازون شب دوستاشو نياورده ديگه،همون شبم بهم گفت :لطفا بهم گير نده يكي از بچه ها از سربازي برگشته ميخواد اينجا باشه
مت بازم هيجي نگفتم.

راستي...
تو برخورداش به من نمره ٩ ميدم بهش،يا شايد ٨.
برخوردش با خونوادمم همون ٨ و ٩.

اين چه زندگيه ،مامان بابام تو اين سن و سال هنوز دعوا دارن،مثه دو تا بچه ميمونن، كه ما بايد ياد داشته باشيم و بهشون ياد بديم چيكار كنن،مامانم يه جو سياست نداره،بابام يه جو گذشت نداره،همش دعوا بحث قهر

اينم كه از زندگيه خودم
چرا اينجوريه،؟! مثلا الان داره سعي ميكنه خوب باشه.چقد سرد،بي احساس،خنك،يه روز تمام كنارش باشي يه بوس نميكنت،يه بقل نميكنت،يه كلمه محبت اميز ازش نميشنوي...
نه كه بگم بلد نيس،ديروز بهش نيگا ميكنم كه چجوري يه رييز قربون صدقه خواهرزادش ميره و احساسات ب خرج ميده
چقد غصه ميخوره كه جديدا چرا بقلش نميادچقد به فكرشه،احساس مسيوليت ميكنه،
با خودم ميگم پس بلده،ولي من لايقش نيستم،
قبلا اينجوري نبود انقدر،
طوري شده وقتي ميرم پيشش خجالت ميكشم،خودش ز ميزنه يسا اينجا بمون خودشم يجور رفتار ميكنه ادم از رفتنش خجالت ميكشه،
يا شبا انقدر نوازشش ميكنم و ارش بخاري در نمياد خودم از خودم خجالت ميكشم(منظورم س ك س نيست،همه چيز كه اون نيست،اون سر جاشه)
احساس اويزون بودن ميكنم.
اعصابم خورده،دلم تمگ شده

از همه تاپيك هام متنفرم،

هيچكدوم نتيجه نداشت
مخصوصا اين،حالم ازين تاپيك بد ميشه

من احمقم،منو گير اورده،من براش هيچي نيستم،يه بي عرضه م،يه خنك،يه اويزون،
ازش بدم مياد،بايد ازش متنفر شم،
حقمه،من نفرت انگيزم،
لياقتم همينه،
من نميتونم .هيچي عوض نميشه
بايد ازش بدم بياد.بايد ازش نترسم،ازينكه مباشه،

سلام
چی شده عزیزم؟