سلام تقریبا چنین چیزی برا من پیش اومد
ولی مخالفت از طرف اونا بود
البته راست و دروغش و خدا میدونه
وقتی بگه میرم میره
خودت و اذیت نکن دنبالش نرو
منم کلی فحش دادم
فقط کم محلم میکرد ی بارم جواب نداد
وقتت و الکی هدر نده
مواظب خودت باش
تشکرشده 58 در 29 پست
سلام تقریبا چنین چیزی برا من پیش اومد
ولی مخالفت از طرف اونا بود
البته راست و دروغش و خدا میدونه
وقتی بگه میرم میره
خودت و اذیت نکن دنبالش نرو
منم کلی فحش دادم
فقط کم محلم میکرد ی بارم جواب نداد
وقتت و الکی هدر نده
مواظب خودت باش
مهربونی... (چهارشنبه 05 شهریور 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 05 شهریور 93)
تشکرشده 5,213 در 1,375 پست
بی محلی بهترین کاره در حال حاضر.بی جوابی بهترین کاره مگه نه؟ دعا کنید بتونم تا 16م هییییچ تماسی نگیرم... به نظرتون بر میگرده؟
قاطعیت در تصمیم داشتن بهترین کاره
سره خودتو گرم کن تا وسوسه نشی تماس بگیری.
گفتی برات دعا کنیم ، میدونم که میتونی!
مهم نیست که برمیگرده یا نه!!! مهمه اینه که چطوری برگردن!
با یه دسته گل و شیرینی ، همراه با خانواده !
یا فقط زنگ بزنن و بازم همون حرفا و احساسات همیشگی و بزنن!
شما قصدت ازدواجه درهر صورت با هرشرایطی؟
یا نه فقط میخوای در کنار ایشون باشی!
این و همیشه آویزه گوشت بکن، دختر خوب ، خودتو وابسته نشون نده!!!! خصوصا قبل ازدواج!
من تو تمام زندگیم این اصل و پیاده کردم ، موفق هم بودم ! دوستانمم که این اصل و پیاده کردن موفق بودن! تا حالا ندیدم کسی از این جمله استفاده کرده باشه و ناموفق بوده باشه!
وقتی خودتو وابسته نشون میدی ، طرفت وقیح تر میشه، میفهمه تو همه جوره میخوایش و اون طرف هرکار دوست داره میتونه بکنه ! و تو هم اینقدر عاشقی که با هر شرایطی میتونی زندگی کنی.
در صورتی که خودتم نمیدونی که با هر شرایطی نمیتونی زندگی کنی و دیر یا زود این عطش عشق فروکش میکنه و کاسه صبرت لبریز میشه!
اصلا ممکنه ایشون واقعا پشیمون شده باشن ، یا اصلا کسی دیگه ای وارد زندگیشون شده باشه!
پس به حال خودشون رهاشون کن ، بذار خودشون تصمیم بگیرن!
بعد که نوبت شما ، شد ! اونوقت شما تصمیم بگیر که میخوای باهاشون بمونی یا نه!
**برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
یاد نمیگرفتم .....! **
ویرایش توسط دختر بیخیال : چهارشنبه 05 شهریور 93 در ساعت 12:24
مهربونی... (پنجشنبه 06 شهریور 93),سوما(جمعه 07 شهریور 93)
تشکرشده 539 در 149 پست
سلام دوست عزیز
اگرچه نمیتونم کل احساسی که الان دارینو رو درک کنم اما بخش بزرگی از حستون کاملا با نوشته هاتون انتقال دادین... دوست عزیز من نمیدونم ایشون چند سالشونه... اما از همون حرفایی که شما نوشتین این طور مشخصه که ایشون ثبات ندارن حتی حرفایی که میزدن تو همون دوران خوبی که با هم بودین نشون از هیجان و احساس زیاد ایشون داره...
الانم خودتون بهتر از همه میدونین که ایشون قابل اعتماد نیستن.... فقط نمیتونین بپذیرین....... و اینکه مدام تو فکر آبروی رفته و حرف فامیل و غیره هستین
دوست عزیزم اصلا براتون مهم نباشه هر کی هر چی میخواد بگه... عزیزم اصلا چرا اجازه میدین کسی انقدر در باره زندگیتون بخواد صحبت کنه که بگن این همون دختره و ...... بله ادما تحت شرایط مختلف تصمیم میگیرن ....
الان همونطور که همه دوستان گفتن فقط سکوت کنید و زمان بگذره... خیلی سخته شاید لحظه ها براتون اندازه سال طول بکشه اما تحمل کنید .. هر کس هم پرسید پس چرا نمیان و غیره بگین هر وقت موقعش شد ازدواج میکنید....
فقط مراقب خودتون باشید ...
رزا (پنجشنبه 06 شهریور 93)
تشکرشده 433 در 149 پست
عزیزم دوست ندارم اینو بگم ولی یه واقعیته
این یه رابطه تمام شده هستش.
باور کن
تجربه و گذشته بهم ثابت کرده که این رابطه تمومه.
توی ذهنت ازش بت نساز!
کاری ندارم قبلا چی بوده و چی شده!
الان دیگه تورو نمیخاد!
تلخه! خیلی تلخه!
خودم یه بار تلخیشو با تمام وجود احساس کردم! خودم میفهمم یعنی چی !
خودتو بهش تحمیل نکن!
اگه دوست داره بیاد دیگه .. الان که چیزی مانعش نیست!
همه چیزایی که میگه بهانه ست!
بهانه واسه نموندن! بهانه واسه نخاستن!
ببخش که تلخ صحبت کردم... ببخش اگه ناراحتت کردم!
واقعیته دیگه...
اشتباه من تو گذشتم این بود که نمیخاستم این بهانه هارو باور کنم
همش خوش خیالی و خوش خیالی
چون دوستش داشتم و تا حد بسیار زیادی وابستش شده بهانه هاشو نمیدیدم
نمیخاستم قبول کنم که حرفاش و حرکاتش و جواب ندادنش یعنی .... همه چی تمام شد!
ویرایش توسط خیال تو : چهارشنبه 05 شهریور 93 در ساعت 13:16
تشکرشده 13 در 8 پست
دوستای عزیزم از تک تکتون واقعا واقعا ممنونم
خییلی به حرفاتون و راهنماییاتوننیازمندم...خیل دوست داشتم آقایون هم در این زمینه نظر بدن... آقایون بهتر جنس خودشونو میفهمن... و در ادامه بهتر می تونن جوابسوالایی که می خوام بپرسم رو بدن
اما رزای عزیز
خیلی از لحن محبت آمیز و مهربونت ممنونم... اینروزا انگار نیاز دارم یکی اشتباهاتمو با مهربونی و برخورد لطیف بهم گوش زدکنه...واقعا نکته کاربردی و درستیه: یک آقا رو در رابطه به حال خودش رها کنید تاببینید آیا بر می گرده؟ من امروز روز اول بی جوابی رو شروع کردم... هیچ پیامیندادم (البته می دونم زمان کمیه.. اما برای شخصی که لحظه به لحظه به فکر یه نفرهخیلی دیر می گذره..)
فریبا جان
ممنون از پیشنهادات و توصیه های خوبت. این جملتبرام خیلی ارزشمند بود: برای خودتان ارزش قائل شوید تا مرد هم برایشما ارزش قائل شود
دختر بی خیال عزیز و دوست داشتنی
چقدروقت گذاشتی برام! ازت یه دنیا ممنونم. در آخر پست اولت به یکی از سوالایی که میخواستم بپرسم به نوعی جواب دادی. اینکه آیا غرور و شخصیت من، در صورتی که دیگههرگز باهاش تماس نگیرم، در نظر اون آقا بازسازی میشه؟
راستشمن حدود 1 ماه میشه (کمی کمتر) خودم رو واقعا بی شخصیت کردم.. یعنی بار ها و بارهابر خلاف اونچه که عقلم دستور می داد دوباره و دوباره غرورمو همینجور له کردم واجازه ندادم این له شدگی ترمیم پیدا کنه که بار دیگه غرورمو زیر پاش انداختم تااینبار راحت تر و قدرتمندانه تر لهش کنه... هر بار پس از این اتفاق خودمو میزدم... می زدم توی سرم... اینقدر که حس می کردم الان بیهوش می شم... سرم از شدتضرباتم به شدت درد می گرفت و این فقط به خاطر له شدن شخصیتم بود...
راست میگی من نباید با اصرار کاری کنم اون بیادخواستگاری.. بعدا تو زندگی خودمو سرزنش خواهم کرد.. ضمن اینکه این آقا از خانمهایی که بهش پیشنهاد میدادن به شدت متنفر بود..
اما یهچیزی...من در طول رابطه بارها پیش میومد که باز حس آویزونی بهم دست میداد...که اونسر کار بود و جواب نمیداد... ازش پرسیدم آیا اگه من دیگه خیلی بهت پیام ندم و اسام اسامو خیلی کم کنم که به کارات برسی بهتره؟ ترجیح میدی؟گفتم حس بدی پیدا نمیکنی وقتی این همه اس می دم؟ جواب داد: خیر! من دوست دارم وقتی اس هاتو می بینم..همون موقع هم خودم حس کردم کلی ارزش خودمو پایین آوردم!
صبای عزیزم
تاپیکت رو پی گیری می کردم.. امیدوارم تو هم بهشرایط روحی مناسبی رسیده باشی...ممنونم که تو این شرایطی که داری بهم کمک کردی
دختر بیخیال جان
پرسیده بودی : شماقصدت ازدواجه درهر صورت با هرشرایطی؟
یا نه فقط میخوای در کنار ایشون باشی!
جوابماینه که نه! راستش من اصلا تا قبل این اقا حالا حالا ها به ازدواج فکر نمی کردم...هر کی میومد فکر می کردم شوخیه و ازدواج برای بقیست نه برای من! باورت میشه؟ اماتو این دوران به جایی رسیدم که انگار می خوام با هر شرایطی فقط با این اقا ازدواجکنم... می دونم اشتباهه! خیلیی زیاد! اما یه سری مسائل هست که شاید نگفتنش بهترباشه.. به خاطر اون وضعیت غیر قابل گفتن.. و اینکه انگار تمام رویاهام با این اقابوده شاید برام سخت باشه به کس دیگه فکر کنم... که دارم البته رو خودم کار می کنمکه اینقدر ساده لوح نباشم!
راستشمن به خاطر موقعیت خوبی که خداوند این چند روزه دنیا بهم امانت داده... خیلیا ازدور فکر می کردن خیلی مغرور و از خود راضیم... به خاطر دفع این چنین تصورهاییاخلاقم رو طوری کردم که الان دیگه از اون ور بوم افتام.. حالا بهم میگن با توجه بهموقعیتت فکر نمی کردیم اینقدر دختر ساده و کم توقعی باشی!
آیدایعزیزم
ممنون بابتنظراتت. یعنی واقعا فکر می کنی دیگه نمیشه به این آدم اعتماد کرد؟ نمیتونه اینبرخورداش به خاطر آویزون بازیای من باشه؟ یعنی دلشو زده باشم؟ که اگه این باشهشاید از بهترین مرد روی زمین این برخورد قابل انتظار بود.. نظرت چیه؟ اون آقاواقعا قابل اظمینان نیست یا من نتونستم رابطه رو مدیریت کنم؟
خیالتوی عزیز
مرسیکه وقت گذاشتی مشکلمو منطقی بپذیرم..اما هرچند که دارم خودمو کم کم اماده یپذیرفتن "هر چه پیش آمد خوش آمد" می کنم اما از دیدن اون جمله قاطعت کهگفتی: این یه رابطه تمام شده هستش..
یه لحظه شوکه شدم! نمی دونم چرا... شاید یه دفعهپذیرفتنش خیلی سخته! اما کم کم پذیرفتنش راحت تره انگار!
بچه هااز همتون ممنونم که کمکم می کنید
اما یهچند سوال دارم دوست دارم آقایون همنظر بدن... و البته دوستای خوب خانمم
1) آیااگه من یه مدت تقریبا طولانی از این آقا ( که هنوز می دونم دوستم داره... و غیرتداره روم حسابی) دور بشم... رابطه رو کامل قطع کنم... شخصیتم مثل روزای اول براشجذاب میشه؟ یعنی الان خیلی دیر نشده؟ بعد از شکستن غرور میشه دوباره در دید طرفجذاب و دوست داشتنی بشی؟ یا دیگه کار از کار گذشته و دیگه هیچوقت مثل اول برامنمیمیره؟ (به فرض که شخصیتم الان تو ذوقش زده که نمی خواد بیاد)
2) آیااگه این آقا برگشت و من با قاطعیت فقطگفتم " لطفا با پدرم صحبت کنید" و اگه خواست واقعا بیاد خواستگاری...قبولش کنم؟ آیا این مرد، مرد زندگی هست؟ به عبارتی آیا این پس زدن الانش به خاطرمرد نبودنشه یا به خاطر اصرارای وقیحانه منه که دلشو زده؟
3) بر فرضاینکه این ازدواج شکل نگیره...و با توجه به اینکه آقا تو ذهن من بت شده... و ظاهرافکر می کنم همون مرد رویاهای همیشگیم اومده سمتم و بهم عاشقانه ابراز علاقه کرده..و اینکه منم در حال حاضر خیلی دوستش دارم... آیا دور از ذهنه که همسر آیندمو بههمین اندازه دوست داشته باشم؟ آیا این اتفاق باعث نمیشه مدام دیگران رو باهاشمقایسه کنم و همه در این مقایسه شکست بخورن؟ چون فعلا که هر کیو مقایسه می کنم نمیتونم به این آقا ترجیحش بدم.. و این احساس قبل از ایجاد رابطه عاطفی هم در من وجودداشت... با دیدن چند برخورد اول متوجه شدم از هر کی میشناسم بهتره و اصلا همونممکنه باشه که من میخواستم...حداقل با توجه به شخصیت ظاهریش.. نمی خوام همسرآیندمو از این کمتر ببینم
خواهش می کنم آقایون هم نظراتشونو بگن...
از همتون یه دنیا سپاسگزارم
ویرایش توسط آسمون آبی : چهارشنبه 05 شهریور 93 در ساعت 22:23
تشکرشده 13 در 8 پست
بچه ها خواهش می کنم راهنماییم کنید.. شاید مسئله پیش پا افتاده ای باشه واسه شما اما جواب اون سوالا خیلی بهم کمک میکنه
ویرایش توسط آسمون آبی : پنجشنبه 06 شهریور 93 در ساعت 09:40
تشکرشده 58 در 29 پست
سلام آسمون آبی عزیزم
ببین گلم وقتی میگه میرم دیگه میره
اگرم برگرده دیرتر میره و بیشتر عذاب میکشی بعدشم ی منت میزاره من گفتم میخوام برم خودت نذاشتی
منم داغونم من که هرروزه دارم میبینمش و باهم صحبت میکنیم
اما با کم محلی دوطرفه فراوون
تازه قبلاحس میکردم خیلی با شخصیتم و...
ولی الان تقریبا جلو همه همکارام شخصیتم له و لورده شده
تازه اگرم دیدشون به من بد نباشه خودم این حس و دارم
میدونی من حدس میزنم یکی به نظر خودش بهتر از تو نصیبش شده
البته به نظر خودش عزیزم
من فقط منتظرم ببینم نامردی که کرد جواب پس میده یا نه با تمام وجودم منتظرم
تو فقط باید صبور باشی و بسپاری به زمان و صد البته خدا
قران زیاد بخون خیلی اثر گذاره
باعث فراموش کردن همه چی حتی برا ی زمان محدود میشه
ببین عزیزم هر وقت فکر گذشته اومد سراغت خودت و مشغول به کارای دیگه کن و نزار چیزی که تقریبا تموم شده باعث رنجت بشه
هر زمان که احساس دلتنگی کردی قران بخون
نماز بخون
واقعا آرومت میکنه
منم برات خیلی دعا میکنم دوست عزیزم
موفق باشی
تشکرشده 539 در 149 پست
سلام عزیزم
امیدوارم روز به روز بهتر بشی.... عزیزم ما ادما وقتی به کسی بر میخوریم که به ما شبیهه یا اون چیزی که همیشه دوست داریم توش میبینیم بهش جذب میشیم... اون وقت نکات منفیشو نمیبینیم... اما چون عین خواسته هامونه میگذریم از خیلی نشونه ها.... این یه چیزیه که عمومیت داره.... شاید فکر کنی بهترین آدم روی زمین بوده... اما حقیقت متاسفانه این نیست.. ما ایشونو نمیشناسیم پس بر طبق حرفای شما اینطور برداشت میکنم ایشون نمیخوان ازدواج کنن عزیزم حالا به هر دلیلی... وگرنه بچه که نیست بگه به خاطر رفتار شما اینکارو میکنه.... اصلا فکر نکن ایراد از خودته...فقط صبور باش عزیزم... اگر بازم رسما اومد با پدرت صحبت کرد باز راجع بهش بشین فکر کن... امکان داره وقتی ازدواج کنین هم سر هر چیز اینطور رفتار کنه بزاره بره.... خدانکنه اما امکانش هست... تو همین تالار ببینی مشکلاتو میبینی عزیزم... پس به خودت فکر کن الان فقط... متاسفانه حقیقت گاهی تلخه ... پذیرشش برات شاید غیر قابل تحمل باشه الان.... اما میشه سعی کن بشه ....
مراقب خودت باش
تشکرشده 1,505 در 452 پست
عزیزم خیلی تو گذشته و اینده سیر نکن..چرا فکر میکنی نمیتونی دوباره عاشق بشی؟اتفاقا تو یه شکست عشقی خانم ها راحتتر کنار میان چون درد ودل میکنن و کمک میگیرند ولی آقایون میریزن تو خودشون منتها الان تو این شرایط مسلمه که فکر کنی دیگه عاشق نمیشی فقط بجای اینکه به روزهای خوب و خوب بودن این آقا فکر کنی به حال و روز الانت فکر کن که داری چه زجری میکشی اگه واقعا ادم حسابی بود که الان شما اینقدر غصه نداشتی...همه تقصیر ها رو گردن خودت ننداز من یه بار یه مثالی برای دوستان زدم برای شما هم میگم...فرض کن یک بار درخونتون رو باز میکنی و کلی الماس ریخته روی زمین مسلما اولش خیلی ذوق زده میشی و خوشحال..حالا تصور کن تا چند هفته هرروز با باز کردن در دوباره چشمت به این الماس ها میفته کم کم اون هیجان اول از بین میره چرا؟؟ چون به دیدنشون عادت کردی و هرروز این توقع رو داری که ببینیشون ...حالا تصور کن یه روز که در خونه باز میشه در کمال ناباوری دیگه خبری از الماس ها نیست اون موقع است که شوکه میشی تازه قدر و قیمتش رو میفهمی و حسرت میخوری..شما الان دقیقا حکم همون الماس ها رو داری تا زمانیکه مدام جلوی چشم باشی عادی میشی....ببین حال و روز اون آقا بهتر از شما نیست اونم ناراحته به هر حال اونم به شما علاقه داشته احساس داشته یه مدت صبر کن ببین با حسرت دنبالت میگرده یا اینکه نه؟ دیگه هم به خودت نگو من اویزونم مگه چکار کردی؟ از خداشم باشه که باهاش خوب بودی و پیگیری کردی که چه مرگش بوده...اصلا دلیل رفتنش این نیست اینو حاضرم برات قسم بخورم ولی خودت چون دلیل قانع کننده دیگه ای پیدا نمیکنی میگی من مقصر بودم..شما فقط الماسی بودی که به سر اون آقا زیادی بودی..منتها هنوز باورت نشده
تشکرشده 13 در 8 پست
!!!!!!!!!!!!! دوستایی که راهنمایی کردین ممنون. تاپیکو دیگه نمی خوام ادامه بدم! گویا موضوم نیاز به کمک نداشت... بازم از عزیزایی که کمک کردن ممنون
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)