کاربر به سبک چینی ،کاربر به سبک سنتی ایرانی !سلام
میگن یک ایرانی و یک چینی باهم دوست بودن، بعد یه روز ایرانیه میره چین ، دوست چینیش بهش پیشنهاد میده که باهم برن کنسرت ، بعد با هم میرن یک کنسرت چینی ، اونجا خواننده شروع میکنه به خوندن و با اواز میگه:
"میونگ چانگ"
بعد ایرانیه از چینیه میپرسه خواننده چی گفت ؟
چینیه میگه : گفت: "و در اولین نگاه که سیاهی چشمانم به سیاهی چشمانت گره خورد من ثابت کردم عشق هست ، تو همیشه هستی ، و روزی میرسد که ثابت خواهم کرد از عشقت خواهم مرد"
بعد ایرانیه با تعجب میگه ، این همه حرف رو با همون دو کلمه زد ؟ بعد چینیه میگه اره مگه چیه؟
چند وقت بعد چینیه میاد ایران و به پیشنهاد ایرانیه با هم میرن یک کنسرت موسیقی سنتی ایرانی و خواننده شروع میکنه به اواز خوندن و میگه :
ها ها ها هـــا هاااااا ها ها هاا هـــا ها هی هی هی هی هی هـــــــی هاااااا ها ها هاا هـــا ها هی هی ها ها ها هااااا…
بعد چینیه از ایرانیه میپرسه ، این خواننده چی گفت؟ ایرانیه میگه ، هنوز چیزی نگفته ، هر وقت چیزی گفت خبرت میکنم
حالا شده جریان ما و بعضی از کاربران دیگه سایت… ما باید دویست خط برای یک پست تایپ کنیم و حرف بزنیم از اخر توش دو کلوم حرف در نمیاد ، از اونطرف مورد داریم کاربر با دو تا کلمه منظورش رو کامل به طرف میرسونه..
مثلا یک کاربر میاد یک تاپیک میزنه میگه من شدیدا علاقه مند به یک دختر شدم و مادرم مخالفت میکنه میگه این دختر وصله خانواده ما نیست ، به همین خاطر من الان اومدم لب پشت بوم و تا چند دقیقه دیگه خودم رو پرت میکنم پایین!
بعد حالا من اگر بخوام راهنماییش کنم ، دو ساعت باید براش مقدمه چینی کنم ، از احترام به والدین باید شروع کنم که چقدر مهمه ، از اینکه دچار احساس شده در انتخابش ، از اینکه حالا دختر که قحطی نیست و چیزی که زیاده دختره و از این حرفا که یک دفعه سرم رو بالا میکنم میبینم صد خط تایپ کردم ، بعد حالا تازه اگر این تایپ کردن من اونقدر طول نکشیده باشه که توی این فاصله اون فرد مذکور خودش رو پرت نکرده باشه پایین ،در نهایت با خوندن پست نه تنها منصرف نمیشه از کارش ، بلکه بقدری مصمم تر میشه برای پرت کردن که هیچ محرکی اینقدر براش موثر نیست…
بعد حالا اون دسته از کاربرای دیگه که دقیقا در نقطه مقابل من هستند و استاد موجز گویی هستند اون فرد رو خیلی مفید ومختصر راهنمایی میکنند مثلا یک پست میزنند فقط توش یک کلمه هست: میگن:
"پِخخخخخخخخخخ"
یعنی همین پست مفید و کوتاه "پخ" توش دنیایی حرف و راهنمایی هست و حتی مورد داشتیم که طرف بعد از خوندن این پستها ، نه تنها خودش رو پرت نکرده پایین بلکه مسیر زندگیش هم عوض شده و یک دانشمندی چیزی شده برای خودش
خلاصه اینکه از بچگی ارزوم این بوده که هر وقت در اینده اینترنت اختراع شد منم مثل بقیه ادمها ، خیلی کوتاه و مختصر بتونم بنویسم ، اخه این مشکل ریشه در کودکی من داره…
راستش اون زمان که من بچه بودم و دبستان میرفتم، یادم میاد زنگهای انشا ، به راحتی 4-5 صفحه مینوشتم ، یعنی زنگهای انشا ، هر وقت معلم اسم من رو صدا میزد ، قشنگ اون چند ردیف اخر کلاس که جمع بچه تنبلها جمع بود ،بینشون یک شعفی راه میفتاد و توی چشمهای تک تکشون برق شادی هویدا میشد و جشن بزم مختلطی بینشون به پا میشد که حد نداشت ، چون میدونستن من وقتی برم پای تخته برای انشا، حداقل نیم ساعت از وقت کلاس و نوبت 5-6 نفر گرفته میشه ، اصلا یکی از دلایل موفقیت من توی زندگی دعای خیر همون بچه های ته کلاس بود که اون دوران بدرقه راهم بود … حالا انشا نوشتنم چطور بود؟
مثلا معلم موضوع داده بود " تعطیلات تابستان خود رو چگونه گذراندید؟" بعد منم از 4 صفحه ای که برای نوشتن انشا درنظر میگرفتم ، سه صفحه اون رو شروع به مقدمه چینی میکردم و در مورد تابستان توضیح میدادم ، از اینکه فصل تابستان یکی از 4 فصل سال است و در نیمکره شمالی و جنوبی زمین در چه اوقاتی از سال رخ میده گرفته تا میوه های تابستانی و خسوف و کسوفهایی که در چند سال اخیر در تابستان رخ داده بود و بررسی بعضی از حوادث فصل تابستان مثل فرمان مشروطیت و کودتای 28 مرداد و علت نامگذاری روز پزشک و دلایل ازدواج نکردن ابوعلی سینا و… تا میرسیدم به اون صفحه چهارم که دیگه خیلی ناجور بود هیچی در مورد تابستان خودم نگم برای همین دو خط هم در مورد تعطیلات تابستانیم مینوشتم و اینطور توصیف میکردم:
" تابستانی که گذشت به من بسیار خوش گذشت چرا که هر روز صبح ساعت هفت صبح که از خواب بیدار میشدیم تا دوازده شب درون کوچه ها و پس کوچه ها مشغول انواع و اقسام بازیهای سالم و ناسالم بودیم ، از فوتبال و تیله بازی گرفته تا لی لی و اسم فامیل و… و البته شایان ذکر است این چند بازی اخر کاملا بصورت پسرانه برگزار میشد و زمانی هم که ساعت دوازده شب میشد مادرمان با لحن محبت امیز خاصی(!) صدایمان میزد و میگفت: میخوایم در خونه رو قفل کنیم میای خونه یا شب میخوای توی همون کوچه بخوابی؟ و تمام روزهای تابستان ما به همین شکل گذشت یعنی در حقیقت اصلا نفهمیدیم چطور گذشت."
و اخر انشا هم برای اینکه مطمئن میشدم خانم معلممون نمره کامل رو به من میده چند خط هم از سر تملق اینطور مینوشتیم: " ما از این موضوع انشا اینطور نتیجه میگیرم که فصل تابستان فصل بسیاری خوبی است ولی خوب نیست انسان همش ول و پل باشد بلکه باید درسهای سال اینده اش را هم مرور کند تا در اینده به درد جامعه بخوردو... "
خلاصه اینکه این همه توضیح دادم که بگم ارزو به دل موندم که یک حرف رو بتونم مثل بقیه ادمها توی یک جمله بصورت خلاصه و مفید بیان کنم…
============
دیشب قبل از خواب تلویزیون رو روشن کردم بعد دیدم داره یک برنامه ورزشی پخش میکنه در مورد بازیهای تیم ملی توی جام جهانی که دوماه ازش میگذره و حواشی بازیها و مصاحبه با تماشاچیها که بازی ایران با ارژانتین چند چند میشه و… بعد با خودم میگفتم حالا خوبه ایران با بدترین نتایج ممکن حذف شده مثلا اگر میرفت مراحل بالاتر ، احتمالا حواشی و مصاحبه ها و برنامه هاشون تا جام جهانی 4 سال بعد طول میکشید دیگه اون زمان هم بخاطر اینکه با بازهای جدید تداخل پیدا نکنه برنامه ها رو قطع میکردن…
حالا اینکه خوبه …
اون زمان که بازهای والیبال تیم ملی بود ، هر بردی که تیم والیبال به دست میاورد وقتی میرفتی پارکی خیابونی جایی ، میدیدی مردم از طفل تازه به دوران رسیده گرفته تا اجداد همون طفل ، هرجایی تونستن یک تور والیبال زدن و پایینش هم یک منقل کباب به راه کردن و مشغول بازی و تخلیه هیجاناتشون هستن…
بعد با خودم فکر میکردم ، خوبه تیم ملی والیبال بازیهاش رو میبره ، مثلا اگر به جای والیبال ، تیم ملی شمشیر بازی بازیهاش رو میبرد ، بعد میدیدی بعد از هربازی هر کسی توی همون پارکها ، یک سیخی ، میله ای چیزی دستش گرفته ، بعد همینطور دارن توی چش و چال هم فرو میکنن.. یا مثلا اگر تیم ملی اسب دوانی برنده بشه ، دیگه جرات نداری از در خونه پاتو بزاری بیرون ، هم بزاری بیرون باید جنازه طرف رو از کف خیابون جمع کنن ، یا مثلا تیم ملی شنا برنده بشه ، بعد هر مسابقه میبینی مردم ریختن توی خیابون خلاصه هر حوضی توی هر میدون شهر پیدا کردن دارن انواع و اقسام شناها رو میرن…
خلاصه باید خدا رو شکر کرد که فقط ما توی مسابقات بدون خطر و قابل پخش ! مقام میاریم وگرنه خیلی زندگی سختی در پیش داشتیم…
============امشب یکم هیجانم زیاد بود خواستم با طنز نوشتن که یکی از علائقم هست خودم رو تخلیه کنم ، ببخشید اگر یکم زیادی بی ربط بود
علاقه مندی ها (Bookmarks)