به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 مهر 93 [ 21:49]
    تاریخ عضویت
    1393-5-08
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مرد فوق العاده مغرور!!!کلافه شدم

    سلام دوستای عزیز من همین دیشب با این سایت اشنا شدم و تصمیم گرفتم مشکلمو مطرح کنم من یه دختر 26 سالم... 2 سال پیش مردی به خواستگاری من اومد که 11 سال از من بزرگتر بود... خیلی خیلی مغروره... 2 سال خونواده من به خاطر اختلاف سنی به شدت!!!!!!!!!!!!!! مخالف بودن بعد از 2 سال راضی شدن حالا اون خودشو گرفته... سنش 38 ساله! دیگه زمانی برای جوونیو خوشی با هم نداریم! حالا که همه چیز درست شده رفته تو قیافه.... خیلی خیلی خیلی کار می کنه از 9 صبح تا 11 شب. حتی روزای تعطیل! هرچیم بهش می گم می گه باید تحمل کنی. اولا خیلی ازم می خواست بهش توجه کنم... گله می کرد چرا نمی گی دوسم داری ولی الان ذره ای برای احساسم اهمیت قائل نیست. در روز 20 تا اس ام اس میدم هیچ کدومو جواب نمی ده (می دونم اشباع شده و این 20 تارو از سر لج می دم... چون وقتی مثل قبل فقط 1 سوال می پرسم محل نمی ذاره.. بهد 2 ساعت با مظلومیت می پرسم جواب نمی دی؟ باز جواب نمی ده.... در صورتیکه قبلا می گفت وقتی اسمت رو گوشیم میافته اگه جواب ندم انگار گوشت از تنم می کنن!!! در جا جواب می داد) ب هر زبونی باهاش حرف می زنم دیگه جواب نمی ده... محبت می کنم جواب نمی ده... قهر می کنم جواب نمی ده... بی محلش می کنم جواب نمی ده).. عادی برخورد می کنم جواب نمی ده) ولی جالبه اگه اون یه اس ام اس داد و من بی جواب گذاشتم تهدیدم می کنه که اگه تا 1 ساعت دیگه جواب ندادی تمومه... کاری میکنه پشیمون شم. خیلی عجیبه بعد از اینکه به این تهدیدش جواب می دم و می گم ببخشید الان اس ام استو دیدم دیگه جواب نمی ده! واقعا کلافم کرده! می گه زنگ نمی زنم چون وقتی صداتو می شنوم بی منطق می شم و سست می شم!!!! من به خاطر اینکه قرار بود بعد از ماه رمضون بیان خواستگاری موندم شهرستان و تا تهران 12 ساعت راهه! پایان نامه و دانشگامو ول کردم به خاطر آقا اما اصلا ازش خبری نیست! خودش می دونه مادرم به سختی قبول کرده و اگه ادا و اصول بیاد امکان داره همه چیز دوباره خراب شه! انگار دیوونه شده! اون همه واسه رسیدن به من تلاش کرد حالا سر بزنگاه ناپدید شده

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 12 اردیبهشت 94 [ 13:24]
    تاریخ عضویت
    1393-5-07
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    587
    سطح
    11
    Points: 587, Level: 11
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مردا بعد از 30سالگی سخت میشه که تن بدن به ازدواج این اقا هم جوری که گفتید38سالشه .
    طبیعیه احتمالا مدت زیادی باهم دوست بودید اوایل این روابط هردو جوگیرن و واسه همدیگه کلی قلبشون خودش رو میکوبونه به در و دیوار ولی بعد از یه مدت همه چی عادی میشه و بی محلیا شروع میشه
    ببین شاید خیلی در دسترسی ها ؟
    یکم به خودت احترام بذار ده تامسج رو جواب نمیده بعد شما یدونش رو جواب ندید رابطه کات ؟
    خب بذار تموم بشه ...این اقا خیلی خودخواهه بی خیال ابجی ارزش خودت رو کم نکن اگه قراره بخاطر یه دیرجواب دادن همه چی تموم بشه یعنی تو براش ارزش نداری تازشم اختلاف سنی شما خیلی توچشمه برو با یکی که بیشتر بهت میخوره به نظرم دیگه شماهم تن به این رابطه نده !

  3. 4 کاربر از پست مفید بانوی تیر تشکرکرده اند .

    pasta (چهارشنبه 08 مرداد 93), فرهنگ 27 (چهارشنبه 08 مرداد 93), پونیو (چهارشنبه 08 مرداد 93), مقیمی (چهارشنبه 08 مرداد 93)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 مهر 93 [ 21:49]
    تاریخ عضویت
    1393-5-08
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی عزیزم بابت جوابت نه راستش من اصلا اهل دوستی نبودم و نیستم... من حتی روزای اول به این اقا اجازه حرف زدن ندادم با هزار واسطه و راه حل های مختلف تونست حتی باهام حرف بزنه! تو این 2 سال هم 1 بار دیدار حضوری با اجازه پدر داشتم و اس ام اس و چند بار محدود زنگ بود. الان رفتم گوشیمو چک کردم دیدم اس ام اس داده من نمی تونم بیام خواستگاری... پارسال ک اینهمه گفتم شما به حرفم گوش نکردید امسال سرم خیلی خیلی شلوغه ... اشتباهه من بود باید عید پارسال تمومش می کردم.... الان که دارم این پستو می دم کلی گریه کردم... آخه نمی دونی واسه به دست آوردن من چقدر تلاش کرد چقدر مغرور بود و چقدر به خاطر من غرورشو زیر پا گذاشت... داره حالم ازش به هم می خوره ازم قول گرفته بود حالا که منم دوستش دارم به پاش بمونم تا حل شه... اینقدر من تو این مدت خواستگارای جور وا جور رد کردم که نگو... اجازه ندادم کسی جلو بیاد...اصلا حرف بزنه... دارم دیوونه می شم... ابرو حیثیتم پیش خونواده ای که به زور راضیشون کردم رفت!!! 2 سال تضرع و گریه و زاری کردم ... تا بالاخره شد... خاک بر سر ساده لوحم کنن
    ویرایش توسط آسمون آبی : چهارشنبه 08 مرداد 93 در ساعت 12:25

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 آبان 95 [ 19:37]
    تاریخ عضویت
    1393-1-03
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    2,112
    سطح
    27
    Points: 2,112, Level: 27
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 174 در 61 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    با این همه اختلاف باز هم قصد دارید باهاش ازدواج کنید ؟ چه نکته مثبتی وجود داره که شما به این ازدواج تمایل دارید ؟

    اختلاف سنی 11 سال ، نارضایتی خانواده ،
    زمانی برای جوونیو خوشی با هم نداریم! ( جمله خودتون ) ، صرف کردن زمان کم برای خانواده ، شناخت واقعا کمی در این دوسال ازشون داشتید و . . .

    واقعا چه دلیل منطقی برای این اختلافات وجود داره !

    نظر شخصی خودم رو میگم شاید باب میل شما نباشد

    الان شما بجای گریه باید خوشحال باشید که با این همه اختلاف وارد چنین زندگی نشدید قبول کردن واقعیتی که مدتها با باورها و ارزوها ساخته شده سخته ( از این بابت بشدت درکتون میکنم واقعا سخته )

  6. کاربر روبرو از پست مفید ذمانح تشکرکرده است .

    فرهنگ 27 (چهارشنبه 08 مرداد 93)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 مهر 93 [ 21:49]
    تاریخ عضویت
    1393-5-08
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هیچ وقت دوست نداشتم وارد زندگی بشم که قبلش به یه نفر دیگه فکر کردم... من تمام لحظات زندگیمو با این آقا ریختم ریز ترین مسائل رو با این اقا برنامه ریزی و تصور کردم... من تو زندگی های بعدیم بدبخت می شم... من عاشق شخصیا این اقا بودم....دیوانه وار... الانم اگه مثل قبل بشه هستم... نمی خوام وارد زندکی بشم که فکرم درگیر یه نفر دیگست... الانم داره به خاطره کارش که تمام دنیاشه منو نادیده می گیره... با توجه به اینکه مدت طولانی همو ندیدیم و مردا نیاز دارن به دیدار واسه شکوفا شدن احساسات حس می کنم واسه اینم هست که دلسرد شده نمی دونم چی کار باید بکنم

  8. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    نمی دونم برداشتم شاید اشتباه بوده باشه از نوشته هاتون
    نوشتین فقط یه بار همدیگه رو حضوری دیدین تو این 2 سال؟؟؟؟ خوب هیچ شناختی که از هم ندارین.
    دو ساله از هم دور بودین.
    بعدم به قول دوستمون چی دارن این اقا چی داشتن که ایشونو 2 سال با گریه و زاری خواستین تا بشه؟ اصلا این شدن که می گین چیه معنیش؟ وقتی حتی خواستگاری هم نیومدن؟
    در کل هم زیاد جالب نیست ادم 10 تا اس بده در روز. 10 تا در هفته هم زیاده. خودتون دوست دارین همه ی روز هی همش یکی بهتون اس ام اس بده ؟
    یه بازنگری بکنین روی رفتاراتون. در مورد این اقا هم کلا یه فکری بکنین می تونین همینجا اشتراک ازاد بگیرین مشورت کنین. شاید جزییاتی هست که ننوشتین می تونین توی تاپیک خصوصیتون بنویسین.
    موفق باشید.

  9. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    mordad (چهارشنبه 08 مرداد 93), omid65 (پنجشنبه 09 مرداد 93)

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 اسفند 93 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1393-3-10
    نوشته ها
    187
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    100

    تشکرشده 352 در 135 پست

    Rep Power
    28
    Array
    یه کم بی محلی کن خب، وقتی گفت نمیام خواستگاری بگو باشه هرطور دوس داری ، اینکه اصرار کنی بیاد و بعدا بخواد منت بزاره فایده نداره ! زیادی توجه کنی به مردا همین میشه نتیجش

  11. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اسفند 95 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-25
    نوشته ها
    152
    امتیاز
    4,004
    سطح
    40
    Points: 4,004, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 63.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    223

    تشکرشده 333 در 122 پست

    Rep Power
    32
    Array
    مردی که هنوز دستش بهت نرسیده اینطوریه وای به حال اینکه زنش بشی.خوش بحالت که الان خودشو نشون داد واقعا خداتو شکر کن و از این آدم فاصله بگیر بازم میگم خوش به حالت واقعا شانس آوردی..دیدار حضوری مهم هس برای همه اما این چیزهای که تعریف کردی اصلا نشونه های خوبی برای شروع زندگی نیس.من حستو درک میکنم اما به نفعته که کنار بکشی بعد از ازدواج این علاقه آتشی فروکش میکنه مطمئن باش امروز کمی به خودت سخت بگیر فرداتو تضمین.کن تمومش.کن.و اینکه همش اس میدی اصلا کار درستی نیس ایشون باید دنبال شما باشن. برای آقایون هم این رفتار باعث میشه بیشتر ازت فاصله بگیرن و سردتر بشن.اگر هم واقعا دنبال این موضوع هستی حداقل فاصله بگیر و از تهدیداشم نترس ببین واقعا چه اتفاقی میفته!
    ویرایش توسط mordad : چهارشنبه 08 مرداد 93 در ساعت 15:01

  12. 3 کاربر از پست مفید mordad تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (چهارشنبه 08 مرداد 93), مقیمی (چهارشنبه 08 مرداد 93), بانوی تیر (پنجشنبه 09 مرداد 93)

  13. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 12 اردیبهشت 94 [ 13:24]
    تاریخ عضویت
    1393-5-07
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    587
    سطح
    11
    Points: 587, Level: 11
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببین ابجی شما مشکلت تنهاییه و نه عشق !
    به بودن اون اقا ...به مسج دادنش و در کل به بودنش کنارت به عنوان یه همزبون عادت کردی
    به خودت فرصت بده خیلی ها درست عینه شما بودن و الان از اون حاله ناخوشی که داشتن دیگه خبری نیست
    وابستش شدی و خیلی سخته که ازش جدا بشی بخصوص اینکه تو رویاهاتم همیشه اون بوده که تو کت و شلوار دومادی کنارت ایستاده و همیشه تلقین کردی به خودت که اون ماله تو هست درصورتی که هیچ وقت نبوده
    ببین به خودت سخت نگیر هزارتا مرده دیگه هم هست که تومرامشون از بی معرفتی خبری نیست
    من خودمم دوست دارم شوهرم ازم بزرگ تر باشه ولی 7سال ونه دیگه این همه!
    به فکر اینده هم باش به این فکر کن که ده ساله دیگه شماهنوز جوونی و کلی نیاز داری ولی اون ...!
    قضیه شما از دیده من که از بیرون دارم نگاهش میکنم شده قضیه ی ناز و نیاز
    ایشون داره دون میریزه و خوب میدونه با این کار شمارو تشنه تر میکنه
    تنها راه خلاص شدن از این حال و احواله بهم ریختت صبره وصبر قول بهت میدم چند هفته دندون رو جگر بذاری همه چی حله
    موفق باشی دوستم اصلا هم از خوانوادت خجالت نکش اشتباه رو گذاشتن برای ادمیزاد

  14. کاربر روبرو از پست مفید بانوی تیر تشکرکرده است .

    omid65 (پنجشنبه 09 مرداد 93)

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 مهر 93 [ 21:49]
    تاریخ عضویت
    1393-5-08
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    2 سال پیش ایشون منو اتفاقی تو دانشگاه دیدن (برای کارشون باید یکی از اساتید رو میدیدن) و چند مدت پیگیری کردن تا اینکه بعد از مدتی ادرس و ... منو پیدا کردن. من اجازه ندادم باهام حرف بزنه که بعد از طریق دختر عموش که فرستاده بود با من صحبت کنه شمارمو گیر اورد. حتی اجازه ندادم تلفنی باهام حرف بزنه... من دیدار حضوری زیادی نداشتم... اکثرش اس ام اس بود و خودشون یک بار رفتن شهرستان پیش پدرم حرف زدن بار بعدی هم مادر و پدرم رفتن تهران در محل کارش با هم حرف زدن. من خودم به طور رسمی 1 بار دیدمش و برای روز زن هم واسم کادو آورده بود اونم خیلی سریع رفتم گرفتم و اومدم. اما به جرات می تونم بگم که تو این 2 سال خوب تونستم بشناسمش...پدر مادر و خالم تحقیقاتی کردن...از کارمنداش و کسایی که م یشناختنش پرس و جو کردیم... متولد دی هست و اخلاقاش کپی متولدین این ماه! همونی بود که می خواستم!! خداییش مرد رویاهای من! هم ظاهرش، هم شخصیتش، ابهتش، جایگاه اجتماعیش، بعضی اخلاقای خشک و مردونش! همه و همه! همین الانم هست!تو اون 1 سال اول خیلی زور زد بیاد خواستگاری خیلی تلاش کرد... اما مادرم اجازه نمی داد ... می کفت سنش زیاده اما ما با هم خیلی مچ بودیم...اینقدر مادرم مخالفت کرد که اون هم با کوه غرورش بهش برخورد و کنار کشید... تو این بین هم فرازو نشیب زیاد اشتیم... مادرم گاهی راضی می شد و تو اون دوره که به خاطر رضایت مادرم ما به هم نزدیکتر می شدیم و بیشتر همو می شناختیم و نزدیک خواستگاری رسمی می شد مادرم شروع می کرد به بهانه اوردن و... این بار اخر خیلی به خونواده و خودش برخورد و در ظاهر امر خودشو کنار کشید. این در حالی بود که من هر روز که بیشتر می شناختمش بیشتر عاشقش می شدم... اختلافای سیاسی و عقیدتی هم داشتیم اما من خیلی سیاسی نبودم.. بار آخر (بعد از چندین بار قطع رابطه و اتصال به خاطر همین فرازو نشیبا) بار اخر انگار همه وجودمو می خواستن ازم بگیرنوقتی خداحافظی کرد... این در حالی بود که به هم قول داده بودیم بمونیم پای هم تا همه چیز درست شه... یعنی مادرم بفهمه که معیاراش درست نیستن و رضایت بده به این وصلت. من تو این مدت به هیچ خواستگاری اجازه ندادم جلو بیاد و خداییش تا همین امروز هم هیچ کجا مردی با این جدیت، پشتکار، اراده، اخلاقای خوب، کاری، با عرضه، با هوش!!!!، جذاب و تو دل برو ندیدم!!! خلاصه بعد از 6 ماه قطغ ارتباط 1 بار ایمیل داد که دلش خیلی برام تنگ شده (این در حالی بود که من کل اون روز و شب های جدایی رو گریه می کردم)... و سری اخر که اومدم شهرستان مادرم راضی شده بود و شرایط رو هم واسه خواستگاریشون داشت فراهم می کرد. باوردم نمی شد! انگار خواب می دیدم!!! دعاهام براورده شده بود و مادرم راضی شده بود. قرار شد بعد از ماه رمضون بیان خونمون واسه خواستگاری (لازم به ذکره اولین باره کسی واسه خواستگاری اجازه پیدا کرده پاشوتو خونه ما بذاره!!!) ... همه چیز خوب بود تا چند ماه پیش... همش می گه سرم شلوغه....دیگه حتی 1 کدوم از اس ام اس هارو جواب نمی ده! حتی 1 دونه!!! می گه اختلاف داریم... می گه باید پارسال کارو تموم می کردیم... الان موقش نیست... الانم که اس ام اس داده نمیام خواستگاری! یعنی فعلا وقتش نیست... من می ترسم منتظر بمونم بازم عقب بندازه... اخه 38 سالشه... بخ.ام وایسم 2 سال دیگه شده 40 سالش و بعد تو فامیل میگن دختر 29 ساله با مرد 40 ساله ازدواج کرد تازه معلوم نیست اون موقغ حال منو داشته باشه یا نه... نمی دونم چیکار کنم... یعنی شما کیگین از یاد ببرمش؟
    ویرایش توسط آسمون آبی : پنجشنبه 09 مرداد 93 در ساعت 19:57

  16. کاربر روبرو از پست مفید آسمون آبی تشکرکرده است .

    بانوی تیر (پنجشنبه 09 مرداد 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.