سلام
پسري در سن 29 سال و در موقيعت ازدواج هستم
مي خواهم با دختر خاله ام ازدواج كنم ، ما دوتا خيلي همديگر را دوس داريم و البته او بيشتر دوست دارد و دليل اوليه ازدواجمون هم اصرار چند ساله اون هست ، سنش 12 سال از من كمتر است.
محل زندگي ما در شمال است و اينجا كار و موقعيت و درآمد و مغازه دارم و خدا را شكر مي تونم يك زندگي را اداره كنم.
محل زندگي دختر خالم تهرانه و يك سال هنوز تا ديپلم گرفتنش مونده ، اون ميگه بخاطم حاضره به شمال بياد و اينجا زندگي بكنه ، از طرفي بعضي وقتا مي گه تهران بريم و بخاطر زندگي در شمال منت سرم ميزاره
، بهش گفتم تهران كار و خونه و درامد ندارم ، وضع خانوادگي هر دوي ما حدي نيست كه بتونن خانواده هابهمون كمك كنن البته خدا روزي رسونه و نگران نيستم اما چرا بايد رفاه زندگي اينجا را رها كنيم و به تهرانم بريم ، اينجا كمتر از دوسال صاحب خونه ميشيم اما تهران خودشون بعد از 20 سال هنوز مستاجرن ، تهران بايد كارگر صاحب خانه و صاحب مغازه باشم ، آب و هواش كثيفه و . . .
حالا بازم در مورد كار و زندگي با هم تا حد زيادي توافق داريم و مشكل بزرگي نيست
مشكل اونجايي آغاز ميشه كه مهريه خواهرم و يك عروسمون 300 سكه و عروس دوم 400 سكه است
من دوس ندارم مهريه بيشتر از 100 سكه قبول كنم و الته در خانواده هم معروف هستم كه با آبجي و عروس ها بحث مي كردم كه چرا مهريه را بالا قرار دادند.
دخترخالم خيلي دختر خوبيه و منم از صميم قلب دوسش دارم فقط ازين نگرانم كه بعد از اينكه ازدواج كريم و در مشكلات زندگي قاطي شديم اون بگه اشتباه كردم كه ازدواج كردم و طلاق مي خوام و مهريه اش را طلب كنه ، چون خالم اولش مخالف بود و مي گفت دخترم بعدا پشيمون ميشه و ميگه زود شوهرم دادين
دختر خالم ميگفت حرفش عوض نميشه اما حالا كه صحبت مهريه شده ميگه من اون موقع خر بودم كه بهت گفتم ازدواج كنيم و بايد مهريه ام بالاتر از اوناي ديگه باشه
ميگه من به راحتي ميتونم از رو دست داشتنم بگذرم وقتي بفهمم يه نفر منو خر فرض كرده
خدا ميدونه من اونا دوسش دارم و نميخوام از دستش بدم اما مهريه را خيلي ها دادن و خيلي ها هم گرفتن
امام علي ع مي فرمايد : در دوستي جاي دشمني بگذار و در دشمني جاي دوستي
اگه مهريه مثلا 400 سكه را قبول كنم بعد از چند سال اون بخواد جدا بشه و منا زندان بندازه چيكار كنم
واقعا سردر گم هستم
از همه شما مي خواهم كه راهنمائيم كنيد
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)