ممنون از نظرت امیر آقا ...
ببین داستان ما تموم شده الان یک ماه که تموم شده اما من دارم میگم اگه بتونم کناربیام برگردم چون مطمئنم اون از خداشه ....
دلیل بی علاقگیمم تو پست هام توضیح دادم....
فکرکنم تاپیک رو کامل نخوندیاااااااااااااااا
مشکل من الان چنتا چیزه ....
1.نسبت به ایشون هیچ حسی ندارم
2.ایشون یه شهر دیگست و فرضا اگه عقد کنیم هر دومون شاغلیم و دانشجو چطور میخوایم باهم باشیم هرچند از بودنش من چندشم میشه
3.من هنوز واسه انتخاب و ازدواج خیلی جا دارم اما میترسم که دیگه کیس مناسب مثل ایشون برام پیش نیاد.....همش تو خیابون راه میرم و میگم این همه ادم چرا کسایی قسمت من میشن که یه مشکلی دارن
4.تا حالا چنتا خواستگاری که داشتم هر کدوم یه موردی داشتن مثلا یکیشون از نظر همه چی عالی تحصیلات نداشت.یکی دیگه عالی فرهنگش فرق داشت.یکی دیگه عالی چاق بود.و همینطور مورد ها که روی مخ ادم ....
موندم چیکارکنم؟؟
کلا من ادمیم که سریع تصمیم عوض میشه....
میگم الان کلا از فکر ازدواج بیام بیرون ادامه تحصیل بدم خداروشکر و اگه بازم خدا بخواد زندگیم تا چندماه دیگه میفته رو روال الان یکم مشکلات دارم....از یه طرف میگم نه ازدواج کنم خوبه ادم تکیه گاه داشته باشه محرم دل یکی باشه .... از یه طرفم میترسم ازدواج کنم .... م و ن د م
همه بهم میگن تو هیچی کم نداری که میترسی پسر خوب نیاد سراغت اما من بازم خودم دلهره دارم از بس همه جا حرف از خیانت و بدخلقی و اعتیاد زده میشه ترس برم داشته ....
علاقه مندی ها (Bookmarks)