سلام خدا
یادته همیشه ته کلاست میشستم درس نمیخوندم اخم میکردم؟ یادته چقدر زشت بودم خجالت میکشیدم کسی و نگاه کنم؟ لاغر مردنی بودم سلام هم نمیتونستم بگم ؟ چقدر تو خودم بودم؟ بلد نبودم لباس بپوشم .. اما یجورایی خیلی توجهتو جلب میکردم..
یادته لباسم پاره شده بود چقدر بی پناه بودم گاهی نگاهت میکردم اما عمیق نبود فقط جوری نگاهمو سوق میدادم جای دیگه که ازم درس نپرسی میرفتم تو پناه گاه خودم
ولی تو بهم زل میزدی از حس نگاهت غرق عرق میشدم خجالت میکشیدم چقدر کوچیک بودم ..یادته دلم ازون مدادا میخاست ولی نداشتم؟
چهره ام یه اخم شرارت بار داشت اما با یه معصومیت با کسی کاری نداشتم چقدر من محتاج بودم به همه چی!چقدر بیکس بودم نه مادری داشتم نه پدری که بیاد منو ازت بپرسه
کسی نمیدونست کجام خودم مگه میدونستم ؟
اما یه سکوت مرگبار منو پوشونده بود که کسی بهش راه نداشت خودم بودم و خودم ...
اون موقع نمیدونستم اینا رو میدونی نمیدونستم دردهامو بلدی
یادم میاد اخر کلاس صدام زدی گفتی تو بمون کارت دارم هیچ وقت فراموش نمیکنم اون روز رو
فکردم میخایی تنبیهم کنی اما دست گذاشتی رو سرم و اونجا بود که همه سکوتم ویرون شد اشک شد جاری شد بغض داشت خفم میکرد بغض چندین سال که تلنبار شده بود ..
با من چیکار کردی که این همه عوض شدم؟
انگار یچیزی از درونت روانه وجودم شد
چرا چهرم عوض شد لباسام نگاهم ریخت بهم شدم یه ادم دیگه ...
یجوری که اومدم ردیف اول نشستم شدم نماینده کلاس همه میگفتن چی شد این همه خوشگل شدی؟
میگفتن چی شد اینهمه شلوغ و بلا شدی؟ چطور با همه گرم میگیری؟ تو که سلاممم بلد نبودی!
حق بده بهشون چطور ممکن بود یه دختر فقیر زشت کسل بشه یه دختر خوشگل بی نیاز شاد و شنگول کی میتونست این کار بکنه؟
چقدر ادما پی منو میگرفتن ! یادته؟ میومدن با من مصاحبه کنن چقدر جالب بود مخصوصا اونی که از روزنامه اومده بود
و من تموم اون لحظه ها یاد تو میفتادم که پشت میز نشسته بودی و اروم و مستمر باحوصله نگاهم میکردی
اما من تاب نشستن رو این صندلی های سخت رو نداشتم وول میخوردم که متوجهم بشی اما بظاهر اعتنا نمیکردی بعدا فهمیدم که میدونستی حالمو میدیدی بیقراریامو...
یادته من که خودمو نمیتونستم اداره کنم دو سه تا کلاسو دادی من بچرخونم حواسم بهشون باشه؟ باورم نمیشد
چقدر کیف میداد از اون زیرزمین منو به اونجا رسوندی؟ انگار همه جا زمزمه های قشنگ میشنیدم مست میشدم اخه سخت بود باورش حتما درکم میکنی که چقدر ظرفیت میخاست
چی باید میگفتم بهشون؟!
جوابشو تو میدونستی فقط
الانم من همونم شاگرد ته کلاست که بعد اون همه ماجرا درس نخوند عقب موند و تو همون معلم اروم منی..
بازم رو این صندلی سختا نشستم صندلیایی که ته کلاس برا بچه های تنبل گذاشتی ...خدا خیلی سفتن ...
بازم نگام میکنی؟ بازم صدام میزنی اخر کلاس؟
تو تغییر نکردی همونی عشق من اما من ...
ته کلاس نشستنم با اون موقه ها خیلی فرق داره ولی ته کلاس تهه کلاسه دیگه!
اون ردیف آخر
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
ویرایش توسط فرشته اردیبهشت : پنجشنبه 26 تیر 93 در ساعت 01:05
علاقه مندی ها (Bookmarks)