دوستان با سلام و عرض ادب ...بنده مشکلی رو از کودکی داشتم و همون مشکل الان واسم به یک معضل جدی و زدگی خراب کن تبدیل شده مشکلی که باعث تک بعدی شدن و کمبود اعتماد بنفسم شده من از زمانی که یادم میاد از همون کودکی با هم سن و سالهای خودم زیاد تاب نمیخوردم و بهتر بگم با هیشکی حال نمیکردم و بیشتر دوست داشتم تو خونه باشم وتنهایی بازی کنم و این کار احمقانه ام تا الان که داره 20 سالم میشه به همرام بود و الان دارم عکس العملهای این کارو میبینم و قتی به اطراف خودم نگاه میکنم میبینم که چند رفیق واقعی که از کودکی با هم بوده باشیم رو ندارم و زندگی اجتماعی و خلاصه نعمت زندگی با هم سن هام در جامعه و خلاصه نعمت با دوستان بودن رو از دست دادم.تو دانشگاه یا تو فامیل با هرکسی هم که میخوام گرم بگیرم تحویلم نمیگیره...و همیشه میگم مشکل از خودمه میگم شاید طرز درست حرف زدن رو بلد نیستم یا میگم چون تو هر کاری هیچی ازدستم برنمیاد(که این مشکل رو واقعا دارم و هیچ کاری بلد نیستم انجام بدم) یا چون من یه بیماری عضلانی مادرزادی که گرچند ازنوع خفیفش به نام دیستروفی بکر تو عضلات پام دارم و پاهام قدرت یه آدم معمولی رو که بتونه راحت بدوئه و راحت ورزش کنه رو ندارم و یه مقدار ناچیزهم پام لنگ میزنه طوری که وقتی راه میرم یا از پله ها بالا میرم هرکی که کنارمه میگه پات مشکلی داره؟(که وقتی کسی اینو بهم میگه انگار دنیا رو سرم خراب میشه و منم به دروغ میگم تصادف کردم و به اون خاطر پام پلاتین گذاشتم به و چندبار پام رو عمل کردم چون شما از سرشت آدما خبر دارید دیگه اگه بگم مشکل مادرزادیه دیگه همین یه ذره سلام علیک رو هم باهام نمیکن)یا میگم چون چهره خوبی ندارم شاید کسی با هام دوستی نمیکنه سرتون رو درد نیارم این تنها موندنم واقعا خیلی خیلی اذیتم میکنه طوری که اگه خودم به کسی زنگ نزنم هیشکی خبری ازم نمیگیره و باور کنید به گوشیم زیاد کسی زنگ نمیزنه که بگه فلانی بیا بریم بیرون یا اصن بگه فلانی اصن زنده ای ؟؟؟ خدارو شکر مشکل بیماریم طوری نیست که خودم با پای خودم نتونم بیرون برم یا اینکه طوری راه برم که تو خیابون همه در نگاه اول با تمسخر یا دلسوزی به هم نگاه کنن ولی حس میکنم این مشکل هرچند اندکم که با دقت نگاه کردن و چند بار دیدن راه رفتنم باعث و بانی اصلی این که کسی با من رفاقت نمیکنه هستش و راستی مشکل دیگم اینه که تو دانشگاه هیچ همسنی ندارم و همه کم کم 2یا 3 سال ازم بزرگترن شاید این که من رو بچه تر میدونن هم باعث رفاقت نکردن باهام شده چون از طرافیان شنیدم که میگم...واقعا دیگه تو این دنیایی که واسم مثل ربات شده و فقط تا دانشگاه میرم و میام خونه و فقط مثل ربات یه سلام و خداحافظ خشک و خالی میکنم دیگه واسم قابل تحمل نیست و خیلی وقتا میگم کاش تو این دنیای این آدمای ظاهر بین نبودم تر خدا اگه امکانش هست کمکم کنیددوستان با سلام و عرض ادب ...بنده مشکلی رو از کودکی داشتم و همون مشکل الان واسم به یک معضل جدی و زدگی خراب کن تبدیل شده مشکلی که باعث تک بعدی شدن و کمبود اعتماد بنفسم شده من از زمانی که یادم میاد از همون کودکی با هم سن و سالهای خودم زیاد تاب نمیخوردم و بهتر بگم با هیشکی حال نمیکردم و بیشتر دوست داشتم تو خونه باشم وتنهایی بازی کنم و این کار احمقانه ام تا الان که داره 20 سالم میشه به همرام بود و الان دارم عکس العملهای این کارو میبینم و قتی به اطراف خودم نگاه میکنم میبینم که چند رفیق واقعی که از کودکی با هم بوده باشیم رو ندارم و زندگی اجتماعی و خلاصه نعمت زندگی با هم سن هام در جامعه و خلاصه نعمت با دوستان بودن رو از دست دادم.تو دانشگاه یا تو فامیل با هرکسی هم که میخوام گرم بگیرم تحویلم نمیگیره...و همیشه میگم مشکل از خودمه میگم شاید طرز درست حرف زدن رو بلد نیستم یا میگم چون تو هر کاری هیچی ازدستم برنمیاد(که این مشکل رو واقعا دارم و هیچ کاری بلد نیستم انجام بدم) یا چون من یه بیماری عضلانی مادرزادی که گرچند ازنوع خفیفش به نام دیستروفی بکر تو عضلات پام دارم و پاهام قدرت یه آدم معمولی رو که بتونه راحت بدوئه و راحت ورزش کنه رو ندارم و یه مقدار ناچیزهم پام لنگ میزنه طوری که وقتی راه میرم یا از پله ها بالا میرم هرکی که کنارمه میگه پات مشکلی داره؟(که وقتی کسی اینو بهم میگه انگار دنیا رو سرم خراب میشه و منم به دروغ میگم تصادف کردم و به اون خاطر پام پلاتین گذاشتم به و چندبار پام رو عمل کردم چون شما از سرشت آدما خبر دارید دیگه اگه بگم مشکل مادرزادیه دیگه همین یه ذره سلام علیک رو هم باهام نمیکن)یا میگم چون چهره خوبی ندارم شاید کسی با هام دوستی نمیکنه سرتون رو درد نیارم این تنها موندنم واقعا خیلی خیلی اذیتم میکنه طوری که اگه خودم به کسی زنگ نزنم هیشکی خبری ازم نمیگیره و باور کنید به گوشیم زیاد کسی زنگ نمیزنه که بگه فلانی بیا بریم بیرون یا اصن بگه فلانی اصن زنده ای ؟؟؟ خدارو شکر مشکل بیماریم طوری نیست که خودم با پای خودم نتونم بیرون برم یا اینکه طوری راه برم که تو خیابون همه در نگاه اول با تمسخر یا دلسوزی به هم نگاه کنن ولی حس میکنم این مشکل هرچند اندکم که با دقت نگاه کردن و چند بار دیدن راه رفتنم باعث و بانی اصلی این که کسی با من رفاقت نمیکنه هستش و راستی مشکل دیگم اینه که تو دانشگاه هیچ همسنی ندارم و همه کم کم 2یا 3 سال ازم بزرگترن شاید این که من رو بچه تر میدونن هم باعث رفاقت نکردن باهام شده چون از طرافیان شنیدم که میگم...واقعا دیگه تو این دنیایی که واسم مثل ربات شده و فقط تا دانشگاه میرم و میام خونه و فقط مثل ربات یه سلام و خداحافظ خشک و خالی میکنم دیگه واسم قابل تحمل نیست و خیلی وقتا میگم کاش تو این دنیای این آدمای ظاهر بین نبودم تر خدا اگه امکانش هست کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)