به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 69
  1. #21
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    راستش وقتی این دو پست اخر خانم ها مصباح الهدی و خانم دختر بی خیال رو خوندم بغض گرفت منو !!! همش سرشار از احساس بود احساسات ناب زنانه....احساساتی که در وجود یه دختر فقط میشه یافت اونم از نوع خوبش...واقعا خوندن چند باره اینها به من حس خوبی دست داد..این که هنوز هم هستند دخترایی که براشون این چیزا مهمه...خیلی خوشحال شدم دیدم هستند دخترایی که براشون چیزایی دیگ ههم مهم هست با بعضی از پاراگراف هایی که نوشته بودید کلی کیف کردم و خواستم بگم دقیقا همین حالت ها برای یه پسر هم میتونه باشه. این که نصف شب زن یه مرد ازش خواهش کنه بگه بریم فلان جا دیگه حالا جای زیارتی باشه چقدر بهتر میدونید چقدر به اون مرد هم حس خوبی دست میده این که مثل یه مرد زنشو میبره و.. حاظره از خوابش هم بگزره برای خانمش مگه چه اشکالی داره...
    به نظر این عواطف برای اونایی که دوستی با جنس مخالف رو تجربه نکردند و هنوز ناب ناب موندند بسیار بسیار قوی تر هستش اونایی که این دوستی ها رو تجربه میکنند براشون این حرفا خنده دار میشه بعد یه مدتی و اصلا نمیتونند به ازدواج دیگه فکر کنند .من اصلا فراموش کردم چی میخواستم این جا بنویسم یا نه

    ولی فعلا مثل همیشه برای خوشبختی تمام جوونا ارزوی خوشبختی میکنم..انشالله قسمت همه ی ماها بشه هر چه زودتر.امین.و خیلی از پسر ها هم هستند که همیشه از خدا دختری خوب میخوان انشالله اونا هم اونی که خدا براشون در نظر گرفته قسمتشون بشه.

    و دعا میکنم دختر هایی که تازه اول دانشجو شدنشون هست با کلی افکار بزرگ و رویایی یکم از شرایطشون کوتاه تر بیان...چون توی اون سن ها در اوج زیبایی وطراوت و.. ایده ال گرایی هستند و خیلی راحت خیلی از خواستگارهای خوبشون رو اصلا تحویل نمی گیرند و توی اون سن بیش تر چیزای دیگه ای مثل موقعیت پدر طرف و خود طرف و چهره و.. بیش تر مهمه ولی هر چه سن بالاتر میره و به فهم بالاتری میرسند به چیزایی که واقعا ارزششو داره فکر میکنند.

  2. 9 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    e-lampard (سه شنبه 02 اردیبهشت 93), mansor (جمعه 29 فروردین 93), meinoush (جمعه 29 فروردین 93), mis-marjan (جمعه 29 فروردین 93), mohammad6599 (یکشنبه 31 فروردین 93), paiize (شنبه 30 فروردین 93), کلانتر جو (جمعه 11 اسفند 96), مصباح الهدی (جمعه 29 فروردین 93), دختر بیخیال (جمعه 29 فروردین 93)

  3. #22
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 26 شهریور 02 [ 15:46]
    تاریخ عضویت
    1391-3-28
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    10,451
    سطح
    68
    Points: 10,451, Level: 68
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 399
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    340

    تشکرشده 500 در 154 پست

    Rep Power
    37
    Array
    باسلام و احترام

    من به عنوان یه پسر براساس یه تجربه تلخم میخام یه سری نکته رو باهات به اشتراک بزام!
    من امسال برای اولین بار تو عمرم به یه نفر پیشنهاد جدی دادم که با واکنش ساده و فوق العاده بدش روبرو شدم، من بی تقصیر نبودم ولی نه توهینی کردم و نه حرف بدی زدم! مولفه های منفی واکنشش رو براتون می نویسم و ازتون میخام شما مرتکب نشید
    رعایت اصول انسانی

    من و شما از دو فرهنگ با گذشته، حال و پرسپکتیو متفاوتیم ولی من با شما به زبان خودتون حرف می زنم تا بهتر منظورم رو بفهمید. دختری هستید که تو تالار فعالیت مذهبی دارید منم از همون جا مثال می زنم. تو قرآن سوره اسرا نوشته " به بندگانم بگو سخنی که نیکوتر است را بگویند "
    از شما خواهش می کنم اگه احیانا جوابتون به طرف منفی بود هم از کلمات مناسب استفاده کنید و هم اون مطلبی رو که به طرف می گید شخصیتش رو خرد نکنه و اعتماد به نفسش رو پایین نیاره! مطمئنا اگه پسره بگه قیافش یا قدش یا... رو نپسندیدم بهتون برمیخوره پس چیزی رو که برای خودتون نمی پسندید برای دیگران هم نپسندید! من نمی دونم که چه بهونه ای قرار براش بیارید ولی لااقل چیزی بهش نگید که خواستگاری اومدنش نقطه عطفی در زندگیش بشه!

    فکرخوانی نکنید

    من می میدونم این واسه... یا واسه فلان یا واسه فلان.... اومده یا فلان فکر تو سرشه از نگاه اول فهمیدم که ....
    آره بابا خوشش نیومده بود چون از نگاهش معلوم بود....پس منم....

    Do not ever ever lecture him

    خواهش می کنم اگه هم جوابتون منفیه واسه طرف کلاس روانشناسی، اخلاق نمی دونم هر چی نزارید. اصولا آدما باید.... دختر و پسر باید قلبا..... واقعا آدم احساس اوشکول بودن بهش دست میده!

    حالا سوالاتم
    1) گاهي از خودم ميپرسم با ازدواج ميخوام به چي برسم كه الان ندارم.


    من تو زندگیم یه چیزی نداشتم که همه تو سرم می زدن به خاطر اون چیز معیارهای دیگه رو کنار گذاشتم، نمی دونم شما این جوری هستید یا نه، ولی خیلی از اوقات نداشته های ما که در دیگران هست واقعا یه سراب اگه فکر کنیم با ازدواج با اونها به دستش میاریم یا آرامش پیدا می کنیم،بعضی از نداشته ها ارزش نیستن و رسیدن بهشون آرامش نمیاره، امیدوارم شما مثل گذشته من نباشید.

    People will forget what you said, people will forget what you did, but people will never forget how you made them feel." - Maya Angelou

    به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود *** نیارزد آنکه دلی را زخود بیازاری

    موفق باشید

    ویرایش توسط باران13 : جمعه 29 فروردین 93 در ساعت 14:17

  4. 8 کاربر از پست مفید باران13 تشکرکرده اند .

    e-lampard (سه شنبه 02 اردیبهشت 93), heaven65 (جمعه 29 فروردین 93), majid_k (جمعه 29 فروردین 93), meinoush (جمعه 29 فروردین 93), mis-marjan (جمعه 29 فروردین 93), paiize (شنبه 30 فروردین 93), مصباح الهدی (جمعه 29 فروردین 93), دختر بیخیال (جمعه 29 فروردین 93)

  5. #23
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط reza-m نمایش پست ها
    سلام خانم مصباح الهدی من اون پستتونو ندیده بودم .شما خودتون گفتین دیگه من روش تست میدادم .شاید طوری نوشتین ک منظورتونو طوره دیگه نشون میداد
    اگه اونجوری ک تو لینک بالا گذاشتین باشه خوبه.
    اولس گفتین ک من تا اون پسرو(خواسگارتونو)دیدم فهمیدم ک ما به هم نمیخوریم یعنی قبله اینکه باهم صحبتی کرده باشین .من به خاطر اون گفتم شما ک همون اول نظرتون مشخص شد با اولین دید اقا پسر پس....مگر نه صحبت کردنو ک اگه تو نظر اول پسند کرده باشه یکی ایرادی نداره ک.شاید من بد متوجه شدم
    بعدش شما از کجا مطمءن بودی ک ایشون شمارو نمیپسنده
    ثانیا اگه پسر تو خواستگاری دخترو نپسنده بعدش زنگ نمیزنن گ پسر ما به این علت یا اون علت بهم نمیخورن .بکم حضمش سخته برا من
    سلام آقا رضا من داشتم با لحن شوخی و طنز صحبت می کردم.وگرنه تو اون استرس اولین تجربه ام که داشت قلبم بیرون می پریدکجا به فکر تست کردن و دست انداختن پسر مردم باشم!
    گفتم اولا متوجه شدم نمی خوریم.نه اینکه قبل خواستگاری.که خب خیلی باعث شد که من استرسم کمتر بشه.
    ولی خب خیلی سوال آماده کرده بودم و همشونو حفظ کرده بودم.همون اولای سوالات خودش گفت که من ادامه تحصیل و اشتغال همسرم را دوست ندارم .بعد هم خودشون گفتن اگه سوالی نیست من دیگه سوالی ندارم.یعنی قشنگ معلوم بود به هیچ نتیجه ای نرسیده.که من گفتم ببخشید اگه ممکنه این سوالات هم جواب بدین.(حالا اینم یک سوتی دیگه بود!!! ولی من دلم نمیومد اون همه تمرینم هدر بره. در ضمن من دقیق جملات را حفظ نکردم که.ماجرا 2 تا3 سال پیش بود.حدودی خاطره را با جنبه طنز تعریف کردم)
    بعدش اون خانواده واقعا آدم های با شخصیتی بودن و خیلی هم مذهبی.( با اون سوتی هایی هم که من دادم خودم اصلا فکر نمی کردم دیگه به من زنگ بزنن!)
    ولی این قدر با شخصیت بودن که زنگ زدن و گفتن از پذیراییتون متشکریم ولی پسرم به دلایل فلان(کار و تحصیل) فکر می کنه نمی تونه همسر مناسبی برای دخترخانمتون باشه.(البته حدودا گفتم دیگه.وگرنه یادم نیست دو سه سال پیش دقیق چی گفتن.ولی همین مضمون بود)
    یعنی این قدر مودب و با شخصیت!

    من برعکسش برای خود من پیش آمده.یعنی یک آقایی اومد خواستگاریم که خیلی استرس داشت(شاید او هم جلسه اولش بوده.نمی دونم) بعد رفتیم صحبت کنیم.منم سعی می کردم با آرامش باهاش صحبت کنم و سوالات قلمبه سلمبه نپرسم که اعتماد به نفسش کم بشه.
    بعد اولین سوالم هم در مورد مسائل مذهبی بود.گفت من راستش مذهبی نیستم و خیلی نماز و... نمی خونم.ولی روزه می گیرم و... (در صورتی که پای تلفن مادرشون یک چیز دیگه گفت)
    منم گفتم خب من برام مهمه که همسرم به واجبات پایبند باشه و کلا معیار اولم هست.و نماز برام خیلی خیلی مهمه.
    بعدش من دیگه سوال خاصی نداشتم.ولی خب اون بازم سوال پرسید.
    گفت میشه از معیاراتون کامل توضیح بدین و دقیق چه همسری می خواین.حتی قد و... اینا را هم لطفا بگید.
    منم دیگه گرفتم که حالا بنده خدا این همه راه اومده می خواد بدونه دخترا چی براشون مهمه.کلا معیارهای اون موقعم را گفتم.یک سری جملات در مورد هدف ازدواجم اضافه هم گفتم که اگه بعدا خواست بره خواستگاری بگه(البته اینو نمی گفتم که برای این می گما.منظورم اینه که اینا را با این نیت می گفتم.باز سوء تفاهم نشه)
    بعد گفت قد و قیافه چی؟ خودش هم خیلی پسر قد بلند و چارشونه بود.من گفتم خب ممکنه برای خیلی دخترا مهم باشه.
    یک کتاب هم بهش پیشنهاد دادم.گفتم من مشاوره رفتم کتاب ازدواج بدون شکست را بهم پیشنهاد دادند.اگه شما هم خواستین بخونید.سایت همدردی را هم بهش پیشنهاد دادم(حالا خدا کنه نیاد این پست را بخونه: ) )
    حالا یادم نیست این خواستگار بود یا یکی دیگه به من گفت من خیلی چیزا از شما یاد گرفتم.
    تازه یک خواستگار دیگه هم همون اول معلوم شد به هم نمی خوریم ولی خودش گفت بازم حالا شاید بهتر باشه صحبت کنیم.آقا پسر می خواست بره یک شهر دیگه.من گفتم من پدرم اصلا اجازه همچین چیزی را نمی دن.
    ولی بعدش خودش باز یک سری سوال می پرسید.منم جواب می دادم.اونم معلوم بود که بیشتر می خواد تجربه کسب کنه.
    حالا شاید اینا برای شما عجیب باشه.ولی به خدا واقعیت داره!
    شاید به این دلیل که بنده خدا ها گل و شیرینی گرفته بودن و تو این تهران با کلی ترافیک اومده بودن،حداقل می خواستن بدونن تو خواستگاری چه سوالاتی میشه پرسید و یا دخترا چی جواب می دن.
    ما هم از اون تیپ خانواده ها نیستیم که با یک نگاه عاشق بشیم و حرفای عاشقانه بزنیم که.
    و تا حالا در مورد من که نشده کسی جلسه اول دلبستم بشه.

    موفق باشید



    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر بیخیال نمایش پست ها













    اااااا مصباح الهدی ایندفعه سریع عمل کردی هااااا!!!
    میگن دست بالا دست بسیار است ، مصباح پستش از من جلوتر افتاد.
    معلوم نیست اخر این تاپیک کدوممون زودتر میره خونه بخت(شوخی)
    این دفعه گفتم مورد اول را زود بنویسم ارسال کنم تا تو نیومدی!!!
    خدا را شکر گویا تو هم مثل من محدویت پست نداری!یکم خطر ناکه
    من که تا میام یک پست می زنم؛بعدش ارسال می کنم؛می بینم دو سه تا پست تو این تاپیک زده شده!
    ولی ما که بخیل نیستیم.شما زود تر عروسی کن.اصلا از امشب تو زیارت عاشورای تاپیک صبوری می گم دختر بی خیال زودتر عروس بشه!خوبه؟
    ولی زود تر عروس بشی.من زود تر نامزد کنم دیگه!(شوخی)


    ولی صبوری جان در مورد سوالات بعدی.فکر می کنم بهتره با مادرت یکم صمیمانه صحبت کنی.
    تا حالا باهاشون صحبت کردی؟
    من خودم می دونی چه جوری سر صحبت در ازدواج را با مادرم باز کردم؟
    رفتم با مادرم در مورد ازدواج خودش با بابام پرسیدم.در مورد آشناییشون.جلسه خواستگاریشون.
    اینکه نامزدیشون چه جور بوده.اینکه اول عاشق بابا بود یا الان!
    دیگه مادرم خودش از سوالام و صحبت هام گرفت که من هم دوست دارم ازدواج کنم!
    مثلا حتی اینو می پرسیدم مامان الان احساس می کنی ای کاش یک انتخاب دیگه می داشتی؟ یا مثلا اولا بابا را بیشتر دوست داشتی یا الان؟
    اصلا کلا این جوری صحبت کنی مادرت خیلی نگران می شه که دخترم دیگه به ازدواج جدی جدی نیاز پیدا کرده ها! اگه خواستگار زنگ زد بهش بگم.یا حواسم تو جمع باشه که اگه کسی دنبال دختر خوب بود جذبش کنم و...
    اگه خواستی درمورد مادرت یکم توضیح بده.اصلا اهل حرف زدن و... هست؟
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  6. 4 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    paiize (شنبه 30 فروردین 93), فدایی یار (جمعه 23 مرداد 94), فرهنگ 27 (جمعه 29 فروردین 93), دختر بیخیال (جمعه 29 فروردین 93)

  7. #24
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    ببخش صبوری جان من می خواستم به این بحثی که تو این تاپیکت انداختم ادامه ندم.
    ولی الان می بینم نمیشه.بازم ببخش که می خوام الان یک حرفی برای آقای باران 13 بنویسم.
    با سلام و اخترام آقای باران 13
    ببینید من احساس شما را درک می کنم که شما علاقه مند شده بودین و اون خانم بدجور به شما جواب منفی داده.ولی مساله من این نبود.لطفا این نکات را در نظر بگیرید و بعد قضاوت کنید.
    1)این اولین تجربه خواستگاریم بود 2 تا 3 سال پیش .خب؟

    2)من کلا تمام خواستگاری هام سنتی بوده.یعنی همون جلسه اول همو می بینیم. یعنی اون آقا هیچ دلبستگی نداشت.یعنی خانواده ما این طوری نیست که یکی منو یه جایی ببینه بعد بیاد خواستگاریم.
    من هم به خدا قسم داشتم از جنبه طنز با صبوری صحبت می کردم.و گرنه اصلا قصد دست انداختن نداشتم.داشتم از اون مساله ای که پیش اومد از زاویه دید طنز نگاه می کردم.دیگه برای سومین بار قسم خدا را خوردم ان شاالله باور کنید که ادبیات طنز به کار بردم و نیت قلبی من این نبوده.(کلا از قسم خوردن اجتناب می کنم چه راست چه دروغ.ببینید چی کار می کنید که مجبور شدم برای اینکه باور کنید قسم بخورم)
    که دیگه تصمیمم اینه هرگز ادبیات طنز در نوشتارم به کار نبرم.چون یک بار دیگه هم همچین سوء تفاهمی (البته نه در مورد ازدواج واقعی ها)تو تاپیک حال و احوال یاران همدردی پیش اومد.

    3) خدا را شکر حدس من درست بود و اشتباه از آب درنیومد.
    ولی تا حالا هرگز دل کسی را نشکوندم.حدا قل تو خواستگاری های خودم دل کسی را نشکوندم.اگر هم دل کسی شکسته یا پدرم مخالفت کردن یا خود خواستگار از اول صادق نبوده و بعد چند جلسه فهمیدم.خب دیگه من که نمی تونستم برای اینکه دلش نشکنه باهاش ازدواج کنم و جواب منفی دادم.که به خدا باز هم خیلی خودم براش ناراحت شدم.(تاپیکش هم موجوده)
    همون جلسه اول سعی می کنم سوالات کلی مهم را بپرسم که اگه تو کلیات مساله ای نبود جلسه بعد باشه.تو کل این همه تجربه چهار نفر بیشتر به جلسه دوم به بعد کشیده نشدن.
    اگر شما می دونستین که من برای بعضی خواستگارام از طریق معرف دختر هم معرفی کردم؛این حرف را نمی زدین.
    اگر می دونستین من تو دو تا از خواستگاری هام که حس کردم ممکنه طرفم منو بخواد تو بعضی مسائل اغراق کردم (نه اینکه دروغ بگم)تا او جواب منفی بده این حرف را نمی زدین.(و همین هم شد خدا را شکر)

    باور کنید همون یک بار بدون اینکه بپسندم به صحبت ادامه دادمبه خیال خودم مطمئن هم بودم به هم نمی خوریم.(و ادامه صحبت رسمی و فقط سوال فکر نمی کنم برای پسری که 30 ساله بود باعث دلبستگی بشه)و چند تا سوال از طرف خودم که معیارای شما چیست،استقلال فکری و... فکر نکنم در عرض نیم ساعت کسی را دلبسته خودش کنه.و کسی هم انتظار نداره همون با یک بار دیدن و سر یک جلسه نیم ساعته کامل پسندیده بشه.
    واقعا هم همون یک بار بود.تو 2تا3 سال پیش. اگه تاپیک آخرم را هم بخونید یک جا برای اینکه چه جوری جواب خواستگارم را منفی بدم از بچه ها نظر خواستم.یعنی برام خیلی مهم بوده.تو یکی از پستهام هم احساسم را از این که گاهی مجبور شدم جواب منفی بدم و دلم شکسته صحبت کردم.آدرس می دم که مستند باشه و دیگه خدا کنه همه باور کنند!( تاپیک آخرم را خواستین بخونید.)

    دیگه تجربه شد.یک پست را که نوشتم یک بار دیگه بخونم ببینم ممکنه چه برداشتی بشه و از خودم خیال پردازی راه نندازم.و ویرایشش کنم.

    دوستان دیگه من با ادبیات طنز و عاطفی صحبت نمی کنم.
    مصباح الهدی جدی خیلی بهتره انگار

    ولی حرف شما متینه من هم قبول می کنم دیگه همچین چیزی پیش نیومده و دیگه هم پیش نمی یاد!
    متشکر
    براتون آرزوی خوشبختی می کنم.امیدوارم انتخاب خیلی بهتری از اون خانم داشته باشید
    (و حتما هم خودتون تو این تالار بودین و می دونید که تا قبل عقد نباید دلبسته شد و حتما خودتون رعایت می کنید.) .

    امیدوارم دیگه این بحث تموم بشه و دیگه تو تاپیک صبوری همچین پستی نذاریم.
    با تشکر

    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  8. 4 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    mis-marjan (جمعه 29 فروردین 93), paiize (شنبه 30 فروردین 93), فدایی یار (جمعه 23 مرداد 94), باران13 (جمعه 12 اردیبهشت 93)

  9. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 شهریور 00 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    604
    امتیاز
    13,683
    سطح
    76
    Points: 13,683, Level: 76
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 367
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,960

    تشکرشده 2,293 در 573 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    سلام صبوری جان
    راستش پست های خودت رو بیشتر خوندم،و تو پست سومت متوجه سوالت شدم!! ولی نمیدونم ماشاله مصباح الهدی عزیز و دختر بیخیال جون چطور همون اول این همه واست نوشتن!!!!!!!!! دستشون درد نکنه.

    در مورد نحوه برخورد با پیشنهاد خواستگاری :
    راستش پیشنهادای خواستگارای منم بیشتر از اطرافیان به مادرم گفته میشد،فقط بعضی جاها که مادرم رو نمیشناختن (یعنی فقط خودم رو دیده بودن و پسندیده بودن) به خودم گفته میشد ،من تا زمانیکه اصلا قصدش رو نداشتم که خیلی راحت میگفتم ببخشید قصد ازدواج ندارم،
    ولی همین 1 سال اخیر تقریبا که قصدش رو داشتم،وقتی به خودم گفته میشد (غیر از پسر ها!!! مثلا یه خانم بود) کمی خجالت میکشیدم!(حتی اگه خجالت نمی کشیدم اداش رو در میاوردم) بعدش میگفتم راستش این صحبت شما غیرمنتظره بود و من نمیدونم چی باید بگم!! بعد اگه ازم کمی مشخصات میپرسیدن،منم یه کم زمزمه ای حرف میزدم و مشخصات میگرفتم!!
    اگه اون موقع شماره خونه رو بهشون داده بودم که هیچی! ولی اگه هنوز نداده بودم یه جورایی از زیرش در میرفتم! اگرم با خونه تماس میگرفتن میگفتم مامانم سریع بگه نه

    ولی مادرم!!!! کلی خواستگارام رو میپروند!!! خودش جمع میکرد خودش هم میپروند...
    مامانم چون برخورد خوبی داره و روابط زیادی داره، واسه همین خیلی از پیشنهادای منم از طرف همین دوستان و آشنایان مادرم بود...(رفتار مادر و روابط اجتماعیش خیلی توی تعداد خواستگارای یه دختر میتونه تاثیر گذار باشه)
    اما از اونطرف وقتی واسه من بهش پیشنهاد میدادن با سیاست برخورد نمیکرد! بهش میفهموند که من خیلی مشکل پسندم و هر کسی رو قبول نمیکنم واسه خواستگار و فلان... !!
    مادرت باید خیلی با سیاست برخورد کنه توی پیشنهادای خواستگاری و جلسات خواستگاری،خیلی مهمه

    ----------------------------------------------
    در مورد پذیرش فرد جدید،چرا ازدواج کنیم و... من خودم تو مجردیم (حالا انگاری 10 ساله ازدواج کردم) خیلی تصورات داشتم مثل این چیزایی که دختر بیخیال گفتن!
    تو نداشتی واقعا؟؟
    از طرفی منم پذیرش شخص جدید واسم سخت بود، الانم خیلی سریع با نامزدم مچ نشدم! هر چند به نظرم واسه پسرا خیلی راحت تره... ولی واسه ما دخترا یه کم زمان بر هست
    اما اگه واقعا هیچ حسی نداری،هیچ نیازی تو خودت نمی بینی، هیچ تمایلی به ازدواج و اون فانتزی های دخترونه! نداری،زیاد عجله نکن.

    راستی یه مورد دیگه هم اینکه، منم مثل تو به خیلیا اجازه خواستگاری ندادم،به نظرم این کار اشتباست. اینجوری خیلی موقعیت ها رو از دست میدی اگه واقعا قصد ازدواج داری.
    چون تا با پسری حرف نزنی مهرش به دلت نمی شینه،
    ممکنه یه پسر یکی از معیارات رو کم و زیاد داشته باشه،ولی وقتی باهاش حرف زدی بپسندیش و به دلت بشینه.
    خیلی سریع همه رو رد نکن، اگه خیلی از معیارات دور هستن رد کن،ولی اگه فقط یه مورد کوچیک رو ندارن،حداقل این فرصت رو به هر دو طرف بده،پشیمون نمیشی عزیزم

    آرزو میکنم امسال همتون ازدواج های موفق داشته باشید.

  10. 6 کاربر از پست مفید reihane_b تشکرکرده اند .

    meinoush (جمعه 29 فروردین 93), mis-marjan (جمعه 29 فروردین 93), paiize (شنبه 30 فروردین 93), فدایی یار (جمعه 23 مرداد 94), مصباح الهدی (جمعه 29 فروردین 93), دختر بیخیال (جمعه 29 فروردین 93)

  11. #26
    Banned
    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 اردیبهشت 93 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1392-10-22
    نوشته ها
    333
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsOverdriveSocial3 months registered
    تشکرها
    518

    تشکرشده 726 در 247 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    1)گاهي از خودم ميپرسم با ازدواج ميخوام به چي برسم كه الان ندارم.
    به نظر من ازدواج یکسری نکات مثبت و به همون اندازه یکسری نکات منفی همراه خودش داره
    بعنوان یک پسر من یکسری نیاز ها و خواسته ها رو در خودم دیدم که تصمیم به ازدواج دارم

    مثلا یه خلاء شدید عاطفی در وجود من ایجاد شده
    بشدت دلم میخواد یه نفر باشه که منو دوست داشته باشه و من هم اونو دوست داشته باشم

    برای رفع نیاز های جنسی هم فکر کنم بهترین راه چه از نظر اعتقادات دینی چه از نظر آرامش روحی روانی و چه از نظر سلامت جسم ازدواجه

    در ضمن هر انسانی تمایل به استقلال داره و منم دلم میخواد که خونه و زندگی و خانواده خودمو داشته باشم و زندگی که خودم میپسندم رو برای خودم بسازم چون تا آخر عمر نمیتونم خونه پدر مادرم و بر اساس قوانین و به دلخواه اونها زندگی کنم (مثلا اگه دلم بخواد از یه تلویزیون دیگه برنامه ببینم یا در یک ناحیه دیگه از شهر زندگی کنم یا فلان تغییر رو توی خونه بدم مثلا تغییر رنگ خونه یا تغییر در چیدمان دکور و هزار و یک کار دیگه نمیتونم تغییری ایجاد کنم چون تصمیم گیرنده و مدیر خونه پدر و مادرم هستن نه من )

    برخی موارد رو هم بخاطر دیده ها و شنیده های من از زندگی دیگران هستش که تصمیم به ازدواج دارم مثلا متوجه شدم نباید اختلاف سنی من با بچه هام خیلی زیاد بشه تا با هم به مشکل بخوریم و دو نسل متفاوت بشیم که هیچکدوم همدیگه رو درک نکنیم

    یا متوجه شدم هرچه سن ازدواج بالاتر بره احتمال ناباروری بیشتر میشه

    پس یکسری نیازها داشتم و یکسری هم اجبارهایی بود که منو به سمت ازدواج متمایل کرده

    ولی در این خصوص به یه نتیجه گیری کلی هم رسیدم
    سری که درد نمیکنه رو دستمال نمیبندن
    توصیه میکنم تا زمانی که شما احتیاج به ازدواج رو در وجودتون حس نکردید به سمتش نرید
    چون همونطور که گفتم ازدواج به همراه آرامشی که داره نا آرامی های زیادی با خودش داره
    همونطور که این سایت رو خوندید مشکلات فراوانی بعد از ازدواج رخ میده و هر ازدواجی با هر شخصی و با هر تفکر و به هر شکلی 100 درصد با مشکلات کوچک و بزرگ همراه هستش و کسی نمیتونه بگه که ازدواج کرده و مشکلی در زندگیش بوجود نیومده

    مثلا کسی که میخواد کفش بخره باید به خودش سختی بده و وقت بذاره و دنبال کفش مناسب بگرده و کلی هم هزینه کنه و مثلا فردی که بشدت به کفش احتیاج داره با شوق و ذوق اینکار رو انجام میده و حتی از خرج کردن پول و صرف زمان لذت هم میبره چون نیازشو تامین کرده

    اما کسی که نیازی به خرید کفش نمیبینه (مثلا یه کفش خیلی خوب داره و احتیاجی به خرید کفش نو نداره ) لزومی نداره این کار ها رو انجام بده و این هزینه هایی که میکنه با نا رضایتی همراه خواهد بود

    (این صرفا یک مثال بود و بس)

    پس تا زمانی که در خودتون نیاز به ازدواج رو حس نمیکنید لزومی نداره که دنبال ازدواج باشید



    4)من به سختي ميتونم حضور فرد جديد رو در زندگيم بپذيرم وقتي اسم اين فرد همسر بشه كه ديگه بدتر.

    این سوالتون هم نشون میده که اصلا نیاز به ازدواج در وجود شما شکل نگرفته
    بدنبال این نباشید که این نیاز رو بزور در خودتون بسازید

    مثلا فردی که گرسنه نیست به محض اینکه گرسنه اش بشه و سلول هاش نیاز به انرژی و منابع غذایی داشته باشن معده اش به مغزش پیام عصبی میفرسته که باید این نیاز رو برطرف کنه

    اما فردی که سیر هست اگر شروع به غذا خوردن کنه احساس بدی بهش دست میده و مثلا ممکنه دچار معده درد بشه یا قضا رو نصفه و نیمه رها کنه و ...

    میل به ازدواج هم یک حس غریزیهو به موقع و در زمان مناسب فعال میشه و اگر این میل رو نداشته باشید و اقدام به ازدواج کنید هم به خودتون هم به همسرتون لطمه خواهید زد

    .................................................. .........................................

    در جواب بغیه سوالاتی هم که مطرح کردید بهتون پیشنهاد میکنم تا وقتی که میل به ازدواج در شما شکل نگرفته به جلسات خواستگاری و مابقی ماجرا فکر نکنید و اگر کسی به شما یا خانواده تون در خصوص شما پیشنهاد ازدواج میده جواب بدید که فعلا قصد ازدواج ندارید

    اگر با این وصفی که دارید اقدام به برپایی جلسات خواستگاری کنید ممکنه دیگران هم لطمه بخورند
    مثلا در بهترین حالت فرد احساس میکنه وقتش بیدلیل تلف شده

    و یا احساس میکنه از نظر زیبایی یا ظاهر یا مدرک یا شغل یا خانواده یا از لحاظ مادی و سایر موارد مشکلی داشته که جواب منفی از شما شنیده
    چون وقتی که فردی رو دعوت به جلسه خواستگاری میکنید یعنی شما هم تمایل به ازدواج دارید و باید شخص مقابل رو بسنجید و دیگه هرگز نمیتونید این جواب رو بدید که فعلا قصد ازدواج ندارم چون اگه قصد ازدواج رو نداشتید نباید خواستگار خونتون راه میدادید

    و خواستگار شما در مورد رفتارتون و برخوردتون قضاوت غلط خواهد کرد


    پس تا وقتی که نیاز به ازدواج در خودتون ندیدید جواب سوال های زیر کاملا مشخصه

    2)حالا كه با خودم به نتيجه رسيدم كه قبول كنم جلسه خواستگاري باشه در برخورد با پيشنهاد چه عكس العملي نشون بدم گاهي پيشنهاد مستقيما به خودم ميشه (از بعد از كارشناسي مادرم ديگه ابراز نگراني نكرد ولي خودم يه جورايي نتونستم قبول كنم)


    3)چطور پيشنهاد خواستگاري رو به جلسه خواستگاري از طريق مادرم تبديل كنم(مادرم رو حضوري ميبينند هنوز فرهنگ شهر ما تلفن درش جايي نداره)

    4)تمام مطالعاتم راجع به ازدواج از جلسه خواستگاري و شخصيت خواستگار و خانوادش و...همه خاك گرفته من تمام برنامه هاي آقاي دهنوي رو دنبال ميكردم كلي مقاله ميخوندم ولي حالا تا موضوع برنامه اي ازدواج باشه سريع شبكه رو عوض ميكردم ميخوام با اين تايپيك تمام اطلاعاتم به روز بشه و از تجربيات شما استفاده كنم.

  12. 6 کاربر از پست مفید 1234567 تشکرکرده اند .

    heaven65 (جمعه 29 فروردین 93), mis-marjan (جمعه 29 فروردین 93), paiize (شنبه 30 فروردین 93), reza-m (جمعه 29 فروردین 93), مصباح الهدی (جمعه 29 فروردین 93), دختر بیخیال (جمعه 29 فروردین 93)

  13. #27
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    صبوری من با همه راهنمایی های دوستان موافقم به جز اینکه می گن الان فکر ازدواجو نکنی چون امادگیشو نداری.
    ببین خواستگاراتو راه بده بیان ببینیشون ریحانه راست می گه شاید باهاشون حرف بزنی ببینیشون به دلت بشینن. دیگه یه دیوار خودت یا مادرت نکشین جلو خواستگارا. خوبه من 32 سالمه ازدواج نکردم؟؟ الان که خواستگار زیاد میاد خوب بذار یه تعدادشون که خوبن بیان ببینیشون دیگه.
    تو نوشتی که خیلی مذهبی هستی و ساق و این چیزا هم می پوشی. خوب وقتی خیلی مذهبی هستی احتمالا خیلی هم حد و مرز داری توی روابطتت با جنس مخالف بنابراین هیچوقت حتی یه ذره هم به یه مرد نامحرم نزدیک نشدی که ببینی شاید دلت ازدواج بخواد.
    تو فیلم و سریالا هم که می بینی هیچوقت نشده دلت ازدواج بخواد؟ زوجی که خیلی با هم هماهنگ باشن و از دیدنشون واقعا خوشحال بشی و خدا رو شکر کنی که بالاخره تونستی یه زوج انقدر خوب رو ببینی و این زیبایی رو ببینی تا حالا پیش نیومده ببینی؟
    یا مثلا توی فامیلای نزدیک مثله برادر پسر خاله پسر عمه پسر عمو هیچکسی رو ندیدی که ببینی ازدواج کرده باشه و با زنش خیلی هم خوشحال باشه؟
    به این چیزا فکر کن.

    ازدواج ادما واسه عشق واسه رابطه جنسی و هوس واسه تداوم نسل و بچه دار شدن واسه کنار هم بودن و پیش رفتن برای یه هدف مشترک احتمالا بزرگ واسه اینکه انقدر همدیگه رو دوست دارن که اون طرف مقابل براشون خاص میشه و در فلبش جا می گیره واسه ارامشی که کنار اون شخص خاص شده می گیرن و اروم می گیرن پیشش می کنن. اینارو الان یادم میاد.

    بعضی وقتا ادما ازدواج می کنن چون همه ازدواج می کنن اینکارو می کنن تا روال عادی زندگیشون پیش بره. خونه ای داشته باشن که توش یکی منتظرشون باشه صبح که بیدار میشن یکی پیششونه که بهش لبخند بزنن و لبخند بزنه. و از این چیزا. ضمن اینکه اصلی ترینش رابطه جنسی براشونه که می خوان از یه راه امن و بی اضطراب پاسخشو بدن. کلا می خوان کارکنن بچه بزرگ کنن زندگی کنن. اغلب ازدواجای به روش سنتی فکر می کنم این طوری شروع می شن. کم کم علاقه هم بیشتر میشه.

    بعضیا ازدواج می کنن چون خیلی عاشق هم شدن یه جور حس دوست داشتن همراه با کشش به طرف مقابل که نمی تونن ازش جدا شن. حتی ممکنه یکیشون هم متاهل باشه اما انقدر عاشق بشن که جدا شه از همسرش و با هم ازدواج کنن. یعنی انقدر کشش بین دو نفر زیاده که هیچی نمی تونه جلوشونو بگیره حتی اگه همه ادما و فامیلا بفهمن و یه جورایی هم مایه ابروریزی بشه بازم تنها چیزی که حس می کنن همون کشش خیلی شدیده. امکانش هم زیاده که بعد یه مدت هم از هم جدا شن.

    بعضیا ازدواج می کنن چون می بینن اون کسی که یه عمر دنبالش می گشتن اینجاست پیششون. می خوان همیشه پیشش باشن و پیششون باشه. می خوان بقیه عمرشونو با هم بگذرونن. کسی که وقتی کنارشن وقتی هست کنارشون همه ی دنیا واسشون میشه یه سکوت بزرگ یه زمان باز ایستاده. یه ارامش ابدی شیرین. جایی میشه که انگار فقط خودشه و اونی که دوسش داره. دیگه هیچی و هیچکسی نیست. خودش و کسی که دوسش داره و ارامی. ارامیه بزرگ. مثله اینه که ادم یه عمر جلز ولز زده دربو داغونه و بیچاره یه دفعه ای می بینه هوا خوب و ملایم شده دیگه هیچ جاییش درد نمی کنه دیگه توی اتیش نیست. دیگه اروم ارومه. این زوال ناپذیره. در این عشق هر چی به زبون ادم میاد عین شعره حتی کسی که نمی نویسه هم یه جورایی انگار یه دفعه ای پر از نوشته های مهم میشه.
    من این عشقو می خوام. اما باید دو طرفه باشه پیدا نمی کنم.

    بعضیا ازدواج می کنن چون ممکنه یه هدف مشترک داشته باشن. ممکنه یه هدف علمی سیاسی یا هر چی داشته باشن که دوتایی بهتر بتونن بهش برسن. یه ازدواج معقولو منطقیه. تا وقتی که هدف باشه اینا هم کنار هم تلاش می کنن و همچنان کنار هم باقی میمونن. بعدش هم که به هدف رسیده باشن دیگه انقدر که کنار هم بودن به هم عادت کردن. اینا هم از هم جدا نمیشن.

    بعضیام نه اون عشق شدیدو دارن نه سنتی ازدواج می کنن و نه اینکه اون ارامشه باعث ازدواجشون میشه. خیلی معمولی تر و خفیف تره حسشون. یه دوست داشتن ملایمه. اینکه اون ادم ادمیه که میشه دوستش داشته باشن.
    اینا هم احتمالا از هم جدا نمیشن اما نیازه اروم اروم و عاقلانه توی زندگی مشترکشون پیش برن.

    فعلا اینارو یادم میاد.
    اما در هر حال چیزی که مهمه اینه که ادم پیش بره و راکد نمونه. ازدواج خوب هم می تونه یه راه این پیش رفتن باشه.

    موفق باشی.
    ویرایش توسط meinoush : جمعه 29 فروردین 93 در ساعت 18:47

  14. 7 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    mis-marjan (جمعه 29 فروردین 93), paiize (شنبه 30 فروردین 93), reihane_b (شنبه 30 فروردین 93), reza-m (جمعه 29 فروردین 93), فدایی یار (جمعه 29 فروردین 93), مصباح الهدی (جمعه 29 فروردین 93), دختر بیخیال (جمعه 29 فروردین 93)

  15. #28
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 مرداد 95 [ 11:31]
    تاریخ عضویت
    1392-7-29
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    3,415
    سطح
    36
    Points: 3,415, Level: 36
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    320

    تشکرشده 515 در 170 پست

    Rep Power
    33
    Array
    وای ماشالا چه تاپیکی شده در عرض تایپ متن متوجه میشم سه تا پست ارسال شد
    واقعا از خوندن پستاتون حس خوبی گرفتم و باعث شد خودمم در این مورد فکر کنم که چرا به ازدواج نیاز دارم یا چرا باید ازدواج کنم؟!
    1)گاهي از خودم ميپرسم با ازدواج ميخوام به چي برسم كه الان ندارم
    نمیخوام طوری بهت تلقین کنم که همه مشکلات با ازدواج حل میشه که انتظار یه زندگی رویایی رو داشته باشی
    ولی من اینطوری برداشت میکنم که وارد شدن به یه عرصه جدید رو شامل میشه
    وقتی یه سری اطرافیان رو می بینم که ازدواج کردن و از کارا و مسئولیت هاشون میگن دچار استرس میشم اما به نظرم ازدواج همین استرس هاشم شیرینه!
    مثل وارد شدن به دوره جوونی (من دوره جوونی ام رو خیلی دوست دارم) اما یه تفاوت عمده دارن ما دوره جوونی رو خودمون به تنهایی داریم سپری می کنیم ولی توی ازدواج یه شخص جدید وارد زندگیت میشه که حتی از پدر و مادر هم بهت نزدیک تره حرفایی که به پدر و مادر نمیزنی میتونی بهش بگی و خیلی تفاوتای دیگه
    در کنار همه مواردی که دوستای عزیز در نیاز به ازدواج گفتن چند موردی که به ذهنم خطور کرد رو مثال میزنم
    من وقتی کلافه میشم و بی حوصله یا زمانی که اشکم در میاد و دلم میگیره دوست دارم سرمو رو شونه کسی بذارم و گریه کنم
    اصلا تا حالا نشده در حضور کسی از ته دل گریه کنم ولی یکی کارایی که حتما دوست دارم بعد ازدواج انجام بدم اینه که یه بار برای همسرم از ته دل گریه کنم و سرمو بزارم رو شونش (لابد اونم با خودش میگه این دختره رو با هزاران مدل افسردگی انداختنش به من یه بار به یکی از دوستام گفتم مرده بود از خنده گفت مردم آرزوهای بزرگ دارن که شوهرشون براشون طلا بخره یا هزار تا کار مهم انجام بدن اونوقت تو عقده گریه کردن برای شوهرت به دلت مونده)
    یا مثلا وقتی میرم خونه خواهرم و میبینم یه غذای خوشمزه درست کرده و یه سفره رنگین چیده حض میکنم دلم میخواد منم این کارو انجام بدم یا وقتی می بینم به خاطر شکمو بودن شوهرش ذوق میکنه غذاهای جدید یاد بگیره و بعدش شوهرش کلی قربون صدقش میره دلم میخواد منم برای همسرم این کارارو انجام بدم (خدایی اگه همسر آیندم بفهمه انقدر برای اومدنش آرزوهای قشنگ دارم با آخرین سرعت خودشون به من میرسونه)
    4)من به سختي ميتونم حضور فرد جديد رو در زندگيم بپذيرم وقتي اسم اين فرد همسر بشه كه ديگه بدتر.

    این نگرانی اکثر دختراست با اینکه الان ذوق داریم ازدواج کنیم اما وقتی مسئله کمی جدی تر میشه و حس میکنم شرایط داره خوب پیش میره سریع واکنش نشون میدم در حالی که از طرف خوشم اومده
    پس فقط تو نیستی که همچین حسی داری
    الکی که نیست یه شخص جدیدی وارد زندگیت میشه در کوتاه ترین مدت میشه نزدیک ترین شخص بهت، پس طبیعیه نگران بودن
    مطمئن باش این نگرانی با جدی شدن خواستگارا کمتر میشه

    اینکه چطوری این مسئله رو با مادرت عنوان کنی یا چطوری به خواستگار بفهمونی که میل داری یا نه؟


    فقط کافیه در مورد خواستگارات با مادرت مشورت کنی یا اگر موردی به خودت گفت با مادرت در میون بذار یه ذره هم حالت خجالت به خودت بگیر که دیگه مادرت کاملا متوجه میشه
    اگرم می بینی مادرت از سمت خودش رد میکنه بهتره یه بار باهاش صحبت کنی و نشون بدی که دوست داری در مورد خواستگارا بیشتر بدونی و تا حرف نزدی رد نکن
    البته اکثر مادرا همین طور هستن مادر خودم یه مدت گیر داده بود هر خواستگاری با شغل آزاد زنگ میزد میگفت دختر من کارمنده و ترجیح میده همسرش مثل خودش باشه و من اینو بعد از رد کردن 3 مورد متوجه شدم و به مادرم گفتم مادر عزیزم ملاک من شغل آبرومنده که نیازهای اساسی زندگی رو برطرف کنه
    یا یه مدت گیر داده بود زیر لیسانس رو راه نمیداد البته بهش حق میدم چون یه مدت خودم خیلی حساس شده بودم اما باهاش صحبت کردم و گفتم تحصیلات ملاک صد در صد من نیست

    در مورد برخورد با خود خواستگار:
    اگر نظرت مثبت بود بستگی داره کی مطرح کنه اگر خودش مطرح کرد مستقیم بگو ترجیح میدم این مسئله با خانوادم مطرح بشه و مسلما اگر ایشون تصمیم جدی داشته باشن بلافاصله شماره منزل یا آدرس رو جویا میشن
    اما اگر خود آقا پسر نباشه شرایط آقا پسر رو سوال کن و بعد بگو ترجیح میدم با خانواده مطرح بشه و سریع شماره ازتون میگیرن
    اگرم که مایل نبودی بگو قصد ازدواج ندارم
    توصیه میکنم تا زمانی که با آقا پسر صحبت نکردی رد نکن
    آدما رو از ظاهرشون نمیشه شناخت شاید باهاش صحبت کردی و ازش خوشت اومد
    ایشالا به زودی همه دخترای مجرد همدردی ازدواج کنن و به اون دغدغه هاشون برسن

  16. 5 کاربر از پست مفید mis-marjan تشکرکرده اند .

    meinoush (جمعه 29 فروردین 93), paiize (شنبه 30 فروردین 93), reihane_b (شنبه 30 فروردین 93), فدایی یار (پنجشنبه 04 اردیبهشت 93), دختر بیخیال (جمعه 29 فروردین 93)

  17. #29
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    منم با حرفایmienoush موافقم، بهتره خواستگاراتو راه بدی ، اما نه اینکه بزور انتخاب کنی، فقط میگیم باید راه بدی و باهاشون اشنا بشی.شاید همین کار باعث بشه اون حس نیاز در شما ایجاد بشه.

    من هرازچند گاهی با جملات یا داستان های اموزنده که مواجه میشم تو قسمت یادداشت موبایلم، مینویسمش.
    اتفاقا چند وقت پیش داشتم یادداشت های موبایلم و میخوندم با داستانی مواجه شدم گفتم شاید بدردت بخوره اینجا میذارم آخرشم میگم چرا فکر کردم بدردت میخوره.



    ""يک روز پدر بزرگم برام يه کتاب دست نويس آورد، کتابي که بسيار گرون قيمت بود، و با ارزش، وقتي به من داد، تاکيد کرد که اين کتاب مال توئه مال خود خودته و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا بايد چنين هديه با ارزشي رو بي هيچ مناسبتي به من بده.من اون کتاب رو گرفتم و يه جايي پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندي؟ گفتم نه، وقتي ازم پرسيد چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندي زد و رفت، همون روز عصر با يک کپي از روزنامه همون زمان که تنها نشريه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روي ميز، من داشتم نگاهي بهش مينداختم که گفت اين مال من نيست امانته بايد ببرمش، به محض گفتن اين حرف شروع کردم با اشتياق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعي ميکردم از هر صفحه اي حداقل يک مطلب رو بخونم.در آخرين لحظه که پدر بزرگ ميخواست از خونه بره بيرون تقريبا به زور اون روزنامه رو کشيد از دستم بيرون و رفت. فقط چند روز طول کشيد که اومد پيشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و روزنامه مي‌مونه، يک اطمينان برات درست مي‌کنه که اين زن يا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر ميکني هميشه وقت دارم بهش محبت کنم، هميشه وقت هست که دلش رو به دست بيارم، هميشه مي‌تونم شام دعوتش کنم اگر الان يادم رفت يک شاخه گل به عنوان هديه بهش بدم، حتما در فرصت بعدي اينکارو مي‌کنم حتي اگر هرچقدراون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفيس و قيمتي، اما وقتي که اين باور در تونيست که اين آدم مال منه، و هر لحظه فکرميکني که خوب اينکه تعهدي نداره ميتونه به راحتي دل بکنه و بره مثل يه شيء با ارزش ازش نگهداري مي‌کني و هميشه ولع داري که تا جاييکه ممکنه ازش لذت ببري شايد فردا ديگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتي اگر هم هيچ ارزش قيمتي نداشته باشه.""

    اما من اینجا اون کتاب برای تو تشبیه میکنم به جوونی و شادابی و داشتن خواستگار، داشتن قدرت انتخاب برای همیشه
    فکر میکنم تو یجورایی حس نیاز نداری بخاطرینکه فکر میکنی خواستگار برای همیشه هست، همیشه قدرت انتخاب داری.

    اون روزنامه ها مثه این میمونه که یکی بهت بگه اینها آخرین خواستگار تو هستن اونوقت اگه اینو میدونستی همه شون و راه میدادی و سعی میکردی باهاشون آشنا بشی.
    اونوقت دیگه نمیگفتی من حس نیاز ندارم!!!!



    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط مصباح الهدی نمایش پست ها
    من که تا میام یک پست می زنم؛بعدش ارسال می کنم؛می بینم دو سه تا پست تو این تاپیک زده شده!
    ولی ما که بخیل نیستیم.شما زود تر عروسی کن.اصلا از امشب تو زیارت عاشورای تاپیک صبوری می گم دختر بی خیال زودتر عروس بشه!خوبه؟

    ولی زود تر عروس بشی.من زود تر نامزد کنم دیگه!(شوخی)
    نچ نمیخوام؛ بجاش برام دعا کنین که تو 20 نفر کشور نفر اول بشم نه همون به نفر20 هم راضیم

    حوصله ندارم سال دیگه بخونم.
    همین سال اول قبول بشم


    بعدشم زود ازدواج کردن که مهم نیست، مهم چطور ازدواج کردنه! با کی ازدواج کردنه!
    راضی بودنه!

    کیفیت ازدواج مهمه نه زمانش!!!

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط reihane_b نمایش پست ها
    سلام صبوری جان
    راستش پست های خودت رو بیشتر خوندم،و تو پست سومت متوجه سوالت شدم!! ولی نمیدونم ماشاله مصباح الهدی عزیز و دختر بیخیال جون چطور همون اول این همه واست نوشتن!!!!!!!!! دستشون درد نکنه.
    به به ریحانه خانوم شما راه گم کردی اومدی تالار (شوخی)
    امیدوارم همیشه خوش و خرم با آقای شوهرتون زندگی کنین!
    حالا این وسط گاهی فقط گاهی ها یه سری هم به همدردی بزنین

    اینکه زیاد نوشتیم دلیل داره اگه پست اول مصباح الهدی و پست دوم منو تو صفحه نخست بخونی متوجه میشدی.(شوخی)

    سرشما درد نکنه:دی
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : جمعه 29 فروردین 93 در ساعت 19:35

  18. 6 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    meinoush (جمعه 29 فروردین 93), paiize (شنبه 30 فروردین 93), reihane_b (شنبه 30 فروردین 93), فدایی یار (جمعه 23 مرداد 94), فرهنگ 27 (جمعه 29 فروردین 93), مصباح الهدی (جمعه 29 فروردین 93)

  19. #30
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    27
    Array
    [QUOTE=مصباح الهدی;326113]
    سلام آقا رضا من داشتم با لحن شوخی و طنز صحبت می کردم.وگرنه تو اون استرس اولین تجربه ام که داشت قلبم بیرون می پریدکجا به فکر تست کردن و دست انداختن پسر مردم باشم!

    گفتم اولا متوجه شدم نمی خوریم.نه اینکه قبل خواستگاری.که خب خیلی باعث شد که من استرسم کمتر بشه.
    ولی خب خیلی سوال آماده کرده بودم و همشونو حفظ کرده بودم.همون اولای سوالات خودش گفت که من ادامه تحصیل و اشتغال همسرم را دوست ندارم .بعد هم خودشون گفتن اگه سوالی نیست من دیگه سوالی ندارم.یعنی قشنگ معلوم بود به هیچ نتیجه ای نرسیده.که من گفتم ببخشید اگه ممکنه این سوالات هم جواب بدین.(حالا اینم یک سوتی دیگه بود!!! ولی من دلم نمیومد اون همه تمرینم هدر بره. در ضمن من دقیق جملات را حفظ نکردم که.ماجرا 2 تا3 سال پیش بود.حدودی خاطره را با جنبه طنز تعریف کردم)

    بعدش اون خانواده واقعا آدم های با شخصیتی بودن و خیلی هم مذهبی.( با اون سوتی هایی هم که من دادم خودم اصلا فکر نمی کردم دیگه به من زنگ بزنن!)

    ولی این قدر با شخصیت بودن که زنگ زدن و گفتن از پذیراییتون متشکریم ولی پسرم به دلایل فلان(کار و تحصیل) فکر می کنه نمی تونه همسر مناسبی برای دخترخانمتون باشه.(البته حدودا گفتم دیگه.وگرنه یادم نیست دو سه سال پیش دقیق چی گفتن.ولی همین مضمون بود)

    یعنی این قدر مودب و با شخصیت!

    من برعکسش برای خود من پیش آمده.یعنی یک آقایی اومد خواستگاریم که خیلی استرس داشت(شاید او هم جلسه اولش بوده.نمی دونم) بعد رفتیم صحبت کنیم.منم سعی می کردم با آرامش باهاش صحبت کنم و سوالات قلمبه سلمبه نپرسم که اعتماد به نفسش کم بشه.
    بعد اولین سوالم هم در مورد مسائل مذهبی بود.گفت من راستش مذهبی نیستم و خیلی نماز و... نمی خونم.ولی روزه می گیرم و... (در صورتی که پای تلفن مادرشون یک چیز دیگه گفت)

    منم گفتم خب من برام مهمه که همسرم به واجبات پایبند باشه و کلا معیار اولم هست.و نماز برام خیلی خیلی مهمه.

    بعدش من دیگه سوال خاصی نداشتم.ولی خب اون بازم سوال پرسید.

    گفت میشه از معیاراتون کامل توضیح بدین و دقیق چه همسری می خواین.حتی قد و... اینا را هم لطفا بگید.

    منم دیگه گرفتم که حالا بنده خدا این همه راه اومده می خواد بدونه دخترا چی براشون مهمه.کلا معیارهای اون موقعم را گفتم.یک سری جملات در مورد هدف ازدواجم اضافه هم گفتم که اگه بعدا خواست بره خواستگاری بگه(البته اینو نمی گفتم که برای این می گما.منظورم اینه که اینا را با این نیت می گفتم.باز سوء تفاهم نشه)

    بعد گفت قد و قیافه چی؟ خودش هم خیلی پسر قد بلند و چارشونه بود.من گفتم خب ممکنه برای خیلی دخترا مهم باشه.

    یک کتاب هم بهش پیشنهاد دادم.گفتم من مشاوره رفتم کتاب ازدواج بدون شکست را بهم پیشنهاد دادند.اگه شما هم خواستین بخونید.سایت همدردی را هم بهش پیشنهاد دادم(حالا خدا کنه نیاد این پست را بخونه: ) )

    حالا یادم نیست این خواستگار بود یا یکی دیگه به من گفت من خیلی چیزا از شما یاد گرفتم.

    تازه یک خواستگار دیگه هم همون اول معلوم شد به هم نمی خوریم ولی خودش گفت بازم حالا شاید بهتر باشه صحبت کنیم.آقا پسر می خواست بره یک شهر دیگه.من گفتم من پدرم اصلا اجازه همچین چیزی را نمی دن.

    ولی بعدش خودش باز یک سری سوال می پرسید.منم جواب می دادم.اونم معلوم بود که بیشتر می خواد تجربه کسب کنه.
    حالا شاید اینا برای شما عجیب باشه.ولی به خدا واقعیت داره!

    شاید به این دلیل که بنده خدا ها گل و شیرینی گرفته بودن و تو این تهران با کلی ترافیک اومده بودن،حداقل می خواستن بدونن تو خواستگاری چه سوالاتی میشه پرسید و یا دخترا چی جواب می دن.

    ما هم از اون تیپ خانواده ها نیستیم که با یک نگاه عاشق بشیم و حرفای عاشقانه بزنیم که.

    و تا حالا در مورد من که نشده کسی جلسه اول دلبستم بشه.


    موفق باشید



    - - - Updated - - -



    این دفعه گفتم مورد اول را زود بنویسم ارسال کنم تا تو نیومدی!!!

    خدا را شکر گویا تو هم مثل من محدویت پست نداری!یکم خطر ناکه

    من که تا میام یک پست می زنم؛بعدش ارسال می کنم؛می بینم دو سه تا پست تو این تاپیک زده شده!

    ولی ما که بخیل نیستیم.شما زود تر عروسی کن.اصلا از امشب تو زیارت عاشورای تاپیک صبوری می گم دختر بی خیال زودتر عروس بشه!خوبه؟

    ولی زود تر عروس بشی.من زود تر نامزد کنم دیگه!(شوخی)



    ولی صبوری جان در مورد سوالات بعدی.فکر می کنم بهتره با مادرت یکم صمیمانه صحبت کنی.

    تا حالا باهاشون صحبت کردی؟
    من خودم می دونی چه جوری سر صحبت در ازدواج را با مادرم باز کردم؟

    رفتم با مادرم در مورد ازدواج خودش با بابام پرسیدم.در مورد آشناییشون.جلسه خواستگاریشون.

    اینکه نامزدیشون چه جور بوده.اینکه اول عاشق بابا بود یا الان!

    دیگه مادرم خودش از سوالام و صحبت هام گرفت که من هم دوست دارم ازدواج کنم!

    مثلا حتی اینو می پرسیدم مامان الان احساس می کنی ای کاش یک انتخاب دیگه می داشتی؟ یا مثلا اولا بابا را بیشتر دوست داشتی یا الان؟

    اصلا کلا این جوری صحبت کنی مادرت خیلی نگران می شه که دخترم دیگه به ازدواج جدی جدی نیاز پیدا کرده ها! اگه خواستگار زنگ زد بهش بگم.یا حواسم تو جمع باشه که اگه کسی دنبال دختر خوب بود جذبش کنم و...

    اگه خواستی درمورد مادرت یکم توضیح بده.اصلا اهل حرف زدن و...
    سلام خانومه مصباح الهدی امیدوارم ک ناراحتتون نکرده باشم
    همه اینای ک گفتین درس قبول دارم اون اقای ک خودشون گفتن نماز نمیخونم نمیدونسن ک شما بخاطر اون از الان جوابتون منفیه بخاطره اون سوال میپرسیدن تو حرفاتون مشخصه ک زود قضاوت کردین درباره خواستگاراتون به نظره من اونا نمیدونستن ک جوابه شما منفیه


    - - - Updated - - -

    [QUOTE=مصباح الهدی;326113]
    سلام آقا رضا من داشتم با لحن شوخی و طنز صحبت می کردم.وگرنه تو اون استرس اولین تجربه ام که داشت قلبم بیرون می پریدکجا به فکر تست کردن و دست انداختن پسر مردم باشم!

    گفتم اولا متوجه شدم نمی خوریم.نه اینکه قبل خواستگاری.که خب خیلی باعث شد که من استرسم کمتر بشه.
    ولی خب خیلی سوال آماده کرده بودم و همشونو حفظ کرده بودم.همون اولای سوالات خودش گفت که من ادامه تحصیل و اشتغال همسرم را دوست ندارم .بعد هم خودشون گفتن اگه سوالی نیست من دیگه سوالی ندارم.یعنی قشنگ معلوم بود به هیچ نتیجه ای نرسیده.که من گفتم ببخشید اگه ممکنه این سوالات هم جواب بدین.(حالا اینم یک سوتی دیگه بود!!! ولی من دلم نمیومد اون همه تمرینم هدر بره. در ضمن من دقیق جملات را حفظ نکردم که.ماجرا 2 تا3 سال پیش بود.حدودی خاطره را با جنبه طنز تعریف کردم)

    بعدش اون خانواده واقعا آدم های با شخصیتی بودن و خیلی هم مذهبی.( با اون سوتی هایی هم که من دادم خودم اصلا فکر نمی کردم دیگه به من زنگ بزنن!)

    ولی این قدر با شخصیت بودن که زنگ زدن و گفتن از پذیراییتون متشکریم ولی پسرم به دلایل فلان(کار و تحصیل) فکر می کنه نمی تونه همسر مناسبی برای دخترخانمتون باشه.(البته حدودا گفتم دیگه.وگرنه یادم نیست دو سه سال پیش دقیق چی گفتن.ولی همین مضمون بود)

    یعنی این قدر مودب و با شخصیت!

    من برعکسش برای خود من پیش آمده.یعنی یک آقایی اومد خواستگاریم که خیلی استرس داشت(شاید او هم جلسه اولش بوده.نمی دونم) بعد رفتیم صحبت کنیم.منم سعی می کردم با آرامش باهاش صحبت کنم و سوالات قلمبه سلمبه نپرسم که اعتماد به نفسش کم بشه.
    بعد اولین سوالم هم در مورد مسائل مذهبی بود.گفت من راستش مذهبی نیستم و خیلی نماز و... نمی خونم.ولی روزه می گیرم و... (در صورتی که پای تلفن مادرشون یک چیز دیگه گفت)

    منم گفتم خب من برام مهمه که همسرم به واجبات پایبند باشه و کلا معیار اولم هست.و نماز برام خیلی خیلی مهمه.

    بعدش من دیگه سوال خاصی نداشتم.ولی خب اون بازم سوال پرسید.

    گفت میشه از معیاراتون کامل توضیح بدین و دقیق چه همسری می خواین.حتی قد و... اینا را هم لطفا بگید.

    منم دیگه گرفتم که حالا بنده خدا این همه راه اومده می خواد بدونه دخترا چی براشون مهمه.کلا معیارهای اون موقعم را گفتم.یک سری جملات در مورد هدف ازدواجم اضافه هم گفتم که اگه بعدا خواست بره خواستگاری بگه(البته اینو نمی گفتم که برای این می گما.منظورم اینه که اینا را با این نیت می گفتم.باز سوء تفاهم نشه)

    بعد گفت قد و قیافه چی؟ خودش هم خیلی پسر قد بلند و چارشونه بود.من گفتم خب ممکنه برای خیلی دخترا مهم باشه.

    یک کتاب هم بهش پیشنهاد دادم.گفتم من مشاوره رفتم کتاب ازدواج بدون شکست را بهم پیشنهاد دادند.اگه شما هم خواستین بخونید.سایت همدردی را هم بهش پیشنهاد دادم(حالا خدا کنه نیاد این پست را بخونه: ) )

    حالا یادم نیست این خواستگار بود یا یکی دیگه به من گفت من خیلی چیزا از شما یاد گرفتم.

    تازه یک خواستگار دیگه هم همون اول معلوم شد به هم نمی خوریم ولی خودش گفت بازم حالا شاید بهتر باشه صحبت کنیم.آقا پسر می خواست بره یک شهر دیگه.من گفتم من پدرم اصلا اجازه همچین چیزی را نمی دن.

    ولی بعدش خودش باز یک سری سوال می پرسید.منم جواب می دادم.اونم معلوم بود که بیشتر می خواد تجربه کسب کنه.
    حالا شاید اینا برای شما عجیب باشه.ولی به خدا واقعیت داره!

    شاید به این دلیل که بنده خدا ها گل و شیرینی گرفته بودن و تو این تهران با کلی ترافیک اومده بودن،حداقل می خواستن بدونن تو خواستگاری چه سوالاتی میشه پرسید و یا دخترا چی جواب می دن.

    ما هم از اون تیپ خانواده ها نیستیم که با یک نگاه عاشق بشیم و حرفای عاشقانه بزنیم که.

    و تا حالا در مورد من که نشده کسی جلسه اول دلبستم بشه.


    موفق باشید



    - - - Updated - - -



    این دفعه گفتم مورد اول را زود بنویسم ارسال کنم تا تو نیومدی!!!

    خدا را شکر گویا تو هم مثل من محدویت پست نداری!یکم خطر ناکه

    من که تا میام یک پست می زنم؛بعدش ارسال می کنم؛می بینم دو سه تا پست تو این تاپیک زده شده!

    ولی ما که بخیل نیستیم.شما زود تر عروسی کن.اصلا از امشب تو زیارت عاشورای تاپیک صبوری می گم دختر بی خیال زودتر عروس بشه!خوبه؟

    ولی زود تر عروس بشی.من زود تر نامزد کنم دیگه!(شوخی)



    ولی صبوری جان در مورد سوالات بعدی.فکر می کنم بهتره با مادرت یکم صمیمانه صحبت کنی.

    تا حالا باهاشون صحبت کردی؟
    من خودم می دونی چه جوری سر صحبت در ازدواج را با مادرم باز کردم؟

    رفتم با مادرم در مورد ازدواج خودش با بابام پرسیدم.در مورد آشناییشون.جلسه خواستگاریشون.

    اینکه نامزدیشون چه جور بوده.اینکه اول عاشق بابا بود یا الان!

    دیگه مادرم خودش از سوالام و صحبت هام گرفت که من هم دوست دارم ازدواج کنم!

    مثلا حتی اینو می پرسیدم مامان الان احساس می کنی ای کاش یک انتخاب دیگه می داشتی؟ یا مثلا اولا بابا را بیشتر دوست داشتی یا الان؟

    اصلا کلا این جوری صحبت کنی مادرت خیلی نگران می شه که دخترم دیگه به ازدواج جدی جدی نیاز پیدا کرده ها! اگه خواستگار زنگ زد بهش بگم.یا حواسم تو جمع باشه که اگه کسی دنبال دختر خوب بود جذبش کنم و...

    اگه خواستی درمورد مادرت یکم توضیح بده.اصلا اهل حرف زدن و...







    سلام خانومه مصباح الهدی امیدوارم ک ناراحتتون نکرده باشم
    همه اینای ک گفتین درس قبول دارم اون اقای ک خودشون گفتن نماز نمیخونم نمیدونسن ک شما بخاطر اون از الان جوابتون منفیه بخاطره اون سوال میپرسیدن تو حرفاتون مشخصه ک زود قضاوت کردین درباره خواستگاراتون به نظره من اونا نمیدونستن ک جوابه شما منفیه
    ماشا خواستگار شمام زیاد بودن ایشالا خوشبخت شین

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط reihane_b نمایش پست ها
    سلام صبوری جان
    راستش پست های خودت رو بیشتر خوندم،و تو پست سومت متوجه سوالت شدم!! ولی نمیدونم ماشاله مصباح الهدی عزیز و دختر بیخیال جون چطور همون اول این همه واست نوشتن!!!!!!!!! دستشون درد نکنه.

    در مورد نحوه برخورد با پیشنهاد خواستگاری :
    راستش پیشنهادای خواستگارای منم بیشتر از اطرافیان به مادرم گفته میشد،فقط بعضی جاها که مادرم رو نمیشناختن (یعنی فقط خودم رو دیده بودن و پسندیده بودن) به خودم گفته میشد ،من تا زمانیکه اصلا قصدش رو نداشتم که خیلی راحت میگفتم ببخشید قصد ازدواج ندارم،
    ولی همین 1 سال اخیر تقریبا که قصدش رو داشتم،وقتی به خودم گفته میشد (غیر از پسر ها!!! مثلا یه خانم بود) کمی خجالت میکشیدم!(حتی اگه خجالت نمی کشیدم اداش رو در میاوردم) بعدش میگفتم راستش این صحبت شما غیرمنتظره بود و من نمیدونم چی باید بگم!! بعد اگه ازم کمی مشخصات میپرسیدن،منم یه کم زمزمه ای حرف میزدم و مشخصات میگرفتم!!
    اگه اون موقع شماره خونه رو بهشون داده بودم که هیچی! ولی اگه هنوز نداده بودم یه جورایی از زیرش در میرفتم! اگرم با خونه تماس میگرفتن میگفتم مامانم سریع بگه نه

    ولی مادرم!!!! کلی خواستگارام رو میپروند!!! خودش جمع میکرد خودش هم میپروند...
    مامانم چون برخورد خوبی داره و روابط زیادی داره، واسه همین خیلی از پیشنهادای منم از طرف همین دوستان و آشنایان مادرم بود...(رفتار مادر و روابط اجتماعیش خیلی توی تعداد خواستگارای یه دختر میتونه تاثیر گذار باشه)
    اما از اونطرف وقتی واسه من بهش پیشنهاد میدادن با سیاست برخورد نمیکرد! بهش میفهموند که من خیلی مشکل پسندم و هر کسی رو قبول نمیکنم واسه خواستگار و فلان... !!
    مادرت باید خیلی با سیاست برخورد کنه توی پیشنهادای خواستگاری و جلسات خواستگاری،خیلی مهمه

    ----------------------------------------------
    در مورد پذیرش فرد جدید،چرا ازدواج کنیم و... من خودم تو مجردیم (حالا انگاری 10 ساله ازدواج کردم) خیلی تصورات داشتم مثل این چیزایی که دختر بیخیال گفتن!
    تو نداشتی واقعا؟؟
    از طرفی منم پذیرش شخص جدید واسم سخت بود، الانم خیلی سریع با نامزدم مچ نشدم! هر چند به نظرم واسه پسرا خیلی راحت تره... ولی واسه ما دخترا یه کم زمان بر هست
    اما اگه واقعا هیچ حسی نداری،هیچ نیازی تو خودت نمی بینی، هیچ تمایلی به ازدواج و اون فانتزی های دخترونه! نداری،زیاد عجله نکن.

    راستی یه مورد دیگه هم اینکه، منم مثل تو به خیلیا اجازه خواستگاری ندادم،به نظرم این کار اشتباست. اینجوری خیلی موقعیت ها رو از دست میدی اگه واقعا قصد ازدواج داری.
    چون تا با پسری حرف نزنی مهرش به دلت نمی شینه،
    ممکنه یه پسر یکی از معیارات رو کم و زیاد داشته باشه،ولی وقتی باهاش حرف زدی بپسندیش و به دلت بشینه.
    خیلی سریع همه رو رد نکن، اگه خیلی از معیارات دور هستن رد کن،ولی اگه فقط یه مورد کوچیک رو ندارن،حداقل این فرصت رو به هر دو طرف بده،پشیمون نمیشی عزیزم

    آرزو میکنم امسال همتون ازدواج های موفق داشته باشید.





    سلام ریحانه خانوم
    ببخشید شما ک شماره میدادین موقع شماره خواستن ازتون چرا جوابه رد میدادین ندیده
    لطف میکنین توضیح بدین ممنونم
    ویرایش توسط reza-m : جمعه 29 فروردین 93 در ساعت 20:14

  20. کاربر روبرو از پست مفید reza-m تشکرکرده است .

    reihane_b (شنبه 30 فروردین 93)


 
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.