صبوری جان شما چقدر ماشاالله سوال داری .
اگه منو بشناسی من برای هرکدوم باید یک پست جدا بزنم برات! اما سعی می کنم مختصر جواب بدم.
فعلا سوال اول را از نظر خودم البته می گم.بعدا بقیه را به تدریج میام جواب می دم.
1)اینکه نمی دونی چرا باید ازدواج کنی:
عزیزم باید یکم تو این موضوع فکر کنی.ببین ما دخترا دوست داریم به یکی تکیه کنیم.درسته؟
اصلا خیلی حس خوشایندیه مگه نه؟
خب شما ماشالله معلومه دختر موفقی بودی ولی چقدر حست بهتر می شد که اگه یکی کنارت بود و کمکت می کرد تا با هم دیگه طعم موفقیت را می چشیدین!
فکر کن ببین دوست نداشتی یکی را داشته باشی که تو غم ها و شادی هات پیشت باشه و با هم این احساسات را تجربه می کردین.
آدم می تونه تنهایی خوشحالی کنه؟نه معلومه.من حتی تنهایی غذا خوردن را دوست ندارم دیگه چه برسه به بقیه موارد.
مثلا آدم تنهایی بره شهر بازی اصلا بهش خوش می گذره؟ خب نه .
یک چیز دیگه هم اینه که ببین صبوری جان،ما وقتی به دنیا اومدیم قدرت انتخاب نداشتیم که در چه خانواده ای به دنیا بیایم ولی این بار خدا به ما اجازه داده که خودمون یک خانواده با قدرت انتخاب و اختیار خودمون تشکیل بدیم.پس نباید این فرصت را از دست بدیم.و این خیلی حس خوبیه که آدم بتونه یک خانواده اون جور که خودش دلش می خواد تشکیل بده.
من خودم این قدر برای خودم ایده دارم.مثلا این قدر دوست دارم خانواده ای که تشکیل می دم بر اساس عشق باشه و همه چی توش دوستانه و منطقی حل بشه.دوست دارم خانواده ای که تشکیل می دم شاد و خوشحال باشه.این قدر دوست دارم از نظر مذهبی خوب باشه ولی تعصبی نباشه و یک خانواده ای باشه که نشون بدم میشه مذهبی بود و بچه های مذهبی بزرگ کرد ولی خیلی از زندگی لذت برد.چون معتقدم دین ما هم درواقع دوست داره ما آدم های شاد و سرزنده و موفقی باشیم و از زندگی به نحو احسن لذت ببریم.وگرنه این قدر حدیث برای اینکه مثلا یک لیوان آب به همسر دادن این قدر ثواب داره یا اینکه آرایش برای همسر این قدر ثواب داره یا بوسیدن همسر و... نداشتیم.
اینا معلوم می کنه خدا خیلی دوست داره که ما همیشه خوشحال باشیم و خانواده با محبتی داشته باشیم و با شوهرمون لذت ببریم.(تازه اون موقع پارک و شهر بازی و سینما و... نبوده وگرنه من مطمئنم خدا می گفت ثواب داره با همسرتون گردش برید! : ) )
ولی نمی دونم چرا بعضی وقتا آدم می بینه بعضی ها خانوادشون سرد و بیروحه و همش انگار با هم دعوا دارن.اصلا نمی دونن چه جوری میشه خوش گذروند.
من دوست دارم یک همسری انتخاب کنم که همیشه همدیگه را محترمانه صدا کنیم.همیشه و همیشه تحت هر شرایطی به هم بی احترامی نکنیم و اگه مشکلی داشتیم یا اختلاف نظری با منطق و مشاوره حل کنیم.نه مثل بچه ها با دعوا!
این قدر دوست دارم همسرم مهربون باشه و تو عملش هم نشون بده و از من حمایت کنه.
مثلا وقتی ببینه من دوست دارم تو فلان زمینه پیشرفت کنم،اون منو حمایت کنه و با اینکه ممکنه یکم سختی بکشه ولی براش مهم باشه من مثلا به اون هدفم برسم.یعنی بهم ثابت کنه واقعا منو دوست داره نه زبانی!(البته زبانی و لمسی و... هم باشه ها ولی عملی مهم تره دیگه:دی)
این قدر دوست دارم یک دختر داشته باشم که بتونم اونو به خوبی و روی اصول تربیت کنم!
مثلا دوست دارم دخترم را یه جوری تربیت کنم که همه چی تموم باشه.هم درسش خیلی خوب باشه .هم خانه داریش.هم اخلاقش.هم ...(خلاصه خیلی برای دخترم برنامه ها دارم ...مثلا از همون اول که به دنیا اومد باهاش انگلیسی حرف می زنم : دی) حالا یکی نیست بگه تو اول خواهریتو ثابت کن ازدواج بکن بعد به فکر بچه باش :دی (ولی کلا دوست دارم دختر داشته باشم تا پسر.دخترم را هم یک جوری تربیت می کنم که راحت باهام حرف دلش را بزنه و مشکلاتش را با من حل کنه و بهم کامل اعتماد کنه و اهل مشورت و مطالعه باشه.زود هم شوهرش می دم :دی)
من مادرم الان این قدر خوشحاله.میگه تو تمام عمرم این قسمت عمرم را بیشتر دوست دارم.
چون می بینم از زندگیم نتیجه گرفتم.چون می بینم بچه هام صالح شدن و برادرام ازدواج موفق داشتن و... کلا الان خیلی دارم از زندگیم لذت می برم.و حس می کنم جوان شدم!
فقط ای کاش منم ازدواج کنم تا مامانم دیگه با بابا همش برن گردش و...
ولی متاسفانه مامان بابام خیلی این جوری نیستن.ولی من دوست دارم بعدا که با همسرم پیر شدیم و بچه هامون رفتن سر خونه زندگیشون تازه باهم بریم سفر و گردش...
خلاصه خیلی احساسات خوب هست که میشه با ازدواج تجربه کرد ولی بی ازدواج خیلی نمی شه.البته به شرط اینکه آدم ازدواج درستی داشته باشه.و مثل شما مطالعه بکنه.و البته یک سری سیاست های زندگی را بلد باشه.
ای کاش اینا فقط آرزو نباشن و واقعی بشن!برای همه دخترای تالار!
بقیه را بعدا میام می گم
علاقه مندی ها (Bookmarks)