موضوع: حال و احوال یاران همدردی (7)

سلام به همه دوستان عزیزم

من هم اومدم یه داکی(دالی؟) بکنم و برم

تا آخر هفته آینده خیلی کارام زیاده خیلی خیلی ...

خوش به حال اونایی که وقت آزاد دارن هییییییییییییییییییی

البته باز هم از حال و روزایی که قبلا داشتم بهتره خدایا هر چی میخوای کار و مشغله بده ولی حالت تهوع و ضعف جسمی نه....

ترانه جان دعا میکنم زودتر خوب بشی

بهار زندگی به نظرم بی دل و چشمک اگه تا حالا رو صندلی تشریف فرما نشدن گزینه های خوبی هستن

چشمک جان باید ببینی از کی اینجوری شدی علتش که معلوم بشه درمانش هم معلوم میشه

ان شا الله همگی شاد و سلامت باشید

سلام به تمام دوستای خوب همدردی

به به چشمک عزیز رو میبینم .....چه عجب!!!

چشمک جان این حالت بخاطر اینه که کمتر میای درددل کنی از اینکه اینجایی خیلی خوشحالم:o

در هر حال امروز حال بسیار خوبی دارم و آماده شنیدن درددلای دوستانم......

با بی دل عزیز در مورد جای خالی آقای ابراهیمی موافقم....انگار واقعا تهدید آخرش به ترک تالار جدی بودا.....

می دونم که لذتی که توی گذشت هست توی انتقام نیست نمی دونم چرا شیطونه دوروبرم خیلی پرسه می زنه و هر چی می زنمش که بره بیشتر نزدیک میشه باور کنین هیچوقت به فکر انتقام نبودم و نیستم اما ناراحتم وقتی گذشت می کنم منو احمق فرض می کنن و وقتی هم دفاع می کنم از احوالاتم ، منو مواخذه می کنن هنوز به اتفاقاتی که هنوز رخ نداده محکوم میشم ...
ای بابا این چه احوالی که از اعصاب حسابی دردو پیچیدم به خودمو کلی قاطی کردم ..........

بهار زندگی منم خوشحالم که دوباره پررنگ شدی و اینجا پست گذاشتی ...خدا کنه دوباره بچه ها همشون بیان و مثل قدیما دور هم باشیم ...یادش بخیر که همگی با هم تلاش می کردیم تا زخم هامون رو از بین ببریم البته الان هم بچه های جدید هستند که تلاش می کنند و هوای تالار رو دارند اما چه خوب میشد قدیمیا هم همگی بر می گشتن و جدید و قدیم همگی دور هم خوش بودیم ....

صندلی داغ رو نگو که با اون همه سوالای پشت سرهم که می زاشتم خیلیا دوست داشتند بسوزونند البته یه بار جزغاله شدماااااا ولی الان دلم سوخته فکر کنم بشینم رو صندلی ارور بده و دلش به حالم بسوزه و بگه پاشو که تو از من سوخته تری ........هی هی هی ....

سلام چشمک جان. خوشحالم که بازم اینجا می بینمت، اون دفعه که اومدی، زود رفتی.:)

نوشته اصلی توسط چشمک

می دونم که لذتی که توی گذشت هست توی انتقام نیست

میدونی عزیزم، اما نزدیکه که برخلاف دانسته ها و تجربه هات عمل کنی..

خب چرا یه تاپیک نمی زنی در موردش صحبت کنیم؟ احساساتت دارن بهت غلبه می کنن، و این طبیعیه، برای همه پیش میاد. حالا وقتشه که دز عقل رو بالا ببری، و چون عقل خودت داره تحت تاثیر احساسات قرار می گیره، بهتره از عقل دوستات استفاده کنی. دوست برای همین وقتاست دیگه.:)

نوشته اصلی توسط چشمک

اما ناراحتم وقتی گذشت می کنم منو احمق فرض می کنن

می دونم الان برات سخته این حرف منو قبول کنی (اگه خودم در شرایط تو بودم، برام سخت بود) اما ممکنه اونها واقعا چنین تصوری ازت نداشته باشن و این فقط تصور تو باشه!

سلام بر دوستان همدردی




گرچه توفیق سر زدن به دوستان کم است ، اما همچنان ارادت باقیست ...

دقیقا همینوره که می گین میشل جان اگه بتونم با خودم کنار بیام حتما تاپیک می زنم چون اصلا نمی تونم صحبت کنم
اول باید یکسری از مسائل رو بپذیرم و طاقت شنیدم یکسری حرفها رو داشته باشم تا بتونم شروع کنم
اره راست می گی که با این که می دونم ، اجازه دادم احساساتم غلبه کنه البته هنوز به مرحله عمل نرسیدم چون هنوز عقلم کار می کنه و ایست نکرده اما دلم بدجوری قلابش رو انداخته و دست بردار نیست ...

آقای مدیر خیلی خوشحال شدم به خاطر توجهی که نسبت به پستم داشتی
البته نکته ای رو که بیان کردید درموردم صدق می کنه چون روحم و عواطفم مسموم شدند و اجازه دادم شیطون با عقلم بجنگه
و یک قدم بهم نزدیک بشه می دونم نمی تونم خودم رو گول بزنم با همه اینها دارم تلاش می کنم که یکسری اتفاقات نیفته ا
ما دلم از دست بعضیا خونه چون بهترین روزهای زندگیم رو به گریه تبدیل کردند و الان چرخه چرخیده و حالا من می تونم شاهد گریه اونا باشم اما عقلم می گه نکن این کارو ولی دلم می گه ماهی توی قلاب گیر کرده و باید کباب بشه
یکی بهم گفت «آرامشت رو ببین توی چی می بینی و کدوم کار برات لذت بخشه» اخه مگه میشه ارامش و لذت بردن توی یک خط باشن به هر حال آرامش من توی گذشت و لذت بردنم توی انتقامه ، شیطونه هم میگه انتقام نیست دفاع از خودته و حالا وقتشه خودت رو ثابت کنی و به همه بفهمونی توام احساسات داری وباید بهش احترام بزارن

اقای مهاجر خیلی خوشحالم که شمارو هم اینجا می بینم امیدوارم زود به زود بهمون سر بزنید ...

دعا کنید زوتر از این دوراهی بیرون بیام .

نوشته اصلی توسط چشمک

آقای مدیر خیلی خوشحال شدم به خاطر توجهی که نسبت به پستم داشتی
البته نکته ای رو که بیان کردید درموردم صدق می کنه چون روحم و عواطفم مسموم شدند و اجازه دادم شیطون با عقلم بجنگه
و یک قدم بهم نزدیک بشه می دونم نمی تونم خودم رو گول بزنم با همه اینها دارم تلاش می کنم که یکسری اتفاقات نیفته ا
ما دلم از دست بعضیا خونه چون بهترین روزهای زندگیم رو به گریه تبدیل کردند و الان چرخه چرخیده و حالا من می تونم شاهد گریه اونا باشم اما عقلم می گه نکن این کارو ولی دلم می گه ماهی توی قلاب گیر کرده و باید کباب بشه
یکی بهم گفت «آرامشت رو ببین توی چی می بینی و کدوم کار برات لذت بخشه» اخه مگه میشه ارامش و لذت بردن توی یک خط باشن به هر حال آرامش من توی گذشت و لذت بردنم توی انتقامه ، شیطونه هم میگه انتقام نیست دفاع از خودته و حالا وقتشه خودت رو ثابت کنی و به همه بفهمونی توام احساسات داری وباید بهش احترام بزارن

چشمک جان اگه جواب این سوال پیدا شد به من هم کمک عظیمی شده!!!

اینکه به همه بفهمونی توام احساسات داری وباید بهش احترام بزارن یا اینکه باید از کنار بعضی آدما رد شد و درگیر این قضایا نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


اینکه در مورد آدمای حق به جانب و خودخواه که فامیل نزدیک هم هستند و نمیشه قطع رابطه کرد چه جور باید برخورد کرد. لازمه در تمام موارد که ناراحت میشی بهشون نشون بدی که مسلما متعاقبش چند تا حرف جدید هم نوش جان میکنی و ضمنا تا مدتها پشت سرت یاوه سرایی میشه (ولی حسنش اینه که تخلیه میشی و بعدش جنگ روانی تو مغزت راه نمی افته) و یا لازمه کمی سرد باشی ولی هیچی نگی و ناراحتیت رو بهشون نشون ندی که در اون صورت بعد از هر بار ملاقات این افراد تا مدتها مغزت آروم نمیگیره و احساس میکنی مظلوم واقع شدی احساس حماقت و ....

واقعا خوب میشد جواب این سوال معلوم میشد.................................

بهار زندگی تازه صندلی داغ رو دیدم فرصت شد شرکت میکنم ولی بی دل به عنوان مهمان بعدی گزینه عالی هست من که موافقم