تا تو مرا بد خواهی و خود را نیک ، نه مرا بد آید و نه تو را نیک . .
تشکرشده 15,106 در 3,401 پست
تا تو مرا بد خواهی و خود را نیک ، نه مرا بد آید و نه تو را نیک . .
ویدا@ (جمعه 17 آذر 91), باران بهاری11 (جمعه 16 فروردین 92)
تشکرشده 566 در 110 پست
زن که باشی ترس های کوچکی داری!
از کوچه های بلند ازغروب های خلوت از خیابان های بدون عابر می ترسی
از صدای دوچرخه ها و موتورسیکلت هایی که بی هدف در کوچه پس کوچه ها می چرخند
از بوق ماشین هایی که ظهرهای گرم تابستان جلوی پایت ترمز می کنند
و فقط چهره ی آدمهایی را می بینی که در چشم هایشان حس نوع دوستی موج می زند
زن که باشی
عاقبت یک جایی...یک وقتی...به قول شازده کوچولو! دلت اهلیه یک نفر می شود
و دلت برای نوازشهایش تنگ میشود...حتی برای نوازش نکردنش
تو می مانی و دلتنگی ها...تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تند می تپد
سراسیمه می شوی...بی دست و پا می شوی...دلتنگ می شوی...دلبسته می شوی..
میفهمی!میفهمی نمی شود زن بود و عاشق نبود!
دست خودت نیست. زن که باشی گاهی دوست داری تکیه بدهی...پناه ببری...ضعیف باشی...
دست خودت نیست گهگاه حریصانه بو میکنی دستهایت را شاید عطر تلخ و گس مردانه اش لابه لای انگشتانت باقی مانده باشد
زن که باشی گاهی رهایش میکنی و پشت سرش اب می ریزی
وقناعت می کنی به رویای حضورش به امید انکه او خوشبخت باشد...
دست خودت نیست
زن که باشی همه ی دیوانگی های عالم را بلدی!
barani (شنبه 24 فروردین 92), khanoomi (جمعه 17 آذر 91), rozaneh (چهارشنبه 14 فروردین 92), ویدا@ (جمعه 16 فروردین 92), باران بهاری11 (جمعه 16 فروردین 92)
تشکرشده 2,293 در 573 پست
بعضی وقتا میگم خدایا اگه اجازه میدادی که هرکسی وقتی دلش از این دنیا وآدماش گرفت،بیاد پیش خودت چی میشد؟
اونوقت میدیدی که کمتر از چیزی که فکرشو می کنیم آدم اینجا باقی می موند...
خدایا می بینی؟صدای قلبمو می شنوی؟بغضی که داره خفم می کنه رو می بینی؟
آره می بینی،ولی صبر می کنی صبر...
یه کم از صبرتو به منم یاد بده،به هممون...
خدایا دلتنگم ولی بازم لبخند میزنم و منتظر اون روز می مونم.روزی که تنها دردم میشه دوری از عزیزانم...
barani (یکشنبه 18 فروردین 92), rozaneh (سه شنبه 13 فروردین 92), roze sepid (چهارشنبه 14 فروردین 92), ویدا@ (جمعه 16 فروردین 92), میشل (جمعه 16 فروردین 92), باران بهاری11 (جمعه 16 فروردین 92), راحیل خانوم (جمعه 23 فروردین 92), صاعد (سه شنبه 13 فروردین 92), صبا_2009 (سه شنبه 13 فروردین 92)
تشکرشده 2,912 در 637 پست
گاهی سرم درد میگیره دردی که به راحتی ولم نمیکنه گاهی دلم تنگ میشه حتی نمی دونم واسه کی شاید واسه خودم . خودی که یه روز ذهن فراخ و قصار نویسی داشت که همون قصاراش بهش آرامش میداد اما این روزها درمونده شده نا امید شده با تمام وجود دنبال شادی میگرده اما شادی همش ازش دور و دورتر میشه خدایا من که نفهمیدم دردم چیه اما خداییش بیا و دست لطیف مهربونیهاتو به سرم بکش شاید سردردم خوب بشه.
- - - Updated - - -
تو بزرگی بزرگتر از همه همه های دنیای بزرگ ها . هر روزم مثل باد میگذره و من می مونم و حسرت روزهای نداشته سنم مثل ابر بالا میره و می ترسم یه روز هیچی ازش نمونه که بباره شاید مزرعه ای رو که سالها خشکسالی سراغش اومده بود رو آبیاری کنه می ترسم می ترسم از خودم که گاهی فکر میکنم من لیاقت خودم رو هم ندارم
میان بارقه های احساس سوتکی باید ساخت با الفاظی از لوح و بر تقدیر باید نوشت سکوت سبز دور اندیشان جلوه صفا را.
نمی دانم چه کرده ام
اما
می دانم به تو نیاز مندم
barani (شنبه 24 فروردین 92), reihane_b (سه شنبه 13 فروردین 92), ویدا@ (جمعه 16 فروردین 92), میشل (جمعه 16 فروردین 92), باران بهاری11 (جمعه 16 فروردین 92), راحیل خانوم (جمعه 23 فروردین 92), صاعد (سه شنبه 13 فروردین 92)
تشکرشده 2,293 در 573 پست
یه جمله تازه تو اینترنت دیدم،جالب بود:
این روزها....
همه ادعا دارند طعم خیانت را چشیده اند...
همه ادعا دارند که بدی را به چشم دیده اند...
همه ادعا دارند که تنهایی را کشیده اند...
پس کیست که این دنیا را به گند کشیده است...؟!!!!!
بعضی وقتا فکر میکنم بیماری دوقطبی دارم!!یه کم میام خوشحال باشم...
بعضی وقتا فکر می کنم جای من تو این تالار نیست.چون بعضی وقتا با دیدن بعضی تاپیک ها اونقدر ناراحت میشم که....مثل الان.
ولی دوستای گلم،اینو یادمون رفته که زندگی یعنی با مشکلات دست وپنجه نرم کردن.
اصلا زنده بودن = مشکل داشتن
آدم زنده با تلاشی که برای حل مشکلاتش می کنه زنده است.همیشه مشکلات ما رو مجبور می کنن تا بجنگیم،چون اگه نجنگیم و راکد باشیم یعنی داریم سقوط می کنیم.
ما هر دقیقه هر ساعت هر روزی که داریم بزرگتر میشیم مشکلات هم باهامون بزرگتر میشن.
یادتونه دبستان که بودیم چه مشکلاتی داشتیم؟مدادرنگیمون تموم شده،با دوستم قهرم،بجای 20 ،19 گرفتم وخانم معلم منو نیاره پای تخته،تقصیر دوستم بود که سرکلاس خندیدم ولی حالا منم تنبیه شدم...
راهنمایی که یه کم بزرگتر شدیم دغدغه هامون از مدادرنگی و.... هم بزرگتر شد.دبیرستان همینطور(کنکور،فکر ازدواج برای بعضیا البته!، فکر آینده،فکر شغل وسربازی پیش رو و... )
پس ما باید خودمون رو آماده کنیم که سنمون که بیشتر میشه،مشکلات هم بزرگتر میشن.پس خودمون(نه سنمون) هم باید بزرگتر بشیم.قوی تر بشیم.بعضی وقتا اتفاقات تلخ تو زندگیمون خواهد افتاد که الان ازش بی خبریم.همونطور که چند سال پیش نمی دونستیم مشکلات الان رو خواهیم داشت.
پس تنها کاری که می تونیم بکنیم اینه که قوی بشیم.تحمل وصبرمون رو بالاتر ببریم.آماده بشیم برای مشکلات سخت.
نگید این دلش خوشه،نفسش از جای گرم....این خبرا هم نیست.شما اگه مشکلتون راه داره و دارید برای پیدا کردنش تو این تالار مشاوره می گیرید من مشکلی دارم که فقط می تونم قبولش کنم وباهاش کنار بیام.راهی برای حلش نیست...ولی دارم ازش عبرت می گیرم.
دوستای عزیز امیدوارم بتونید کنار هم راهی برای مشکلاتتون پیدا کنید وهیچوقت هیچوقت ناامید نشید.
اینقدم منو ناراحت نکنید!!
:rolleyes:
ویرایش توسط فرشته مهربان : شنبه 24 فروردین 92 در ساعت 16:17 دلیل: برجسته کردن نکات مهم و کلیدی پست و بیان ریحانه عزیز
barani (یکشنبه 18 فروردین 92), roze sepid (شنبه 24 فروردین 92), فرشته مهربان (شنبه 24 فروردین 92), ویدا@ (جمعه 16 فروردین 92), میشل (جمعه 16 فروردین 92), مدیرهمدردی (یکشنبه 25 فروردین 92), باران بهاری11 (جمعه 16 فروردین 92), راحیل خانوم (جمعه 23 فروردین 92), صاعد (جمعه 23 فروردین 92), صبا_2009 (جمعه 16 فروردین 92)
تشکرشده 15,106 در 3,401 پست
نمیتوان برگشت و آغاز خوبی داشت!!
ولی میتوان آغاز کرد و پایان خوبی داشت...
O.o°•♥خـــٌـدایــا راز دل با تــو چـہ گویَـم ڪِہ تــو خــود راز دِلــــی ♥•°o.O
http://gifportal.ru/data/smiles/cveta-674.gif
barani (یکشنبه 18 فروردین 92), reihane_b (جمعه 23 فروردین 92), rozaneh (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), مسافر زمان (جمعه 16 فروردین 92), باران بهاری11 (جمعه 16 فروردین 92), راحیل خانوم (جمعه 23 فروردین 92), صاعد (جمعه 23 فروردین 92)
تشکرشده 2,293 در 573 پست
بعضی وقتا اونقدر مشکلاتم زیاد میشه که دیگه راه بی خیالی رو پیش میگیرم.میگم بذار هرطور که میخواد بشه...من نه می بینم ونه می شنوم!
شاید باورتون نشه،ولی من از مشکلات همه کسایی که میان اینجا میگن(همشون که نه!خیلیاشون) خیلی از همون مشکلات رو دارم.بعضی وقتا فکر میکنم خدایا! آخه هرکی یه مشکل داره دو مشکل داره چرا من باید مشکلات رو همه با هم داشته باشم.
دیگه یه جورایی به قول گفتنی پوستم کلفت شده که میام ومیگم ومیخندم...
الان دارم گریه میکنم.گریه برای خودم.گریه برای خنده هام.گریه برای کسی که خیلی سعی میکنه روحیه اش رو حفظ کنه ولی نمیشه...خیلی میخواد مقاوم باشه ولی در برابر کدوم مشکل؟مگه یکی دوتاست؟
برام دعا کنید حالم خوب بشه بازم بیام....
barani (شنبه 24 فروردین 92), rozaneh (جمعه 23 فروردین 92), فرشته مهربان (شنبه 24 فروردین 92), پرنده غريب (شنبه 24 فروردین 92), ویدا@ (جمعه 23 فروردین 92), باران بهاری11 (جمعه 23 فروردین 92), تسلیم خدا (شنبه 24 فروردین 92), راحیل خانوم (جمعه 23 فروردین 92), صاعد (جمعه 23 فروردین 92)
تشکرشده 36,001 در 7,404 پست
reihane_b جان
عزیز دل
از خدا برات قوت و قدرت و انرژِی هرچه بیشتر و ظرفیتی هرچه وسیعتر میخوام . عزیزم یه وقتایی هم به این فکر می کنی که راستی که منم این مشکلات رو دارم اما روحیه ام و حال و هوام مثل اینی که تاپیک باز کرده نیست ؟ حالا تو بهش میگی پوست کلفتی اما من میگم ظرفیت بالا ، مقاومت و ....
خانمی من یه روزی به این رسیدم که این دنیا دار رنج هست و البته هدفمند ، آخه دیدم ما به خیلی از رنجها عادت کردیم که حسشون نمی کنیم اما حتی زندگی ساده هم رنج داره ، دیدم وقتی که این دنیا دار رنج هست پس چرا رنجها را در مسیر درستی تحمل نکنیم ! متوجه شدم آره وقتی قراره رنج بکشیم پس چرا برای خوبیها و درستیها نباشه . وقتی جهت را اینجوری چسبیدم تجربه کردم که عجبا اینجوری رنج یه گنج از لذت با خودش داره ، گو اینکه می بینی بیهوده زحمت نمی کشی ، بیهوده صبوری نکردی ، بیهوده مشکلات را از سر نگذراندی ، ....... متوجه شدم که چقدر آدم قوی میشه ، چقدر وسیع میشه وقتی اینجوری می بینه و میگذرانه ، همانطور که در پست قبلی گفتی ....... میره جلو روزی به بعضی مشکلات دیروز میخنده و اگر پیش بیاد دیگه براش سخت نیست چون بزرگتر و وسیع تر و پخته تر و عاقل تر شده . تازه اینها بدون در نظر گرفتن ثمراتش هست .......
نمیخوام پر حرفی کنم . خلاصه اینکه جونم واست بگه که وقتی آدم دیدی عمیق ، و نگاهی محتوایی و معنایی میکنه ( مثل خودت که چنین نگاه می کنی ) می بینه که فقط کافیه در هر ورطه و موقعیتی مواظب خودش باشه که درست فکر و رفتار کنه ..... بقیه اش را باید بسپاره به آفریننده ای که برای هر دردی دوایی قرار داده اگر بجوییم
گلم ، نازنینم منم از سر تجربه برات گفتم نه از روی شعار ، که تجربه ها از چیدن میوه های شیرین از میان رنجها و مشکلات دارم که بارها لب را به الهی شکر که چنان شد که چنین شود گشوده ام
غمت نباشه که غمخوارتیم نازنین
دلم خواست که برایت چنین بنگارم .........
ویرایش توسط فرشته مهربان : شنبه 24 فروردین 92 در ساعت 02:45
barani (شنبه 24 فروردین 92), reihane_b (شنبه 24 فروردین 92), rozaneh (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 25 فروردین 92), پرنده غريب (شنبه 24 فروردین 92), ویدا@ (شنبه 24 فروردین 92), باران بهاری11 (شنبه 24 فروردین 92), سرگشته دوست (دوشنبه 10 شهریور 93)
تشکرشده 2,912 در 637 پست
وقتهایی هست که خسته میشم شاید از خود زندگی.. شاید از اینکه روزها به این سرعت میگذرن و من انگار فقط نظاره گر گذر روزهام. یا شاید به خاطر اینکه هر چی دلم میخواد شاد باشم نمیشه روزهای خوبی ندارم شدیداً احساس خستگی میکنم هر چی با افسردگیم می جنگم نتیجه کمتری میگیرم . پشتکارم صفر شده حتی سر کار هم که میام حوصله کار کردن رو ندارم با اینکه به خودم محکم میگم من افسرده نیستم اما تازیانه های این بیماری رو از درون حس میکنم با اینکه میخوام به همه آدمهای دور و برم انرژی بدم ولی انگار هیچ کس نیست که منو درک کنه و به من انرژی بده . خیلی وقتا فقط منتظرم منتظر چی نمی دونم شاید منتظرم که روزهام تموم بشه و راحت شم خستگی روحی ام حالا به جسمم هم غلبه کرده نمیگذاره تکون بخورم انگار کوه کندم نه دست و دلم به کار میره و نه به ورزش نه به نوشتن نه به کارای علمی و تحقیقاتیم . کاش زمان به عقب برمیگشت ولی افسوس که زهی خیال باطل بیش نیست گاهی دور و برم آدمهایی رو میبینم که فقط ادعان! توخالی ان پوچ ان اما دور و برشون شلوغه. چه میدونم شاید به خاطر پافشاری روی آرمانها و عقایدم دارم له میشم . هنوز هم سعی میکنم شاد باشم اما...
راهی است که باید رفت میان من و ما بودنمان نیز ترکش خاطراتی بس کهنه است ما نیز غریب افتاده ایم گوشه ای از این خاک مغاکی.
نمی دانم چه کرده ام
اما
می دانم به تو نیاز مندم
barani (شنبه 24 فروردین 92), reihane_b (شنبه 24 فروردین 92), ویدا@ (شنبه 24 فروردین 92), باران بهاری11 (شنبه 24 فروردین 92)
تشکرشده 2,293 در 573 پست
فرشته مهربان عزیزم ممنون. حرفات رو چند بار خوندم.خیلی بهش فکرکردم...
همه فکر میکنن ریحانه خوشبخت میشه،یکی از خوشبخت ترین های این دنیا.چون همیشه لبخند میزنه وشاده!!یعنی همه دور وبریام اینو میگن.منم میخوام ولی انگار خوشبختی از من خیلی دوره...
من خیلی اهل درددل نیستم.یعنی درفضای مجازی شاید اینجوری شدم ولی در دنیای خودم ببیشتر سنگ صبورم...
نمیدونم چم شده!یه بغض عجیبی دارم...
الان چندبار هی تایپ کردم هی پاک کردم...
فقط سرم درد میکنه...خیلی...
ویرایش توسط reihane_b : شنبه 24 فروردین 92 در ساعت 22:36
barani (شنبه 24 فروردین 92), roze sepid (شنبه 24 فروردین 92), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 25 فروردین 92), ویدا@ (یکشنبه 25 فروردین 92), باران بهاری11 (یکشنبه 25 فروردین 92), شیدا. (یکشنبه 25 فروردین 92)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)