به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 14 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 137
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 91 [ 06:01]
    تاریخ عضویت
    1389-6-11
    نوشته ها
    189
    امتیاز
    3,988
    سطح
    40
    Points: 3,988, Level: 40
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    562

    تشکرشده 569 در 128 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...

    عزیزم این خیلی خوبه که میخوای فراموشش کنی
    خیلی خوبه که خودتو سرگرم میکنی اما ذهنت همیشه درگیر این مسئله است پس باید تلاش کنی تا ذهن تو سرگرم کنی و کمتر فکر کنی الان فکر کردن به اون مثل امواج منفی واسه ذهنت میمونه
    تو در موقیتی هستی که فکر میکنی بدون اون هیچی نیستی احساس خلا میکنی واسه همین طالب مرگی
    اما میتونی طرز فکرتو عوض کنی و با دیددیگری نگاه کنی و از این مسئله به عنوان یه تجربه حالا یا تلخ یا...
    یاد کنی.فقط به داشته هات فکر کن حالا کسی نمیگه تو این موقعیت به فرد دیگری فکر کن نه اما به خودت فکر کن به زندگی خوبی که داری...و اما هیچ وقت اجازه ورود امواج منفی و به ذهنت نده جاشو با یه فکر قشنگ عوض کن
    و اینو همیشه بدون تا زمانیکه نخوای تغییر کنی تا زمانیکه نخوای ارامش قبل و داشته باشی تو این تالار کسی نمیتونه راهنماییت کنه دوستان تالار خیلی خوبن خیلی راهنماییهای قشنگی میکنن اما تا وقتی که بخوای خودتو توجیه کنی ارامش و بدست نمیاری پس بیشتر به راهنماییها فکر کن و بخواه تا بدست بیاری

  2. 4 کاربر از پست مفید shomila تشکرکرده اند .

    maryam240 (جمعه 03 اردیبهشت 95), shomila (سه شنبه 30 آذر 89)

  3. #22
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 91 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    4,847
    سطح
    44
    Points: 4,847, Level: 44
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,967

    تشکرشده 1,971 در 570 پست

    Rep Power
    80
    Array

    RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرانک1389
    گل من بذار عشقتون و مخصوصا عشق خودت پاک بمونه و با افکار مزاحم و بد درجه خلوصش رو نبر بالا
    ببخشید خواستم اشتباه تایپی پست قبلیم رو اصلاح کنم

    منظورم این بود که درجه خلوص عشقت رو نیار پایین و بذار خالص خالص و پاک بمونه
    اینجوری وقتی جایی صحبتی از عشق میشه تو حس خوبی داری و لذت میبری از اینکه تو درکش کردی و این برات میشه یه تجربه شیرین و دوست داشتنی

  4. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 دی 90 [ 00:21]
    تاریخ عضویت
    1389-9-26
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    2,318
    سطح
    29
    Points: 2,318, Level: 29
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    89

    تشکرشده 91 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...

    سلام.لازم میدونم بگم که من نمیتونم ماجرای چندین سال رو برای شما تو 1 صفحه خلاصه کنم.پس لطفا وقتی می خواین دلیل بیارین از صحتش مطمئن بشین بعد.اولا من تو زندگی اون نیستم که پام رو بکشن بیرون.اونه که باید دست بر داره.من حتی خیلی چیزها رو نمیتونم بگم که تا چه حد رو حرفش هست.بیشتر اینجا یا همون قبل عقد که دختره خواست خانوادش رو راضی کنه حرف آبرو بود که بزنه زیرش افتضاحه که خانوادشم به هیچ وجه نمیزاشتن.که منم اجازه این بهم زدن رو ندادم.دوما یکی پرسید اگه با کسی ازدواج می کردی که کسه دیگه رو دوست داشته باشه چه حسی داشتی؟اولا اون دختر از علاقه شوهرش از اول اطلاع داشت.خودش خواست.بعد اگه من جای اون بودم تحقیق می کردم قطع این عشق کی بوده.اینکارو نکرد حالا نتیجش رو هم میبینه.در ضمن اون خودش گفت که من با پدر مادرم صحبت می کنم راضیشون می کنم که با تو ازدواج کنم.چون اولیاش که این قضیه رو فهمیدن مخالفت کردن و اونم اصراری نکرد و که راضیشوون کنه.دختره خودش طالب پسره شده بود ول کن نبود.در مورد خانوادش من با اونا رابطه ندارم .این چه حرفیه میزنید.واقعا که.دختره از روز اول سر چیز های بیخود و شکی که به شوهره داشت هی گیر میداد و چکش میکرد.حتی تعقیبش می کرد.واسه خودش برداشت غلط می کرد.میگن زن لباس مرده.حتی اگه شک به یقینم تبدیل شد که با یکی دیگست نباید نه به خانواده خودت نه به خانواده اون بگی.کلی راه کار داره.حتی مستقیم به خودش نباید گفت.اینا همه از ددید روانشناسی مطرح شده..اما اون به همه خانواده چیزهای که زاده احساس و شکش بود میگفت و اونارو متشنژ می کرد.مادر پسره اومد با مادر من صحبت کرد که فلان طور شده که عروس 1 ماهه چمدون بسته .شما 1 حرفی بزنید که من به اون بگم مثل سند محکم که بفهمه اشتباه میکنه و خیالش راحت شه.که با برخورد ما روبه رو شدن.که اگه پدرم میفهمید هر 2 شون رو پرت می کرد زندون که چرا مزاحم ما شدن.هر تلفنی که زنگ می خورد فکر می کرد منم.اون بیرون سر کار بود فکر می کرد با منه.درحالیکه اصلا من کجام آخه.حتی 1 بار نشد.یعنی من انقدر نفهمم؟وقتی شنیدم می خواستم برم دعوا ببینم این چرندیات چیه که خودم رو کنترل کردم..همه این اختلافارو واسه مادر من تعریف کرد که کمک بخواد بعد شما اینجوری میگید؟یکی دیگتون گفت دوست نداره به این دلیل و اون دلیل.اولا این ماجرا طولانیه.خلاصه میگم که چی شد.2 بار خالش از خارج اومد گفت باید زن بگیره.این اولین صحبت بود که بیان جلو من شرایط رو مناسب ندونستم کنسل شد.بار دیگه که اومد گفت تو چرا بهم ریخته ای افسرده ای الا و بلا باید ازدواج کنی.از من که نا امید شدن رفت کسی که بهشون میخورد رو خاستگاری که میدونستن وسلت ما حالا حالاها امکان نداره و می خواستن کاری کنن که شاید اوضاع پسره بهتر شه چون خودشون مطمئن شده بودن که نمی تونه من رو خوشبخت کنه.اولا خودشون صحبت کردن بعد پسره رفت خاستگاری.که بهم خورد.دختره هم که فهمید ای علاقه رو به فکر اینکه فراموش شده و اینکه خودش از پسره خوشش میومد خودش دوباره تماس گرفت که من خانوادم رو راضی می کنم.میگین دووستم نداره اگه نداره پس این همه مشکل داخلی چیه که دختره میگه من زنم احساس می کنم که اون رو خیلی دوست داری.اگه نداشت حاضر نبود زندگی رو بهم بزنه به هر نحوی.اگه نداشت و اسمش هوسبود هر 2 رو حفظ می کرد.نه اینکه منتظر حرف من که بگم بزن بریم بگه باشه.شما فکر می کنید همه مثل همن.واسه من دلیل بیارید که چرا خانواده دختره و خودش در به در دنبال این بودن که من رو ببینن که بفهمن من چی دارم که این پسر عاشق منه؟این رو جواب بدین.این که حرف پسره نیست.اگه دلیل می خواین بیشتر از این حرف ها دلیل دارم.بگین دیگه.اگه دوستم نداره پس این اوضاع چی بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟چه دلیلی داره کشیدن این همه بدبختی.یکی پرسیده بود می خوای هووش شی؟نه.اگه بخوام باهاش ازدواج کنم باید طلاق گرفته باشه.یکی گفت کسی که زن داره نمیتونه ازدواج کنه .این غلطه.چون اسلام برای جلوگیری از فساد اخلاقی صیغه رو گذاشته که شرعی هست و به اذن زن اول نیاز نداره.فقط اگه زنه بفهمه با شرایطی خاص حق طلاق رو بهش میدن.یعنی میتونه جدا شه.ولی شکایتش نتیجه نداره.من قانون رو از برم.نه فقط مسائل ازدواج و طلاق همه چیزش رو.از جرم و جنایت تا هر چیزی.لطفا در مورد دلیلاتون اول سوال کنین که صحت دارن بعد بگین.قضیه برگشتن اون نیست.قضیه انگیزست.کی گفته من بدون اون هیچم؟اینا حرف الکیه من از این حرفا نمیزنم که بگم اون نیست منم نیستم.خاطرات من رو آزار میده.علاقه ای که بهم داره آزارم میده.این که بهم نرسیدیم آزارم میده.این دنیا آزارم میده.حرف اینه.اینکه دوستش دارم آزارم میده.اینکه با همه کم و کاستیاش واسم عزیزه آزارم میده.من آدم منزوی نیستم.تو روابط اجتماعیم موفقم.شایدم بازیگر خوبیم که کسی از دلم خبر نداره حتی اونایی که باهام زندگی می کنن.مهم خودمم و خلوتم که داغونه.همین.............

    قلبم پر از درد است ٬قلبم پر از شور است٬ شوری برای هر ستاره که خاموش است...
    کاش می شد که کسی می آمد

    این دل خسته ی ما را می برد

    چشم ما را می شست

    راز لبخند به لب می آموخت

    کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود

    و قفس ها همه خالی بودند

    آسمان آبی بود

    و نسیمی روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید

    کاش می شد که غم و دلتنگی

    راه این خانه ی ما گم می کرد

    و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم

    و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید

    و کمی مهربان تر بودیم

    کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد

    گل لبخند به مهمانی لب می بردیم

    بذر امید به دشت دل هم

    کسی از جنس محبت غزلی را می خواند

    و به یلدای زمستانی و تنهائی هم

    یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم

    کاش می فهمیدیم

    قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم

    کاش می دانستیم راز این رود حیات

    که به سرچشمه نمی گردد باز

    کاش می شد مزه خوبی را

    می چشاندیم به کام دلمان

    کاش ما تجربه ای می کردیم

    شستن اشک از چشم

    بردن غم از دل

    همدلی کردن را

    کاش می شد که کسی می آمد

    باور تیره ی ما را می شست

    و به ما می فهماند

    دل ما منزل تاریکی نیست

    اخم بر چهره بسی نازیباست

    بهترین واژه همان لبخند است

    که ز لبهای همه دور شده ست

    کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم

    تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!

    قبل از آنی که کسی سر برسد

    ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم

    شاید این قفل به دست خود ما باز شود

    پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند

    همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم

    کاش در باور هر روزه مان

    جای تردید نمایان می شد

    و سوالی که چرا سنگ شدیم

    و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟

    کاش می شد که شعار

    جای خود را به شعوری می داد

    تا چراغی گردد دست اندیشه مان

    کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد

    تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را

    شبح تار امانت داران

    کاش پیدا می شد

    دست گرمی که تکانی بدهد

    تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان

    و کسی می آمد و به ما می فهماند

    از خدا دور شدیم ..

    عشق، تصمیم قشنگی ست
    بیـا عـاشق شـو
    نه اگر قلب تو سنگی ست
    بیـا عـاشق شـو
    آسمان زیر پروبال نگاهت آبی ست
    شوق پرواز تو رنگی ست
    بیـا عـاشق شـو
    ناگهان حادثه ی عشق، خطر کن، بشتاب
    خوب من، این چه درنگی ست
    بیـا عـاشق شـو
    با دل موش، محال است که عاشق گردی
    عشق، تصمیم پلنگی ست
    بیـا عـاشق شـو
    تیز هوشان جهان، بر سر کار عشقند
    عشق، رندی است، زرنگی ست
    بیـا عـاشق شـو
    کاش در محضر دل بودی و میدیدی تو
    بر سر عشق، چه جنگی ست!
    بیـا عـاشق شـو
    مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
    صورت آینه زنگی ست،
    بیـا عـاشق شـو
    می رسی با قدم عشق به منزل، آری...
    عشق، رهوار خدنگی ست،
    بیـا عـاشق شـو
    باز گفتی تو که فردا!!! به خدا فردا نیست
    زندگی، فرصت تنگی ست،
    بیـا عـاشق شـو
    کار خیر است، تأمل به خدا جایز نیست!
    عشق، تصمیم قشنگی ست
    بیـا عـاشق شـو

  5. #24
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 آذر 91 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1389-8-28
    نوشته ها
    725
    امتیاز
    3,175
    سطح
    34
    Points: 3,175, Level: 34
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,056

    تشکرشده 2,054 در 617 پست

    Rep Power
    86
    Array

    RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...

    شدت خودخواهیت ( نه غرور ) در جواب هات مشخصه. چنان خودخواهانه و بدون تشکر و احترام می نویسی انگار خطا کردیم نظراتمون را اینجا نوشتیم. اینجا تالار گفتگو هست و قراره هر کس نظرش را بگه. متاسفانه به نظر هیچ کدوم از ما اون آقا چیز خاصی نیومدن و بازی کردنشون با احساسات دو تا خانم نشان دهنده شخصیت ایشون است!! حالا شما بگو ما نمی فهمیم. مهم نیست. مهم شمایید که مردان خاین را می فهمید و دوست دارید.
    چند تایی از حرفهای خودت را اینجا می گم تا بفهمی که چشمات را بستی و فکر می کنی هر چی تو میگی درسته و ایشون هم عاشق سینه چاک شما و ما هم یه مشت آدم ... که الکی حرف می زنیم.
    لازم میدونم بگم که من نمیتونم ماجرای چندین سال رو برای شما تو 1 صفحه خلاصه کنم.
    همه کسانی که مشکلشون را اینجا می نویسن در همین حد توضیح می دهند. فکر کردی خانمی که از مشکل ده سال زندگی مشترکش می نویسه، عین ده سال را برای ما می نویسه؟؟ تازه پستهای شما یکی از طولانی ترین پست هاست.
    من حتی خیلی چیزها رو نمیتونم بگم که تا چه حد رو حرفش هست.
    تو خواب دیدین که رو حرفش هست؟ یا خودش بهتون گفته یا پیغام رسونده. هر دوش یعنی از طرف شما عکس العمل مثبت دیده که داره ادامه می ده. اگه شما بخواهید ایشون هم مایلند که ادامه بدن. این نشانه ی تعهدش به حرفهاش نیست. این نشانه ی عدم تعهدش به زندگیش و همسرش است. ایشون اون موقع که باید رو حرفش می موند رفت ازدواج کرد. حالا شما می گید رو حرفش است!! شما خیلی راحت گولش را می خورید. بهتون می گه به زور ازدواج کردم شما هم باور می کنید. توی عصر حجر هم مرد را به زور زن نمی دادن، الان که دیگه دختر را هم به زور شوهر نمی دهند، چه برسه به مرد!!
    چون اولیاش که این قضیه رو فهمیدن مخالفت کردن و اونم اصراری نکرد و که راضیشوون کنه.
    اون زمان که باید اصرار میکرد، نکرده. حالا برگشته چی می که؟ حالا می خواد راضیشون کنه؟؟
    نه اینکه منتظر حرف من که بگم بزن بریم بگه باشه
    حرف طلاقم وسط اومده بود.گفت اما من قبول نكردم
    به کی گفته که منتظر حرف شماست؟ به کی گفته بود که طلاق می گیرم ؟
    این حرف را به مادرش زده؟ وقتی مجرد بود این حرف را نزده بود، حالا که متاهله می گه؟
    به مادر شما گفته؟ به مجردش محل نذاشتن و تو خونه تون راهش ندادن، حالا گفته؟
    به خودت گفته؟؟ با تو که ارتباطی نداره.
    به کی گفته؟؟
    اگه بخوام باهاش ازدواج کنم باید طلاق گرفته باشه
    خانواده من حتي نزاشتن اون بياد تو منزل واسه زدن حرف ازدواج و پدرم مخالفت هميشگيش رو اعلام كرد
    زمانی که مجرد بود پدرت اجازه نداد. حالا می خواد بعد از طلاقش اجازه بده؟ لابد باز هم می خواهی بگی قانون را از بری و می ری دادگاه درخواست اجازه ازدواج می دی؟
    چون اسلام برای جلوگیری از فساد اخلاقی صیغه رو گذاشته که شرعی هست و به اذن زن اول نیاز نداره.
    قانون با شرع کمی تا قسمتی متفاوت است. می تونی از پدرت بپرسی و اطلاعات حقوقیت را تکمیل کنی. عقد موقت بدون اجازه می شه. عقد دایم طبق قانون اجازه همسر اول را لازم داره.
    فقط اگه زنه بفهمه با شرایطی خاص حق طلاق رو بهش میدن.یعنی میتونه جدا شه.ولی شکایتش نتیجه نداره.من قانون رو از برم.
    اگه زن بفهمه یعنی چی؟؟ یعنی اسلام می گه دورغ بگید، پنهان کاری کنید، بعد اگه رو شد راه حلش اینه؟؟؟؟؟
    واسه همين بعد اينكه حرف اين زن فعليش اومد وسط نظر من رو خواست.
    اومده به شما گفته دارم می رم ازدواج کنم و بعد هم رفته ازدواج کرده. این کجاش وفاداریه؟؟ سر کدوم حرفش مونده که میگی هنوز سرحرفهاشه؟ اون اگه تو رو عاشقت بود حتی فکرش را هم نمی کرد، چه برسه به اینکه بیاد بهت بگه می خوام برم خواستگاری فلانی. ایشون شما را می خواسته چون فکر می کرد منطقا ( حالا به قول خودت واسه پولتون که یه خط درمیون بهش اشاره کردی!! و خودت بیشتر از بقیه درگیرشی) یا به هر دلیل دیگه ای براش مناسبی. بعد هم جواب رد شنیده و رفته سراغ یکی دیگه. کاملا معمولی. مثل هر ازدواج دیگه ای. تو توی رویاهات دست بردار نیستی. اون هم می بینه هنوز دنبالشی، می گه ادامه بدیم ضرری که نداره، شاید یه سودی هم داشت، خدا را چه دیدی.

    در ضمن حتی اگه زندگی ایشون الان زندگی خوبی نباشه، معنیش و دلیلش عشق به شما نیست. مگه همه کسانی که زندگیشون دچار مشکل می شه، عاشق یکی دیگه ان؟ به هر دلیلی زندگیشون خوب نیست. تو به خودت گرفتی و میگی چون عاشق منه، زندگیشون خوب نیست!!

    تضاد!!
    گه آبروي خانواده و قسم عشقم نبود و حرام نبود راه نفس كشيدنم مدت ها قبل بسته ميشد.
    کی گفته من بدون اون هیچم؟اینا حرف الکیه من از این حرفا نمیزنم

    محاله که ایشون رفته باشن خواستگاری و گفته باشن سلام ما اومدیم خواستگاری دختر شما، البته پسر ما کس دیگه ای رامی خواد ولی ما اومدیم اینجا!! بعد اونها هم بگن بفرمایید، دیر تشریف آوردید. بردارید برید دختر خودتونه!! بعد که قضیه تمام شده، از رفتارهاشون و کارهاشون و حرفهای اطرافیان فهمیدن که قضیه ای بوده. زمانی که دیگه دیر بوده. اما ایشون به شما گفتن که دختره خودش منو می خواست و گیر داده بود. اون اگه می خواست به کسی که بهش گیر داده محل بذاره و اول به تو محل می ذاشت! چطور تو را که عاشقت بود اینقد راحت ول کرد، اونو که نمی خواست به زور گرفت؟؟ چقد تو ساده ای و اصرار داری بگی که ما نفهمیم!!
    همه مي گفتن لياقتت رو نداشت.حتي دوست هايي كه اون رو تحسين مي كردن.مثلا همين دوست من.گفتن تو رو بخاطر موقعيت و پول و قيافه و از اين حرف ها مي خواست.
    خانواده من 1 بعد نگر نيستن.اون ها همه ابعاد رو در نظر ميگيرن.اونها موافق تجملات الكي نيستن.هميشه همه رو نصيحت كردن به درست و خوب زندگي كردن و متاسفانه اصلا حس خوبي نسبت به اون نداشتن.خانواده خود اون پسر هم ميدونستن كه ما با هم تناسب زيادي نداريم و قبول داشتن
    دوستات اشتباه می کنند. پدر و مادرت اشتباه می کنند. ما هم اشتباه می کنیم. تنها کسی که اشتباه نمی کنه و دروغ نمی گه ایشونه و شما!

    می شد همدردی کرد و مهربونتر حرف زد. اما شما همدردیهای همه را با بدترین لحن و منطق جواب دادین. لازم بود یک کم بیشتر براتون توضیح داده بشه.
    در ضمن من خودم هم عاشق بودم. عاشق کسی که تو خیلی چیزها با من تفاوت داشت. از تحصیلات و خانواده و فرهنگ و درآمد و ... علاوه بر اینها خیلی هم ایرادهای شخصیتی داشت. مهم ترینش دروغگویی بود. بسیار دروغگو بود. ولی خب عاشق بودم. می دونستم اما بازم دوسش داشتم. اما هیچوقت مث شما ازش دفاع نکردم. حتی تو خلوت خودم. هنوزم که هنوزه دوسش دارم. نمی دونم چرا. عشق منطق نداره. این را گفتم که بدونی حست و مشکلت را درک می کنم. اما جواب هات را نه.

  6. 2 کاربر از پست مفید بهشت تشکرکرده اند .

    بهشت (چهارشنبه 01 دی 89)

  7. #25
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...

    دوستان عزیز

    لطفاً در نظر داشته باشید که اینجا تالار مشاوره است ، بهتره نوع صحبتها با هم در این راستا باشد نه مقابله ای .

    در غیر اینصورت به دلیل به انحراف رفتن تاپیک ، موظفیم آنرا قفل کنیم .






    ==============
    مدير همدردي:
    به همه عزيزاني كه زحمت مي كشند و لطف مي كنند وقت مي گذارند و با مراجعان همراهي مي كنند، توصيه مي كنم حتما با دقت تاپيك تخصصي آفتهاي مشاوره را مطالعه كنند.

    با تشكر

  8. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 01 دی 89)

  9. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 دی 90 [ 00:21]
    تاریخ عضویت
    1389-9-26
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    2,318
    سطح
    29
    Points: 2,318, Level: 29
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    89

    تشکرشده 91 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...

    ممنون بابت توضیحاتت.آره قبول دارم.امات عصبانیت من دلیل بر این نبود که حرف همه غلته.من از دلایل بعضی ها خوشم نیومد.خصوصا ارتباط با خانواده اون.که در واقع اونا اومدن جلو.در مورد دختره واسه این میگم می خواست واسه اینکه تو جلسه اول خاستگاری پدرش گفت من تحقیق کردم شما یکی دیگر رو دوست دارید.سر همین گفت دختر نمی دم.بعد دختر راضیشون کرد.اگه من 1 سری حرف ها رو میزنم از چند جا شنیدم وگررنه از بعد خاستگاری من هیچ وقت سعی نکردم هر چی میگه باور کنم.اما قبول دارید شما هم گاهی خیلی بی رحمانه قشاوت می کنید.منظورم ز وادار کردن پسر همون شروع خاستگاری بود که پدر مادرش رفتن بریدن دوختن.شاید لحن نوشته هام تند بود اما قصد توهین به دوستام رو نداشتم.اما این همه شما نوشته های من با تناقضاش نشون دادی عزیزم اما جواب اصلی نوشته آخرم رو ندادی.اون واسم مهم بود.

    """میگین دووستم نداره اگه نداره پس این همه مشکل داخلی چیه که دختره میگه من زنم احساس می کنم که اون رو خیلی دوست داری.اگه نداشت حاضر نبود زندگی رو بهم بزنه به هر نحوی.اگه نداشت و اسمش هوس بود هر 2 رو حفظ می کرد.نه اینکه منتظر حرف من که بگم بزن بریم بگه باشه.شما فکر می کنید همه مثل همن.واسه من دلیل بیارید که چرا خانواده دختره و خودش در به در دنبال این بودن که من رو ببینن که بفهمن من چی دارم که این پسر عاشق منه؟این رو جواب بدین.این که حرف پسره نیست."""مادرش خودش رو تیکه پاره کرد شماره من گیر بیاره راجع به این ازدواج حرف بزنه که اگه بهت زنگ زد توروخدا جواب نده.من نمیتونستم بیشتر از این پسر مجرد رو تو خونه نگه دارم.و 1 عالمه دلیل که به خدا صبر فایده نداشت و ما باید کاری می کردیم که هرجور شده این پسر ازدواج کنه و مشکلات بزرگتر نه برای شما و نه خودش به وجود نیاره.به خیال خودشون که اگه الان ازدواج کنه وجود 1 همسر فراموشی من رو میاره.این حرف ها مال حتی قبل نامزدیشه.این صحبت ها این نگرانی ها.چون نگران بودن اون همه چی رو بهم میزنه.قضیه داشت خیلی خطرناک میشد.من با اینکه ناراحت بودم ولی خدا شاهده همیشه تشویقش کردم به زندگی بهتر.همیشه واسش آرزوی خوشبختی کردم.و نخواستم لحظه ای زندگیش بهم بریزه.حتی من بعد این قضایای چمدون بستن دختره کلی نصیحتش کردم.بخدا من اونجوری نیستم که شما فکر می کنید.من حتی 1 بار ناراحتی خودم رو نزاشتم بفهمه و حرف ازدواجش شد از اینکه کسی هست که خوشبختش کنه و همینجوری خانوادش بخوانش خوشحال شدم و تشویقش کردم.من اون روزا واسش عین 1 خواهر بودم...

    گفتین خیلی ها ازدواج می کنن اما خوشبخت نیستن و شما به خودت میگیری که عاشقته.اونا هیچ مشکلی ندارن به گفته خودشون الا علاقه اون به من که زنش رو هیستریک می کنه.ممنونم از حرفات گلم اما فکر نمی کنی همش درگیر این مسئله ای که من مغرور و در عشق کورم و حتی 1%شک هم نمی کنی علاقه ای بوده و راحت می گی بازیت داده؟خیلی ها رو بازی میدن بعد میرن.اگه هم میمونن عالم و آدم رو درگیر این مسئله نمی کنن.در پنهان قضیه رو میبرن جلو.این هایی که من گفتن همه در پشت پرده اتفاق افتاده تو زندگی اونا و وقنی مادرش این رو گفت فهمیدیم مشکل هست.نه اینکه من الان اون دیدم بهم گفته میدونی چی شد؟فلان شد.

    دلایل من بی منطق باشه قبول اما جواب سوال بالام رو بده و معنی این جمله خودت رو هم بگو که "حالا به قول خودت واسه پولتون که یه خط درمیون بهش اشاره کردی!! و خودت بیشتر از بقیه درگیرشی"
    باشه دوستم نداره...من صداقتش رو دوست داشتم.اینکه بعد فهمیدن علاقمون به من تمام رازهای زندگیش رو به من گفت.اینکه آدمی نبود که خودش رو اونجور که نیست نشون بده.هیچکی ازش بد نمیگفت.واسه همین خانواده اون دختر قبول به ازدواج کردن.اگه اون بده منم بدم.خیلی بدم...خیلی بدم که باعث تلف شدن چند سال از عمرش شدم.بدم که نتونستم خانوادم رو راضی کنم و پای حرفم وایسم.واسه ای دوست داشتم بمیرم.چون این بین من و اون 1 پیمان بود.منم به یاد خوبی هایی که ازش دیدم دوسش دارم.بخدا نوشتن هر 1 خطش واسم 1 دنیا اشک و غمه.

    از همدردی های همتون ممنون.ببخشید اگه توهینی کردم.بزارید به پای اینکه من نمیفهمم....

  10. #27
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...

    سلام ستاره
    به تالار همدردي خوش آمديد.

    مطمئنم كه اين مسائلي را كه ذكر كردي فشار زيادي برايت داشته و دارد. اگرچه ما همه فشارهايي را داشته ايم اما درك كردن ديگري واقعا سخت يا غير ممكن است.
    و حالا بازنگاري اين احساسات سخت تر و فشار آورتر هست. آنهم زماني كه تقريبا مطمئن هستي خودت بهتر از ديگران بر مسائلت آگاهي و احتمالا راهكاري نداري.
    مطمئن باش، ما حداقل كاري كه مي توانيم بكنيم انرژي گذاشتن و درك كردن شماست. اما ممكن است كاملا بر همه چيز شما اشراف نداشته باشيم ، لذا صحت نداشته باشد. برای همین از شما انتظار داريم با بازخوردهاي آرام خود اين تعامل را تا رسيدن به نتيجه مطلوب با ما داشته باشيد.

    ما از بچگي تمرين گسستن از مرحله اي و وصل شدن به مرحله اي را به اندازه ظرفيتمان تجربه مي كنيم. و اين لازمه رشد ماست.
    زمانی كه آغوش گرم و مهربان و شیر گوارای مادر را بايد ترك می کردیم در دل غم اين جدا شدن ،‌نويد ارضاء هاي جديدي از نيازهايمان نهفته بود .
    بزرگ شدنمان را به رخ نوزادان ديگر مي كشيد.
    از پستان مادر گذشتن، يعني باز شدن حلق ما به هزارن اشربه و اطعمه.
    مهم اين بود كه ما بتوانيم فهم كنيم غذا را ، مهم اين بود كه دندان داشته باشيم كه بجويم، مهم اين بود كه مخاط معده ما با غذا بيگانه نباشد.

    اين گسستن ها ادامه داشت. با جدايي ها. با مرگ مراحل قبلي هر زمان تولد مرحله اي نو بود.

    پدر و مادراني كه اجازه مي دادند فرزندانشان مزه ناكامي ها را كم و بيش بچشند به آنها غير مستقيم مي فهماندند كه ناكامي مرگ مطلق نيست. بلكه مي تواند افزايش گنجايش يك انسان و آماده سازي او براي بزرگ شدن را داشته باشد .

    كسي كه بتواند از پفك عبور كند،‌ از پستانك عبور كند، از عروسك عبور كند، از موبايل عبور كند، از ماشين عبور كند و ... در حال رشد كردن هست. اما اگر هميشه تصور كنيم عبور از هر مرحله با ارضاء و رسيدن كامل يه نيازهاي آن مرحله هست،‌اين اشتباه بنيادين هست.

    گاهي نيازها را تغيير مي دهيم، گاهي نيازهايی را كاهش مي دهيم ،‌گاهي مقابله مي كنيم، گاهي كامل ارضاء مي كنيم ، گاهي بازتعبير مي كنيم، گاهي به تاخير مي اندازيم و ..... همه اينها كام يا ناكامي ما در برابر نيازهايمان هست. و بزرگمان مي كند.


    اما اگر صرفا از كودكي بياموزيم كه بايد بر وفق مراد ارضاء شويم. بعدها متوجه مي شويم كه خلاقيت كمي در تعامل با مشكلات و نيازهايمان داريم يعني تك بعدي هستيم و فقط از يك طريق مي خواهيم آن را حل كنيم. (اين مي شود مشكل حاد).

    و اكنون شما در آستانه رهايش از يك پيله هستيد. و پرواز جديد
    تولدي جديد نه بر اساس نياز ديروزين خود، بلكه بر اساس قطع بند ناف خود و فراخي آفرينشي كه به عنوان يك انسان در پيش رو داريد.
    شما بين ماندن در لذت ديروز و اوج فردا مردد شده ايد.

    تجربه عشق مانند تجربه كردن مادر هست هنگامي كه در آغوشش آرميده اي.
    اما گاهي تصور مي كنيم ،‌اگر از دامان مادر بيرون بپريم ، به معناي از دست دادن آن است. به معني عدم فهم عشق مادريست.

    امروز شما از هر كسي كه تجربه عشق را نداشته باشد بالاتر هستي. اما اگر پاي خود را به گذشته گره نزده باشيد.
    عشق به ما پر پرواز مي دهد. نه اينكه هميشه با اين پرها سرگرم باشيم و با توصيف و ذكر و نوازش اين پرها لذت ببريم. بلكه عشق به ما ياد مي دهد كه با تجربه اش برويم. (قطع از خود و عبور از خويشتن).

    ستاره رو به رشد، شايد والدينت به شما فرصت لذت بردن از ناكامي ها براي رشد را نداده باشند. اما زمانه اين اختيار را يكبار به تو داده است كه يك گذر و عبور را تجربه كني و لذت رهايي را بچشي.

    تو شيفته عشقي.
    تو از عشق ورزيدن به هيجان مي آيي.
    اگرچه موضوع عشقت اين آقاست.
    اما نبايد دچار اين اشتباه بنيادي شوي و عشق و معشوق را برابر بگيري.

    این عشق تجربه ایست که به وسيله اين معشوق تداعي مي شود . اما در روان شناسي این حالت يك شرطي سازي كلاسيك هست.
    يعني بايد توان داشته باشي. كه متوجه شوي عشق در درون فهم تو و در تك تك سلولهاي توست. و آنكه بيرون است و نام معشوق دارد، صرفا همراهي دارد با اين عشق تو و تداعي كننده هست.
    اين آقا عشق نيست. بلكه يك معشوق هست. و عشق درون توست.
    اگر اين آقا عشق بود، پس همه افراد عشقشان برابر بودبا اين آقا. اما مي بيني كه اين عشق درون تو شعله ور است.

    اگر بتواني بين عشق و مشعوق تفكيك قائل شوي. متوجه مي شوي آنكه ستودني هست تو هستي و تجربه عشقي كه داري.

    شايد اشاره ادبيات غني فارسي كه پر از توصيف و شرح عشق و عاشقي هست و در ظاهر هيچكدام به وصال نرسيده اند مي خواهد همين راز و سر را بگويد كه ،اين مجنون ، فرهاد و خسروها بودند كه عشق را آفريدند.
    و عشق آنها افسانه يك ملت شد و نقل شد، بدون آنكه همبستري در آنها باشد، يا وصالي صورت بگيرد.....

    عشقهايمان را بايد رشد دهيم. و تجربه كنيم براي بزرگ شدن.

    اگر عشقمان را با مصداقهایش برابر بگيريم و روي آنها قفل بزنیم . اين عشق به ما بالندگي نمي دهد. ميشود آينه دق. ميشود رنج مستمر، مي شود افسردگي، ميشود بيماري روان تني، مي شود افسردگي ، مي شود تخدير ....

    اما عشق كه تداعي اش با معشوق بوده است. خودش بزرگ است. خودش مستقل هست، خودش رشد دهنده است، خودش توليد كننده است، خودش غمگسار و غمسوز هست. عشق هرگز غمساز نيست.عشق فراتر از ترس هاست.
    عشق فراتر از ترس هاست.
    عشق خودكفاست.



    تجربه عشقت مبارك
    .



  11. 10 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    maryam240 (جمعه 03 اردیبهشت 95), مدیرهمدردی (چهارشنبه 01 دی 89)

  12. #28
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...

    فضیلت نه شنیدن و جلوی خویش را گرفتن مهم است و در شکل گیری شخصیت انسان موثر است
    افرادی که نمی توانند با نه شنیدن کنار بیان و چون نه نمی شنوند از این فضیلت بی بهره اند مدعیان بی فضیلت اند

    ****

    سلام
    جمله ی بالا از من نیست جایی خوندم و خیلی برایم با معنی جلوه کرد
    مطمئن باش وقتی به اون چیزی که می خواهی نمیرسی خدا یکی بهترش رو برات نگه داشته
    عزیزکم
    توی این بحرانی که قرار گرفته ای سعی کن به خودت ارامش بدهی
    کتاب رمانی هست به نام "بامداد خمار"
    حتما توصیه اش می کنم بخون .... چون دقیقا از درد دل تو سخن گفته
    محبوبه ی توی اون داستان مثل تو همه چی داشته و عاشق رحیمی میشه که هیچی نداشته
    عشقی عمیق بین این دو به وجود میاد با اختلاف طبقاتی خیلی زیاد ...
    می تونی از اینترنت هم پی دی اف رو دانلود کنی
    اون کتاب رو بخون
    ببین چقدر از درد دلت گفته



  13. کاربر روبرو از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (چهارشنبه 01 دی 89)

  14. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 دی 90 [ 00:21]
    تاریخ عضویت
    1389-9-26
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    2,318
    سطح
    29
    Points: 2,318, Level: 29
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    89

    تشکرشده 91 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...

    خیلی قشنگ بود ممنون.صحبت هاتون رو دوست دارم اما فقط قشنگ بود و باعث شد چند قطره اشک بریزم.من کمتر اشک میریختم این اواخر.کم شده بود.شایدم باید بگم مسئله واسم عادی شده بود.اما الان دوباره دارم گریه می کنم.به نظرهای بچه ها رو رو بارها می خونم.من دیگه وابستگی به این دنیا ندارم.یعنی هیچکی نباید داشته باشه.دنیا به من وفا نکرد منم دیگه دوسش ندارم.مرگ تموم شدن زندگی نیست.شروع زندگی دوباره هست.1 تولد.دنیای برتر.چه تفاوتی هست بین زندگی و مرگ.من خودکشی نمی کنم.به 2 دلیل که قبلا گفتم و اینکه اون رو 1 ضعف می دونم.ضعف دربرابر بی وفایی دنیا که فکر نکنه من تسلیمشم.اون هنوز نتونسته من رو شکست بده و نمی تونه.چون اینجا منم که تصمیم میگیرم.اما کاش این منطق و عقل با احساس فاصله نداشتن.چون احساسم و قلبم چیزی میگه که عقلم قبول نمی کنه.من یاد گرفتم که در حال زندگی کنم اما این گذشته هست که به سراغم میاد.همش چشم های بغض کرده یادم میاد و شنیدن اینکه خیلی دوست دارم.فراموشیش سخته.نمیشه.من یاد گرفتم که سنگ باشم و بی احساس.من یاد گرفتم که به هیچکس و هیچ چیز دل نبندم.حتی جون خودم.به هیچی و هیچکس اعتماد نکنم.نمیفهمم چرا میگین ناکامی شیرینه.نمیفهمم.منم قبول دارم که عشاق واقعی هیچ وقت بهم نرسیدن.اما چرا ناکامی شیرینه....

  15. کاربر روبرو از پست مفید setareye khamoosh تشکرکرده است .

    setareye khamoosh (چهارشنبه 01 دی 89)

  16. #30
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط setareye khamoosh
    من یاد گرفتم که سنگ باشم و بی احساس.من یاد گرفتم که به هیچکس و هیچ چیز دل نبندم.حتی جون خودم.


    عزیزم
    فکر کنم الان وقتشه که یه کم توی آموخته هایت تجدید نظر کنی
    سنگ نباش
    بی احساس نباش

    رها باش و ازاده و احساست را به جا خرج کن
    درکت می کنم که دوستش داری و ذهنت پر شده از اما ها و چرا ها
    بهت قول میدم جواب تمام اما ها و چراهایت را می گیری
    من وقتی اومدم تالار با یه چرا اومدم
    " چرا دوستم نداشت؟"
    باورت میشه الان از اون سئوال و چرایی که نوشتم خندم ام می گیره

    دوستمون ستایش بارن یه


    تاپیک داره توش پر از پرسش
    الان هر روز میاد و خودش جواب سئوالهایش رو میده
    پس نگران نباش



    به هیچی و هیچکس اعتماد نکنم....

    این اعتمادت رو هم یه کوچولو اصلاح می کنی
    اعتماد بیجا نکن



    نمیفهمم چرا میگین ناکامی شیرینه.

    این هم خیلی دلیل قشنگی برایش هست ....من به دلیلش رسیدم ... ولی بعدا می گم


  17. 2 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (جمعه 03 دی 89)


 
صفحه 3 از 14 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. يه مطلب برا خوشحال شدن آقايون! (قوانين مردونه)
    توسط baby در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 127
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 بهمن 92, 18:30
  2. ميوه درماني
    توسط sayehhaye_mah در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 08 اردیبهشت 88, 17:02
  3. دارم ديونه ميشم...حيف من كه ازدواج كردم
    توسط lucia در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 44
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 اسفند 87, 12:50
  4. شيوه هاي خودبهسازي ياشيوه هاي افزايش عزت نفس 1
    توسط hossein.tajalla در انجمن اعتماد به نفس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 22 آبان 87, 22:26
  5. شيوه هاي افزايش ارتباط خود با ديگران
    توسط 108 در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 30 آذر 86, 15:19

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.