نمی دونم این حرفها رو همین جا باید بگم یا نه ...
ولی دلم می خواد بهتون بگم
یه مدت بود از خدای خوبم دور شده بودم.بهم پیغام می داد ولی یا نمی شنیدم یا دلم نمی خواست بشنوم و به روی خودم نمی آوردم
دلم واسش تنگ شده بود ولی روم نمی شد باهاش حرف بزنم.ازش خجالت می کشیدم.نمی دونستم چی باید بگم.راستش یکی دو بار باهاش حرف زدم ولی نه درست حسابی .با ترس حرف می زدم باهاش...
یه نفر هست که هر دو باهم داشتیم لیز می خوردیم و از خدا دور می شدیم .دیروز حرفهایی زد که انگار واسطه ای بود از طرف خدا برای من ....شاید.....
دیشب تو مجلس عزاداری امام حسین نمی دونم چی شد که مداح از حر گفت ...گفت امام حسین حر رو بخشید....حالا گناه ماها به اندازه حر نیست اگه هم باشه خدا و اهل بیت خیلی مهربونن و ما رو می بخشن...
دیشب و صبح با خدا حرف زدم و صداش کردم .فکر کنم صدام رو شنید ....
می دونم خدا اونقدر مهربون و خوب هست که صدای همه بنده هاش رو بشنوه و بهشون نشون بده که همیشه دستشون رو گرفته ولی ما خودمون نمی بینیم... دلم نمی خواد خیلی حرف بزنم فقط خواستم حال خوبی رو که دارم بهتون بگم
ازتون بخوام که موقع حرف زدن هاتون با خدا من رو هم صدا کنین.کاش یادم نره که خدا همیشه بوده و هست...فقط خدا
علاقه مندی ها (Bookmarks)