به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1395-9-10
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    5,275
    سطح
    46
    Points: 5,275, Level: 46
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    361

    تشکرشده 311 در 123 پست

    Rep Power
    41
    Array

    چطور اعتماد مادرم جلب كنم

    سلام دوستان عزيز

    ابتدا مختصري از خودم ميگم بعد ميرم سر اصل مشكل
    آقايي 27ساله و تك فرزند هستم كه در دوران عقد از همسرم جدا شدم و ...از زمان جداييم تقريبا يك سال و نيم ميگذره بعداز جدايي رفتم برا خودم تو خونه مجرديم زندگي كردم كه خيلي خيلي بهم خوش ميگذشت.(البته اهل هيچ برنامه اي نيستم و نخواهم بود)
    مدتي گذشت كه به توصيه ياران همدردي و اصرار مادرم به آغوش خانواده برگشتم.
    چند ماه بعد جدايي از همسر سابقم خانواده اصرار كردند كه بايد ازدواج كنم اما متاسفانه چون از نظر روحي يكم بهم ريخته بودم هر بار به بهانه اي شونه خالي كردم البته بل اجبار چند مورد خاستگاري رفتم و خوشبختانه من آدمي نبودم كه بتونم طرف مقابلم را خوشبخت كنم و همون جلسه اول قضيه منتفي ميشد.
    همسر سابقم چندبار خواست كه برگرده اما من تمايلي نداشتم به برگشتشون .
    به هر حال براي همسر سابقم آرزوي خوشبختي ميكنم از ته دل ... و مطلقا كاري به كارش ندارم .
    اما مشكل من:
    زماني كه خونه مجردي بودم مادرم هر از چند گاهي ي سر بهم ميزد و اوضاع رصد ميكرد ....تا اينكه ي روز بهم گفت امير حسين( مستعار) بوي عطر زنونه مياد مهمون داشتي؟؟؟؟
    مشكوك بودن هاي مادرم از اون روز آغاز شد....
    قضيه مشكوك بودن مادرم ادامه داشت تا اينكه رفتم پيش خودشون دوباره.(لازم به ذكر است الان طبقه بالا خونه زندگي ميكنم كه وروديش مجزا هست و تقريبا اونم ي جورايي مجرديه....)
    مادرم وقتهايي كه خونه نيستم به بهانه هاي مختلف زنگ ميزنه و ميپرسه كجام. در صورتي كه قبلا اصلا براشون مهم نبود كجا ميرم با كي ميرم و.....
    لباس هام و ماشينم رو وقتهايي كه خابم چك ميكنه نميدونم دنبال چيه....
    گوشي و لپ تاپم رو چك ميكنه تمام خونه رو تفتيش كرده و....
    كلا رفتارش باهام فرق كرده مثلا چند روز پيش داشتيم با هم صحبت ميكرديم بهم گفت نميخاي اين دوست دخترت بياري خونه با هم آشنا بشيم....يا بهش خونت نشون دادي؟؟؟؟ ديگه داشتم شاخ در ميوردم....
    به دليل مشغله كاري كليد خونم دادم مادرم كه بره گل هام رو آب بده ..... و خودم كليد ندارم....
    مادرم زير 50 سال سنشه اما من هنگ كردم حرفش چون خانوادمون مذهبي هستن و اين كارها براشون قابل پذيرش نيست.
    نميدونم شايد فكر كرده معتاد شدم در صورتي كه من قليون هم نميكشم يا فكر كرده از فشار تنهايي با جنس مخالف دوست شدم....در صورتي كه اصلا حوصله و وقت و پول براي اين كارها ندارم.

    لازم به ذكر است كه كاري انجام نميدم كه مادرم در جريان نباشه(البته به غير از مسايل مالي)
    و مشكل ديگه كه دارم اين هست كه با وضع موجود جامعه از ازدواج ميترسم و مجرد بودن ترجيح ميدم. ولي خانواده تحت فشارم قرار دادن براي ازدواج....

    چطور مادرم مجاب كنم كه قصد ازدواج ندارم؟و چطور اعتماد مادرم رو جلب كنم ؟
    با سپاس

  2. 3 کاربر از پست مفید sia518 تشکرکرده اند .

    miss seven (سه شنبه 07 شهریور 96), گیسو کمند (جمعه 10 شهریور 96), زندگی خوب (چهارشنبه 08 شهریور 96)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مرداد 01 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-9-10
    نوشته ها
    1,022
    امتیاز
    36,001
    سطح
    100
    Points: 36,001, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    5,272

    تشکرشده 2,945 در 958 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    257
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sia518 نمایش پست ها
    و مشكل ديگه كه دارم اين هست كه با وضع موجود جامعه از ازدواج ميترسم و مجرد بودن ترجيح ميدم. ولي خانواده تحت فشارم قرار دادن براي ازدواج....

    چطور مادرم مجاب كنم كه قصد ازدواج ندارم؟و چطور اعتماد مادرم رو جلب كنم ؟
    با سپاس
    سلام وقتتون بخیر؛

    احتمالا درباره ی جدایی از همسرتون در این تالار تاپیک گذاشتین که من متأسفانه نخوندم ولی اینطور برداشت کردم ( ممکنه اشتباه باشه و قضاوتم رو جدی نگیرید)
    شما شخص تو داری هستین و همینطور همسر سابقتون رو خیلی دوست داشتین ،،، مادرتون ممکنه فکر کنن چون شما در ایام بعد از جدایی حرفی نمیزنین پس حتما دارین اذیت میشین و بیشتر یه حس مادرانه دارن نسبت به شما و میدونن که شما اهل اینجور کارها نیستین بلکه میخوان شما این بار ان شاءالله سر و سامان بگیرید و یک زندگی خوبی را دوباره شروع کنید.

    فقط چند تا سؤال دارم :

    مگه وضع جامعه چطوره که میترسین ازدواج کنید ؟ مگه زمانیکه برای بار اول ازدواج کردید وضع جامعه خوب بود که الآن این حرف را میزنید؟

    و اما اینکه از ته دلتون واقعا قصد ازدواج مجدد با یه خانم خوب را ندارید؟ ( این رو تو دلتون پاسخ بدید)

  4. 2 کاربر از پست مفید miss seven تشکرکرده اند .

    sia518 (چهارشنبه 08 شهریور 96), زندگی خوب (چهارشنبه 08 شهریور 96)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 بهمن 99 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1395-7-16
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    5,065
    سطح
    45
    Points: 5,065, Level: 45
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 47 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا با مادرتون صحبت نمیکنید و ایشون رو از شک بیرون نمیارین؟

    میتونین همین حرفایی که اینجا میزنین،در کمال آرامش با پدر و مادرتون در میان بذارین..

    به ایشون اطمینان بدین که فقط به تنهایی نیاز دارین...همین...

    فقط ممنون میشم بگین منظورتون از این که گفتین وضع جامعه بده چیه؟

  6. 3 کاربر از پست مفید گلنوش71 تشکرکرده اند .

    miss seven (چهارشنبه 08 شهریور 96), sia518 (چهارشنبه 08 شهریور 96), نیلوفر:-) (یکشنبه 12 شهریور 96)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 دی 98 [ 01:15]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    194
    امتیاز
    6,016
    سطح
    50
    Points: 6,016, Level: 50
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    369

    تشکرشده 353 در 152 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام

    من نمی دونم مادرتون مشکلش چیه و خب نمیدونم چی بگم فقط خواستم بگم که برای برادر من هم، چنین مشکلی پیش اومده بود.

    مدتی بود خانمی مزاحم برادرم می شدن و باهاشون تماس میگرفتن که مادرم از حرفای برادرم پشت گوشی چیزهایی شنیده بودن و چیزهایی برداشت کرده بودن. همزمان عکس های

    پروفایل برادرم تو کانال های اجتماعی به سمت عاشقانه و دلم برات تنگ شده و ... تغییر کرده بود که به هر حال توسط دوستان و اعضای فامیل رویت میشه و به شوخی به گوش مادرم

    چیزهایی میرسه و این طوری میشه که کل خانواده به برادرم شک میکنیم و بقیه ماجرا که در انتها به دعوای برادرم و اعتراض شدیدش ختم میشه.

    به هر حال اقای sia عزیز تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.

    به هر حال یا ریشه رو تو شبکه های اجتماعی دنبال کنید یا حرف های همسایه ها و یا اینکه ببینید کجا چه سوتی ای دادید.

    البته اینجا که مادرتون تشریف ندارن، راستش رو بگید طرف کیه؟ ما بهشون نمی گیم

  8. 3 کاربر از پست مفید زندگی خوب تشکرکرده اند .

    miss seven (چهارشنبه 08 شهریور 96), sia518 (چهارشنبه 08 شهریور 96), نیلوفر:-) (یکشنبه 12 شهریور 96)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1395-9-10
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    5,275
    سطح
    46
    Points: 5,275, Level: 46
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    361

    تشکرشده 311 در 123 پست

    Rep Power
    41
    Array
    با سلام و تشكر از شما ياران همدردي كه بهتراز يك دوست حقيقي بدون چشم داشت راهنمايي هاي ارزشمند مي كنيد.
    نقل قول نوشته اصلی توسط « 7 » نمایش پست ها
    سلام وقتتون بخیر؛

    احتمالا درباره ی جدایی از همسرتون در این تالار تاپیک گذاشتین که من متأسفانه نخوندم ولی اینطور برداشت کردم ( ممکنه اشتباه باشه و قضاوتم رو جدی نگیرید)
    شما شخص تو داری هستین و همینطور همسر سابقتون رو خیلی دوست داشتین ،،، مادرتون ممکنه فکر کنن چون شما در ایام بعد از جدایی حرفی نمیزنین پس حتما دارین اذیت میشین و بیشتر یه حس مادرانه دارن نسبت به شما و میدونن که شما اهل اینجور کارها نیستین بلکه میخوان شما این بار ان شاءالله سر و سامان بگیرید و یک زندگی خوبی را دوباره شروع کنید.

    فقط چند تا سؤال دارم :

    مگه وضع جامعه چطوره که میترسین ازدواج کنید ؟ مگه زمانیکه برای بار اول ازدواج کردید وضع جامعه خوب بود که الآن این حرف را میزنید؟

    و اما اینکه از ته دلتون واقعا قصد ازدواج مجدد با یه خانم خوب را ندارید؟ ( این رو تو دلتون پاسخ بدید)
    حق با شماست من تا زماني كه چهره واقعي همسر سابقم برام نمايان نشده بود و بعضي از مسايل بهم اثبات نشده بود عاشق همسرم بودم و نميتونستم لحظه اي از ايشون دور باشم حتي از مادرم بيشتر دوستش داشتم.ولي با اتفاق افتادن پاره اي از مسايل از چشمم براي هميشه افتاد.
    ما ضرب المثلي داريم كه ميگه مار گزيده از ريسمون سياه سفيد ميترسه ... دقيقا در مورد من صدق ميكنه چون متاسفانه با اتفاقاتي كه برا خودم افتاد و توي حوادث ميخونم يا حتي تو تاپيك هاي همدردي هر روز نسبت به ازدواج سردتر و سردتر ميشم.
    همين موضوع باعث شده كه نسبت به وضعيت موجود بدبين بشوم.من نميتونم وضعيت را تغيير بدم پس بايد خودم تغيير كنم من خيلي سعي كردم كه تو خودم تغييراتي ايجاد كنم اما متاسفانه موفق نشدم .

    سوال مهمي پرسيده بوديد كه امروز از ته دل بهش رسيدم و اينجا هم جوابي كه خودم به خودم دادم مينويسم:
    بهتره يكم صبر كنم تا خانم سابقم ازدواج كنه (فكر ميكنم هنوز مجرده چون هر از چندگاهي يك تركش ميندازه سمتم البته منم استاد جا خالي دادن شدم)بعد من با خانمي كه از نظر اعتقادي و خانوادگي بهم بخوريم ازدواج كنم. حس ميكنم خيلي تنهام همه زندگيم شده كار و اعصاب خوردي... مگه آدم چقدر زنده س؟
    البته زندگي شادي دارم اعصاب خورديا كار برا همون كار ميزارم و ميام خونه.
    اما يك مشكل بزرگ هست: خانم خوب كجا گير مياد ؟؟؟؟(البته قصد بي احترامي ندارم)
    زندگي ها شده 7 يا 8 ماهه بعد دادگاه و مهريه و.... اعصابم نميكشه ي شكست ديگه تو زندگي...


    نقل قول نوشته اصلی توسط گلنوش71 نمایش پست ها
    چرا با مادرتون صحبت نمیکنید و ایشون رو از شک بیرون نمیارین؟

    میتونین همین حرفایی که اینجا میزنین،در کمال آرامش با پدر و مادرتون در میان بذارین..

    به ایشون اطمینان بدین که فقط به تنهایی نیاز دارین...همین...

    فقط ممنون میشم بگین منظورتون از این که گفتین وضع جامعه بده چیه؟
    با مادرم صحبت كردم اما چيزي رو نكرد .... پدرم متاسفانه/خوشبختانه اصلا كاري ب كار من نداشته و نداره البته از دور رصد ميكنه و به موقع وارد عمل ميشه و حرف آخر رو ميزنه.(منظورم تصميم نهايي هست)
    نسبت به وضع جامعه اشاره هايي در بالا داشتم بهتره من طرز فكرم عوض كنم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط زندگی خوب نمایش پست ها
    سلام

    من نمی دونم مادرتون مشکلش چیه و خب نمیدونم چی بگم فقط خواستم بگم که برای برادر من هم، چنین مشکلی پیش اومده بود.

    مدتی بود خانمی مزاحم برادرم می شدن و باهاشون تماس میگرفتن که مادرم از حرفای برادرم پشت گوشی چیزهایی شنیده بودن و چیزهایی برداشت کرده بودن. همزمان عکس های

    پروفایل برادرم تو کانال های اجتماعی به سمت عاشقانه و دلم برات تنگ شده و ... تغییر کرده بود که به هر حال توسط دوستان و اعضای فامیل رویت میشه و به شوخی به گوش مادرم

    چیزهایی میرسه و این طوری میشه که کل خانواده به برادرم شک میکنیم و بقیه ماجرا که در انتها به دعوای برادرم و اعتراض شدیدش ختم میشه.

    به هر حال اقای sia عزیز تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.

    به هر حال یا ریشه رو تو شبکه های اجتماعی دنبال کنید یا حرف های همسایه ها و یا اینکه ببینید کجا چه سوتی ای دادید.

    البته اینجا که مادرتون تشریف ندارن، راستش رو بگید طرف کیه؟ ما بهشون نمی گیم
    من زياد اهل شبكه هاي اجتماعي نيستم و عكس پروفايل كه مربوط به كار هست لوگو دفترم هست و خط ديگه هم ندارم...
    اين همسايه ها ما اصلا منو رويت نميكنن كه بخان نظر بدن چون بي وقت ميرم و ميام و محله مون محله ارواح هست و معمولا خلوته ضمنا پدر من آدم سرشناسي هست و معمولا همه به ما احترام ميزارن البته احترام متقابل .

    نكنه شما ستون 5 مادرم هستيد
    هيچ جا هيچ خبري نيست نه با كسي ارتباط دارم نه تا امروز به كسي حرفي زدم نه .... من فازم چيز ديگس .
    فاز من كار هست به خودم قول دادم انقدر كار كنم و پول دربيارم كه بتونم ي خيريه شخصي داشته باشم و مدرسه بسازم...به آدم هاي بي بضاعت كمك كنم و....

    دوستان عزيز منتظر نظراتتون هستم چون چيزي برام با اهميت تر از رضايت مادرم نيست.لطفا كمكم كنيد چون تو دنياي واقعي كسي رو ندارم كه بتونم از مسايل خانوادگي ازش مشورت بگيرم

  10. 3 کاربر از پست مفید sia518 تشکرکرده اند .

    miss seven (چهارشنبه 08 شهریور 96), نیلوفر:-) (یکشنبه 12 شهریور 96), زندگی خوب (چهارشنبه 08 شهریور 96)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 بهمن 99 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1395-7-16
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    5,065
    سطح
    45
    Points: 5,065, Level: 45
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 47 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    به مادرتون بگین که ی دختر خوب بهتون معرفی کنه....اینطور هم مادرتون مطمئن میشن که شما دوست دختر ندارین و هم خودتون میتونین با دقت اون کیس ها رو مورد توجه قرار بدین....

    نگرانیتون رو در مورد دادگاه خانواده درک میکنم،چون خودم هر روز شاهد این پرونده ها هستم.ولی دلیل نمیشه که همه بد باشن.

    امیدورام بهترین انتخاب رو داشته باشین...🌷🌷

  12. کاربر روبرو از پست مفید گلنوش71 تشکرکرده است .

    sia518 (چهارشنبه 08 شهریور 96)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 دی 98 [ 01:15]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    194
    امتیاز
    6,016
    سطح
    50
    Points: 6,016, Level: 50
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    369

    تشکرشده 353 در 152 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام مجدد.

    پس ترفند مادرتونه که شما رو دوباره به سمت ازدواج بکشونه. برای من دختر که سر به زیرم آهسته میرم میام خواهرم تله های این طوری میچینه که به ازدواج فکر کنم چه برسه به برادر

    بیچاره ام!!! خانواده ی شما رو نمی دونم ولی این مدل رفتار نادرست که فقط آدم رو عصبی میکنه کار درستی نیست و باید برخورد بشه. حتما با مادرتون با احترام برخورد کنید ولی برخورد

    کنید. حالا خاله ای خان باجی ای چیزی یادش داده به خیال خودشون شما رو دوباره به سمت ازدواج بکشونن. ولتون نمیکنن تا جواب نگیرن و مطمئن باشید بدتر هم میشن واقعیتش تو خونه

    ی ما تحریم غذا هم داریم در واقع میگن چون بهتون خوش میگذره نمیخواید مسئولیت ازدواج رو بپذیرید!!! برای همین سخت گیری میکنن به ما بچه ها. اصلا فکر نمیکردم تو خانواده های دیگه

    هم چنین کارهایی برای ترویج ازدواج جوانان انجام بدن!!!! خوبه که من هم تو این تالار همدرد پیدا کردم

    لبته اگه خانواده ی سرشناسی باشید نمیدونم شاید باز هم کسی چیزی گفته. ممکنه پشت سرتون حرف ها باشه. نگید نه. شاید هم کسی دختری داره که دلش بخواد شما دامادش

    بشی.

    سنتون با من زیاد فرقی نداره.من هم یک زمانی دوست داشتم یه خیریه داشته باشم. عملا مدتی رو به جایی که معلولین رو نگهداری میکردن رفتم ولی خب اینکه کار کنی و پولدار شی و به

    معولین خدمت کنی خیلی هدف خوبی برام نبود. ترجیحا خودم عاقلانه و بالغانه رفتار کنم و اونقدر خوب زندگی کنم که خانواده ام بگن این دختر افتخار ماست برام کافیه. البته من مثل شما

    پول ندارم

    من یک چیزی رو در مورد خودم فهمیدم. هر وقت تز میدم که میخوام به دیگری کمک کنم یا برای نمایشه یا برای نیازه.... نگید با من فرق دارید و فکراتون متفاوته شما هم جوونید. تو این سن

    بخوای هدفت رو این جور چیزها بذاری این دو تا معنی رو میده. یک تحقیق روانشناسی مشهور هم هست. در ضمن من تو تالار متوجه شدم که یک ناجی- قربانی خود شیفته هستم.

    اونقدری که تعجب کردم که چنین شخصیتی دارم کم مونده بود از تعجب بمیرم!!!! یعنی علل کمک من به دیگران مشکلات شخصیتی بود که داشتم!!! آخه کمک به دیگران یک نوع برطرف

    کردن عطش و نیاز شخصی هست ولی این که این نیاز و عطش از کجا سرچشمه بگیره خیلی مهمه. از یک نوع بلوغ و رشد روانی برتر یا یک نوع اضمحلال و کمبود روانی.

    این ها رو میگم که گمراهتون کنم برید مطالعه کنید و به خودتون برسید و رو کمک به خودتون برنامه ریزی کنید توهم نزنید چون دلم میخواد خیریه بزنم آدم خوبی ام!!! و خوشحال باشید نه

    داداچ!!! اشتباه میزنی

    من نمیدونم اهل کتابید یا نه و نمیدونم تا چه حد اهل این تالارید ولی خواهش میکنم زیاد دنبال ریشه یابی رو اعصاب مد شده در تالار نباشید.

    تمام سعی خودتون رو بکنید که به خودتون جایزه بدید و بدونید قانون احتمال میگه اگه دختری بده حتما یه دختری هم خوبه

    آرزوی شادکامی.

  14. 3 کاربر از پست مفید زندگی خوب تشکرکرده اند .

    sia518 (پنجشنبه 09 شهریور 96), نیلوفر:-) (یکشنبه 12 شهریور 96), میس بیوتی (یکشنبه 19 آذر 96)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مرداد 01 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-9-10
    نوشته ها
    1,022
    امتیاز
    36,001
    سطح
    100
    Points: 36,001, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    5,272

    تشکرشده 2,945 در 958 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    257
    Array
    سلام

    من رفتم تاپیک قبلی شما رو خوندم کامل و از داستان زندگیتون تا حدی با خبر شدم .

    من در چندین موارد دیدم که زمانیکه یه ازدواجی میخواد صورت بگیره دل والدین از اون ازدواج باید راضی باشه و حس بدی نداشته باشند که پدر شما مخالف ازدواجتون بودند و تذکر هم داده بودند،،، البته درک میکنم تو اون سن و سال هر جوونی ممکنه احساساتی باشه بیش از حد ولی بزرگتر ها که منطقی به موضوع نگاه میکنند اوضاعش فرق میکنه ... ببخشید این رو میگم ولی مادر شما مثلا میخواستند در حق شما خوبی کنن به نظر خودشون و گفتن با اونی که دوست داری ازدواج کن تا بعدا نگی نزاشتید تا من با اون ازدواج کنم و اینا در حالیکه با قاطعیت بیشتری شاید اگر در اونزمان رفتار میکردند الآن اینطور نبود.

    با پدر و مادرتون رفتار مناسبی داشته باشین اونها خیر و خوبی شما را میخواهند یه جور احساس میکنم مادرتون به دلیل ازدواج نا موفق قبلی عذاب وجدان دارند و چون تنها فرزند هستین نمیخواهند زندگیتون به این طریق بگذره.... شما الآن فکر میکنید که 26 ، 27 سال سن دارید و نمیخواهید دیگه ازدواج کنید یه زمانی میبینید سنتون 40 شد و دوست داشتید که یه همدم ،،، فرزند ،،، داشته باشد .... این نیاز ها بوجود میان .

    به نظرم یه جورایی هنوز به همسر سابقتون علاقه مندید و نیازمند زمان برای فراموشی اون...

    یکبار شما انتخاب کردید ،، این بار بسپرید به خانواده تون ،،، پدر و مادرتون قطعا خوبی شما را میخواهند.

    به نظرم بهترین تصمیم فعلا این هست که به مادرتون اگر باهاشون راحت تر هستین بگید یه مدت زمان میخوام و شما در این مدت یه دختر خوب برای من زیر نظر بگیر ( اینجوری یه مرهمی هم روی درد سابق میشه ) ،،، شما حق انتخاب دارید نهایت اگر دختر خانم را نپسندیدی ازدواج نخواهید کرد .

    در ضمن کاری هم به ازدواج همسر سابقتون نداشته باشین دیگه به شما مربوط نیست شاید هیچ وقت نخواست ازدواج کنه. شما که نمیتونید به خاطر اون به فکر خودتون نباشید.

    فعلا

  16. 2 کاربر از پست مفید miss seven تشکرکرده اند .

    sia518 (پنجشنبه 09 شهریور 96), نیلوفر:-) (یکشنبه 12 شهریور 96)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1395-9-10
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    5,275
    سطح
    46
    Points: 5,275, Level: 46
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    361

    تشکرشده 311 در 123 پست

    Rep Power
    41
    Array
    با سلام مجدد خدمت دوستان عزيز
    نقل قول نوشته اصلی توسط گلنوش71 نمایش پست ها
    سلام

    نگرانیتون رو در مورد دادگاه خانواده درک میکنم،چون خودم هر روز شاهد این پرونده ها هستم.ولی دلیل نمیشه که همه بد باشن.

    ������������
    بلاخره يكي پيدا شد حرفم تاييد كنه . شما كه با دادگاه و... سروكار داريد ميشه يه تاپيك بزنيد و دلايل طلاق خانواده ها را ذكر كنيد. ممنون ميشم
    اگه هم علاقه اي به ايجاد تاپيك نداريد همينجا اگه براتون زحمتي نيست به مواردي اشاره كنيد چون ميخام زندگي بعديم خيلي حساب شده باشه.و بد نيست از تجربيات شما استفاده كنم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط زندگی خوب نمایش پست ها
    سلام مجدد.

    خانواده ی شما رو نمی دونم ولی این مدل رفتار نادرست که فقط آدم رو عصبی میکنه کار درستی نیست و باید برخورد بشه. حتما با مادرتون با احترام برخورد کنید ولی برخورد کنید.
    شاید باز هم کسی چیزی گفته. ممکنه پشت سرتون حرف ها باشه. نگید نه. شاید هم کسی دختری داره که دلش بخواد شما دامادش بشي.
    من یک چیزی رو در مورد خودم فهمیدم. هر وقت تز میدم که میخوام به دیگری کمک کنم یا برای نمایشه یا برای نیازه.... نگید با من فرق دارید و فکراتون متفاوته شما هم جوونید.

    آرزوی شادکامی.
    ممنونم از نظرات سازندتون .
    من هميشه به همه احترام ميزارم و تا الان جزء موارد كاري يادم نمياد با كسي برخورد داشته باشم. من نميتونم با خانواده برخورد داشته باشم پس اين مورد برخورد را فاكتور ميگيرم.
    فكر نميكنم كسي منو براي ....در نظر داشته باشه چون تا الان سيگنالي دريافت نكردم....البته موردي بودن كه به پدرم پيشنهاداتي داده بودن اما متاسفانه چون آدم هاي نو كيسه اي بودن....اين موضوع كلا به بوته فراموشي سپرده شد. بعيد ميدونم اطرافيان من بخاطر شان و منزلت پدرم به خودشون اجازه بدن حرفي پشت سر من بزنن.
    قضيه خيريه هم ماجرا داره اگه خواستيد براتون ميگم اما سربسته بگم من نذر كردم و تا امروز در حد تواناييم بهش عمل كردم.

  18. 3 کاربر از پست مفید sia518 تشکرکرده اند .

    miss seven (جمعه 10 شهریور 96), نیلوفر:-) (یکشنبه 12 شهریور 96), زندگی خوب (پنجشنبه 09 شهریور 96)

  19. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1395-9-10
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    5,275
    سطح
    46
    Points: 5,275, Level: 46
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    361

    تشکرشده 311 در 123 پست

    Rep Power
    41
    Array
    سلام خانم seven
    نقل قول نوشته اصلی توسط « 7 » نمایش پست ها
    سلام

    من رفتم تاپیک قبلی شما رو خوندم کامل و از داستان زندگیتون تا حدی با خبر شدم .

    من در چندین موارد دیدم که زمانیکه یه ازدواجی میخواد صورت بگیره دل والدین از اون ازدواج باید راضی باشه و حس بدی نداشته باشند که پدر شما مخالف ازدواجتون بودند و تذکر هم داده بودند،،، البته درک میکنم تو اون سن و سال هر جوونی ممکنه احساساتی باشه بیش از حد ولی بزرگتر ها که منطقی به موضوع نگاه میکنند اوضاعش فرق میکنه ... ببخشید این رو میگم ولی مادر شما مثلا میخواستند در حق شما خوبی کنن به نظر خودشون و گفتن با اونی که دوست داری ازدواج کن تا بعدا نگی نزاشتید تا من با اون ازدواج کنم و اینا در حالیکه با قاطعیت بیشتری شاید اگر در اونزمان رفتار میکردند الآن اینطور نبود.

    با پدر و مادرتون رفتار مناسبی داشته باشین اونها خیر و خوبی شما را میخواهند یه جور احساس میکنم مادرتون به دلیل ازدواج نا موفق قبلی عذاب وجدان دارند و چون تنها فرزند هستین نمیخواهند زندگیتون به این طریق بگذره.... شما الآن فکر میکنید که 26 ، 27 سال سن دارید و نمیخواهید دیگه ازدواج کنید یه زمانی میبینید سنتون 40 شد و دوست داشتید که یه همدم ،،، فرزند ،،، داشته باشد .... این نیاز ها بوجود میان .

    به نظرم یه جورایی هنوز به همسر سابقتون علاقه مندید و نیازمند زمان برای فراموشی اون...

    یکبار شما انتخاب کردید ،، این بار بسپرید به خانواده تون ،،، پدر و مادرتون قطعا خوبی شما را میخواهند.

    به نظرم بهترین تصمیم فعلا این هست که به مادرتون اگر باهاشون راحت تر هستین بگید یه مدت زمان میخوام و شما در این مدت یه دختر خوب برای من زیر نظر بگیر ( اینجوری یه مرهمی هم روی درد سابق میشه ) ،،، شما حق انتخاب دارید نهایت اگر دختر خانم را نپسندیدی ازدواج نخواهید کرد .

    در ضمن کاری هم به ازدواج همسر سابقتون نداشته باشین دیگه به شما مربوط نیست شاید هیچ وقت نخواست ازدواج کنه. شما که نمیتونید به خاطر اون به فکر خودتون نباشید.

    فعلا
    صحبت ها شما درسته ممنونم بابت راهنمايي هاي ارزشمندتون
    من به خانم سابقم هيچ حس و علاقه اي ندارم و به كلي فراموششون كردم .
    خانم سابق من يكم زيادي احساساتي تشريف داشتن ممكنه بعد ازدواج من سروكلشون پيدا بشه و زندگي منو متلاشي كنه البته الان هر از چند گاهي .....
    آقاي ي دوست و ساير عزيزان اگه اين تاپيك خونديد شما هم به من راه كار بديد كه چگونه اعتماد مادرم جلب كنم . ممنون ميشم

  20. 2 کاربر از پست مفید sia518 تشکرکرده اند .

    miss seven (جمعه 10 شهریور 96), نیلوفر:-) (یکشنبه 12 شهریور 96)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بی اعتمادی به شوهر
    توسط sayeh_m در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آبان 91, 11:47
  2. چه طور دوباره اعتماد کنم؟
    توسط a.a در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 آبان 91, 14:43
  3. چگونه به همسرتان اعتماد کنید
    توسط eghlima در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 31 تیر 91, 13:58
  4. بي اعتمادي و بدبيني نسبت به ديگران (شناخت، اعتماد)
    توسط parse در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مهر 89, 19:16

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.