به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1396-5-07
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    46
    سطح
    1
    Points: 46, Level: 1
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 22.0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    لطفا در مورد رابطم با دختر نوجوون برادر شوهرم منو راهنمایی کنید

    مشکل من از اونجا شروع میشه که متاسفانه برادر شوهرم سال گذشته همسرشو از دست داد و بماند که در پی از دست دادن همسرش چقدر هم خودش وهم بچه هاش دچار مشکلات روحی و اقتصادی و.... شدند .در طول سال گذشته من و همسرم تا جایی که ممکن بوده از ایشون و بچه ها حمایت کردیم ومن هم چون دختر ایشون 14 سالش بود وتو سن نوجوونی بود بهش توجه زیادی نشون میدادم .براش هدیه می خریدم , باهاش حرف میزدم با من درد دل می کرد و....یه جور رابطه مادر فرزندی والبته دلیل گرایش سوگند به طرف من , رابطه خوب و حسنه بین من و مادرش بود و همیشه هم اینو عنوان می کنه که تو برای مادر من دوست خوبی بودی و من به تو علاقه دارمو از این حرفها ..3ماه پیش پدر سوگند ازدواج کرد, اوایل همه چی خوب بود ,اما تازگی ها سوگند پیش من اظهار ناراحتی می کنه که مادر جدیدش تعادل روحی نداره ,همش دعوا راه میندازه تو خلوت بهشون فحش میده وقتی پدرشون نیست باهاشون بد رفتاری میکنه ودر کل در خلوت از پری قصه ها تبدیل میشه به جادوگر بد جنس.

    سوگند تو جمع های خانوادگی همیشه پیش من میشینه و با من حرف می زنه ینی درد دل می کنه و خدا شاهده که در تمام مدت من اونو دعوت به صبر می کنم و می گم زمان بده همه چی درست میشه, مادر جدیدت چون بچه نداشته تجربه رفتار با بچه ها رو نداره زمان بگذره درست میشه ....چند روز پیش بعد از یه مهمونی خانوادگی سوگند اومد پیش من و گفت :زن عمو تو دردلای منو به مادر جدیدم گفتی؟مادرمیگه تو هرچی به زن عموت میگی اون پیش منو بقیه می گه زن عموت خبر چینه
    سوگند می گفت :بعد از اون مهمونی مادرم روزگار منو سیاه کرده چرا از من پیش زن عموت بد گویی کردی راستش من شوکه شدم وبه سوگند گفتم :من به مادرت چیزی نگفتم مطمئن باش وراستش نتونستم دلیل رفتار مادرشو براش تحلیل کنم دلیلش برای خودم روشنه اما توضیحش برای یه دختر تو شرایط سوگند نمی دونم کار درستی هست یانه؟حالا سوالم اینه آیا ارتباط من با سوگند اصلا صحیح هست؟ان شا لله بقیه دغدغه هامو بعد ازگرفتن جواب این سوال مطرح می کنم با تشکر از دوستانی که پست منو می خونن و راهنمایی می کنن


    ویرایش توسط مهرین : یکشنبه 08 مرداد 96 در ساعت 17:53

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام مهرین گرامی،

    از سبک نوشتار شما پیداست که شخص فهیمی هستید و می دونید نباید به هیچ شکل وارد حریم خصوصی و روابط بین اعضاء خونواده برادر همسرتون بشید.

    مهمترین مسئله اینه. و با توجه به حساس شدن جاریتون بهتره بیش از پیش این موضوع رو رعایت کنید.

    بعنوان یک دوست، دختر برادر شوهرتون رو چه مستقیم و چه ضمنی به این سمت سوق بدید که مسائل خونوادش رو جایی عنوان نکنه، حتی پیش شما. بهش یاد بدید که وسیع و تودار بشه. سعی کنه مسائل و مشکلاتش رو با خود اون فرد حل کنه. و در صورت نیاز از مشاور کمک بگیره.

    مثلا بهش بگید وقتی از مسئله ای ناراحتی، به جای گفتنش به من، می تونی بهم بگی که ناراحتی و ازم بخوای کاری که خوشحالت می کنه رو برات انجام بدم.

    از طرفی سعی کنید توی جمع های خونوادگی بیشتر به جاریتون توجه کنید و با ایشون باشید که حساسیت بوجود اومده برطرف بشه. البته می دونید که در ارتباط با ایشون نباید به هیچ وجه افراط کنید. کلا جاری شما طبیعتا در زندگیش مسائل بیشتری نسبت به حالت عادی رو تجربه می کنه، و بهتره شما با هوشمندی خودتون رو از درگیر شدن در مسائلش حفظ کنید. و در عین حالی که دوست برادرزاده همسرتون باقی می مونید، الگوی فهیمی هم براش باشید. که حتما هستید.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : سه شنبه 10 مرداد 96 در ساعت 16:02

  3. 2 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (سه شنبه 10 مرداد 96), نیکیا (سه شنبه 10 مرداد 96)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1396-5-07
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    46
    سطح
    1
    Points: 46, Level: 1
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 22.0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    میشل عزیز سلام
    خیلی از اینکه به مشکل من توجه نشون دادید ممنونم
    یاداوری این نکته برام خوب بود که از سوگند بخوام که تو دار تر باشه و مسائلشو باز گو نکنه چون حقیقتا برای من هم سخت هست که شنوده مشکلاتش باشم و کاری از دستم بر نیاد .
    در مورد جاری هم با صداقت کامل میگم که تا اونجایی که تونستم بهش توجه نشون دادم اما خوب اینکه که سعی کرده وجهه ی من رو پیش بچه ها خراب کنه برام خیلی سنگینه
    سر یه مسئله که قبلا سوگند و مادرش پیش من مطرح کردند به سوگند و مادرش پیشنهاد دادم بهتره که با مشاور صحبت کنن
    به نظرتون من یا هسرم سوگندو پیش مشاور ببریم البته با اطلاع پدرش اشکالی داره ؟
    نمی دونم شاید من زیادی احساساتی هستم یه جورایی حس رها کردن سوگند با دغدغه هاش بهم وجدان درد میده همش حس اینو دارم که مدیون مادر خدا بیامرزش نشم
    بعد هم به نظرتون بهتر نیست سوگند مشکلاتشو با پدرش در میون بزاره ؟چون من ازش خواستم به پدرش چیزی نگه ترسیدم زندگی نو پاشون یه وقت از هم بپاشه
    بازم ممنونم از راهنماییتون این مسئله شاید به نظر پیش پا افتاده بیاد اما واقعا برای من مهمه و فکرمو مشغول کرده وقتی سوگند پیشم عنوان میکنه ترجیح میده تنها زندگی کنه یا مسائل این چنینی ترس برم میداره که نکنه این مشکلات پیش پا افتاده در روابط مادر فرزندی آیندشو به خطر بندازه
    باز هم ممنون از محبتتون

  5. کاربر روبرو از پست مفید مهرین تشکرکرده است .

    میشل (سه شنبه 10 مرداد 96)

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    مهرین جان مشکل شما از نظر من پیش پا افتاده نیست. و می تونه زمینه ساز مسائل بزرگی در زندگی خونوادگی شما باشه.

    و خوشحالم که از الان اهمیت این مسئله رو تشخیص دادید.

    نقل قول نوشته اصلی توسط مهرین نمایش پست ها
    یاداوری این نکته برام خوب بود که از سوگند بخوام که تو دار تر باشه و مسائلشو باز گو نکنه چون حقیقتا برای من هم سخت هست که شنوده مشکلاتش باشم و کاری از دستم بر نیاد .
    سخت تر از اون اینه که رفتار درست رو در این مورد داشته باشید. و قدم اول اینه که رفتار درست رو تشخیص بدید، که این هم واقعا کار ساده ای نیست. من خودم اگه در چنین شرایطی بودم، خیلی باید عقلم رو جمع می کردم و به احساساتم مسلط می شدم تا بفهمم کار درست چیه.


    نقل قول نوشته اصلی توسط مهرین نمایش پست ها
    در مورد جاری هم با صداقت کامل میگم که تا اونجایی که تونستم بهش توجه نشون دادم اما خوب اینکه که سعی کرده وجهه ی من رو پیش بچه ها خراب کنه برام خیلی سنگینه
    حستون رو درک می کنم. و فکر می کنم شما هم نگرانی های جاریتون رو درک کرده باشید.

    نقل قول نوشته اصلی توسط مهرین نمایش پست ها
    سر یه مسئله که قبلا سوگند و مادرش پیش من مطرح کردند به سوگند و مادرش پیشنهاد دادم بهتره که با مشاور صحبت کنن
    به نظرتون من یا هسرم سوگندو پیش مشاور ببریم البته با اطلاع پدرش اشکالی داره ؟
    از نظر من اینکار دخالت مستقیم شما در زندگی شخصی اونهاست. سوگند خودش پدر و مادر داره و اونها هستند که تصمیم می گیرن چیکار کنن. شما یک زن عمو هستید. این رو هیچوقت فراموش نکنید.

    نقل قول نوشته اصلی توسط مهرین نمایش پست ها
    نمی دونم شاید من زیادی احساساتی هستم یه جورایی حس رها کردن سوگند با دغدغه هاش بهم وجدان درد میده همش حس اینو دارم که مدیون مادر خدا بیامرزش نشم
    اگه حضور شما و عدم تشخیص رویکرد درست (که خیلی هم در این شرایط ظریفه) و عدم توانایی مدیریت احساساتتون، یا هر نوع دخالت کوچکی باعث ایجاد حس منفی ای در مادر جدید سوگند بشه (مثلا احساس قدرت و نفر اول بودنش رو خدشه دار کنه یا ...)، به احتمال زیاد اون حس روی کل خونوادشون اثر منفی می گذاره، و شما به همشون و خودتون مدیون خواهید شد.

    نقل قول نوشته اصلی توسط مهرین نمایش پست ها
    بعد هم به نظرتون بهتر نیست سوگند مشکلاتشو با پدرش در میون بزاره ؟چون من ازش خواستم به پدرش چیزی نگه ترسیدم زندگی نو پاشون یه وقت از هم بپاشه
    این خب یه دخالت بوده. بگذارید همه چی روال طبیعیش رو طی کنه. جاری شما الان در فاز برآورد مختصات و مشخصه های زندگیشه. اگه کسی روی اون مشخصات اثری بگذاره، اون به اشتباه میفته. مثلا اگه سوگند با پدرش راحت صحبت کنه، یا سخت، یا گزیده یا بی پروا، اینها همه در جهت گیری های اون خانم موثره.

    نمی شه گفت بصورت کلی حرف زدن سوگند با پدرش درسته یا نه. یا گفتن چه حرفهایی درسته. اینها هرکدوم یک سری اثرات دارن (که می تونه مثبت یا منفی باشه) و خیلی بستگی به ویژگی های شخصیتی و روانی اون آدم ها داره (پدرش، خودش، مادر جدیدش). این چیزیه که احتمالا خودش سوگند با آزمون و خطا می فهمه.

    در مجموع از اونجائیکه جاریتون یه آدمیه مثل همه ی ما، اگه حس کنه روی زندگیش تسلط نداره، احتمالا دچار منفی بافی می شه و از هر اقدامی یه چیز منفی ای در میاره (یا حداقل من احتمالا اینطور می شدم). حالا چه اون اقدام صحبت کردن سوگند باشه، چه صحبت نکردنش.

    نقل قول نوشته اصلی توسط مهرین نمایش پست ها
    وقتی سوگند پیشم عنوان میکنه ترجیح میده تنها زندگی کنه یا مسائل این چنینی ترس برم میداره که نکنه این مشکلات پیش پا افتاده در روابط مادر فرزندی آیندشو به خطر بندازه
    چرا شما باید از چنین چیزی اینقدر بترسید؟ یعنی مادر و فرزندهای اطراف شما تا این حد روابط سالمی دارن؟ بچه های شما هیچ مسئله ای با شما پیدا نخواهند کرد؟

    سوگند و مادرش هم مثل همه.

    این چرا باید برای شما اینقدر ترسناک باشه؟

    البته حستون رو درک می کنم. خودم یه جفت حیوون خونگی دارم، وقتی جای آلوده ای قرار گرفته بودند، با تمام وجودم دعا کردم که خدا سلامتی من رو به اونها بده و هر درد و غمی ممکنه به اونها برسه رو به من بده.

    اما بعدش دیدم خدا اگه قصد داشت غم و رنجی به اینها نرسه، زورش می رسید زیست گاه هاشون رو امن و بی خطر کنه. وقتی این کارو نکرده و در همین لحظه شاهد درد کشیدن و گرسنگی و تشنگی و بی پناهی امثال اینهاست، پس چرا باید این دوتا رو مستثنا کنه. اون از خلقت اینها و طراحی نحوه زندگیشون اهداف دیگه ای داشته. پس به جای دعا کردن بی فایده باید خودم دست به کار بشم. و سهم خودم رو درست در زندگیشون ایفا کنم و با بقیه ش کاری نداشته باشم.

    داستان شما و سوگند هم همینه (با این تفاوت که مسئولیت سوگند با شما نیست). خدا کی خواسته ما زندگی بی دردسری داشته باشیم (مثلا روابط بیست و عالی ای داشته باشیم)؟ واقعیت زندگی ما اینه که قبل از اینکه خودمون رو بشناسیم، پر شدیم از گره. و تازه اون وقته که خدا می گه: اوکی، حالا شرایطش فراهم شد ببینم با گره هات چیکار می کنی.

    یکی از هدایت هایی که خدا برای انسان قرار می ده، حضور آدم های متین و موقر و پخته در اطرافمونه. که درست و غلط رو خوب تشخیص می دن. چنین الگو هایی لازم نیست کار خاصی برای بچه ها انجام بدن، همین که وجود داشته باشن، اثر خودشون رو روی ذهن و روان اونها دارن.

    کلا هرچی گفتم نظرات شخصی بود، و حقیقتا اینطور حس می کنم که شما با تجربه تر و پخته تر از من هستید و اگه من در شرایط مشابه بودم، جا داشت که از شما راهنمایی بگیرم.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : چهارشنبه 11 مرداد 96 در ساعت 11:09

  7. کاربر روبرو از پست مفید میشل تشکرکرده است .

    نیکیا (چهارشنبه 11 مرداد 96)

  8. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    در مورد مشاور، به نظرم بهتره، اگر هم قراره مطرح بشه، برادرشوهرتون و همسرش و دخترش با هم برن مشاور.
    اونها اعضای یک خانواده هستن و باید نحوه ی تعامل با هم را یاد بگیرن و مشکلاتشون را با کمک مشاور در کنار هم حل کنند.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  9. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    miss seven (چهارشنبه 11 مرداد 96), نیکیا (چهارشنبه 11 مرداد 96)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1396-5-07
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    46
    سطح
    1
    Points: 46, Level: 1
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 22.0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    مهرین جان مشکل شما از نظر من پیش پا افتاده نیست. و می تونه زمینه ساز مسائل بزرگی در زندگی خونوادگی شما باشه.

    و خوشحالم که از الان اهمیت این مسئله رو تشخیص دادید.



    سخت تر از اون اینه که رفتار درست رو در این مورد داشته باشید. و قدم اول اینه که رفتار درست رو تشخیص بدید، که این هم واقعا کار ساده ای نیست. من خودم اگه در چنین شرایطی بودم، خیلی باید عقلم رو جمع می کردم و به احساساتم مسلط می شدم تا بفهمم کار درست چیه.




    حستون رو درک می کنم. و فکر می کنم شما هم نگرانی های جاریتون رو درک کرده باشید.



    از نظر من اینکار دخالت مستقیم شما در زندگی شخصی اونهاست. سوگند خودش پدر و مادر داره و اونها هستند که تصمیم می گیرن چیکار کنن. شما یک زن عمو هستید. این رو هیچوقت فراموش نکنید.



    اگه حضور شما و عدم تشخیص رویکرد درست (که خیلی هم در این شرایط ظریفه) و عدم توانایی مدیریت احساساتتون، یا هر نوع دخالت کوچکی باعث ایجاد حس منفی ای در مادر جدید سوگند بشه (مثلا احساس قدرت و نفر اول بودنش رو خدشه دار کنه یا ...)، به احتمال زیاد اون حس روی کل خونوادشون اثر منفی می گذاره، و شما به همشون و خودتون مدیون خواهید شد.



    این خب یه دخالت بوده. بگذارید همه چی روال طبیعیش رو طی کنه. جاری شما الان در فاز برآورد مختصات و مشخصه های زندگیشه. اگه کسی روی اون مشخصات اثری بگذاره، اون به اشتباه میفته. مثلا اگه سوگند با پدرش راحت صحبت کنه، یا سخت، یا گزیده یا بی پروا، اینها همه در جهت گیری های اون خانم موثره.

    نمی شه گفت بصورت کلی حرف زدن سوگند با پدرش درسته یا نه. یا گفتن چه حرفهایی درسته. اینها هرکدوم یک سری اثرات دارن (که می تونه مثبت یا منفی باشه) و خیلی بستگی به ویژگی های شخصیتی و روانی اون آدم ها داره (پدرش، خودش، مادر جدیدش). این چیزیه که احتمالا خودش سوگند با آزمون و خطا می فهمه.

    در مجموع از اونجائیکه جاریتون یه آدمیه مثل همه ی ما، اگه حس کنه روی زندگیش تسلط نداره، احتمالا دچار منفی بافی می شه و از هر اقدامی یه چیز منفی ای در میاره (یا حداقل من احتمالا اینطور می شدم). حالا چه اون اقدام صحبت کردن سوگند باشه، چه صحبت نکردنش.



    چرا شما باید از چنین چیزی اینقدر بترسید؟ یعنی مادر و فرزندهای اطراف شما تا این حد روابط سالمی دارن؟ بچه های شما هیچ مسئله ای با شما پیدا نخواهند کرد؟

    سوگند و مادرش هم مثل همه.

    این چرا باید برای شما اینقدر ترسناک باشه؟

    البته حستون رو درک می کنم. خودم یه جفت حیوون خونگی دارم، وقتی جای آلوده ای قرار گرفته بودند، با تمام وجودم دعا کردم که خدا سلامتی من رو به اونها بده و هر درد و غمی ممکنه به اونها برسه رو به من بده.

    اما بعدش دیدم خدا اگه قصد داشت غم و رنجی به اینها نرسه، زورش می رسید زیست گاه هاشون رو امن و بی خطر کنه. وقتی این کارو نکرده و در همین لحظه شاهد درد کشیدن و گرسنگی و تشنگی و بی پناهی امثال اینهاست، پس چرا باید این دوتا رو مستثنا کنه. اون از خلقت اینها و طراحی نحوه زندگیشون اهداف دیگه ای داشته. پس به جای دعا کردن بی فایده باید خودم دست به کار بشم. و سهم خودم رو درست در زندگیشون ایفا کنم و با بقیه ش کاری نداشته باشم.

    داستان شما و سوگند هم همینه (با این تفاوت که مسئولیت سوگند با شما نیست). خدا کی خواسته ما زندگی بی دردسری داشته باشیم (مثلا روابط بیست و عالی ای داشته باشیم)؟ واقعیت زندگی ما اینه که قبل از اینکه خودمون رو بشناسیم، پر شدیم از گره. و تازه اون وقته که خدا می گه: اوکی، حالا شرایطش فراهم شد ببینم با گره هات چیکار می کنی.

    یکی از هدایت هایی که خدا برای انسان قرار می ده، حضور آدم های متین و موقر و پخته در اطرافمونه. که درست و غلط رو خوب تشخیص می دن. چنین الگو هایی لازم نیست کار خاصی برای بچه ها انجام بدن، همین که وجود داشته باشن، اثر خودشون رو روی ذهن و روان اونها دارن.

    کلا هرچی گفتم نظرات شخصی بود، و حقیقتا اینطور حس می کنم که شما با تجربه تر و پخته تر از من هستید و اگه من در شرایط مشابه بودم، جا داشت که از شما راهنمایی بگیرم.
    سلام میشل عزیز

    واقعا حرفاتون منطقی و البته تسلی دهندست , وقتی از ترس صحبت می کنم دلیلش اینه که سوگند اوایل فوت مادرش به تحریک عده ای از افراد فامیل مادریش خونه پدریش و ترک کرد و رفت پیش والدین مادرش متاسفانه خانواده مادرش شرایط مناسبی برای نگهداری از یه بچه نداشتن مشکل اعتیاد پدر بزرگش مشکلات اعصاب و روحی مادر بزرگش حالا باز کردن این قضیه زیاد مناسب نیست فقط همین بس که بگم بعد چند ماه دائیش به ما زنگ زد و گفت :اگه سوگند یه مدت دیگه اینجا بمونه باید مستقیم به بیمارستان روانی برده بشه .دست آخر هم برگشت خونه و یه مدت گذشت تا دوباره جاشو تو خانواده باز کنه .
    در مورد دخالت هم واقعا حق با شماست گهگاه اولین چیزی که به ذهن ادم میرسه به نظر درست ترین چیزه .اون لحظه هم واقعا حرفی که به ذهنم رسید این بود که بهش بگم با پدرش راجع به این قضیه صحبت نکنه حتما باید میزاشتم خودش تصمیم بگیره .
    در مورد جاری هم خودم این احساس دارم که حس می کنه بچه ها زیاد قبولش ندارن و حرف شما که تسلط نداره رو زندگی کاملا درسته البته من بهش حق میدم نگهداری و رفتار کردن با بچه دیگری خیلی سخته من خودم بچه دارم و به طبع درگیر مشکلات بچه ها هستم اما خوب تمام تلاشمو می کنم آرامش تو خونمون از دست نداره و یه جورایی کنترل آرامش تو خونه تو دستمه البته خوب همسرم هم ادم با حوصله ای هست .
    ولی خوب شرایط تو هر خونه ای یه جوره و به قول شما رفتارها هم با هم متفاوت هست .
    امروز تولد جاری بود و به خواست همسرم تولدشو با پیامک بهش تبریگ گفتم همسرم عقیده داشت
    که بهتره اونو در موقعیت شرمندگی قرار بدی تا خودش بفهمه ذهنیتی که از تو ذهنش ساخته و به بچه ها القا کرده اشتباه. نمی دونم وافعا کارم درست بود یا نه ان شالله که درست بوده
    ببخشید خیلی از این شاخه به اون شاخه پریدم
    باز هم ازتون ممنونم تمام سعیمو می کنم که بی طرف باشم دخالت نکنم نتیجه برخورد بعدیم با سوگند رو هم با هاتون به اشتراک میزارم و از راهنماییتون استفاده می کنم بازم ممنون

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    سلام

    در مورد مشاور، به نظرم بهتره، اگر هم قراره مطرح بشه، برادرشوهرتون و همسرش و دخترش با هم برن مشاور.
    اونها اعضای یک خانواده هستن و باید نحوه ی تعامل با هم را یاد بگیرن و مشکلاتشون را با کمک مشاور در کنار هم حل کنند.
    درسته شیدا جان من هم همین عقیده رو دارم و البته مطرح هم کردم اما ظاهرا فعلا اقدامی برای این قضیه نکردن

  11. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    تا می تونید روی روابط خودتون با جاری تون کار کنید.

    با رفتارهای خوبتون اعتماد جاری تون را به دست بیاورید جوری که اگر سوگند هم برای مساله ای به شما رجوع کرد شما را امین بداند نه رقیب.

    حضورتون را محدود کنید به همان جمع های هر از چند گاهی خانوادگی .

    سوگند باید یاد بگیره مشکلاتش را درون خانواده حل کند .


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. به عنوان يک نوجوون ديگه نمى دونم چيکار کنم؟
    توسط 66nastaran در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 94, 16:22
  2. برای جوونایی همسن خودم! نفرین بر حسادت .
    توسط cancersio در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 18 خرداد 91, 23:41
  3. برای جوونایی همسن خودم! نفرین بر حسادت .
    توسط cancersio در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 18 خرداد 91, 23:41
  4. مشکل یه جوون دم بخت
    توسط soyomax در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 11 مرداد 89, 23:49

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.