سلام دوستان
من با اين شوهر اخمو و كسلم چيكار كنم؟!!!!
من در دوران نامزدي به سر مي برم.البته هميشه با هم هستيم.نامزدم بيشتر اوقات تو فكره و اخمو هست.گاهي روحيه اش خوبه.اكثرا يا داره حساب كتاب مي كنه يا تو فكره.با اينكه هم سنيم ولي اصلا مثل جوونا نيست !!!
البته اينم بگم كه كارش خيلي سنگين و بزرگه.ولي خب آخه گناه من چيه.حوصلمو سر مي بره.اصلا موقع حرف زدن انگار دهنشو به زور باز مي كنه.البته گاهي خوبه ها.مي گه مي خنده ولي زود گذره.گاهي به اونايي كه با شوهرشون حرف ميزنن و مي خندن حسوديم مي شه.حرف هاي خنده دار هم كه مي زنم ممكنه فقط يه لبخند بزنه.اصلا سرحال نيست.واقعا گاهي حوصله شو ندارم.حتي حوصله محبت كردن بهش رو ندارم.
البته نامزدم در كل آدم خوبيه.ولي اين اخلاقش منو كلافه مي كنه طوري كه با اينكه عروسيمون نزديكه ولي گاهي اصلا دوست ندارم بريم خونه خودمون .
مثلا ديروز با مامانم بيرون بودم اتفاقي تو خيابون ديدمش ،من با ذوق گفتم سلام چطوري ... با يه حال گرفته بدون لبخند گفت سلام !
ميرم دفتر كار دارم....
اصلا كلا روحيه منو هم خراب مي كنه.تو كل بيرون فكرم مشغول بود كه يعني چي شده.از من ناراحته؟مشكلي پيش اومده ...هزار فكر كردم تا برگرديم خونه.
غروب با هم رفتيم يه دور كوچيك با ماشين بزنيم گفتم چيزي شده گفت نه.گفتم آخه ناراحتي گفت نه ...همينطوري.موضوع كاريه
در كل اصلا طوري نيست كه آدم باهاش حرف بزنه.من اصلا باهاش ديگه حرف خاصي نمي زنم.همين حرفهاي روزمره.بيشتر با دوستام و مامانم اينا حرف مي زنم.
گاهي حوصلش رو هم ندارم.
البته اينم بگم هميشه اينطور نيستا.ولي حالي به حاليه.مثلا از سر كار مياد تحويل ميگيره.يه ربع بعد تحويل نمي گيره !!!دوباره نيم ساعت بعد خوب مي شه.
اصلا فكر ميك نم همفكر هم نيستيم و گاهي هم پشيمون مي شم.دلم مي خواست با نامزدم دوست باشم و بهترين لحظه هاي زندگي رو با هم بگذرويم.ولي تا اينجا كه تو اين 4 ماه خوشگذراني خاصي نداشتيم يه زندگي روزمره مسخره.
صبح مي ره سر كار.من مي رم دفترش كه كاراشو انجام بدم.عصر مياد دفتر.با هم برميگرديم خونه ما.تو خونه ميشينيم .من با مامانم اينا حرف مي زنم اونم با ماشين حساب و دفتر كتاب.يا تلوزيون و يا صحبت با بابام
شب هم مي خوابيم.گاهي شبا رابطه اي هم هست.گاهي هم حتي يدونه بوسمم هم نمي كنه!!بدون اينكه بگه بيا بخوابيم ميره مي خوابه.يهو ميبينم بلند مي شه ميگه شب بخير من رفتم بخوابم.در حالي كه صد بار بهش گفتم من دوست دارم زن و شوهرها با هم به رخت خواب برن.اونم هميشه مي گه حالا كه خونه خودمون نيستيم.
البته اينم بگم كه خيلي ادعاي دوست داشتنش هم مي شه ها.مثلا اگه باهاش قهر كنم(كه كم پيش مياد)زود كم مياره و مياد منت كشي.يا اينكه خونه اي كه خريديم رو مي خواد به اسم من سند بزنه.
ترو خدا راهنمايي كنين كه چه برخوردي داشته باشم بهتره.وقتي تو اون حاله محلش نذارم؟؟چيكار كنم؟
رفتار درست چيه؟چطوري اونم تبديل به يه فرد سرحال كنم؟؟
البته اگه بقيه پست هاي منو هم خونده باشين بيشتر با زندگيم آشنا ميشين
علاقه مندی ها (Bookmarks)