سلام به همه دوستان
من خيلي وقته كه دارم عذاب ميكشم خيلي خوشحالم كه جايي هست بتونم حرفام و بزنم
الان ١ساله كه ازدواج كردم خونه ي خودمم ١سالم عقد بودم مشگل من جوري شده كه از زن بودن خودمم بدم مياد داستان از دوران عقد بود پوشش و رفتاراي خواهر شوهرم من خيلي حالم بد ميشد برادر شوهرم تو دوران عقد ما مجرد بود خواهر شوهرمم ازدواج كرده اما هميشه از شهر خودشون ميومد شهر ما اخه خونش شهر ديگست سر بچه دار نشدن با شوهرش مشگل داشت كه الان مشگلش جوريه كه ميخواد طلاق بگيره و اومده خونه باباشينا وسايلشم اورده كه يه مدت جدا باشن تا طلاق بگيرن.
از دوران عقد خيلي بد لباس بود حتي از حمام كه ميومد براش مهم نبود حوله و در ميوورد تا لباساشو بپوشه يا با برادر شوهرم شوخيايه زشت ميكردن مثل چسبيدن به هم و بغل كردناي خيلي چندش با شوهرمم اينطوري بود اما من كلي باهاش حرف زدم تا يكم بهتر شد گفتم به خاطر اعتقادات من يكم رعايت كن جلوي من بعضي از حرمت هار و حفظ كن تو دوران عقد خيلي سختي كشيدم خواهر شوهرم راحت به خودش اجازه ميده هر شوخي و بكنه و هر رفتاري ميخواد كنه رفتارايي كه واقعا چندشن من هروز عذاب ميكشيدم كه الان امشب تنهان و خواهرشم الان هركاري بخواد ميكنه جوري شده بودم كه هرشب خواب ميديدم و عذاب ميكشيدم مريض شده بودم تا اينكه عروسي كرديم حالا كه خواهر شوهرم اومده و موندگاره خيلي تو عذابم يه روز رفته بوديم خونه پدر شوهرم يه اتاق زير زمين دارن اونجارو كرده اتاقش رفتيم پيشش همه جمع بوديم جاريام و ما و برادراش يه دامن كوتاه تنش بود كه چهار زانو نشست جلو ما همه جاش مشخص بود من سرخ شدم عصبي بودم گفتم پاشو بريم عزيزم من يه موضوعي داره اذيتم ميكنه كه نيومد خونمون يا خونه باباشيناكه مياد يه تاپ دكولته ميپوشه كامل همه جاشو معلوم بود با دامن كوتاه و بد نشستن از برادراش همش ميخواد دستشو ببوسن و بغلش كنن و لوس كنه خودشو و هر حرف زشتي و بيان ميكنه راحت اون شب كه اومديم خونه من گفتم عزيزم به خاطر پوشش خواهرت من يكم اذيت ميشم كلي باهم دعوا كرديم بحث شد دادو بيداد و قهر هروقت ميريم خونشونو ميايم همينطوري ميشه من حالم بهم ميخوره له من ميگه تو املي تو حاليت نيست خواهرم با فرهنگه تو نديدي مشگل تو فقط هيچكس مشگلي نداره به توام ربط نداره الان باهام لج كرده گفت من هروز يا هروقت بخوام ميرم خونه مامانمينا تنها ١.٢ساعتم ميمونم توام حق نداري حرف بزني اصلا ميرم پيش خواهرم تو اتاقش ميخابم پيشش حق نداري حرف زيادي بزني .حالا شروع كرده ميره خونه باباشينا ميمونه بعد مياد خونه منم همش فكر و خيالاي چندش ميكنم حالم ميريزه بهم طوري كه از خونه ميزنم بيرون تا بتونم تحمل كنم به خدا من با تاپ پوشيدن نرمال مشگلي ندارم ولي ديگه تا اين حد نه از حدش گذشته
- - - Updated - - -
خيلي به هم ريخته ام كمكم كنين نميدونم چيكار كنم خيلي اذيتم ميكنه با كاراش ميدونم بي محلي بايد كنم كه چاره اي نيست اما نميدونين ياد كاراشون ديوونم ميكنه كه چه حركتايي ميكنه چه پوشش بدي داره ميخوابن بغل هم زير پتو ميرن حالمو بهم ميزنن به همسرم ميگم تو الان زن داري به خاطر زنت ازت ميخوام يه سري حرمت هارو حفظ كني اما هميشه به دعوا و جنگ و بحث ميكشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)