به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 41
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,019
    امتیاز
    7,536
    سطح
    57
    Points: 7,536, Level: 57
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    650

    تشکرشده 657 در 204 پست

    Rep Power
    117
    Array

    مرز بین منطق و احساس

    سلام به همگی
    امروز میخوام یه بحثی رو مطرح کنم شاید یکم مطالبش پراکنده باشه ولی می دونم موضوعاتی که میخوام مطرح کنم سوال خیلی های دیگه هم هست
    می خوام از خودم شروع کنم
    اگه دو تا کفه ی ترازو داشته باشیم و بخواهیم تو یکیش عقل و منطق و بزاریم تو اون یکی احساسات رو صادقانه بگم در مورد من کفه احساسات سنگین تره
    شاید خیلی از شما ها هم مثل من باشید و خیلی های دیگه هم برعکس
    همیشه شنیدیم که اونی که احساساتی برخورد میکنه آسیب پذیر تره یا تصمیماتی که بر پایه احساسات گرفته میشه درست نیست یا در مورد تصمیم گیرت احساسات رو بزار کنار و ....
    آیا واقعا همیشه منطق درست می گه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همیشه تصمیمات منطقی برای زندگیمون بهتره ؟؟؟؟؟؟؟؟ آیا همیشه احساسات ما رو آسیب پذیر میکنه و همیشه تصمیمات احساسی اشتباهن ؟؟؟ پس جایگاه احساسات تو ی رفتار و شخصیت ما کجاست ؟؟ اصلا کی باید به احساسات بها بدیم؟؟؟
    البته سوء تفاهم نشه من نمی خوام تصمیات منطقی رو زیر سوال ببرم فقط می خوام بدونم کی باید احساسی رفتار کنیم
    اگه هیچ وقت پی چرا اصلا این حس درمون هست
    جالبه خیلی از کسایی که دم از منطق و عقل میزنن خودشونم دارن احساسی برخورد میکنن؟؟
    صادقانه دوست داشتن و خالصانه عشق ورزیدن چه اشکالی داره ،چرا همه میگن نزار طرف مقابلت بفهمه چقدر دوست اش داری؟؟؟؟ چرا ؟؟؟
    چرا وقتی طرف مقابل میزان عشق شما رو نسبت به خودش میفهمه مغرور میشه ؟؟ چرا نباید کل احساسات رو بروزو بدی تا اون مغرور نشه ؟؟
    چرا تا یکم اظهار دلتنگی و دلشکستگی و ناراحتی میکنی بهت مگن وابسته ای؟؟ مرز بین وابستگی و دلبستگی چیه ؟؟
    مگه ادم دلبسته دلتنگی نداره ناراحتی نداره مگه دلش نمی شکنه ؟؟؟
    اصلا چرا باید جلوی احساسات پاکمون نسبت به یکی که دوست اش داریم و بگیریم ؟؟ چرا باید طرف مقابل از این احساسات پاک فراری باشه ؟؟
    تا حالا هزارتا مقاله و کتابو هزار تا مشاوره رفتم که همشون یه سری جملات رو که انگار بهشون دیکته شده تکرار میکنن خوب من خودم اونا رو همه رو حفظم
    خودتو سرگرم کن
    تمرکزت رو ببرو رو یه چیز دیگه
    ورزش کن
    برو کلاس یوگا
    برو کلاس های مثبت اندیشی
    تو جمع باش
    با خانوادت باش
    واسه کسایی که بهشون اعتماد داری دردل کن
    .
    .
    .
    ولی در نهایت وقتی تنها میشی و با خودت خلوت میکنی هیچ کدوم از این راه ها کمکت نمی کنن
    نمی گم بهتر نمی شی منکرش نیستم که خیلی بهت کمک میکنن ولی با هزارتا سوالی که تو ذهنت می آد چیکار میکنی این چرا ها؟؟؟؟؟
    این مطلب فقط در مورد خودم نبود من تا حدی با خودم کنار اومدم ولی می خواستم بگم بیایید یکم از کلیشه بودن در بیاییم
    من می خوام نظرتونو بدونم
    مرز بین این چیزهایی که گفتم چیه اصلا مرزی هست ؟؟؟
    نمی دونم تونستم منظورمو دست بیان کنم یا نه؟؟





  2. 8 کاربر از پست مفید bloom تشکرکرده اند .

    bloom (پنجشنبه 19 مرداد 91)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    به شخصه در این زمینه مورد نظرتون تجربه خاصی ندارم ، اما مشیم در زندگی همواره به این شکل بوده که:

    برای انتخاب هام ، رفتارها ، واکنشهای رفتاری و..... ابتدا با محک عقل ملاکهام رو اندازه گرفتم
    بعد مهر احساس اگه بهش خورده باشه ، به مرحله تصمیم رسیدم و
    در نهایت یه رکن مهم دیگه ، توکل بوده واینکه کارها رو به اون اراده مطلق سپردم.

    مثلا در ازدواج ، معیارهامو رو ثبت کرده بودم ، با عقل جلو می رفتم در این مرحله وارد فاز احساس نشدم . (لذا اصلا به تعبیری عاشق همسرم نشدم ، در موارد دیگه ای هم که مراحل خواستگاری رو طی می کردیم عاشق نشدم !!) - مرحله کمی
    اگه این مرحله نمره قبولی می گرفت با احساسم گفتگوئی داشتم ، بقول معروف اگه تو دل برو نبود ادامه نمی دادم ،
    -مرحله کیفی
    وبرا موردی که تو دل برو شد ، بقیهکار رو به خدا سپردم . - مرحله ارزشی

    این از دید یه مرد ه ، مردی که عاشق پیشه نیست ، بنابراین بطور خلاصه روشم عقلی (کمی) ، احساسی (کیفی) ، و توکل (ارزشی) بود
    .:
    72:

  4. 3 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (شنبه 25 اردیبهشت 89)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    بلوم جان من هم که تا تکون میخوام بخورم یا تا لب میخوام بجنبونم که چیزی بگم انگ احساساتی بودن میخورم. خواهشا دوستان به بنده هم فوری لینک چند تا مقاله حاوی همون حرفهای کلیشه ای غیر موثر را ارائه ندهند.
    اونقدر مقاله خوندم که همه مدارهام قاطی کرده و نمیدونم کدوم مربوط به کدوم بود! اما این را میدانم که من صادق! هر جا هم که خواستم برای رسیدن به اهداف متعالی تر و گذشتن از لذت های مقطعی! قدری نقش بازی کنم، اونقدر در نقش فرو رفتم و اونقدر زیر پوستی بازی کردم که دیگه نتونستم ازش بیورن بیام. مثلا اینکه اگر دلم میخواست به فرض همسرم را بکشم اما دوست خردمندی! یا روانشناسی میگفت با همسرت عاشقانه رفتار کن! بعد از چند ساعت الی حداکثر یکی دوروز واقعا باورم میشد که دوستش دارم. و بعد از آنجا که طرف مقابل بنده فوق العاده...بود، و گاهی سرش گیج میرفت و زیادی امر بهش مشتبه میشد و قربون خودش میرفت!،چنان ضربه ای به بنده وارد میکرد که حالا حالا نتونم کمرم را راست کنم اونوقت درست در همین احوال همان توصیه گران بنده را به احساسی بودن و محبت زیادی کردن و...محکوم میکردند.
    خواهشااگر جواب دوست عزیزمان بلوم را دادید اینرا هم مد نظر قرار دهید که آیا باید در برابر بی مسئولیتی های اطرافیانمان و رفتارهای زننده آنها عین میخ باشیم و هیچ عکس العملی نشان ندهیم و خیلی هم خوش و خرم باشیم تا اینکه به ما نگویند احساساتی و وابسته و بازنده و...
    اگر عصبانی شدن مال آدمهای احساساتی است، پس وقتی از یک دروغگوی نادون که فکر میکنه خیلی حرفه ایست روزی سیصد تا دروغ شنیده میشه آیا نباید کله این آدم را چسبوند به سقف؟!!!!!!!!!!!! حالا که من این مطلب را گفتم، نتیجه گیری کردید احساساتی ام؟
    مرز محبت کردن یک زن به مرد و بالعکس محبت نکردن ( شرعیش کردم قضیه رو: همسران) تا چه حدی باید باشه؟ اگر کسی ازدواج میکنه یعنی مسئولیت های طبیعی ازدواج را در قرن 21 و بر اساس هنجارهای جامعه پذیرفته! حال اگر من خاک بر سر به عنوان همسر مردی که بسیاری از وظایف خود را انجام نمیدهد و توجیهات احمقانه ای هم برای رفتار خود دارد، عصبانی میشوم و بدتر از آن هنگامی که همه سیاست ها و تاکتیک ها و تکنیک هایم در نطفه مغلوب میشوند خشمم را نثارش میکنم، میشوم آدمی که احساساتی است! اگر هم رفتارهایش را بپذیرم به خیال صبوری!، میشوم یک آدم درمانده و وابسته...
    همه تکنیک هایی را که یک آدم خودش را بزند به کوچه علی چپ و خوش باشد بلدم و خیلی هم الحمدالله خوشم. اما در قبال دیگران چه جنبه های خوب و عاشقانه چه خصمانه واقعا مرز احساسات کجاست؟
    با تشکر از بلوم عزیز خواستم پست بنده تاکیدی باشد بر موضوعی که بلوم عزیز مطرح کردند لذا قصدم از ارایه این مثالها شخصی کردن تاپیک بلوم نبود.

  6. 4 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    بی دل (چهارشنبه 22 اردیبهشت 89)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,583 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    سلام
    بلوم عزیز , از احساس گفتی!
    من از کسایی بودم که بسیار احساسی بودم . ومتاسفانه این مورد رو یه امتیاز می دونستم . می دونی که آدمهای احساسی, هر نوع طبعشون تند و تیز . هم محبت هاشون, هم عصبانیت هاشون ,هم خوشحالی هاشون و هم غم هاشون و............
    بعد که نسبت به این خصیصه حساس شدم . و معایبش رو دیدم . سعی کردم منطقی باشم .باصطلاح دید منطقی پیدا کردم .(واز این بابت هم تا مدتی خرسند بودم )
    اما بعداز یه مدتی متوجه شدم .ای بابا !گاهی همون احساس که کمکم می کرد بتونم احساس دیگری رو در ک کنم جاشو به منطق داده و در مورد اون فرد با منطق رفتار می کنم که خود همین موجب آسیب دیدن رابطه می شد .
    پس باید از هردو مقوله هم منطق هم احساس بهره گرفت . به قول تو دوست گرامی باید یه مرزی بین منطق واحساس قرا ر داد .

    پس تصمیمات مهم و اساسی(ازدواج - تحصیل- شغل-و.......) رو در زندگی با عقل و منطق می گیریم .(یعنی مثل بدنه و چهار چرخ وسیله ی نقلیه) و احساس( مانند نیروی متحرکه که اون چهار چرخ رو به حرکت در میاره ).
    پس چارچوب را با عقل و منطق استوار می کنیم و احساسات را مانند چاشنی به آن اضافه می کنیم .
    فقط چاشنی !
    اگر دقت نکنیم یا شور یا بی نمک یا تند و یا ترش می شود .

    آقای babyبسیار مثال عملی خوبی زدند .

    مثلا در ازدواج ، معیارهامو رو ثبت کرده بودم ، با عقل جلو می رفتم در این مرحله وارد فاز احساس نشدم . (لذا اصلا به تعبیری عاشق همسرم نشدم ، در موارد دیگه ای هم که مراحل خواستگاری رو طی می کردیم عاشق نشدم !!) - مرحله کمی
    اگه این مرحله نمره قبولی می گرفت با احساسم گفتگوئی داشتم ، بقول معروف اگه تو دل برو نبود ادامه نمی دادم ،
    -مرحله کیفی
    وبرا موردی که تو دل برو شد ، بقیهکار رو به خدا سپردم . - مرحله ارزشی

    این از دید یه مرد ه ، مردی که عاشق پیشه نیست ، بنابراین بطور خلاصه روشم عقلی (کمی) ، احساسی (کیفی) ، و توکل (ارزشی) بود.

  8. 3 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    setareh (پنجشنبه 23 اردیبهشت 89)

  9. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,019
    امتیاز
    7,536
    سطح
    57
    Points: 7,536, Level: 57
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    650

    تشکرشده 657 در 204 پست

    Rep Power
    117
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    ممنون از بی دل عزیز که تقریبا حرفای دله منو زد
    ستاره ی عزیز و بیبی گرامی
    تو جامعه ی ما چند درصد از ازدواج هه بر پایه منطق اند ؟؟؟؟
    بیشتر شون با روابط احساسی و عاطفی شروع میشن به جز ازدواج های سنتی
    البته تو خیلی هاشون منطق دخیل میشه و ازدواج موفقی هم میشه ولی اکثرشون استارت اولیه اش با احساس خورده میشه
    هرچقدر هم بخواهیم تو انتخاب منطقی باشیم فاکتورهای احساسی خودشونو بیشتر نشون میدن
    حالا رابطه شروع میشه و شما در این رابطه ی عاطفی عشق خالصانه اتو نثار کسی میکنی که تمام دنیاته و اگه یه رفتاری از طرف مقابلت ببینی که نا خوشایدن باشه یا اینکه با جدایی رو به رو بشی قائدتا ناراحت میشی اینجاست که بهت برچسب وابستگی میزنن
    ولی واقعا وابستگیه؟؟؟؟ خاطرات تو ذهن اومدن ؟؟ دلخور شدن ؟؟ ناراحت شدن؟؟ گریه کردن؟؟ نشانه ی وابستگیه ؟؟
    پس اونیه که دلبسته است اگه به بن بست برسه میگه اشکالی نداره شد دیگه من باید به زندگیم ادامه بدم و شاد باشم
    واقعا اینا تو حرف راحته آزاد کردن فکر و رها کردن خاطرات و ناراحت نبودن کار مشکلیه ؟؟
    با یه چیزی که که به احساست ربط داره نمی تونی با منطقت باهاش برخورد کنی چون منطقت حرف دلت رو نمی فهمه ساز خودشو میزنه و احساستم حرف منطقت رو اصلا قبول نمی کنه و اینجاست که گیج میشی نمی دونی چیکار باید بکنی






  10. 3 کاربر از پست مفید bloom تشکرکرده اند .

    bloom (پنجشنبه 23 اردیبهشت 89)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    ستاره و baby گرامی میخواهم مثالی بزنم که عینی و موردی بحث بشود و از کلی گویی پرهیز:
    فرض میکنیم همسر شما ( خدایی نکرده ) بیمار است ( از یک سرما خوردگی ساده تا موارد بدتر. عقل ، منطق، احساس، اخلاق، انسانیت و... میگوید که شما سریعا به سراغ ایشان بروید و علاوه بر ابراز محبت و همدلی، بلافاصله وسایل رساندن ایشان به دکتر یا بیمارستان را فراهم کنید و شما هم اینکار را میکنید و پس از مدتی همسرتان را به خانه برمیگردانید و در آنجا ضمن پرستاری قدری هم نازش را میکشید. حد اقل این است که همسر یک ناراحتی جزیی و ساده دارد و شما در منزل در حد لازم رسیدگی و همدلی میکنید. و قدری هم به خود میبالید که توانسته اید از همسرتان به خوبی مراقبت کنید.
    چند وقت بعد شما در گوشه خانه تک و تنها افتاده اید و از شدت درد و بیماری به زمین چنگ میزنید و توان اینکه تا دم در هم بروید ندارید. گوشی کنار دستتان را بر میدارید به همسر محترم زنگ میزنید که من دارم میمیرم خودتو برسون! اگر اون آدم تا شب نیامد و بعد از آمدن هم همدلی و کمک لازم را دریافت نکنید! اینجابر اساس عقل و منطق با این آدم چه برخوردی میکنید؟ اگر به یاد بیاورید که به دفعات نقش یک پرستار خوب را بازی کرده اید اما حالا باید ثابت کنید که بیماریتان راست راستکی است و ناز و عشوه نیست، این قیاس و توقع و نیاز به همدلی که دریافت نمیکنید و ناراحتی پس از آن احساساتی بودن است؟ آیا اگر دفعات بعد که همسر بیمار میشود شما نقش همان پرستار دلسوز را بازی کنید این اسمش خریت است یا احساساتی بودن یا منطقی بودن اگر شما هم خودتان را به بیخیالی بزنید و تلافی کنید چطور؟ میشوید یک زن یا مردی که حقتان خیانت همسر است؟ آیا کینه و چالش درست نمیشود؟ بخصوص اگر طرف مقابلتان یک مرد باشد!
    جایی که همسر خیانتهای متعدد میکند بارها در این تالار بنده شاهد بوده ام که به زنی یا مردی که از خیانتها و دروغگوییهای متعدد همسرش به ستوه آمده گفته میشودکه بماند و با رفتار منطقی همسر سرکشش را به زندگی دلگرم کند. و به همسری که اصلا علاقه ای به ادامه زندگی ندارد فرصتهای بیشتر ( لابد برای ادامه خیانت!) بدهد.
    اینجا مرز منطق و احساس چگونه است؟

  12. 3 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    بی دل (چهارشنبه 22 اردیبهشت 89)

  13. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,019
    امتیاز
    7,536
    سطح
    57
    Points: 7,536, Level: 57
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    650

    تشکرشده 657 در 204 پست

    Rep Power
    117
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    گاهی به جایی میرسی که عقل و منطقت فریاد میزنه که به جایی نمی رسی و خودت رو قانع میکنی که آره درسته من به جایی نمی رسم پس باید احساسات رو کنار بزارم و عاقلانه تصمیم بگیرم و تصکیکت رو هم میگیری ولی بعدش تو راه این تصمیم گیریه احساسات میآد سراغت و بیادت میآره تمام انرژی و احساس و عاطفه ای رو که خرج کرده ای و احساسات ازت میپرسه یعنی همه ی اینا شده باد هوا اون همه انرژی مصرف کردی که آخرش بگی عقلانی فکر کنم اون همه عاطفه اون همه احساس چرا ارزشی نداشت چرا مهم نبود چرا جواب نداد من که محبتم خالصانه بود چرا خورد تو دیوار من که همیشه صادق بودم چرا سیلی خوردم من که همیشه سعی کردم درست رفتار کنم چرا تو بیخ شدم چرا منطقم ازم ایراد میگیره و میگه نه کجای کار من اشتباه بوده کجا رو خطا رفتم چرا باید توان سنگینی بدم
    این چرا ها هروز برای خودت مرور میکنی ؟؟ دنبال مقصر میگیردی یه مدت خودتو مقصر میدونی و میگی نباید این کارو میکردم وو نباید اون کارو میکردم و ... یه مدت از دیگران کمک می خوام و ذهنت میره به سمت قضاوت های اونا یه مدت طرف مقابلت و مقصر میدونی و میگی اون ال بود و بل بود و ... در نهایتم میبینی ذهنت پر شده از چراها و سوالات و گیج بودنها یعنی حتی منطقتم نمی تونه کمک کنه و این سوالا رو بهت جواب بده
    حالا اینجا منطقتم بازنده است احساستم درمانده

  14. کاربر روبرو از پست مفید bloom تشکرکرده است .

    bloom (چهارشنبه 22 اردیبهشت 89)

  15. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    [size=large]بلوم عزیز
    دیروز تو یه برنامه رادیوئی یه دکتر داشت راجع به مزاجهای روانی صحبت میکرد و میگفت ما مثل مزاجهای گرم و سرد بدنی ، از حیث روان هم دو جور مزاج داریم عاطفی / احساسی و منطقی/ عقلی ، نمیشه گفت که مزاجت رو عوض کن ، اما بعد از اینکه فهمیدی چه مزاجی داری می تونی مراقب باشی ( اگه مزاجت گرم باشه و غذاهای با طبع گرم بخوری کهیر می زنی ، تبخال می زنی ) که رفتارهات تعدیل شده باشه تا یه وقت تو چالش (چاله ش) ایجاد شده گیر نکنی.
    بحث دقیقا همین جاست که باید مراقب باشی که این جوری نشه که "شما در این رابطه ی عاطفی عشق خالصانه اتو نثار کسی میکنی که تمام دنیاته " - همین الان با یه مورد مواجهم که تو یه دلخوری کوچیک و بدون سابقه قبلی همین دلداگی بیش از حد ، همین وابستگی ... باعث شده یه زندگی فوق العاده عاشقانه داره به طلاق ختم میشه. البته علیرغم همه بی مهریها ، بی احترامیها ، خورد کردن شخصیت و... بازم میگه من دوستش دارم!!!!!! همین میشه ایراد ، همین میشه افراط در عشق ، میشه احساسی که منجر به واکنش نامنسب بشه ، پس باید تعدیل بشه.

    اما بحث واکنشهای مختلف به رفتار ، مثل برخوردهای صریح وقاطع ، گاهی داد زدن ، گریه وخنده و.... اینکه منفعلانه برخورد کنیم یا برخورد فعال داشته باشیم به نظر من یه مقوله دیگس و نباید خلط مبحث بشه.[/
    size]

    این پست قبل از ارسالهای 6و 7 بود.

    «خدا گوید:تو ای زیباتر از خورشید زیبایم،
    تو ای والاترین مهمان دنیایم،
    بدان آغوش من باز است،
    شروع کن، یک قدم با تو،
    تمام گامهای مانده اش با من…»

  16. 3 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (چهارشنبه 22 اردیبهشت 89)

  17. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    اگرچه از نظر بلوم ، بی دل داره حرف دلش رو می زنه اما بنظر من این دو مساله که داره گفته میشه دو بحث جداگانه است:
    ببینید صحبت بلوم به یه رابطه عاشقی یه سویه برا ازدواج دلالت داره.
    درحالیکه بی دل داره به رفتارهای عاطفی و محبت آمیز زن به شوهر و درمقابل رفتارهای سرد و بدون محبت شوهر اشاره میکنه.
    در حالت اول نظر من بعنوان یه مرد (که رفتارش برمبنای عشق وعاشقی و... نبوده و شاید خوب نتونه درک کنه این عشق رو ، اما نتایج و میوه های تلخ این احساس رو به خوبی درک می کنه ) اینه مه باید جلوی این احساس و عشق یه طرفه رو با کمک منطق گرفت و باید بتونیم بر خودمون مسلط باشیم، احساس به ما میگه چطور میشه من برا اون می میرم اما اون نه تنها برام تب نمی کنه حتی بهم توجه هم نمی کنه. عقل و منطق میاد جلو ومیگه ، چون ما میتونیم دوست بداریم اما نمی تونیم کسی رو مجبور کنیم که ما رو دوس بداره و این رابطه ای به ما آسیب میزنه باید قید این ربطه رو بزنیم.[/size]

    [size=x-large]در حالت دوم بحث بالا بردن واکنشهای رفتاریه ، اگر چه مبنای رفتارهای ما به یه تعبیراحساس و عقله ، اما اینجا بحث مهارت هاست . چگونه واکنش مناسب نشون بدیم . مثلا باید بدونیم کسی که متوجه محبت ما نیست رو باید اول متوجه کرد که این مثلا تیمار کردن نه از سر وظیفه که از روی محبته. محبت هم دو طرفس . هر کی محبت کنه محبت می بینه.
    من به عنوان همسر انتظار دارم در موقع کسالت کنارم باشی. این موضوع در یه مدل از زندگی می تونه بهمین صراحتی که گفته شد بیان بشه ، یه جای دیگه می تونه کاملا سربسته و با کنایه مطرح بشه.
    واکنش به دروغ گفتن یه فرد بسته به مورد می تونه کاملا صریح ، یا بانشون دادن قرائن و شواهد ، و.... به طرف مقابل فهمونده بشه ، اینکه من انسان محترم و باشعوری هستم و اجازه نخواهم داد به شخصیتم بی احترامی بشه باید به طریقی به طرف مقابلم و براساس رفتارهام به اون فهمونده شه ، که البته رفتارهائی از روی خرد و منطق بهتر از رفتارهائی از روی احساسه ، و از سوی دیگه رفتارهای احساسی آسیب پذیر تره.
    درمقابل یه آدم مغرور اگه فروتنی کنی ، واکنش مناسبی نشون ندادی ، باید فعالانه بهش بفهمونی که غرورش رو باید کنار بذاره.
    وهمینطور سایر مباحث اخلاقی و روانشناسی رفتاری که در این زمینه هست.

  18. 3 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (چهارشنبه 22 اردیبهشت 89)

  19. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,019
    امتیاز
    7,536
    سطح
    57
    Points: 7,536, Level: 57
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    650

    تشکرشده 657 در 204 پست

    Rep Power
    117
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    بیبی عزیز درست میگی
    من منظورم از اینکه حرف دلمو میزنه این بود که از نظر احساسی بهم نزدیکم
    کاملا درست میگی که متفاوته
    در مورد حرف خودم میگم
    رابطه ی عاشقانه یکطرفه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه یکطرفه نه
    اگه واسه کسی بمیری که واست تب نکنه منم میگم اشتباهه
    ولی اگه واسه کسی بمیری که یه روزی برات میمرد ولی حالا دیگه اینطوری نیس چی
    اون موقع است که منطق و احساست با هم میجنگن و دنبال مقصر میگردی که ببینی چرا اینطوری شد اگه واسه یکی وقت و انرژی و احساس خرج کنی و مطمئن باشی دوست داره و درست لحظه ای که می خوای نتیجه اعمالت و بگیری رو دست بخوری منطقت هنگ نمی کنه؟؟؟؟
    اینجاست که بهت میگن احساسی برخورد کردی و وابسته شدی
    چرا ؟؟؟ چرا وقتت و صرف کردی چرا بهش زمان دادی چرا خودت رو فدا کردی
    چرا نباید میکردم
    مگه خیلی ها اینجا نمی آن فریاد نمی زنن که بهشون فرصت داده نشده
    کسی رو می خوان که با تمام وجود دوستشون داشته باشه
    کسی رو می خوان که بخاطرشون گذشت کنه و ...
    حالا که یکی این کار رو میکنه سزاش چیه
    کنارش بزارن ؟؟؟ انگ وابسته بودن بهش بزنن؟؟؟ احساسی برخورد نکن ؟؟؟
    مگه میشه ؟؟؟ تقصیر خودت بود میخواستی صبر نکنی؟؟ کات کن تمومسش کن ؟؟؟
    تمومش کنم چرا؟؟؟ پس اون هم تلاش چی میشه ؟؟؟ اون همه سختی؟؟؟ اون همه بد بختی؟؟احساسم چی میشه ؟؟؟ قلبمو چطوری خالی کنم ؟؟ فکمو چطوری آزاد کنم؟؟
    اصلا مگه میشه ؟؟/ اون همه ...
    این سوالاتی که باعث میشه منطقت هنگ کنه
    چرا تا یکی از طرفای عشقی جا میزنی به اون یکی میگن تمومش کن چرا؟؟؟

  20. 3 کاربر از پست مفید bloom تشکرکرده اند .

    bloom (شنبه 25 اردیبهشت 89)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.