موضوع: ازدواج مجدد با پسرمجرد کوچیکتر از خودم

سلام من یه خانم 34 ساله مطلقه هستم ویه دختر نه ساله دارم یه خواستگار مجرد دارم که از خودم چندسال کوچیکتره نمیدونم باید چیکار کنم الان نزدیک دوساله با همیم از روز اول منو از خانوادم خواستگازی کرد وهمه خانوادمم درجریان هستن و تو این دوسال شرط موافقت پدرشو خانواده من گذاشتن .

تو این مدت خیلی بهم وابسته شدیم ولی هروقت بحث ازدواجمون جدی میشه من عجیب دودل میشم که ایا این کارم درسته یا نه . لطفا راهنماییم کنید

اگر زير سي ساله ازدواج نكن.
من به چشم خودم ديدم. چه سرنوشتي داره ازدواج با يه زن با يه بچه.
چند ساله ديگه ازدواجت خودشو نشون ميده وقتي دخترت شد 15 سالش
اشتباه نكن
با يك مرد چند سال بزرگ تر ترجيحا مطلقه يا مجرد بهتره تااين كيس

مرسی از راهنمایی شما دوستان خوبم . من بارهاخواستم این رابطه رو تمام کنم ولی اون قبول نمیکرد میگه تحت هیچ شرایطی کوتاه نمیام میگه هرتضمینی برا زندگیت بخوای میدم خونه به نامت میزنم دخترم خیلی دوسش داره رابطشون باهم خیلی خوبه ارتباط منم با خانوادش خوبه
من تنها مشکلم اختلاف سنی که با هم داریم تو این مدتی باهمیم کوچکترین مشکلی باهم نداشتیم تو همه چیز تفاهم داریم
خیلی در رابطه با اختلاف سنی تحقیق کردم مشورت کردم ولی همه میگن خیلی تو زندگی مهم نیست اگه ایتمای دیگش خوب باشه
ولی خودم بعضی وقتا خیلی دودل میشم نمیدونم چیکار کنم

کسی نیست راهنمایی کنه

سلام دوستان . من دارم ای رابطه رو تمام میکنم
ولی خیلی داغونم خیلی دارم اذیت میشم همش گریه میکنم همس خوذش و خاطراتش جلومه تو رو خدا کمکم کنید بتونم کناربیام و بتونم از پسش بربیام

سلام دوست خوب... افرین بهتون میگم به خاطر تصمیم درستتون... باریک الله... خدا قوت...

خوب عزیزم معلومه که سخته... ولی باور کن یکم سختی الان می ارزه به سختی های دائم فردا...

بهترین تصمیم رو گرفتی... مطمئن باش بعد از مدتی میتونی فراموشش کنی...

اصلا به گذشته فکر نکن... هرموقع فکرش اومد به سرت صلوات بفرست وفورا به اینده فکر کن.. به اینده ای که چه مشکلاتی در پیش رو خواهی داشت... ... خودت حتما در مورد عواقبش بهتر از ما اطلاع داری ...

قبلا تجریه زندگی مشترک را داشتی پس خوب میدونی که مرد بایددددددد شرایطی کمی بالاتر از زن داشته باشه... مرد قراره بشه تکیه گاه زن... هر چی هم تو مراقب رفتارت باشی باز هم اون همیشه از این نظر که بااهاش مثل پسر بچه ها برخرود کنی ترس خواهد داشت...
به الان نگاه نکن که با هم مشکلی ندارید ... این طبیعیه... تو زندگی مشترک همه چیز زنگ عوض میکنه .... اونجاست که ادما بیشتر از اینکه خوبی ها رو ببینن عیبهای همدیگرو میبینن.... اینا رو حتما خودت بهتر میدونی.... دعوا بین زن و شوهر تو هر زندگی پیش میاد... بعد فکر کن شوهرت تو اون دعوا اولین چیزی که به ذهنش خواهد رسید اینه که اگر سن تو کم تر بود بهتر میتونستی درکش کنی... و مطمئن باش تو ذهنش همیشه بابت این مساله عذاب خواهد کشید... حتی خودت هم همینطور ... اگر کار اشتباهی انجام داد چطور میخوای بهش بگی کارت اشتباه بوده؟؟؟.... هیچ راهی وجود نداره که بگی و اون ناراحت نشه..... بذار یه بچه دیگه بیاری... اون موقع از نظر ظاهری هم مشخص میشه که شوهرت از تو کوچیک تره... واااای از نگاه های مردم... اونا رو میخوای چیکار کنی؟/.... دلت میخواد هر جا رفتی مردم تو دلشون بگن بیچاره پسره..جیف شده.... بعد اونجاست که کم کم شک و بدبینی تو زندگی پیش میاد و ....

خلاصه اگر بخوام بگم زیادددده مشکلات.... مطمئنم خودت بهتر اینا رو میدونی... پس بهتره به جای ناراحتی خدا رو شکر کنی...

این وابستگی که الان بهش داری طبیعیه... هر کس دیگه ای هم جای این اقا بود تو این دو سال حتما بهش وابسته میشدی... از خدا بخواه کمکت کنه...

ایشالا که موفق میشی عزیزم.. نگران نباش

مرسی دوستای گلم . خیلی احساس تنهایی میکنم خیلی دارم اذیت میشم مخصوصا شبا خاطراتش اشکم خشک نمیشه تا صبح گریه میکنم من هیچوقت به هیچکس اجازه نمیدادم وارد زندگیم بشه اولین نفری بود بعدشوهرم اومد و بهش وابسته شدم اینقد بهم محبت کرد هرلحظه و هرثانیه هرجا نگاه میکنم خاطرات اونه من وقتی جدا شدم ایقد عذاب نکشیدم چون چندسال از شوهرم عذاب کشیده بودم

ولی از این به غیراز محبت هیچی ندیدم . توی این شبای محرم ایقداز امام حسین خواستم کمکم کنه دلم میخواد بتونم تحمل کنم هرچند کاملا ای رابطه تمام نشده و دارم کم کم تمامش میکنم چون امکانش برام نیست یهو کاتش کنم تحملش رو ندارم قبلا طاقت یه روز ندیدن همدیگه رو نداشتیم ولی الان ده روزه ندیدمش ولی فکر اینکه به زودی کلا تمام میشه دیوونم کرده . خدایا کمکم کن یعنی من ایقد بدم که لیاقت یه زندگی اروم رو ندارم من فقط میخوام خوشبخت باشم

- - - Updated - - -

مرسی دوستای گلم . خیلی احساس تنهایی میکنم خیلی دارم اذیت میشم مخصوصا شبا خاطراتش اشکم خشک نمیشه تا صبح گریه میکنم من هیچوقت به هیچکس اجازه نمیدادم وارد زندگیم بشه اولین نفری بود بعدشوهرم اومد و بهش وابسته شدم اینقد بهم محبت کرد هرلحظه و هرثانیه هرجا نگاه میکنم خاطرات اونه من وقتی جدا شدم ایقد عذاب نکشیدم چون چندسال از شوهرم عذاب کشیده بودم

ولی از این به غیراز محبت هیچی ندیدم . توی این شبای محرم ایقداز امام حسین خواستم کمکم کنه دلم میخواد بتونم تحمل کنم هرچند کاملا ای رابطه تمام نشده و دارم کم کم تمامش میکنم چون امکانش برام نیست یهو کاتش کنم تحملش رو ندارم قبلا طاقت یه روز ندیدن همدیگه رو نداشتیم ولی الان ده روزه ندیدمش ولی فکر اینکه به زودی کلا تمام میشه دیوونم کرده . خدایا کمکم کن یعنی من ایقد بدم که لیاقت یه زندگی اروم رو ندارم من فقط میخوام خوشبخت باشم

باسلام دوستای عزیزم . به کمکتون نیاز دارم . توروخدا کمکم کنید .
من همون موقع که گفتم این رابطه رو تمام کردم و اون اقا افسردگی شدید گرفت و متاسفانه سمت اعتیاد رفته خودش بهم گفت انگار دنیا توسرم خراب شد . من اصلا تحت هیچ شرایطی بع این ازدواج دیگه فکر نمیکنم ولی میخوام کمکش کنم ترک کنه . تو رو خدا بگین چیکارکنم من