به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array

    *اختلاف نظر با خانواده و بزرگتر های فامیل بر سر ازدواج فامیلی *

    سلام آقایون و خانم های همدردی امیدوارم حال همه ی اعضای همدردی چه مهمان چه پررنگ چه کم رنگ چه سبز رنگ چه صورتی رنگ، خوب و خوش باشه، شب یلدا هم نزدیکه امیدوارم شب پرخاطره ای برایتان بشه :).

    خیلی دودل بودم تاپیک بزنم یا نه، ولی خب در نهایت گفتم چند فکر بیشتر و بهتر از یک فکر عمل میکنه، گفتم شاید اعضای اینجا راه حل هایی داشته باشند که به ذهن من تاکنون اصلا نرسیده باشه، برای همین راه مشورت و با همدردی پیش گرفتم.ا

    اما مشکل من، خیلی خلاصه و مفید میگم که حوصله خوندن داشته باشید :

    مشکلم از عنوان ام مشخصه، راستش من مدتیست از جانب فامیل خواستگاری میشوم ولی من خودم تمایلی به ازدواج با فامیل ندارم، به دلایلی، یعنی اصلا به چشم همسر نمیتونم بهشون نگاه کنم تا بتونم باهاشون بعنوان خواستگار وارد فاز و مرحله آشنایی بشوم .

    از طرفی تا حالا هرچی بهانه آوردم فایده ای نداشته، یعنی به طرف دوم قضیه نرسیده همین طرف سمت خودم، پیش مادر و پدر خودم فایده ای نداشته، چه برسه به اونطرف قضیه.


    حالا من موندم که چطوری و با چه بهانه و دلیلی که هیچکدوم از دوطرف ناراحت نشوند بتونم موضع و نظر خودم و در خصوص این قضیه عنوان کنم .قبلا من خواستگاری فامیلی داشتم، اما به پاسخ منفی من نرسید پدرم خودشون پاسخ منفی دادن و مخالفتشون و اعلام کردن اما در این مورد متاسفانه، متاسفانه و متاسفانه من حمایت پدرمم و ندارم.

    این مورد هم گویا بزرگترها چندین ساله که میدونستن ولی پدر و مادر من اجازه نمیدادن، ولی الان تازه دوباره مطرح شده و پدر و مادر من راضی هستن و پاسخ و به ظاهر بمن واگذار کردن اما برای پاسخم باید دلیل منطقی بیاورم، که متاسفانه فامیل بودن از نظرشون دلیلی منطقی ای نیست.

    من کمی بحثم کردم که متاسفانه منجر به ناراحتی مادرم شد، منم مجبور شدم به برگزاری جلسات خواستگاری بطور رسمی اجازه بدهم. ولی دلم راضی نیست، حتی هرچقدر فکر میکنم نمیتونم تو جلسه خواستگاری حضور پیدا کنم، من چطوری پاسخ منفی بدهم که نه پدر و مادر خودم نه فامیلمون و نه بزرگترام که بسیار برایم عزیز و دوست داشتنی هستن از دستم دلخور و ناراحت بشوند، نمیخوام خدایی نکرده کدورتی پیش بیاد.

    هیچوقت فکر نمیکردم همچین شرایطی برایم پیش بیآید،

    الان احساس میکنم برای اینکه این مرحله از زندگی و رد کنم، باید یک معادله سخت وبا یک عالمه مجهولات پیچیده و سخت و حل کنم! متاسفانه از هر راه حلی هم حلش میکنم به بم بست برمیخورم، اگر منفی حلش کنم، عزیزانم دلخور میشوند، اگرمثبت حلش کنم، خودم ناراضیم .... واقعا نمیدونم چکار کنم، سردرگمم .احساس میکنم در شرایط فوق العاده بدی گیر افتادم، شرایطی که پیش بینی میکردم پیش بیاد ولی متاسفانه دست کم گرفته بودم و سهل انگاری کردم:(
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : شنبه 28 آذر 94 در ساعت 19:33

  2. 2 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 28 آذر 94), فدایی یار (یکشنبه 29 آذر 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم شما فقط مشکلت با فامیل بودنشه؟؟؟؟؟
    هرچند خود من هم مخالف ازدواج فامیلی هستم بقول شما ادم شاید نتونه به چشم همسر نگاهکنه امامنطقی که نگاه کنیم این فقط چیزی هست که ساخته ذهن ماست اگه واقع بینانه نگاه کنیم بجز مشکل خطرات ازدواج فامیلی در بچه دار شدن که با ازمایش ژنتیک باید بررسی بشه واقعا باید دید رو تغییر داد بااین دید نگاه کن که ایا ایشون و خانوادش معیارهای شما رو داره؟؟؟ فقط همین رو ملاک قرار بده اگهواقعا همونی هست که میخاستی بعلت فامیل بودن ردش نکن یکی از دوستام چند سال پیش پسر داییش خاستگارش شد درصورتی که دوستم فقط ایشون به چشم برادر میدید از بچگی باهم بزذگ شده بودن اصلا نمیتونست به چشم همسر بهش نگاه کنه ولی یکم باهاش صحبت کردم وقتی منطقی نگاه کرد جواب مثبت داد و الان یه بچه داره و خیلی راضیه
    پس روابطها مهم نیست مهم انسانیت انسانه البته ازمایش ژنتیک خیلی مهمه
    خبرش بده در ضمن از خداهم کمک بخاه

  4. 4 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    فدایی یار (یکشنبه 29 آذر 94), یاس پاییزی (دوشنبه 30 آذر 94), دختر بیخیال (دوشنبه 30 آذر 94), شیدا. (یکشنبه 29 آذر 94)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام دوستم ایشاا... که خوش و خرم باشی.من خودم زن پسر خالم شدم.گاهی میگم کاش با فامیل وصلت نم کردم کاش غریبه بودیم.نه اینکه دوستش نداشته باشم ،من خیلی دوستش دارم .فقط صرف برخی مشکلات که تو فامیلمون هست این حس رو دارم .
    به قول ستاره زیبا ببین با معیارهات میخونه یا نه .اون مهمترین مسئله است.با چشم باز جلو برو .به قول مشاوران عزیز صراحت داشته باش،وحرفتو بزن.الان تو رودربایسی باشی تا آخر باید تو رو دربایسی باشی.تکلیفت رو از الان مشخص کن .ایشاا.. خوشبخت باشی...

  6. 5 کاربر از پست مفید fariba293 تشکرکرده اند .

    فدایی یار (یکشنبه 29 آذر 94), یاس پاییزی (دوشنبه 30 آذر 94), دختر بیخیال (دوشنبه 30 آذر 94), ستاره زیبا (یکشنبه 29 آذر 94), شیدا. (یکشنبه 29 آذر 94)

  7. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام.

    علت مخالفتت با ازدواج فامیلی چیه؟ چقدر این فامیل به شما نزدیک هست؟

    حرفی که می زنی تا حدودی قابل درک هست. مخصوصا اگر ارتباط نزدیک باشه و از بچگی با هم بزرگ شده باشید
    اما شاید این حس تغییر کنه. منظورم این هست که وقتی با ایشون به عنوان خواستگار مراوده داشته باشی، ذهنت از پیش فرضی که داره خارج بشه
    البته اگه مشکلت با ازدواج فامیلی فقط همین باشه ( با مشاور یا مدیر همدردی صحبت کن )
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  8. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    فدایی یار (یکشنبه 29 آذر 94), یاس پاییزی (دوشنبه 30 آذر 94), دختر بیخیال (دوشنبه 30 آذر 94)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 شهریور 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1390-1-14
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    12,728
    سطح
    73
    Points: 12,728, Level: 73
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    640

    تشکرشده 935 در 291 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    71
    Array
    سلام.
    خب این منطقی هست که پدر مادر با این نوع مقاومت شما مخالفت کنن. در صورتیکه خودشون تشخیص میدن حداقل این کیس جای کمی فکر کردن رو داره.
    من فکر نمیکنم پدر مادر شما این گزینه رو برای شما تحمیل کنن. در این شرایط "نه" گفتن شما غیر منطقی هست ولی اگه اجازه بدین بیان باهم صحبت کنین و انتظارات و دیدگاه های خودتون رو مطرح کنین و بشنوین بعد اگه نظرتون منفی بود ردش کنید. حتی اگر دلیل "نه" گفتن شما عدم کشش احساسی نسبت به طرف مقابل باشه. این مدل "نه" گفتن منطقی و قابل قبول هست.

  10. 5 کاربر از پست مفید saeeded تشکرکرده اند .

    فدایی یار (دوشنبه 30 آذر 94), یاس پاییزی (دوشنبه 30 آذر 94), محیا ناز (یکشنبه 29 آذر 94), دختر بیخیال (دوشنبه 30 آذر 94), شیدا. (یکشنبه 29 آذر 94)

  11. #6
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    سلام، ممنون از هم فکری و ارسال نظراتتون، ببخشید من پاسخ دارم برای پست هاتون منتها فعلا در حال حاضر از نظر جسمی و روحی اصلا مساعد نیستم، فقط خواستم ازتون تشکر کنم و اینکه یک وقتی فکر نکنید نسبت به مشکلم و پاسخ هاتون بی توجه هستم. اتفاقا از دیروز تا حالا دو سه مرتبه پاسخ ها و حتی پست خودمو خوندم

    بازم ممنون
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **


  12. 3 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    فدایی یار (دوشنبه 30 آذر 94), یاس پاییزی (دوشنبه 30 آذر 94), شیدا. (یکشنبه 06 دی 94)

  13. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ستاره زیبا نمایش پست ها
    سلام عزیزم شما فقط مشکلت با فامیل بودنشه؟؟؟؟؟
    هرچند خود من هم مخالف ازدواج فامیلی هستم بقول شما ادم شاید نتونه به چشم همسر نگاهکنه امامنطقی که نگاه کنیم این فقط چیزی هست که ساخته ذهن ماست اگه واقع بینانه نگاه کنیم بجز مشکل خطرات ازدواج فامیلی در بچه دار شدن که با ازمایش ژنتیک باید بررسی بشه واقعا باید دید رو تغییر داد بااین دید نگاه کن که ایا ایشون و خانوادش معیارهای شما رو داره؟؟؟ فقط همین رو ملاک قرار بده اگهواقعا همونی هست که میخاستی بعلت فامیل بودن ردش نکن یکی از دوستام چند سال پیش پسر داییش خاستگارش شد درصورتی که دوستم فقط ایشون به چشم برادر میدید از بچگی باهم بزذگ شده بودن اصلا نمیتونست به چشم همسر بهش نگاه کنه ولی یکم باهاش صحبت کردم وقتی منطقی نگاه کرد جواب مثبت داد و الان یه بچه داره و خیلی راضیه
    پس روابطها مهم نیست مهم انسانیت انسانه البته ازمایش ژنتیک خیلی مهمه
    خبرش بده در ضمن از خداهم کمک بخاه
    سلام ستاره زیبا گرامی

    اول عذر خواهی کنم بابت تاخیرم در پاسخ من سخت مریض شده بودم ، از طرفی از نظر روحی روانی هم تحت فشار بودم همین امر باعث شده بود مریضیم سختتر بشه و خیلی ضعیف بشم ، واقعا برام مقدور نبود زودتر از این پاسخ بدهم. بازم عذر خواهم.

    چون آخر پستتون گفتید خبرش و بدهم اومدم نتیجه بگم.

    اولا از پستتون خیلی تشکر میکنم بهم خیلی کمک کرد ، حرفتون درست بود ، بهتر بود من با ایشون یک جلسه بگذارم و ببینم واقعا معیارهای منو دارند یا نه ، این حرف شمارو خیلیها به من زدن ، من هم تصمیم گرفتم یک جلسه آشنایی قرار بدهم ، با اینکه شرایطم اصلا مناسب نبود ولی این جلسه و گذاشتم . چون خیلی ها گفته بودن ، و اینکه من اصلا ایشونو نمیشناختم ، شاید تعجب کنید اما من کلا مدلم اینطوریه که با پسرای فامیلمون جز ضروریات و سلام احوال پرسی معمولی حرف دیگه ای نمیزنم، فقط تو مهمونی ها و دور همی ها میبینمشون ، معاشرت بصورت فردی و خصوصی باهاشون نداشتم و ندارم، زیادم ازشون اطلاعات از پدر و مادرم نمیگیرم حتی کنجکاوم نبودم و نیستم

    برای همین هیچ اطلاعاتی ازشون نداشتم، و این قضیه منتفی که من با ایشون مثل برادر و خواهر بزرگ شده باشم ، من با هیچکدوم از پسرهای فامیلمون اینطوری بزرگ نشده بودم، ولی با دختر های فامیلمون مانند خواهر بزرگ شدیم حس خواهری فامیلی و تجربه کردم اما حس برادری فامیلی و نه ، حالا نمیدونم بگم خوشبختانه یا متاسفانه ولی خب نه من ایشون و مانند برادر خودم نمیبینم. یعنی اونطوری بزرگ نشدیم و رفتار نکردیم


    مشکل من خودشون نبود ، مشکل من اطرافیانشون بودن ، نمیتونستم قبول کنم که کسانی که تا دیروز به عنوان مهمان و فامیل خونمون می آمدن حالا به عنوان خواستگار بیاین .قبول این قضیه سخت بود برام ، هنوزم سخته و یجواریی راحت نیستم در صبحت کردن در این خصوص ، و نمیدونم با این مشکلم باید چکار کنم؟

    متاسفانه همین مشکل باعث شد که در جلسه ای که برگزار شد که در آخر پستم میگم نتیجه این جلسه چی شد، فامیلمون فکر کنند که من راضی نبودم و نیستم و ناراحت شده بودن چیزی که من اصلا دوست نداشتم اتفاق بیوفته . راحت نبودن منو رو حساب بی احترامی گذاشتن. و من نمیدونم برای مراحل بعدی باید با این رفتارم چکار کنم.:(






    نقل قول نوشته اصلی توسط fariba293 نمایش پست ها
    سلام دوستم ایشاا... که خوش و خرم باشی.من خودم زن پسر خالم شدم.گاهی میگم کاش با فامیل وصلت نم کردم کاش غریبه بودیم.نه اینکه دوستش نداشته باشم ،من خیلی دوستش دارم .فقط صرف برخی مشکلات که تو فامیلمون هست این حس رو دارم .
    به قول ستاره زیبا ببین با معیارهات میخونه یا نه .اون مهمترین مسئله است.با چشم باز جلو برو .به قول مشاوران عزیز صراحت داشته باش،وحرفتو بزن.الان تو رودربایسی باشی تا آخر باید تو رو دربایسی باشی.تکلیفت رو از الان مشخص کن .ایشاا.. خوشبخت باشی...
    سلام خانم فریبا عزیز انشالله شما هم خوش و خرم در کنار همسر گرامی باشید

    اتفاقا تاپیک شما دنبال میکنم و خوانده ام ، یکی از ترس های من هم تاپیک شما بود، البته فامیلمون منو خیلی دوست دارند و بقول مامانم نازمو میکشند ولی خب من الان یکی از اعضای فامیلشون هستم ، نمیدونم بعدا که به عنوان عروس وارد خانواده اشون میشوم ، باهام چه برخوردی میشه و من هم از همین نسبت فامیلی میترسم ، میترسم اگر اتفاقی بیوفته ، مشکلی یا اختلافی پیش بیاد کل فامیل بهم بریزه، چیزی که من اصلا دوست ندارم خودم باعثش باشم ، ولی تو همین سایت همدردی خیلی خونده ام که این اتفاق افتاده و مشکلات خانوادگی زیادی بوجود آمده.

    میشه ازتون بپرسم که چرا گاهی آرزو میکردید کاش با غریبه ازدواج میکردید؟ چرا پشیمون شدید ؟
    ازدواجتون عقلانی بوده یا احساسی؟ یعنی ایشون و شما معیارهای همدیگه و داشتید؟ یا عاشق همدیگه شدید و ایراداتی هم پیدا کردید ولی بخاطر احساسات نادید گرفتید؟
    رابطه اتون با خاله اتون و خانواده اشون قبل از ازدواج خیلی خوب بود؟ بعد از ازدواج چی شد که خانواده غریبه و به آشنا ترجیح دادید؟

    البته میدونم خیلی دیر پاسخ دادم و شاید دیگه سر نزنید به این تاپیک ولی خوشحال میشم اگر دوباره گذرتون به تاپیک من افتاد بیشتر راهنماییم کنید در این زمینه.ممنون
    ولی اگر خواستی برام نظر بدی ، آخر پستم و بخون توضیح دادم آخر جلسه آشنایی اول چی شد، ممنون





    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    سلام.

    علت مخالفتت با ازدواج فامیلی چیه؟ چقدر این فامیل به شما نزدیک هست؟

    حرفی که می زنی تا حدودی قابل درک هست. مخصوصا اگر ارتباط نزدیک باشه و از بچگی با هم بزرگ شده باشید
    اما شاید این حس تغییر کنه. منظورم این هست که وقتی با ایشون به عنوان خواستگار مراوده داشته باشی، ذهنت از پیش فرضی که داره خارج بشه
    البته اگه مشکلت با ازدواج فامیلی فقط همین باشه ( با مشاور یا مدیر همدردی صحبت کن )

    سلام خانم شیدا عزیز، ممنون از نظرتون مثله همیشه منو از نظرتون بهره مند کردید من هروقت تاپیک زدم ، شما همیشه نظراتتون و از من دریغ نکردید واقعا ممنون از لطفتون چون مخصوصا تو این شرایط به نظرات منطقی و روک شما خیلی نیاز دارم

    راستی عذرخواهم از اینکه دیر پاسخ داده ام ؛ در بخش اول به ستاره زیبا علتش را توضیح دادم .

    علت مخالفتم و پرسیدید ، حقیقتش و بخواین روزی که این تاپیک و زدم ، تازه با موضوع خواستگاری مواجه شده بودم، و به ستاره زیبا توضیح داده ام در خصوص رابطه ام با فامیلمون ، البته با پسرشون ، خود فامیلمون که تقریبا نزدیک هستند ؛هم فامیل نزدیک خودم هستن هم فامیل نزدیک مادرم.
    ولی میتونم بهتون بگم من از پسرشون هیچی نمیدونستم جز یک اسم و رشته تحصیلی همین ! هیچی دیگه نمیدونستم تقریبا خود پسرشون برای من یک غریبه هستند ! ولی برای پدر و مادرم نه ! کاملا میشنانسنشون ، و از نظر اخلاقی و رفتاری کاملا مورد تایید پدرو مادرم هستن چیزی که برای پدر مادر من فوق العاده مهم و حیاتیست.

    راستش من یک اشتباهی کردم ، از ایشون در ذهنم که امیدوارم منو ببخشند یک شخصیت کاملا مجزا تشکیل داده بودم ، شخصیت ذهنی من کاملا با شخصیت واقعیشون فرق داشت، یعنی شخصیت واقعیشون بهتر بو دو به معیارهای من بسیار نزدیک ولی فقط میخواستم بگم به خاطر شخصیت ذهنی و اشتباه خودم بود که تو پستم نوشتم علت مخالفتم زیاده ، چیزهایی بود که مبتنی بر احتمالات ذهنی خودم بود نه مبتنی بر واقعیات موجود.

    در واقع حس میکنم چون یک جورایی حس ترس از ازدواج در من خیلیییییی زیاد وجود دارد ، برای همینه که وقتی با موضوع خواستگاری مواجه میشوم فقط دنبال بهانه هستم برای رد کردن و پاسخ منفی دادن، این حرفیه که خواهرم و خانواده و دوستان نزدیکم بارها بهم زدند و من نمیدونم با این مشکلم چکار کنم و هرچی سعی میکنم این مشکل و حل کنم موفق نبودم از اونجایی میفهمم موفق نبودم که وقتی مراحل و سیر خواستگاری جدی میشه حالت دفاعی من شدیدتر میشه و وقتی بعدا به رفتارم فکر میکنم تازه میفهمم چه اشتباهات رفتاری داشته ام.
    وقتی هم ریشه یابی میکنم میبینم بخاطر ترس از ازدواج بوده، و من خودم و گول زدم که نه این ترس درمن وجود نداره ، ورگرنه اصلا حلش نکردم فقط سرکوب و پنهان کردم، و وقتی به مراحل جدی ازدواج میرسم متاسفانه با ضعیف شدن روحیه ام بخاطر استرس زیادم ، این حس نهان در من میاد وسط میدان و قدرت نمایی میکنه و کل رفتار من و تحت سلطه خودش قرار میده. چیزی که من دوست ندارم اتفاق بیوفته.
    :(

    این هم مشکل بعدی منه، که نمیدونم چطور حلش کنم ، چیزی که اطرافیانم و خودم و داره ازار میده، از همه بدتر انرژی منفی ایست که به طرف مقابل منتقل میشه ، چیزی که اصلا دوست ندارم اتفاق بیوفته !

    درخصوص پیشنهادت در مورد صحبت با مدیر همدردی، آره خیلی وقته تو فکرش هستم باهاشون صحبت کنم، فقط نمیدونم چرا اینکارو نمیکنم، احساس میکنم ، میدونم بهم چی میخواهند بگند ، و اصلا ازشون خجالت میکشم تا مشکلم و عنوان کنم، همش فکر میکنم با خودشون میگند این دختر این همه وقت تو سایت همدردی بوده انگار هیچی یاد نگرفته !

    میدونی یک مدتیه ، خودم با خودم خوددرگیری پیدا کردم به تناقض و تضاد رسیدم ، تو این مدت همش پست های قدیمی خودم و به دیگران میخونم و برخی جاها تعجب میکنم از حرف های خودم، میبینم من نسخه و خوب پیچیدم ولی تو نسخه خودم موندم ، همون مشکل و دارم همون سوال و دارم ولی همون جوابی که به یکی دیگه دادم و به خودم ندادم! در عمل کاری کردم خلاف حرفی که خودم در موقعیت مشابه به یکی دیگه زدم! برای همینه اگر دقت کرده باشید هم تالار کمتر میام هم دیگه تو تاپیک های دیگران هیچ حرفی نمیزنم، چون با خودم به تناقض رسیدم، فقط حرف زدم ولی تو عمل متاسفانه مانند حرفام نبودم.


    نمیدونم بازم به این تاپیک سر میزنید و پاسخم و میخونید یا نه ، ولی اگر دوست داشتی نتیجه جلسه اول آشنایی و بدونی تا بهتر منو از نظرات گرانبهاتون بهره مند کنید آخر پستم میگم چی شد. در غیر اینصورت بازم ممنون ، و ببخشید و موفق باشی



    نقل قول نوشته اصلی توسط saeeded نمایش پست ها
    سلام.
    خب این منطقی هست که پدر مادر با این نوع مقاومت شما مخالفت کنن. در صورتیکه خودشون تشخیص میدن حداقل این کیس جای کمی فکر کردن رو داره.
    من فکر نمیکنم پدر مادر شما این گزینه رو برای شما تحمیل کنن. در این شرایط "نه" گفتن شما غیر منطقی هست ولی اگه اجازه بدین بیان باهم صحبت کنین و انتظارات و دیدگاه های خودتون رو مطرح کنین و بشنوین بعد اگه نظرتون منفی بود ردش کنید. حتی اگر دلیل "نه" گفتن شما عدم کشش احساسی نسبت به طرف مقابل باشه. این مدل "نه" گفتن منطقی و قابل قبول هست.
    سلام خانم saeeded گرامی

    ممنون از نظرتون ، بله من هم احساس کردم هم مطمعن شدم تحمیلی در کار نیست یعنی نه به اون منظور که زور و اجبار به حرف باشه ، ولی خب من وقتی میبینم پدر و مادرم تاییدشون میکنند ، خانواده اشون از نظر خودم مورد تاییدن ، دوستم دارند ، و فامیل هم هستند خب خودم یک جورایی به خودم تحمیل کردم که نمیتونم بی دلیل پاسخ منفی بدهم .
    در خصوص بخش دوم پستتون هم که گفتید در صورت آشنایی بیشتر من میتونم به دلیل عدم کشش احساسی دیگه ادامه ندهم و منطقیست ،بنظرم بهتره آخر پستم و بخونید اون جا اشاره ای به این قضیه میکنم. بازم ممنون

    راستی حرفتون کاملا درست بود اصلا منطقی نبود بدون برگزاری جلسه آشنایی من ایشون و رد کنم ، خودم به این اشتباهم پی بردم، و به اطرافیانم اعتراف هم کردم که داشتم اشتباه میکردم در ادامه میگم چرا.


    ************************************************** *************************

    خب بهتره زیاد ننویسم تا حوصله کنید بخونید، خوشبختانه من به حرف های دوستان اینجا و دوستان خودم و خانواده گوش دادم و بجای خیال پردازی و قضاوت بدون شناخت باهاشون آشنا بشوم ، باید بگم بعد از آشنایی نظرم خیلی عوض شد، البته به یک جلسه اصلا نمیشد و نمیشه تشخیص داد ، ولی خب تو همین جلسه فهمیدم چقدر از نظر معیار ، رفتار ، اخلاقیات ، اعتقادات ، باورها ، علاقه مندی ها و خواسته ها به هم دیگه شبیه هستیم. چیزی که تو بقیه خواستگارام اصلا تا این حد شباهت ندیده بودم. (البته باز هم تاکید میکنم تمام این موراد کلی بررسی شد)

    یکی این مورد صحبت یکی هم تعریف های فامیل و مادر و پدرم و تایید هاشون ، همه و همه باعث شد من برخلاف قبلا خیلی جدی تر و بهتر به ازدواج فکر کنم ، فقط اینکه چند مشکل این وسط وجود داره :

    اول اینکه بخاطر اون ترس از ازدواجی که در بخش پاسخ به پست شیدا گرامی هم توضیح دادم هنوز در من وجود داره و همچنین بخاطر مسله عدم راحتی من با فامیل در خصوص ازدواج که برای ستاره زیبا توضیح دادم ، هردو اینها رفتار من و تحت سلطه خودشون گرفتن و خیلی تحت تاثیر این دو مسله قرار گرفته بودم و همین امر باعث شد که اطرافیان و بزرگتر ها و خود آقا پسر متاسفانه فکر کنند که من بزور و اجبار قبول کردم باهاشون آشنا بشوم که خیلی بد شد. خیلی زیاد هم بد شد و الان موندم و نمیدونم چطوری این مسله و حل کنم.
    (خصوصا که اصلا دوست نداشتم این اتفاق بیوفته اصلا دوست ندارم الان فامیلمون(پسرشون) فکر کنند من به غرورشون توهین کردم و الان از دست من خیلی ناراحت باشند و حس کنند بهشون بی احترامی کردن چون غیر از مسله فامیلی اصلا ایشون از من
    بزرگتر هستن و یک مرد باز هم اصلا کارم درست نبوده و یک احساس ناخواسته در ایشون ایجاد کردم که خیلی الان ناراحتم، نمیدونم ازشون برم عذرخواهی کنم یا نه!؟ )


    دوم اینکه از من بابت سوتفاهم پیش آمده پرسیدن خب من هم سعی کردم توجیه شون کنم که اشتباه برداشت کردن و رفتارم و به حال بد جسمیم ربطش دادم و ظاهرا همه قبول کردن، بعدم گفتم من به اختلاف نظری در جلسه اول برخورد نکردم از نظرم جلسات آشنایی میتونه ادامه پیدا کنه ولی باید بعد امتحانات من باشه حداقل بعد از یک ماه دیگه ، و اینکه گفتم هنوز پاسخ قطعی ندادم البته گفتم مطمعنا پسرشون هم پاسخ قطعی ندادن ، فقط جلسات آشنایی ادامه پیدا کنه ، ولی باید هردو طرفین قبول کنند هرکدوم از ما تو جلسات آشنایی به اختلاف نظری برخورد کردیم بدون هیچ رودرواسی و تنشی بتونیم نظر منفی و اعلام کنیم . (من حتی در ذهنم در نظر داشتم که اگر دیدم هیچ کشش احساسی در من حتی شکل نگرفت و حس کردم از این نظر دچار کمبود خواهم شد پاسخ منفی بدهم ولی روم نشد به خانواده بگم) خانواده بعد از این حرفم کمی سکوت کردن و من چندین بار خواستم و به طرق مختلف اعلام کردم و حتی تاکید هم کردم ولی خانواده گفتن به شرطی که اختلاف نظر خیلی جدی و مهمی اتفاق بیوفته ، که حس میکنم عدم کشش احساسی از نظرشون دلیل منطقی نخواهد بود.

    حالا سوال من اینجاست باوجود فامیل بودنمون اگر من جلسات آشنایی همینطور عقلانی پیش ببرم ، بنظرتون منطقیه بعدا اگر حس کردم هیچ کششی نسبت بهشون ندارم پاسخ منفی بدهم ، یا به خاطر ترسم از همین الان پاسخ منفی بدهم ، چون میترسم بعدا تو درد سر بیوفتم ولی الان راحتتر میتونم پاسخ منفی بدهم. یا این ترس و نادید بگیرم و جلسات و ادامه بدهم .

    سوم : چقدر منطقیه که تو جلسات آشنایی بیشتر؛ هیچوقت کشش احساسی بوجود نیاد. و دو طرف کاملا عقلانی ازدواج کنند و بعد ازدواج این کشش ایجاد بشه؟ و اگر احساس بوجود نیومد آیا دو طرف میتونند باز هم بصورت عقلانی و بدون احساس فقط بهم عادت کنند و در کنار هم زندگی کنند.
    (این سوال خیلی برام مهمه چون من یک آدم کاملا و فوق العاده احساساتی هستم .)







    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : شنبه 05 دی 94 در ساعت 20:09

  14. 4 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    فدایی یار (یکشنبه 06 دی 94), یاس پاییزی (یکشنبه 06 دی 94), ستاره زیبا (یکشنبه 06 دی 94), شیدا. (یکشنبه 06 دی 94)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم خداروشکر که بهتری و خداروشکر که اجازه دادی بیان و منطقی برخورد کردی عزیزم من در مورد ترست کاملا درکت میکنم فکر میکنم 22_23 باشی چون منم قبلا هروقت خاستگار میومد بهانه‌ای میگرفتم چون میترسیدم میگفتم بحث یه عمر زندگیه ولی بعدکه سنم بالاتررفت سعی کردم بهانه گیریم کم کنم
    یکم مال سنته چون میگی این نشد شاید یه بهترش بیاد اما از رو تجربه میگم روی کیسها بادقتتر عمل کن
    درمورد اینکه گفتی از فامیل بودن و اگه یه مشکلی فردا پیش بیاد فامیل بهم میریزه ....
    حل این مشکل اینکه حتما باید چه فامیل باشین چه نباشین با همسر ایندت در مورد این موضوع به توافق برسین که هرگز مشکلاتتون خارج خونه نره بخصوص که فامیل باشین
    در مورد سوال تون حتما همون اول به خودشون بگین که میخاید جلسات رو منطقی پیش ببرین هرجا که فکر کردین بهم نمیخورین غیر احساسی جلسات رو بپایان ببرین و هیچ ناراحتی چه خودشون چه خونوادشون از شما نداشته باشن

    - - - Updated - - -

    سلام عزیزم خداروشکر که بهتری و خداروشکر که اجازه دادی بیان و منطقی برخورد کردی عزیزم من در مورد ترست کاملا درکت میکنم فکر میکنم 22_23 باشی چون منم قبلا هروقت خاستگار میومد بهانه‌ای میگرفتم چون میترسیدم میگفتم بحث یه عمر زندگیه ولی بعدکه سنم بالاتررفت سعی کردم بهانه گیریم کم کنم
    یکم مال سنته چون میگی این نشد شاید یه بهترش بیاد اما از رو تجربه میگم روی کیسها بادقتتر عمل کن
    درمورد اینکه گفتی از فامیل بودن و اگه یه مشکلی فردا پیش بیاد فامیل بهم میریزه ....
    حل این مشکل اینکه حتما باید چه فامیل باشین چه نباشین با همسر ایندت در مورد این موضوع به توافق برسین که هرگز مشکلاتتون خارج خونه نره بخصوص که فامیل باشین
    در مورد سوال تون حتما همون اول به خودشون بگین که میخاید جلسات رو منطقی پیش ببرین هرجا که فکر کردین بهم نمیخورین غیر احساسی جلسات رو بپایان ببرین و هیچ ناراحتی چه خودشون چه خونوادشون از شما نداشته باشن

  16. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    فدایی یار (یکشنبه 06 دی 94), دختر بیخیال (سه شنبه 08 دی 94)

  17. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    سلام ستاره زیبا گرامی

    آره خودمم در حین جلسه فهمیدم چقدر خوب شد ، به احتمالات ذهنیم در موردشون کمی دستور توقف دادم و فرصت آشنایی دادم که اگر دست خودم بود و خانواده دخالت نمیکرد شاید دلخوری هم پیش می امد که این اتفاق و مدیون شما و دوستانم و خانواده و اطرافیانم هستم که باعث شدید من منطقی تر فکر کنم و اجازه ندم احساسات و هیجانات منفی باعث یک تصمیم هیجانی و عجولانه بشه.

    نه عزیزم یک ماه دیگه 25 سالم و هم میشه ، ولی از 22 -21 دیگه خواستگار راه دادند که بهانه میگرفتم ، چون واقعا قصد ازدواج نداشتم مامانم گویا قصد عروس کردنم و نداشت خودشون هم باهام راه می امدن ولی دیگه از تابستون 94 که 24 سالم شد دیگه مامانم به راحتی در رد کردن خواستگار باهام همکاری نمیکردن البته خودمم کمی جدی تر شدم ولی نمیدونم چرا وقتی به مراحل بالاتر میرسه یک هو حالت دفاعی شدیدی میگیرم.

    حالا مسله فامیل بودن و اختلاف و سعی میکنم مهارت هامو اینقدر بالا ببرم که همچین اتفاقی نیوفتاده طرف مقابلمم از من خیلی منطقی تر و با مهارت تر هستن که انشالله اتفاق نیوفته.

    ولی مشکلی که باهاش مواجه شدم بحث روک بودن زیادی خودمه ، من خیلی روکم هرچی ازم میپرسند نمیتونم واضح و روک حرفم و نزنم ! ولی مشکلاتی پیش آمده که حس کردم اول مثیکه نباید خیلی روک صحبت کنم باید کمی طرف هم بسنجم که ظرفیت هر حرف روکی و دارند یا خیر.
    آیا برداشت اشتباه صورت میگیره یا خیر.

    ولی با خودم دچار تردید شدم ، که در آینده دچار مشکل میشم یا نه، چون من همیشه حرفامو روک میزنم.

    بعد هنوزم نمیتونم به علت فامیل بودنشون باهاشون راحت اونم در خصوص مسایل ازدواج صحبت کنم ، نمیدونم با این مشکلم چکار کنم !

    بازم ممنون از نظرت.
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **



 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.