سلام خسته نباشید...من قبلا با یه نام کاربری دیگه چندسال پیش تاپیک ایجاد کرده بودم که الان متاسفانه یادم نیست ولی درباره خواستگاری همکلاسیم از من بود که پدرم به دلایل زیادی مخالف بود و من اصرار داشتم که البته اینجا هم همه مخالف بودن چون اونا خیلی مذهبی بودن و ما نبودیم که البته من به ایشون نگفته بودم و سعی داشتم بشم که به مرور زمان دیدم حرف همتون درست هست و واقعا امکانش نیست و من یه مقدار بچگی کردم...منتهی خداروشکر چون خونواده ما خیلی رو این چیزا حساسه حریم ها تو این مدت حفظ شد و مشکلی نبود...حالا مشکل اصلی من ..بعد بهم خوردن آخر چون منم یکم عقلم اومد سرجاش هرچی اون پسر اصرار به خواستگاری دوباره کرد من مخالفت کردم و نذاشتم و اوایلش رابطه رو خیلی کم کردم منتهی چون کارم هرروز با ایشونه و گاهی حتی شیفت شب دو نفره داریم خیلی گلایه کرد که حالا که قضیه جور نشده بیا به عنوان دوست و همکلاسی لااقل عادی برخورد کنیم چون قبلشم ما به عنوان دوست جدا از قضیه احساسی خوب بودیم . من خیلی موافق نبودم ولی بخاطر عذاب وجدانی که داشتم موافقت کردم که بعد یه مدت شروع کرد به غر زدن که این چه وضعشه و ما باید کلا گروهمون جدا شه و حرف نزنیم و سخته برا من ..باز من مشکلی نداشتم..دوباره بعد یکم اومد گفت تو با همه خوبی جز من و من میخوام گروهمو عوض کنم که من یکم صحبت کردم چرا اینقد دمدمی هستی چیز خاصی نیست و باز گفت ها همون عادی دوست باشیم و تو این مدت هم اقدام به خواستگاری چندبار داشته که همیشه تهش قبل اینکه جدی بشه بهم خورده و هم با دوتا دختر به صورت دوستانه درارتباطه و راجب کیس های خواستگاریش از من نظر میپرسه ولی من چون رابطمون طولانی بوده خواستم فعلا به خودم یه استراحتی بدم و تمرکزمو گذاشتم رو درس..بعد همش به من میگفت پیام دادن به ابن دخترا خوب نیست و خودشون پیام میدن و من میخوام قطع کنم ولی اونا راجب همه چی حرف میزنن..تا اینکه دیشب بهش گفتم اگه میخوای پیام بدی بده اشکالی نداره نمیخواد هی الکی خودتو گول بزنی و اینجور به من بگی..که قاطی کرد و گفت اضلا اینجور که ما هستیم خوب نیست و من راحت نیستم برم دنبال کسی.. منم راحت گفتم باشه کمش میکنم ولی خیلی حرصم گرفت که اصلاثبات اخلاقی نداره و من هی دلم برا این میسوزه و دوباره مطمینم 4 روز دیگه نظرش عوض میشه...قبلا هم همبنجور تصمیم میگرفت تا یچی میشد میگفت کات بعد میگفت نه من نظرم بخاطر تو عوض شد..ببخشید طولانی شد فکر کنم زیاد حالت درد و دل گرفته...من چون خودم تک بچه ام و جدیدا از شهرمون اثباب کشی کردیم کاملا تنها افتادم و خیلی احساس تنهایی میکنم ولی خیلی سعی میکنم تو این حالتم وارد رابطه نشم چون بنظرم امکان اشتباه زیاده و بخاطر همین تنهایی هی جلوش کوتاه اومدم که ارتباط عادی داشته باشیم و میدونم اشتباه بوده ولی خب چون کارمون وابسته بهم بود جز اینم خیلی نمیشد...حالا بنظرتون چیکار کنم؟