به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 دی 92 [ 01:44]
    تاریخ عضویت
    1392-5-08
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    366
    سطح
    7
    Points: 366, Level: 7
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    از شوهرم دیگه اصلا خوشم نمیاد

    سلام همگی خسته نباشید من باره اوله ک میام اینجا و خیلی اتفاقی وارد این سایت شدم گفتم مشکلمو بگم تا شاید واقعا بتونید کمکم کنید با راهنماییاتون من بصیرا 21سالمه و شوهرم 28سالشه دوسالم هس ک ازدواج کردیم آشنایی قبلی داشتیم باهم و خیلی همو دوس داشتیم اونموقع ها اخلاقش خوب بود و خیلی کم به بعضی چیزای بیخود حساسیت نشون میداد ولی بعده ازدواج کلا عوض شد ما هر روز دعوا میکنیم این عذابم میده خیلی باهم مشکل داریم نمیدونم کدومو بگم من هم دانشجوام هم شاغل اشتغال تو محیط بیرونو خیلی دوس دارم به خاطر همینم میرم ولی همسرم از اولشم با کار کردنه من مشکل داش میگه ما نیازی نداریم نمیخواد بری. بعد اینکه خیلی بهم شکاکه مثل اینکه اصلا اصلا بهم اعتماد نداره به جز محله کارم ک البته با اونم مشکل داره هیچجا نمیذاره تنها برم حتی خرید در مورد حجابو لباس پوشیدنو رابطه با دیگرانم ک ..... خیلی حساسیت نشون میده فورا عصبی میشه دعوامون میشه بعضی وقتا خودمو کنترل میکنم ولی بعضی وقتا ک منم جوابشو میدم یه دعوای شدید میکنیم طوری ک میرم خونه ی بابام تا چن روز ولی میاد عذر خواهی میکنه و.... مشکله دیگمونم رابطه جنسیمونه من فوق العاده سرد مزاج و ایشون گرم مزاجن دسه خودم نیس خوشم نمیاد ولی گاها ک اجبار میکنه باهم رابطه داشته باشیم من هیچ لذتی نمیبرمو فقط اعصابم خورد میشه و سردرد میگیر م خلاصه کنم همه ی این مشکلات باعث شدن من دیگه هیچ حسی به شوهرم نداشه باشم ولی اون میگه ک دوست دارمو عاشقتمو .... ولی با این حال ما هر روز دعوامون میشه منم دیگه اعصابم نمیکشه تو همه ی درسامم افتادم چن ماه بود ک به جدایی فک میکردم بعد ک خواستم به خانوادم بگم فهمیدم ک دوماهه حاملم حالا واقعا نمیدونم چیکا کنم به سقط بچه فک کردم ولی بعدش کلا این فکرو گذاشتم کنار شوهرمم ک اصلا راضی به این کار نمیشه خیلی بچه دوس داره الان من با بچه ای ک تو راهه و با شوهرمو اخلاقه گندشو عصبی شدنشو درسمو کارم چیکا کنم

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام دوست خوبم
    خوش امدی به همدردی

    قبل از هرچیزی بهت تبریک میگم که خدا لایق دونسته شما رو و یکی از فرشته هاش رو دو دوستی تقدیم شما کرده.سعی کن از ته دل شاکر این نعمت باشی و با افکار نادرست و شیطانی تن اون طفل معصوم رو که شما پاش رو باز کردین به این دنیا نلرزونی.

    شاید اگر موضوع بارداریت مطرح نبود پیشنهاد دیگه ای به ذهنم میرسید.اما حالا اوضاع کاملا فرق داره.شما در مقابل اون بچه مسئولی و الان اولویت تصمیم گیری شما فرزندت خواهد بود نه خودت و همسرت.

    این چیزهایی که شما از همسرت گفتی لاینحل نیست و از طرفی انقدر هم وحشتناک نیست که شما بخوای عنوان تاپیکت رو بذاری از شوهرم دیگه اصلا خوشم نمیاد !
    وقتی عنوان تاپیکت رو دیدم با خودم گفتم لابد چشم چرونی میکنه...لابد مال دزدی میاره تو خونه...لابد دست بزن داره و ....

    مطمئن باش وارد هر زندگی بشی هر مردی کم و بیش از این حساسیت ها داره.

    چیزی که من از نوشته هات حس میکنم اینه که کمی ناپخته عمل میکنی.زندگی مشترک خیلی فراتر از این حرفهاست.که شما بعد از دعوا چند روز !! بری خونه پدری.

    مطمئن باش همسرت هم نهایتا تا یکی دو سال دیگه میاد نازت رو میکشه و برت میگردونه.کم کم این قهر کردنها براش عادی میشه و یه موقع دیدی چند ماه هم خونه پدری موندی و کسی سراغی ازت نگرفت.

    پس برای برداشتن اولین گام این کار رو ترک کن.و هرگز بعد از دعوا محل زندگی مشترکت رو تحت هیچ شرایطی ترک نکن.این کار عرفا شرعا و قانونا اشتباهه.

    اما در مورد مشکلی که در روابطتتون دارید حتما به یک متخصص زنان و یا یک روانپزشک حاذق در این زمینه مراجعه کن.چرا که در این سن و سال طبیعتا باید گرم باشید و همسر شما به نظر نرمال میاد.و این آنرمالی در شما دیده میشه.
    کلا همدردی در این رابطه خیلی نمیتونه راهنماییت کنه.میتونی به سایت تنظیم خانواده هم سر بزنی .

    حالا بای و درست و درمون مشکلات رو دسته بندی کن.

    الان مهم ترین مسئله فرزندته.پس اگر امکانش هست مرخصی تحصیلی و ....بگیر و به حفظ ارامش خودت و محیط زندگی کمک کن.

    اگر هم میتونی ساعات کاریت رو کم کن و یا اگر اونجا امکانش هست مرخصی بگیر.و اگر هم خیلی جای رسمی نیست میتونی فعلا کار رو فراموش کنی و به همسرت و فرزندت رسیدگی کنی.مطمئن باش بعد از تولد بچه اوضاع خیلی خیلی بهتر میشه.

    از طرفی این سردمزاجی خانومها مثل بلای خانمان سوزه و به احتمال خیلی خیلی قوی دلیل بسیاری از عصبی شدنهای همسرت میتونه به این موضوع برگرده.
    میتونی یه سرچ بکنی و اون وقت خودت به همسرت حق میدی که عصبی باشه.

    فعلا اینها رو داشته باش.

    *ضمنا نیازی نیست اسم کوچیکت رو عنوان کنی.چون اسمت هم اسم خاصی هست ممکنه باعث شناساییت توسط دوست و فامیل و ...بشه.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  3. 8 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    asemani (سه شنبه 08 مرداد 92), baranbanoo (شنبه 02 شهریور 92), Darkness (سه شنبه 08 مرداد 92), jazire (سه شنبه 08 مرداد 92), paradise92 (یکشنبه 03 شهریور 92), tamanaye man (چهارشنبه 09 مرداد 92), مصباح الهدی (سه شنبه 08 مرداد 92), دختری از جنس خاک (سه شنبه 08 مرداد 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 دی 92 [ 01:44]
    تاریخ عضویت
    1392-5-08
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    366
    سطح
    7
    Points: 366, Level: 7
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون بابت راهنماییتون ولی من خیلی خلاصه نوشته بودمو شما اصلا نتونستید شرایطمو بفهمیدو درکم کنید وقتی من میگم هر روز دعوا میکنیم چیزه شوخی ورداری نیس پیش متخض زنان زایمانم رفتم گفتن ک هیچ مشکلی ندارم سردمزاجی من به خاطر فشار عصبی ک هر روز تحمل میکنم هسش وقتی دعوا میکنیم من حتی به زور کنارش میخوابم شبا چه برسه حالا.....
    راسش وقتی ازش بدم اومد ک برا باره اول روم دس بلند کرد همونطور ک گفتم هیچجا نمیذاره تنها برم یه بار ک عروسی دعوت بودم بهش نگفتمو خواستم خودم برم و رفتم وقتی برگشتم چون میدونستم چجور واکنشی نشون میده تصمیم گرفتم هیچی نگمو جوابشو ندم تا خودشو خالی کنه وقتی فهمید خیلی خیلی شدید عصبی شدو داش دعوام میکرد و منم هیچی نمیگفتم ولی تو همین لحظه گوشیم زنگ زد یکی از خواستگارای 3سال پیشم بود همسرم ک دید من ور نمیدارم شک کردو به زور گوشیو از دسم گرفتو خودش صحبت کرد اون عوضی ام نمیدونم چی گف ک شوهرم بیشتر عصبی شدو وقتی قطع کرد برا اولین بار روم دس بلند کرد از اون لحظه به بعد همه ی عشقه من تبدیل شد به نفرت البته دیگه تکرار نکرده همچین کاریو ولی من یادم نمیره الانم واقعا ازش خوشممممم نمیاد اصلا جرات اینو ندارم ک باهاش درمورد طلاق حرف بزنم الانم ک حاملم شرایطم بدتر شده یه جورایی ما اصلا باهم جور نیستیم اصلا نمیسازیم باهم نمیتونیم خوشبخت باشیم دانشجوی دندان پزشکی هسم 3سالم مونده بود ک تموم کنم ولی دیگه نمیتونم ادامه بدم و تصمیم گرفتم کلا ول کنم کارم ک مرخصی گرفتم اصلا دارم دیوونه میشم نمیدونم دارم چیکا میکنم همه چی برام عذاب آور شده

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 08 خرداد 99 [ 15:45]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    399
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 833 در 318 پست

    Rep Power
    58
    Array
    سلام خواستگار سه سال پیش شما شماره شما رو از کجا به دست اورده و اصلا چه لزومی داشته بعد سه سال یهو بخاد به شما زنگ بزنه اونم به صورت اتفاقی و دقیقا تو همون لحظه ای که شوهر شما از دستتون عصبانی بوده!!!ادم یک طرفه نمیتونه قضاوت کنه در مورد شما و شوهرتون اما اینجور که نوشتید خود شما بیشتر از شوهرتون مشکل دارید پس همه چی رو به از چشم اون بنده خدا نبینید

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 دی 92 [ 01:44]
    تاریخ عضویت
    1392-5-08
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    366
    سطح
    7
    Points: 366, Level: 7
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تو این 3سال همین خواستگاری ک گفتم چن بار مزاحمم شده خطمم چن بار عوض کردم ولی پیدا میکنه حتی دایورت کردم گوشی شوهرم. پ من هیچ رابطه ای با اون اقا ندارم حتی باهاش یه بارم حرف نزدم ولی ظاهرا اینجا کسی پیدا نمیشه ک حرفای منو بفهمه و. بتونه درکم کنه خسه شدم دیگه چرا من همیشه باید کوتاه بیام چرا همه چی تقصیره منه چرا آزادی ندارم چرا غرورمو هی باید بشکنم

  7. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    بازم سلام خانومی

    قبل از هرچیزی متاسفام که نتونستم شرایطتت رو خوب درک کنم.

    اما اول از همه یک چیز رو مشخص کن.
    ببین ایا دنبال این هستی که از این و آن تایید بگیری و یا به دنبال درست کردن زندگیت هستی؟

    من در حرفهای شما تمایلی از علاقه ات به درست کردن شرایط زندگی نمیبینم و مدام حرف از جدایی میزنی.

    خب در این شرایط بهترین مشاوران دنیا هم نمیتونن بهت کمک بکنن چه برسه به ما که اعضای معمولی هستیم.اگر واقعا به این نتیجه رسیدی که نمیتونی و نمیخواهی ادامه بدی راهنمایی های ما و احایانا همدردی و همدلی کردنهای ما به کارت نمیاد.

    دوست خوبم
    من هم شرایطی در زندگی داشتم که هر روز دعوا و درگیری داشتم.میتونم بفهمم که چقدر این موضوع اعصابت رو خرد میکنه و به روح و روانت آسیب میرسونه.

    تصور نکن ما زندگی هامون پر از گل و بلبل و ارامشه و داریم از روی شکم سیری برات مطلبی رو مینویسیم.

    من از نوشته هات کاملا متوجه شدم که مشکل شما چیزه دیگه ای هستش که باعث ایجاد تنفر از همسرت شده.و حالا شما در مورد کتکی که بهت زده میگی.

    و اینکه میگویی هیچجا نمیذاره تنها بری:
    4 سال زندگی مشترکم ارزوم بود یک جا همسرم همراهیم کنه.همه جا تنها رفتم.و همه جا تنها بودم.اگر حلقه دستم نبود هیچ کس نمیفهمید که من یک زن شوهردارم.همیشه هم مجبور بودم دروغ بگم که همسرم ماموریته !
    وقتی میدیدم زوج ها چطور (هرچند ظاهری) کنار هم هستن احساس حقارت بهم دست میداد......

    خانومی
    الان همسرت اینجا نیست و این نوشته ها رو نمیخونه.اما یک واقیعتی رو بهت بگم.شما وقتی به یکی میگی "بله" و وارد زندگی مشترک میشی باید بدونی که شما و همسرت در کنار هم باید قرار بگیرید.من خیلی نمیتونم درک کنم تمایل شما رو به تنها بیرون و تنها عروسی رفتن.

    شما اگر انقدر دوست داری که بعضی جاها تنها بری اصلا نباید تن به ازدواج میدادی.

    ببین من میفهمم.مثلا دوست داری یکجا با دوستانت بری.مثلا یه دوره دوستانه.خب اونجا طبیعتای نمیشه همسرت هم باشه.اما نمیدونم چرا انقدر اصرار داری تنها بری عروسی ....اون هم عروسی که ممکنه تا ساعت 12 شب هم طول بکشه.

    شما اصلا نباید بدون اطلاع و رضایت همسرت دست به کاری بزنی که بعدش در موقیعتی قرارش بدی که عصبی بشه.

    من یک سوال مهم ازت میپرسم:

    شب شده.شوهرت بدون رضایت و اطلاع قبلی به شما برگشته خونه.وقتی ازش میپرسی کجا بودی میگه عروسی بودم.همون موقع که شما داره خون خونت رو میخوره یکباره دختری که 3 سال پیش عاشق همسرت بوده به موبایلش زنگ میزنه.خودت باشی چه حسی بهت دست میده ؟!

    یک درصد هم شک نمیکنی که همسرت با اون خانوم بوده؟!

    اون وقت عکس العملت چی خواهد بود؟

    این سوالها رو در ذهنت مرور کن.ببین به پاسخ درستی میرسی یا نه.
    موفق باشی

    * دوستای خوب همدردی

    لطفا تاپیک آفتهای احتمالی در کار مشاوره رو مطالعه کنید و به هیچ عنوان به صاحب تاپیک توهین نکنید.اگر کاری از دستتون برنمیاد بهتره پستی هم ارسال نکنید.

    - - - Updated - - -
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  8. 3 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    baran.68 (چهارشنبه 09 مرداد 92), mohammad6599 (چهارشنبه 09 مرداد 92), tamanaye man (چهارشنبه 09 مرداد 92)

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 دی 92 [ 01:44]
    تاریخ عضویت
    1392-5-08
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    366
    سطح
    7
    Points: 366, Level: 7
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مریم جان فرمایش شما صحیح و منطققی صد در صد ناراحت میشدم ولی موضوع یکم فرق داره اولش اصلا نمیخواستم برم عروسی بعد به اصرار دوستام مجبور شدم برم میدونستم اگه به شوهرم زنگ بزنم نمیذاره برم خاطره همین تنها رفتم عروسی از ساعت 4تا 8 بود ولی من از ترسه شوهرم 5رفتمو درست ساعت 7خونه بودم و بهشم برگشتنی جریانو توضیح دادم اون مزاحمم همیشه هس ول نمیکنه مارو چن بارم پیگیر شدیم ولی نتیجه ای حاصل نشد پ عروسی رفتن من به اون مزاحم اصلا ربط نداشت شوهرمم با وجود اینکه همه ی اینارو میدونست ولی بازم منو زد تا صب گریه کردم به زور تو خونه مونده بودم. عزیزم کاملا درست متوجه شدی تمایلی به درست کردنه رابطمون نداریم چرا چون میدونم ک درست شدنی نیس خیلی سعی کردم ولی نشد مثلا به من میگه چادر کن قبولاشوهرمه باید به حرفش گوش کنم ولی حرفه من اینه که تو ک از اول دیدی من چادری نیستم پ چرا اومدی خواستگاری من به جز وقتایی ک نماز میخونم تو عمرم جایه دیگه ای چادر نکردم حالا چطور بیام چادر کنم سرم نمیشه خب لانم کاملا نا امید شدم و به خاطره بچه ای ک تو شکممه هیچی نمیتونم بگم اگه اینطور پیش بره حتما افسرده میشم تو این 2سالی ک ازدواج کردیم یه روز خوش نداشتم احساس میکنم زندگیم داره حیف میشه همه ی تصمیمام نادرست بوده کلی بگم از ازدواجم پشیمونم ولی بازم ازت میخوام بهم بگی چیکا کنم تا زندگیم درست شه اینم بگم هم شوهرم لجبازو مغروره هم من ولی اکثرا من کوتا میام جلوش ولی دیگه خسه شدم
    ویرایش توسط دختری از جنس خاک : چهارشنبه 09 مرداد 92 در ساعت 00:17 دلیل: .

  10. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    دوست خوبم

    حرفهایت خیلی دو پهلو هستن.

    از یک طرف از بدیهای این زندگی و حس تنفر و حیف شدن زندگی و افسردگی احتمالی اینده و ...میگویی . از طرفی میگویی چیکار کنم تا زندگیم درست بشه.

    وقتی میگی میدونم که این زندگی درست بشو نیست یعنی چه؟یعنی شمایی که در بطن اون زندگی هستی، فاتحه اون رو خوندی و داری زندگی رو میذاری توی قبری که تو ذهنت براش اماده کردی.

    به نظرت با این شرایط کاری از دست کسی برمیاد؟

    - - - Updated - - -

    دوست خوبم

    حرفهایت خیلی دو پهلو هستن.

    از یک طرف از بدیهای این زندگی و حس تنفر و حیف شدن زندگی و افسردگی احتمالی اینده و ...میگویی . از طرفی میگویی چیکار کنم تا زندگیم درست بشه.

    وقتی میگی میدونم که این زندگی درست بشو نیست یعنی چه؟یعنی شمایی که در بطن اون زندگی هستی، فاتحه اون رو خوندی و داری زندگی رو میذاری توی قبری که تو ذهنت براش اماده کردی.

    به نظرت با این شرایط کاری از دست کسی برمیاد؟
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  11. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 دی 92 [ 01:44]
    تاریخ عضویت
    1392-5-08
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    366
    سطح
    7
    Points: 366, Level: 7
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خب چیکا کنم از زندگیم بدم میاد بیزارم ولی به خاطره بچم ک نمیتونم جدا شم پس مجبورم بسازمو همه چیو تحمل کنم

  12. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 مرداد 92 [ 18:23]
    تاریخ عضویت
    1392-5-02
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    412
    سطح
    8
    Points: 412, Level: 8
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    25

    تشکرشده 23 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دختری از جنس خاک نمایش پست ها
    خب چیکا کنم از زندگیم بدم میاد بیزارم ولی به خاطره بچم ک نمیتونم جدا شم پس مجبورم بسازمو همه چیو تحمل کنم
    خانوم شما دانشجوی دندانپزشکی هستی پس فردا هم درآمد بالا خواهید داشت هم کار هم موقعیت اجتماعی.چرای مثل این زن های عامی که خونه دار و بی پشتیبان هستن حرف میزنین؟ بخاطر بچه مجبورین بسوزین و بسازین؟این حرفا واقعاً از خانومی با تحصیلات و شرایط شما بعیده.اصلا من تعجب میکنم با اینکه دست رو شما بلند کرده حاضر شدین یه روز بیشتر باهاش بمونین. تا وقتی خودتون برای خودتون به عنوان یه انسان ارزش قائل نباشین هیچکس نمیتونه براتون کاری بکنه


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.