________________
هر چه قدر ناز او را کشیدم و با
مهربانی با او حرف زدم بیدار نشد
من هم در کل
یک کم عصبی بودم خیلی
خودم راکنترل کردم و چیزی نگفتم ولی
یک لحظه عصبانی شدم و هر
چه از دهنم
درآمد به او گفتم که
توتنبل هستی و همیشه خواب هستی فقط می خواهی من ناز تو را بکشم و شما
همه ی شما خانوادگی
همین طوری هستید و کاش بمیرم و این زندگی تمام
شود و از این
حرف ها
خودم بعدش خیلی
پشیمان شدم و
می دانم که کارم کاملا اشتباه بود پس روی این
حرف ها سرزنشم نکنید
البته که
او هم مقصر بود
خلاصه
همان موقع بلند شد سریع لباس پوشیدیم
آمدیم ولی
در بین راه حتی یک کلمه حرف هم نزدیم بعد هم
من را پیاده کرد و
داخل نیامد مامانم که
با او تماس گرفت هم جواب نداد فقط پیام دادم که مامانم
می گوید ناهار
می آیی گفت نه
عصر آن روز که خیلی پشیمان بودم
از حرف هایم به او پیام دادم ببین بی جهت چه دعوای
بدی داشتیم
بیا هم دیگر را ببخشیم و جواب نداد جمعه هم زنگ زدم
باز هم جواب نداد
البته قبل از دعوا هم قرار بود من تا جمعه
منزل بابام بمانم ولی امروز دوشنبه هست و هنوز هیچ پیام و زنگی نزده
کلا
گوشی اش را خاموش کرده مامانم زنگ زد به مامانش سربسته گفت که
من و شوهرم بحثمان شده مامانش به من زنگ زد و توضیحات بیشتری
به او دادم
فردای آن روز زنگ زد به مامانم که من اصلا
دلم نمی خواهد دختر شما ناراحت باشد و از این
حرف ها بعد هم گفت پسرم امشب یا فردا
می آید دنبال او
که نیامد
خانواده اش هم دیگر هیچ خبری نگرفتند
خیلی عجیبه
برایم.. قبلا اگر مشکلی پیش
می آمد خانواده اش خیلی بیقراری می کردند و
خودهمسرم هم تا نهایت دوروز بیشتر تحمل نداشت ولی الان4 روز گذشته و خبری نیست
من خیلی
وقت ها کوتاه آمدم ولی این بار
دیگر نمی خواهم کوتاه بیایم و
می خواهم یک خورده ناز کنم خانواده ام هم همین نظر را دارند
ولی از
آن ها هم خبری نیست
چیکار کنم حالا؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)