سلام به همه ی دوستان
احساس تنهایی خیلی شدیدی دارم انگار که هیچکی دورو برم نیست، احساس میکنم هیچکیو دوست ندارم نه پدر نه مادر نه برادر نه دوست حتی خودمو. احساس دلشکستگی میکنم احساس میکنم قلبم یخ زده اینکه هیچ موقع کسی رو دوس نخواهم داشت و کسی هم منو دوس نخواهد داشت. نگاهم به آیندم تیره و تاره امیدی به آینده ندارم نمیدونم باید چه کار کنم سر در گمم فکر میکنم هیچ موقع نمیتونم ازدواج کنم وقتی به این فکر میکنم پشتوانه ی مالی ندارم خیلی ناامید میشم وقتی فکر میکنم که سر هر کاری برم تا 20 سال دیگه هم صاحب خونه نمیشم ناامید میشم وقتی فکر میکنم با این قیمت های زندگی با این وضع کار و درامد خیلی ناامید میشم پیش خودم میگم زندگی برا آدمای پولداره، کدوم دختری حاضره با همچین پسری ازدواج کنه وقتی کسایی با شرایط بهتر کار بهتر درامد بیشتر وضع اجتماعی بالاتر هست کی حاضره با من ازدواج کنه اخه
.................................................. ......
منم دوست دارم که بتونم برا همسرم لباس بخرم کفش بخرم طلا بخرم رفاه براش ایجاد کنم ولی وقتی وضعو اینطور میبینم میگم چرا دختر مردمو بدبخت کنم بزار با یکی دیگه ازدواج کنه که بتونه بهش برسه،با یکی که توان مالیشو داشته باشه با یکی که از من بالاتر باشه مگه با جملات عاشقانه و این حرفا میشه زندگی کرد؟!!!! خب منم دوس دارم که بتونم طوری زندگی کنم که همسرم کمبود نداشته باشه باید بتونم شرایطو طوری براش فراهم کنم که از خونه ی پدرش براش راحت تر باشه ولی وقتی که میبینم....
.................................................. ...
من به تازگی یه شکست داشتم تو زندگیم، اون دختر خانم اوایل داشت به من علاقه مندمیشد که بعد همه چیز به هم ریخت نمیدونم الان که بهم جواب رد داده باید چه کار کنم؟ الان که میگم موضوع برا تازگی ها نیست خیلی وقته نزدیک یه ساله که ازش جواب رد شنیدم ولی اصلا نمیتونم فراموشش کنم فعالیتمم زیاده صبح تا ظهر سر کار، ظهر استراحت ،غروب ورزش یا مطالعه یا تلویزیون ،شب تا صبح هم استرحت ولی نمیشه که فراموشش کنم، دوس ندارم فراموشش کنم برا من تا موقعی که اون ازدواج نکرده امید هست حتی اگه یک صدم درصد هم امید باشه فراموشش نمیکنم، میگم برم به کار و درسم بچسبم چند ساله دیگه که وضعم خوب شد برم سراغش ولی نمیدونم وقتی که اونموقع برم اون هست یا نه؟ اگه رفته باشه وضعم اونموقع از الانم بدتر میشه، اعتماد به نفسم و عزت نفسم به شدت اومده پایین طوری که فکر میکنم برای گذاشتن یه نامه توی پاکتش دیگرون زیر نظرم دارن و بهم اعتماد ندارن که بتونم از پس این کار بر بیام یا نه، به این فکر میکنم که من به اندازه ی اون زیبا نیستم فکر میکنم شاید یه دلیلش برا جواب رد دادنش این بوده که از اینکه کنار من قرار بگیره احساس کوچیکی میکنه وقتی میرم جلو آینه به خودم میگم حق داشت که بهت جواب رد داد حق داشت. نمیدونم شاید من خودمو از لحاظ زیبایی دست کم گرفته باشم ولی اخلاقم خوبه طوری که همیشه دیگرون از اینکه کنارشون باشم لذت میبرن سعی میکردم خنده به لبشون بیارم با اینکه بعضی ها بهم میگفتن خوش بحالت دنیا به خیالت نیست خوشی برا خودت ولی پشت این چهره ی خندون همیشه غصه دارم.
.................................................. ......
به این فکر میکنم کاش میتونستم برم خارج از کشور، شاید اونجا هم کار باشه هم اینکه بتونم فراموشش کنم
فکر میکنم که اگه بهش نرسم هیچموقع نمیتونم به کسی علاقه مند بشم چون همش اون تو ذهنمه
همش با خودم میگم من اگه اینو داشتم من اگه اونو داشتم شاید جواب رد بهم نمیداد چندینو چند بار هم از مشاوره کمک گرفتم ولی همش بیفایده بوده جاهای دیگه کمک کرد ولی نتونستم به اون چیزی که میخوام برسم
وقتی دورو برمو نگاه میکنم اینهمه دوستی های دختروپسر میبینم که از این دوستی ها تنفر هم دارم بعد خودمو میبینم که با صداقت رفتم به دختری که بهش علاقه داشتم و از همون اوایل هم با مشاوره پیش میرفتم با افراد متاهل صحبت میکردم تا بتونم از راهنمایهاشون استفاده کنم ولی این شده نتیجش خیلی نا امید میشم
این همه مشاوره این همه مشورت این همه کتاب این همه سخنرانی نتیجش میشه این میترسم که به کس دیگه ای فکر کنم به اینکه اگه با یکی دیگه ازدواج کنم همیشه فکرو ذهنم طرف این دختر خانم باشه هنوز، مثه عشق های زنده به گور شده، دوس دارم هر روز سرد تر از دیروزم باشم دوس دارم عشقو تو قلبم از بین ببرم با خودم میگم آخه عشق چیه؟ وقتی داستانایی مثه خسرو و شیرینو میخونم و امثال اینا رو میشنوم خندم میگیره پوسخند میزنم خنده ای که از ناکامیه خودمه و باش میخوام عشقو انکار کنم، با خودم میگم مجرد بمونم بهتر از اینه که با یکی دیگه ازدواج کنم ،میگم بی خیال برم تو نظام تو مشاغل سخت کار کنم دور از هرگونه احساسو مهر و محبت باشم، حتی از اینکه پدرومادرم بهم محبت میکنن ناراحتم
توقع ندارم که کسی حرفای روانشناسی شده و حرفای خوب بهم بزنه که این حرفا رو زیاد شنیدم اینا رو گفتم تا یه خورده خالی شم چون هیچکیو نداشتم که این حرفا رو بش بزنم فقط میخوام که درکم کنید


ممنون که حوصله به خرج دادین