با سلام
من حدود دو سال هست که ازدواج کرده ام که تقریبا یک سال آن را عقد بودم در این دو سال مشکلات زیادی با همسرم و خانواده اش داشته ام ومتقابلا همسرم هم مشکلات زیادی با خانواده من داشته وخودش هم منشا تمام مشکلات ما را رفتار خانواده من با او می داند اما من اینطور فکر نمیکنم برای اینکه از شما دوستان عزیز بهتر راهنمایی بگیرم می خواهم از ابتدا به قول همسرم از کیفیت ازدواجم بنویسم سال پیش که مادر وخواهر همسرم به خانه ما آمدند بطور اتفاقی متوجه شدیم که از آشنایان ما بودند (البته در حد کم)و مادرم زیاد به خاطر همین آشنایی موافق این ازدواج نبود ولی پدرم خیلی اصرار میکرد و همسرم راتایید میکرد بالاخره ازدواج کردیم در ابتدا همه چیز خوب بود تا اینکه بعد از مدتی همسرم در لفافه از پذیرایی مادرم وقتی که به خانه ما می آمد اظهار نارضایتی می کرد مثلا میگفت چرا فلان پتو رو بمن داده و از رفتار مادر خودش با دامادشان تعریف میکرد بعد از این دیگر همسرم خیلی کم و با اصرار من به خانه ما می آمد در صورتی که روز اول بعد از عقدمان پدرم به همسرم گفت که تو مثل پسر مایی و اینجا راحت باش مادرم هم واقعا بعدعقدمان همسرم را دوست داشت . دیگر طوری شده بود که همسرم فقط با تماس من وبا گریه زاری من به خانه ما می آمد تا اینکه من وپدر مادرم به اتفاق همسرم به سفر دو هفته ای رفتیم در سفر از پدر ومادرم دوری میکرد و اتفاقات دیگر... و بعد از بازگشت چهار پنج روز از او بی خبر بودم تا اینکه یک روز آمد وگفت اگه منو دوست داری مهریه ات را کم کن من خیلی شوکه شدم یعنی تمام خانواده ام شوکه شدند و این آغاز اختلافها بود من هم چون واقعا او را دوست داشتم (حالا شاید احمقانه ) یک ماه باخانوادم قهر کردم تا به این کار راضی شان کنم ودر این یک ماه به منزل همسرم رفتم تا اینکه بعد از یک ماه عذاب خودم وخانوادم آنها بخاطر من راضی شدند البته با اکراه وبه شرط اینکه من زودتر به خانه خودم بروم و در این مدت شوهرم میگفت من تو را دوست دارم و با این کار عشقم به تو چند برابر میشه بعد از تمام این قضایا فهمیدم اینها همه زیر سر مادر همسرم بوده بخاطر نفوذ فوق العاده زیاد او روی همسرم به طوری که درباره همه چیز دخالت میکرد وهمسرم هم اینو به حساب دلسوزی میگذاشت و به او اجازه این کار رو میداد مادر همسرم با بد بین کردن او نسبت به خانواده من اونو غیر مستقیم وادار به این کار کرد وهمسرم بعدا به من گفت برای اینکه از مادرت انتقام بگیرم این کار رو کردم حالا بعد از فشاری که روی من آمد تا بعد از قضیه مهریه همسرم وخانوادم با هم آشتی کنند دوباره بخاطر دخالتهای مادر همسرم (حتی روی لباس پوشیدن من)وتوهین هاش به من وخانوادم واخلاق همسرم دوباره بین خانوادم وهمسرم اختلاف بوجود امده ومن از این وضع بسیار نارا حتم از طرفی همه تقصیر رو نمیتونم به گردن همسرم بندازم و مقصر اصلی رو خانوادش می دونم همسرم هم عدم دخالت خانواده من در زندگیم رو نشانه بی توجهی اونها به من تصور میکنه و خودش وخانوادش هیچ فرصتی رو برای توهین کردن به من و خانوادم از دست نمیدن .من بخاطر اینکه زندگیمو یک تنه خیلی سخت نگه داشتم دوست ندارم به راحتی از دست بدم وسعی میکنم با صبر کردن اوضاع روبهتر کنم اما نمیدونم با دخالت های زیاد مادر شوهرم و دید بدی که شوهرم نسبت به خانوادم پیدا کرده چه کنم لطفا راهنماییم کنید متشکرم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)