به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 80
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array

    چگونه دوباره وارد دنیای واقعیت بشم؟

    سلام.
    امروز به شدت ذهنم درگیره. این دومین تاپیک امروزمه.

    جای مهرااد و آقای ammin و آقا مجید و خیلی از دوستان خیلی در تالار خالیه. امید.وارم زود برگردن.

    من سالهاست از زندگی در دنیای واقعی فاصله گرفته ام. از ارتباطهای واقعی. از آدم های واقعی. از تجربه و لمس واقعی زندگی.

    به جز افراد خانواده ام، تمام ارتباطاتم با سایرین، یا مثلا در این سایت و به حالت مجازی است، یا با دوستانم فقط در حد اس ام اس.
    حتی وقتی میرم بیرون و در جمع هستم، باز هم توی خودم هستم. انگار هشیار نیستم. همه چیز برام فوق العاده گذرا است.
    خواهر زاده ام 5 روزه متولد شده. اما من هر روز صبح که بیدار میشم انگار اصلا یادم رفته که بچه ای به دنیا اومده. یا کلا انگار کاملا همه چیز، همه چیز برام مثل یک خوابه.

    دلم میخواد بتونم یه چیزی رو با همه وجودم بتونم حس و باور کنم. به یه چیزی واقعا اهمیت بدم. به یه چیزی ایمان داشته باشم. به یه چیزی دل ببندم. یه آرزویی پیدا کنم.

    نمیدونم. واقعا نمیدونم چمه. فقط میدونم شبیه یه مرده متحرکم. شبیه یه ربات که فقط برنامه ریزی شده که در همین لحظه هر چی اقتضا میکنه رو انجام بده و سریعا هم حافظه اش پاک بشه.

    میخوام توی واقعیت زندگی کنم.اما نمیدونم چطوری برگردم به زندگی.

  2. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    Elena1994 (دوشنبه 27 آبان 92), reihane_b (سه شنبه 28 آبان 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 دی 99 [ 19:06]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,297
    سطح
    61
    Points: 8,297, Level: 61
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 153
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 201 در 111 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام عزیزم منم مشکل شما رو دارم البته گذشته ها خیلی بیشتر بود و همیشه فکر میکردم که حتی توی کل دنیا تنهام و هیچ کس نیست و اگر هم می دیدمشون انگار که سایه بودن اما حالا یکم بهتر شدم.علت رو هم نتونستم پیدا کنم.الان که تایپیکتون رو خوندم یاد اون موقعه ها افتادم.احساس می کردم کسی وجود نداره و ....اما وقتی دیگه به اون افکار فکر نکردم خوب شدم.
    میشه ر مورد مشکلاتت توضیح بدی مثلا مشکلات زندگی ات .

  4. 2 کاربر از پست مفید بی همدم تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (دوشنبه 27 آبان 92), Pooh (پنجشنبه 30 آبان 92)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    326
    امتیاز
    4,077
    سطح
    40
    Points: 4,077, Level: 40
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,507

    تشکرشده 858 در 268 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    45
    Array
    سلام عزیزم من نمیدونم چه مشکلاتی رو پشت سر گذاشتی اما توصیف حالت مصداق بارز این متن هست...
    اندوه که از حد بگذرد،
    جایش را می دهد به یک بی اعتنایی مزمن.
    دیگر مهم نیست بودن یا نبودن، دوست داشتن یا نداشتن،
    آن چه اهمیت دارد کش داری رخوتناک حسی است که دیگر ترا به واکنش نمی کشاند
    و در آن لحظه فقط در سکوت نگاه می کنی و نگاه می کنی...

    من کارشناس نیستم ولی فقط میخوام بگم یه دوره ای حالت رو تجربه کردم که به جز درو دیوار خونه مون هیچکسی شاهدش نبود ولی بهت توصیه میکنم هرچیزی باعث اندوهت شده رو رها کن ،توی حرف خیلی ساده هستش اما انجام دادنش سخته ولــــــــــــــــی غیرممکن نیست،بگـــــــــــــــــذر این هم سخته اما شدنیه ، تمام تمرکزت رو جمع کن روی چیزهایی که قبل از این حالت دوست داشتی انجام بدی و برات خوشایند بوده،اگه فکر میکنی ارتباط اس ام اسی برات ناراحت کننده ست قطع کن و خودت پیش قدم شو سمت دوستات برو حتی هفته ای یکبار،میدونم اولش شاید بی مفهوم باشه مثلا بری سینما با دوستت ولی بعد که برگردی حس خوبی بهت میده،راستی اون نی نی تازه وارد خیلی میتونه بهت کمک کنه آخه میدونی اندوه زیادی گاهی از پلیدیه دنیا و بعضی آدم هاش بوجود میاد اما بچه ها اینقدر معصوم هستن که میتونی خدارو بهشون قسم بدی،من اینارو امتحان کردم یه روز نیم ساعت بهش خیره شو تموم وجودت آروم میشه ...
    من کاری ازم بر نمیاد ولی از صمیم قلب برای آرامش و شادیت دعا میکنم

  6. 2 کاربر از پست مفید asemaneabi222 تشکرکرده اند .

    meinoush (پنجشنبه 12 دی 92), Pooh (پنجشنبه 30 آبان 92)

  7. #4
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    پوی عزیز

    چه فایده که کسی بهت راهنمایی یا راهکار بده ؟؟؟؟؟

    واقعاً راهنمایی و راهکار میخواهی یا فقط دوست داری حرف بزنی و بقیه یه چیزی بگویند ؟؟؟

    چون اگر دنبال راهنمایی و راهکار می گردی برای همه مواردی که ذکر کرده ای ، هیچکس بهتر از جناب اس سی ای راهنمایی نکرد و راهکار نداد ، چرا رها کردی ؟

    مگر برای توی عالم ، دانا و آگاه و پر اطلاعات کسی حرفی برای گفتن داره ( آگاهی زیاد برای بعضی می شود آفت اینه که می گویند العلم هو الحجاب الاکبر )

    مشکل اصلی اینه که زیادی به خودت گیر داده ای ، ذهنتم مرتب در گوشت میخونه که خیلی آگاهی و خیلی بلدی یعنی هرچی هرکی بخواد به عنوان راهنمایی بده ذهنت میگه اینکه چیزی نیست من خودم می دونم .... اما نمی دونی .... و نمیخواهی بدونی که هیچیت نیست بلکه می خواهی چیزیت باشه ....

    ول کن یقه خودت رو . برو و تمام تاپیکای بهار زندگی را ورق بزن و ببین که روزی او البته به گونه ای دیگر جای اکنون تو بود و لطفاً پستهای بنده را هم در تاپیکهاش بخون و توجه کن ، بعدش هم اگر خواستی و در حق خودت لطفی داشتی راهکارهای جناب اس سی آی را ادامه بده . اگر نه یقه خودت را رها کن و دیگه نه به خودت فکر کن و نه در رابطه باهاش تاپیک باز کن .





  8. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    Pooh (سه شنبه 28 آبان 92), دختر مهربون (سه شنبه 28 آبان 92)

  9. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط [FONT=&quot
    فرشته مهربان;306614[/FONT]]پوی عزیز

    چه فایده که کسی بهت راهنمایی یا راهکار بده ؟؟؟؟؟

    واقعاً راهنمایی و راهکار میخواهی یا فقط دوست داری حرف بزنی و بقیه یه چیزی بگویند ؟؟؟

    چون اگر دنبال راهنمایی و راهکار می گردی برای همه مواردی که ذکر کرده ای ، هیچکس بهتر از جناب اس سی ای راهنمایی نکرد و راهکار نداد ، چرا رها کردی ؟

    مگر برای توی عالم ، دانا و آگاه و پر اطلاعات کسی حرفی برای گفتن داره ( آگاهی زیاد برای بعضی می شود آفت اینه که می گویند العلم هو الحجاب الاکبر )

    مشکل اصلی اینه که زیادی به خودت گیر داده ای ، ذهنتم مرتب در گوشت میخونه که خیلی آگاهی و خیلی بلدی یعنی هرچی هرکی بخواد به عنوان راهنمایی بده ذهنت میگه اینکه چیزی نیست من خودم می دونم .... اما نمی دونی .... و نمیخواهی بدونی که هیچیت نیست بلکه می خواهی چیزیت باشه ....

    ول کن یقه خودت رو . برو و تمام تاپیکای بهار زندگی را ورق بزن و ببین که روزی او البته به گونه ای دیگر جای اکنون تو بود و لطفاً پستهای بنده را هم در تاپیکهاش بخون و توجه کن ، بعدش هم اگر خواستی و در حق خودت لطفی داشتی راهکارهای جناب اس سی آی را ادامه بده . اگر نه یقه خودت را رها کن و دیگه نه به خودت فکر کن و نه در رابطه باهاش تاپیک باز کن .
    سلام.
    فکر کنم رها کردن تمرینات آقای اس سی ای هم از بی ارادگی ام بود....

    واقعا چیزیم نیست؟؟؟؟

    حالم بد نیست. یعنی حس غم و این چیزا ندارم. اما خب مامان و بقیه راست میگن.
    میگن:"نو نرمال نیستی.کدوم دختر بیست و هفت ساله ای مثل تو زندگی میکنه؟"

    نه درس، نه شغل.نه هدفی.نه اراده ای.
    شاید هم تنبلم. (رگ شیرازیم خیلی قوی شده)


    - - - Updated - - -

    واقعا هیچیم نیست؟

    یعنی من دو سال پیش وقتی خیلی خیلی خیلی مضطرب بودم که پس من باید با زندگیم چی کار کنم و پس چی توی زندگی ارزشداره و پس من به چه دردی میخورم و ....کار درستی کردم که اصلا بی خیال همه چی شدم و هی به خودم گفتم زندگی همین چیزای معموله؟؟؟؟و حتی هرچی که ازش میترسیدم به سر خودم آوردم که برام عادی بشه؟

    حالم بد نیست. یعنی مضطرب و غمگین نیستم دیگه. یا حداقل میشه گفت به ده درصد اون موقع رسیده.
    ولی هنوزم ته ذهنم میگم پس من با عمرم چی کار کنم؟

    - - - Updated - - -

    واقعا هیچیم نیست؟

    یعنی من دو سال پیش وقتی خیلی خیلی خیلی مضطرب بودم که پس من باید با زندگیم چی کار کنم و پس چی توی زندگی ارزشداره و پس من به چه دردی میخورم و ....کار درستی کردم که اصلا بی خیال همه چی شدم و هی به خودم گفتم زندگی همین چیزای معموله؟؟؟؟و حتی هرچی که ازش میترسیدم به سر خودم آوردم که برام عادی بشه؟

    حالم بد نیست. یعنی مضطرب و غمگین نیستم دیگه. یا حداقل میشه گفت به ده درصد اون موقع رسیده.
    ولی هنوزم ته ذهنم میگم پس من با عمرم چی کار کنم؟

  10. #6
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array


    نه هیچیت نیست

    تمام مشکلتهمینه که فکر می کنی یه چیزیت هست .

    زندگی را به همین منوال معمول بگذران و ازش راضی باش و به غر غر دیگران هم اهمیت نده . دست بردار ازاینکه فکر کنی باید کار خاصی بکنی . از اینکه پس عمرت چی و ..... همینی که هستی را دوست داشته باش و بپذیر و راضی باش ...
    .. به قول سهراب سپهری :

    زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است

    چشمها را باید شست ، جور دیگر باید دید



    بقول خیام :

    از رفته میندیش وز آینده مترس

    وابستهء یک دمیم و دیگر هیچ

    و حال خودت را در این شعر سهراب ببین و راز آشفتگی ات را :

    بيراهه ها رفتي، برده گام ، رهگذر راهي از من تا بي انجام ، مسافر ميان سنگيني پلك و جوي سحر !
    در باغ نا تمام تو ، اي كودك ! شاخسار زمرد تنها نبود ، بر زمينه هولي مي درخشيد.
    در دامنه لالايي ، به چشمه وحشت مي رفتي ، بازوانت دو ساحل نا همرنگ شمشير و نوازش بود.
    فريب را خنديده اي ، نه لبخند را، نا شناسي را زيسته اي ، نه زيست را.
    و آن روز ، و آن لحظه ، از خود گريختي ، سر به بيابان يك درخت نهادي ، به بالش يك وهم.
    در پي چه بودي ، آن هنگام ، در راهي از من تا گوشه گير ساكت آيينه ، در گذري از ميوه تا اضطراب رسيدن ؟
    ورطه عطر را بر گل گستردي ، گل را شب كردي ، در شب گل تنها ماندي ، گريستي .
    هميشه - بهار غم را آب دادي ،
    فرياد ريشه را در سياهي فغضا روشن كردي ، بر بت شكوفه شبيخون زدي ، باغبان هول انگيز!
    و چه از اين گوياتر، خوشه شك پروردي.
    و آن شب ، آن تيره شب ، در زمين بستر بذر گريز افشاندي .
    و بالين آغاز سفر بود ، پايان سفر بود،دري به فرود،روزنه اي به اوج.
    گريستي، ((من))بيخبر، برهر جهش در هر آمد، هر رفت.
    واي((من))، كودك تو،در شب صخره ها،از نيلي بالا چه مي خواست؟
    چشم انداز حيرت شده بود، پهنه انتظار، ربوده راز گرفته نور.
    و تو تنهاترين ((من)) بودي.
    وتونزديكترين((من)) بودي.
    وتورساترين ((من)) بودي، اي((من)) سحرگاهي، پنجره اي برخيرگي دنياها سرانگيز!












  11. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    Pooh (سه شنبه 28 آبان 92), toojih (سه شنبه 28 آبان 92)

  12. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    خب یعنی واقعا همین؟؟؟
    پس چرا عمرم اینقدر باید طولانی باشه؟؟
    مثلا اگه عمرم 40 سال هم باشه، من با 13 سال باقی مانده چی کار کنم خب؟؟؟ هر روزم مثل این چند سال تکرار بشه؟ بازم همینجوری علاف و سرگردون باشم یعنی؟
    خب من احساس بیهودگی و ه دردنخور بودن دارم.ولی واقعا هم نمیدونم چیکار کنم که حس بیهودگی نداشته باشم.

    - - - Updated - - -

    خب یعنی واقعا همین؟؟؟
    پس چرا عمرم اینقدر باید طولانی باشه؟؟
    مثلا اگه عمرم 40 سال هم باشه، من با 13 سال باقی مانده چی کار کنم خب؟؟؟ هر روزم مثل این چند سال تکرار بشه؟ بازم همینجوری علاف و سرگردون باشم یعنی؟
    خب من احساس بیهودگی و ه دردنخور بودن دارم.ولی واقعا هم نمیدونم چیکار کنم که حس بیهودگی نداشته باشم.

    - - - Updated - - -

    اینکه ما با عمرمون چی کار میکنیم مهمه. یعنی از اول بهم یاد داده اند مهمه. همون توی دبستان که این حدیث رو خوندیم "در رو قیامت ازت سوال میشه با عمرت و جوونیت چی کار کردی؟ "
    از همون موقع توی دبستان که این حدیث رو خوندیم :"کسی که امروزش مثل دیروزش اشه ضرر کرده"

    خب من واقا نمیدونم جواب سوال اینکه با عمرم چی کار کردم رو بدم. نمیونم اصلا باید باهاش چی کار کنم. آینده ام و بقیه عمرم رو میخوام چی کار کنم.
    این اضطرابه واقعا بی دلیله؟

    یه بار چند سال پیش یکی بهم گفت:"زندگی ما در دنیا باید آخرت ما را تامین کند. جز این باشد،مردگی است نه زندگی"

    خب زندگی منم مردگیه. نیست؟

    - - - Updated - - -

    من میدونم شاید چیزیم نیست. ولی میدونم یه چیزی کم دارم. یه معنا برای زندگی کردنم.

    من به دنبال چی باید باشم؟ نمیدونم.
    حس میکنم هیچ کسی درک نمیکنه چی میگم.
    من فکر میکردم چیزایی مثل اینکه آدمها همدیگه رودوست داشته باشن و به هم کمک کنن،اینکه فکرمیکردم وجودم برای دیگران موثر و مفیده، اینکه دیگران برام مهم بودن، اینکه به دیگران کمک کنم و وقتی به نتیجه رسیدن خوشحال باشم که من هم در موفقیت اون شخص سهمی داشته ام، اینکه فکر کنم همونجوری که دیگران ایه ی دلگرمی من بودن منم مایه ی دلگرمی دیگران هستم، اینکه فکر میکردم همه ی آدما یه جور اتحاد با هم دارن و همه میخوایم بریم پیش خدا، و همه میتونیم در این راه به هم کمک کنیم،و ... معتای زندگی بود برام.

    ولی هیچ کس نمیتونه درک کنه وقتی همش توی ذهنم شکست ،چقدر مضطرب شدم که پس چی توی زندگی مهمه؟ چی ارزش داره؟
    شدت ناامیدی منو هیچ کسی حس میکنم نمیتونه درک کنه.

    - - - Updated - - -

    چیزیم نیست. فقط آرامش ندارم خب....

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 27 خرداد 93 [ 17:18]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    554
    سطح
    11
    Points: 554, Level: 11
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 21 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام پوه جونم.
    اولش باید بگم خوشحالم که بابات حالش بهتر شده.من دیگه نمی خواستم بیام این جا . اومدم این تایپکتو دیدم گفتم بهت بگم که این جوری نیست که شدت ناامیدیتو کسی درک نمی کنه.
    پوه گلم من بلد نیستم چه جوری از اون مربع ها که توش یه قسمت از متن دیگرانو می آرن بسازم. الان دقت کن دارم جواب می دم به اون قسمت از حرفات که از من به دنبال چی باید باشم شروع می شه و تا نمیتونه درک کنه تموم می شه.
    من خیلی خوب درک می کنم چی می گی چون این مراحلو گذروندم.
    توقع داشتی دیگران بفهمن که تو خوبی و بهت احساس خوب بودن بدن و نفهمیدن و ندادن در حالی که تو واقعا خوب بودی و برای همین غمگین شدی چون وحشتناکه خانواده آدم نفهمن که آدم خوبه.
    تو آدما رو زیادی جدی گرفتی . اشتباه کردی.
    باید قبول کنی که آدما موجودات کوچولوی ظریفی هستن و ازشون زیاد توقع نداشته باشی ولی خوب باشی چون خوب بودن خوبه نه برای این که درک کنن که تو خوبی و قدرتو بدونن.
    وای تو رو خدا باز یه چیزی نگفته باشم که ناراحت بشی ها
    اگه دنبال معنا می گردی به جضرت ابراهیم فکر کن که حاضر بود سر پسرشو به خاطر خوبی مطلق ببره . زندگی بی معنا نیست تو اشتباه کردی که در بند تایید خانواده ات موندی. داری دق می کنی از ناراحتی این که خانواده ات نفهمیدن خوب نفهمن . اون معنا اون قدر عظیمه که خانواده جلوش کم میاره...
    من یه خورده بهتر شدم . پوه هر چی تو می نویسی میام می خوونم. ناراحت نشی لطفا. خوب باش برای این که خوب بودن خوبه نه برای این که کسی بگه تو خوبی.

    - - - Updated - - -

    پوه جونم حالا جواب قسمت بالای حرفات. توقع داری زندگی چه جوری باشه که مردگی نباشه و آخرتتو تامین کنه؟ یه حماسه بزرگ می خوای ؟ یعنی یه اژدها بهت بدن با خنجر بکشیش ؟ این که آدم توی قلمروی بزرگی بتونه خوب باشه راحت تره . خوب بودن توی قلمرو های کوچیک سخت تره. آدم باید بتونه بدون هیچی خوب باشه.
    خیلی از اون آدمایی که توی قلمروهای بزرگ خوبن توی قلمروهای کوچیک کم میارن. موفقیت بزرگ خودخواهی آدمو ارضا می کنه . اعتماد به نفس آدم می ره بالا . آدم از خودش راضی می شه. ولی اگه مردی توی یه خونه ی کوچیک زندگی کن با آدمایی که تاییدت نمی کنن و نیاز اضطراری هم بهت ندارن و هیچ صحنه ی اکشنی هم وجود نداره که احساستو تحریک کنه و با این وجود یه وقت اگه نگات کردن لبخند بزن حتی اگه روشون اثری نذاره . اینو می گن خوب بودن.
    کاش بهت برنخوره اینا که می نویسم. می ترسم ناراحت بشی. ناراحت نمی شی؟

  14. کاربر روبرو از پست مفید ساکورا تشکرکرده است .

    Pooh (سه شنبه 28 آبان 92)

  15. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    من اصلا نمیخواستم دیگران بهم بگن تو خوبی. توقع تعریف نداشتم. توقع تایید هم نداشتم.

    ولی توقع هم نداشتم بهم بگن چیزایی که تو هستی به دردمون نخورده.خب من دلم شکست.
    من نمیخواستم ازم تعریف کنن یا تشکر کنن یا حتی بفهمن من به خاطر کمک بهشون کاری کرده ام.
    فقط میخواستم توی خودم دلم خوش باشه که کاری کرده ام. که تاثیری گذاشته ام. همین.

    مثلا وقتی برای بابا هر کاری میکدم که در توانمه، تشکر نمیخواستم. فقط دلم خوش میشد که بابا خوشحال میشه. همین.

    ولی مثلا وقتی بابا میگه نمیخوام ببینمش و ازش متنفرم خب دلم میشکنه.

    یا مثلا پسرخالم. که من همه ی توان عاطفی و تمام قلب و احساسم و تمام اراده و دو سال وقت و انرژیم و هرچی داشتم رو ، به جز جسمم ،کاملا براش خرج کردم، بعد که بهم گفت هیچ کدوم از چیزایی که تو بودی به درد نمیخورد، خب دلم شکست.

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 27 خرداد 93 [ 17:18]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    554
    سطح
    11
    Points: 554, Level: 11
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 21 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یعنی بهشون لبخند بزن بدون این که جواب از اونا بخوای لبخند بزن چون خوبی خوبه و به این که هیشکی هم نیست برات هورا بکشه توجه نکن.

  17. کاربر روبرو از پست مفید ساکورا تشکرکرده است .

    Pooh (پنجشنبه 30 آبان 92)


 
صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با این وضعیت من چیکار کنم با خانواده شوهرم
    توسط روزنه ی امید در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: دوشنبه 08 دی 93, 23:52
  2. مخالفت فقط بخاطر موقعیت مکان زندگی اون دختر
    توسط رضابکرانی در انجمن اختلاف با خانواده در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 30 تیر 92, 18:48
  3. چطور معیارام رو بهینه کنم از وضعیت سطحی به وضعیت عمقی
    توسط poorhashem در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 دی 91, 00:18
  4. برای موقعیت بهتر صبر کنم؟
    توسط nargol در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 04 خرداد 91, 03:24
  5. 15 واقعیت درباره ازدواج
    توسط جوانه؟؟؟ در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 12 اردیبهشت 91, 21:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.