سلام
هفته پیش از دختری که آشنائی مختصری با هم داشتیم برای بار دوم پیشنهاد آشنا شدن و ازدواج و ... رو گرفتم. ایشون قبلا هم به طور ضمنی و با صراحت کمتری پا پیش گذاشته بودند که من هم به همون شکل و مختصر جوابشونو دادم چون خیلی احساسی شده بودند...این مسئله رو قبلا در بخشی از تاپیکم مطرح کرده بودم (کیس فرعی نه اصلی اون تاپیک)....چند هفته پیش دوباره ایشون با واسطه و بعد خودشون با صراحت بیشتری موضوع رو مطرح کردند... من اولش سعی کردم با گفتن از مشکلات شخصی خودم و ... جوابشونو بدم ولی بعد صریح بهشون گفتم که ضمن اون مشکلاتی که پیش روی ازدواج من هست... از نظر من ما معیارهای لازم رو نداریم... خلاصه همه چیز تموم شد....ولی بعد ازین ماجرا کلا احساس خوبی ندارم شاید کلا احساس خوبی نسبت به خودم ندارم
من مدتهاست که توی چند تا از شهرستانها کار میکنم البته کار ثابت و دائمی نیست و میشه گفت پاره وقته... ازون ور یه سری اهداف درسی هم دارم که باید تا آخر شهریور بهشون برسم...
حالا مشکل من اینه که کلا بعد از این ماجرا احساس خوبی ندارم.... سردرگمم.....حالتی خنثی پیدا کردم.... دستم به کار نمیره.....الان اینجا فقط دارم وقت میگذرونم .... تنها نکته مثبتش اینه که اینجا چندتائی دوست دارم و گاهی تفریحی میکنیم...ولی همون هم دیگه نمیچسبه.....نمیتونم کارای درسیمو انجام بدم....اصلا دلم به کار هم نمیره.... درست مثل کسی که مثلا میخواد کاری کنه ولی فقط با ابزارهاش ور میره.....خلاصه خالی شدم .... درس و مشقم هم دیگه رنگ و بوئی نداره....مثلا الان هنوز بیدارم در حالیکه فردا حدود 6 پا میشم و اصلا خوابم نمیاد....دیشب هم خوب نخوابیدم...
من یه عادتی که دارم اینه که نمیتونم زورکی کاری رو بکنم حداقل به قول شاعر یه خردک شرری میخوام تا دست به کاری بزنم و معمولا هم همون شروعش سنگینترین مرحله اش هست البته طبیعیه ولی من کلا با شروع کار خیلی مشکل دارم تا باقیش.... بهرحال الان خاموش خاموشم....
الان تفریبا یه هفته ازون ماجرا میگذره...نمیتونم احساسمو درست ریشه یابی کنم...مشکل توی ضمیر ناخودآگاهمه؟ گاهی به این تناقض میرسم که الان دیگه چند ماهی هست که 25 سال رو تموم کردم ولی رابطه عاطفی ندارم ولی نمیتونم خودم رو متقاعد کنم که مشکل ازین جاست! ...از نظر خودم معیارهام نسبتا خوب چفت شدن ولی آیا علتش اینه؟...من کار بدی نکردم جز اینکه از پاسخ به اون فرد حس خوبی نداشتم در واقع از خودم خوشم نیومد.....مطمئن هستم که این حس گذرا هست و از بین میره ولی نمیتونم بفهمم چرا الان دقیقا 6 روزه که خاموش شدم؟! شده گاهی وقتها که خاموش شده باشم ولی خیلی کوتاه بوده یا حداقل مزمن بوده ولی الان دقیقا 6 روزه که روزهام مثل همه....
ممکنه به خاطر دوری از خانواده باشه؟ آخه معمولا با یه زنگ و احوال پرسی ازین بابت شارژ میشدم...
پی نوشت: در اصل آدم ایده آلیستی هستم متاسفانه ولی شاید یکسالی هست که دارم روی این مسئله کار میکنم. از طرفی سازگاریم با تغییرات محیط خوبه یعنی حداقل خودم فکر میکنم آدم سازگاری باشم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)