دوستی دارم که چند سال با اقایی دوست بودن بعد از چند سال (در این چند سال به دلایل مختلف رابطه قطع و باز از سر گرفته می شد ) تا اینکه اخرین بار بر اثر یک سوئ تفاهم از طرف اقا نسبت به یکی از همکاران دوستم رابطه قطع شد با اینکه هر دوطرف احساس دوست داشتن عمیقی به هم داشتن . بعد از چند ماه دوستم اقا را میبینه که حلقه به دسته و فکر میکنه که اقا نامزد کرده و این باعث شد بدون اینکه احساسی که سبت به اقای ایکس از بین ببره و با یک احساس جدید وارد زندگی با خواستگار از راه امده بشه ازدواج میکنه(لجبازی با خود): ولی الان با اینکه تقریبا 2 سال از نامزدی و ازدواج میگذره تا کنون نتونسته اون اقای ایکس فراموش کنه و همینطور اقای ایکس نتونسته از اشتباهی که در مرد دختر مورد علاقه اش مرتکب شده بگذره و اون هنوز دل در گروه خانم داره با اینکه اون بعد از اینکه از دوستان شنیده خانم ازدواج کرده به گفته خودش بدون علاقه فقط از روی تکلیفی که خانواده برایش تعیین کرده تا از سر در گمی بیرون بیرند نامزد کرده . (مادر پسر از رابطه دوستی انها با خبر بود و همچنین در مواقعی که از رفتا پسر ناتوان بود با دختر خانم مطرح می کرد تا اون با اقای ایکس صحبت کنند ) در واقع مورد اعتماد مادر پسر بود. و چیزی که باعث میشه که این دو به گذشته فکر کنند دیدار های تصادفی است که پیش اومده از شما دوستان تقاضا دارم مرا راهنمایی کننید تا بتوانم این دو دوست را همراهی کنم تا هر کدام به زندگی که دارند دل بسپارند .
علاقه مندی ها (Bookmarks)