بسم ا... الرحمن الرحيم
آيا تا به حال دقت کردهاید که وقتی فصل امتحانات از راه میرسد، در بعضی از خانههايي که دانشآموز یا دانشجو یا کنکوری وجود دارد اوضاع تغییر میکند و تحت تأثیر شرایط امتحانی قرار میگیرد؟ رفت و آمدها محدود میشوند و سعی میکنند که سکوت و آرامش بیشتری در خانه برقرار باشد. حتی در بعضی از اين خانهها وضعیت فوقالعاده اعلام میشود و نوعی حکومت نظامی برقرار میگردد! یعنی کلیهي مهمانیها تعطیل، آمد و رفتها کنترل، و تلفنها نيز قطع ميشوند، و تمام تماسها فقط در موارد اضطراری برقرار ميگردند، و البته جناب جویای علم نیز در قرنطینهی کامل و در سلول انفرادی به سر میبرد!
بعضی نیز ترجیح میدهند که برای بالا رفتن ضریب موفقیت فرزندشان با زبان اشاره یا پانتومیم در خانه صحبت کنند!! چرا؟ چون سرنوشت و آینده و خوشبختی فرزندشان را در گرو موفقیت در امتحانات نهایی و کنکور و کارشناسی و دکترا و ... میدانند و بس.
اما آیا واقعاً به این فکر کردهایم که چه مقدار از آموختههای ما در مدرسه و دانشگاه و مؤسسات آموزشی مختلف به درد زندگی و حیات حقیقی ما میخورد؟ منظورم دانستههایی است که فقط ذهنمان آنها را ضبط ميكند و بعد از مدتی یا به کلی از حافظه پاک میشوند و یا در گوشهای از آرشیو مغزمان خاک میخورند و اگر خیلی زرنگ باشیم شاید بتوانیم با مدرکی که گرفتهایم و... شغلی برای خود دست و پا کنیم.
اما آیا به راستي این، همهي رؤیاهای شیرین و تمامی انتظارها و هدف ما از تحصیل و بیخوابیها و مرارتهایي است که متحمل شدهايم، و روزها و شبهای بهترین ایام عمرمان را برايش صرف کردهایم؟ و آیا این آموختهها همهي سؤالات و دغدغههای اساسی زندگی ما را پاسخگوست؟
کارشناسان موفقیت میگویند دانشی سودمند و مفید است که جدای از مبانی تئوریک، درک و بینشی به ما بدهد تا در برخورد با شرایط و مشکلات و موقعیتهای زمانی و مکانی مختلف، قادر به تشخیص و انتخاب بهترین گزینهها باشیم و مناسبترین عکسالعملها را نشان دهیم. اما اکثر اوقات، اعمال ما چیز دیگری را نشان میدهند!
به راستی اشکال در کجاست؟ در ماهیت مطالب آموزشی یا طریقهي ارائه آنها، و یا در چیزی دیگر؟
من که خیلی دلم میخواهد اشکال را از سر خود باز کنم و به گردن زمین و زمان بیندازم اما حقیقت این است که در واقع اين خود ما هستيم كه اصولاً نمیدانیم که چه میخواهیم، و به دنبال چه هستیم، چه دانشی برایمان لازم و ضروری است و در کجا میتوانیم آن را بیابیم. آیا هرگز به جستجوی یافتن جواب سؤالات مهم و اساسي حيات خود بودهايم؟ سؤالاتي كه يافتن پاسخ آنها، آگاهي انسان را از محدوده و مرز زندگي دنيوي و زمينياش تا به گسترهي هستي فرا ميبرد. و آيا تا به حال براي يافتن اين سؤالها و پاسخ آنها از چهار ديواري اين کلاسها، مدرسهها، و... فراتر هم رفتهايم؟
آخر این کلاسها خیلی تنگ و کوچکاند، و ديوارهاي گچي و آجريشان اصلاً روح ندارند، اکسیژن به اندازهي كافي به مغزمان نمیرسد، خيلي از اوقات تختهاش خوب ديده نميشود و .... شاید اگر اصلاً در و دیواری نداشت و میشد هوایي تازه به آن رساند نتیجهی بهتری نصيبمان ميشد.
یادش بهخیر زمانی که آدمها کلاس و خانهشان خیلی به هم نزدیک بود. اصلاً همه در یکجا بود. خانهها در دل طبیعت و طبیعت در دلشان چادر زده بود. زبان طبیعت را میفهمیدند و از نشانههایی که میداد جواب خیلی از سؤالات و حتی اسرار و اهدافشان را درمییافتند.
حالا هم اگر باور کنیم که درس و کلاس و معلم تنها محدود به آنچه در ظاهر میشناسیم نیست شاید تصمیم بگیریم آموزههايمان را هم تنها به آن محدود نكنيم. همه جا را و همهي زمانها را فرصتي براي آموختن و يافتن پاسخ سؤالاتمان بدانيم. از طبيعت بياموزيم، همان جایی که پر از روح زندگی است، تختهاش به بزرگی آسمان است و نیمکتهایش به گستردگی زمین،جایی که نیازی به دفتر و قلم نیست و روح، خودش همهي تعالیم را دريافت و ضبط میکند.
از بس که چشمها و گوشهاي ما به همان وسایل آموزشي کلیشهای و معمولی عادت کردهاند، اوایل شايد مات و مبهوت بمانيم و چيز زيادي از آنها سر در نياوريم! اما به تدریج دود و غبار و تيرگي از چشمهایمان زدوده میشود و شروع به دیدن و آموختن خواهيم كرد.
از درخت که خود یک کارگاه آموزشی تمام عیار است ، با برگها و بیبرگیهایش، با شکوفهها و میوههایش، با چتر دلنواز سایه گسترش، با شاخهها، تنه و ریشههای سرسخت و مقاومش که هر کدام درسی جداگانه برای تعلیم دادن به ما را دارند.
از کوه که وقتی شروع به بالا رفتن از آن میکنی و به نفس نفس میافتی، به تو یاد میدهد که چگونه نفس بکشی و ظرفیت ششهای خود را بالا ببری تا هوای پاک و زنده کننده تو را تطهیر کند و یادآوری میکند که بالا رفتن چهقدر سخت و کند است، اما پایین آمدن چه سهل و آسان، و سقوط به دره چه ناگهانی، و نيز هزار درس ناگفته و نانوشتهي دیگر از راز و رمز صعود، برای رهرويي که قدم به حریم باصلابت و پر شکوهش گذاشته است، را در خود دارد.
از آبشار و رودخانه که با جریان رونده و آب پاک و زلالش تعلیم سیالیت، شفافی و پاکی میدهد و به تو میآموزد که اگر چون او شفاف و بیرنگ شوی، چهرهي هستي را در آب زلال وجودت نشان میدهی و تشنگان را به نوشیدن جرعههایی از چشمهي درونت فرا میخوانی.
از شکافی در دل کوه که به غاری دنج و اسرارآمیز راه پیدا میکند و به تو میگوید که اگر تو نیز وجودت را بشکافی چه بسا به غار افسانهای درونت، آنجا که معدن گنجهای بیشماری است، راه یابی.
معلم طبیعت در هر گوشه از کلاس اسرارآمیزش از جنگل و دریا گرفته تا کوه و دره و مرداب و کویر، زباني متفاوت برای تعلیم دارد. زبانی که واژه و کلام نیست بلکه کشف و شهود است.
وقتی به حریم بکر طبیعت وارد میشوی، اگر خوب گوشهایت را باز کنی نجوای آهستهي خاک را ميشنوی که با تو چنین میگوید:
ای انسان، متکبرانه بر روی من راه مرو و مرا در زیر پاهایت هیچ و بیمقدار ندان که روزی چنان تو را در اعماق خاکهایم در آغوش خواهم گرفت که نشانی از هستیات بر جای نماند. پس در من عمیق و متفکرانه بنگر و خود را برای روزی که جسمت به من و روحت به سوی پروردگارت باز میگردد آماده ساز...
واين چنین، درس و کلاس و معلمي كه در هيچ دانشگاهي یافت نمیشود، به ما ميآموزد كه آيندهاي بيكران فراسوي زمين، در انتظار ماست، و سرنوشت و خوشبختی ما در آن آيندهي وسيع، در گرو يافتن سؤالاتي است كه فهم كردن پاسخشان، نه صرفاً دانستگي انسان را، كه حقيقتاً آگاهي او را از محدوده و مرز زندگي دنيوي و زمينياش تا به گسترهي حيات فرا ميبرد.
اگر به راستي اين درس بزرگ طبيعت را درمييافتيم، بسيار بيشتر از آن كه براي موفقيتهاي زميني و سرنوشت و آينده و خوشبختيمان در زمين ميكوشيم، براي يافتن آن سؤالات اساسي و پاسخهايشان، و گذر موفق از آزمونهاي مرتبط با آنها ميكوشيديم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)