به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 10:28]
    تاریخ عضویت
    1387-11-21
    نوشته ها
    143
    امتیاز
    3,705
    سطح
    38
    Points: 3,705, Level: 38
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    357

    تشکرشده 355 در 115 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ناله ام به گوش کس نمیرسد!

    سلام
    هر چند نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بگم اما میگم....همه چیز رو درهم میگم ..اگه بی ربط بود بذارید به حساب پریشانی افکارم..این شبها انقدر خوابهام پریشانه که گاهی صبح ها فکر میکنم کل شب رو در حال فکر کردن بودم واصلا نخوابیدم ...یا انکه انقدر بیدار میشم که سردرد میگیرم.....من در یک خانواده خیلی مذهبی زندگی می کنم ...البته از این موضوع خدا رو شکر رنج نمیبرم....اما نسبت به خیلی از شماها محدودترم ......شاید در جریان مشکل اعتمادبنفس من باشید.. ..وابستگی...ترس......................... .............
    حالا مشکلی که بهش اضافه شده ازدواجه ... تا قبل از فارغ التحصیلی انقدر تقاضا بالا نبود!!!! اما حالا تعداد خواستگارهام خیلی بالا رفته ....اما از ترس من چیزی کم نشده....مردم از من یه شخصیت خیلی سنگین میشناسن..اما نمیدونن ریشه ی این سنگینی ترسه ......نمیخوام از خودم تعریف کنم اما خیلی هاگول قیافه ام رو میخورن .....خانوادم خیلی مایلن من ازدواج کنم ...اما من میترسم ....کسی رو ندارم ....با خانوادم سر شغل خواستگارهام اختلاف دارم...اینه که خیلی وقتا خودم هستم که باید تصمیم بگیرم.... و همدلی ای دریافت نمی کنم ... گیجم ...هیچ محرم رازی ندارم.. دو تا آبجی دارم که یکیشون هرچند خیلی باهام خوبه اما در این زمینه هیچ وقت با هم حرف نمیزنیم...یه جورایی حیا !!!!!!!!!...اون یکی هم وقتی بهش میگم انقدر غصه مو میخوره که باهام دعوا میکنه......منم دیگه بهش نمیگم....فعلا همین....بعدا از خانوادم بیشتر میگم

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 آبان 00 [ 00:10]
    تاریخ عضویت
    1388-2-15
    نوشته ها
    532
    امتیاز
    15,820
    سطح
    80
    Points: 15,820, Level: 80
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience PointsSocial
    تشکرها
    2,510

    تشکرشده 2,960 در 521 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    77
    Array

    RE: ناله ام به گوش کس نمیرسد!

    سلام،

    تونستین این مشکلتون رو با خانواده در میون بگذارین و حل کنین؟


    من در اشتباهم ؟!

    فکر می‌کنم، اولین و بهترین قدم برای شما، صحبت مستقیم و بی‌ حاشیه با خانواده در مورد خواسته‌هاتون باشه...

    این بدون شک عتماد به نفستون رو هم بالا میبره و در این زمینه هم به شما کمک میکنه...

    هیچ پدر مادری بد فرزندش رو نمیخواد، یک بار خیلی‌ راحت بشینین و باهاشون جدی در مورد خواسته هاتون، معیار‌هاتون برای ازدواج صحبت کنین...

    باور کنین، خیلی‌ چیز‌ها انقدر که محدود و بسته به نظر میرسن، محدود و بسته نیستن!!!

    کامران

  3. 6 کاربر از پست مفید kamran2007 تشکرکرده اند .

    kamran2007 (شنبه 01 خرداد 89)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 10:28]
    تاریخ عضویت
    1387-11-21
    نوشته ها
    143
    امتیاز
    3,705
    سطح
    38
    Points: 3,705, Level: 38
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    357

    تشکرشده 355 در 115 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ناله ام به گوش کس نمیرسد!

    سلام آقا کامران
    لازم به گفتن نیست... اونا دیگه فهمیدن موضوع رو....سرزنش ها هم شنیدم..... مادرم تا قبل از من مخالفت شدیدی میکرد با ازدواج خواهرانم با همکارهای پدرم.البته دور از چشم ما بچه ها... اما حالا که نوبت منه و بو بردن که من خودم هم مایل نیستم ...کاملا تنهام گذاشته و حتی میگه من خجالت میکشم جلوی مردم بگم تو حاضر نیستی با همکاران پدرت ازدواج کنی..... ما با همکاران پدرم خیلی رابطه داریم ....یه خانواده ای در بین این رفقای ما هستن که چندتا پسر دارن.... وتقریبا نوبت ازدواج هرکدوم از ما بود ،یکی از آقازاده ها پیشقدم.....مامانم مخالف شدید بود با اونا ..... اما حالا که نوبت ما شده همش میخواد حرف پسر اونا رو بزنه....جالبه که من نمیدونم اونا اصلا حرفی درمورد خواستگاری زدن یا نه؟!... فقط میدونم شب عید باباش زنگ زده بود که شما مسافرت میرید امسال ...بابام گفت آره ...فردا میریم....اونم گفت پس وقتی از سفر برگشتی یه کاری باهات دارم .....مامانم میگه حالا اگه میم(اسم طرف) بیاد چی بگیم؟...البته اینم بگم این آقای میم در مشکلی که اخیرا برای پدرم پیش اومده بود خیلی به ما کمک کرد.... نمیدونم توقع دارن من از خجالت درشون بیارم!!
    صحبت بی حاشیه؟!.....دست از دلم بردار....من همیشه فکر میکردم تا وقتی مسئله روابط اجتماعی ام حل نشده نباید به ازدواج فکر کنم.....چون دودش تو چشم خودم میره ...نشستم به قول شما بی پرده حرف زدم ...تقریبا یک ماه پیش بود این ماجرا.....فقط میگم نتیجه ای نگرفتم....

    من میدونم اونا بد منو نمیخوان ...اما من واقعا ترجیح میدم در مشکلات زندگی خودم یه جوری سروته قضیه رو هم بیارم تا اینکه از مامانم کمک بخوام .....اصلا در دوران تحصیل مخصوصا دانشگاه که یه مدت با مشکل مسخره اما سختی روبرو شده بودم باهاش حرفی نزدم....الان که بعد دو سال فهمیده که من در دوران دانشگاه با همکلاسی هام مشکل داشتم ،فکر می کنید چی میگه؟.... میگه میخواهی ادامه تحصیل بدی؟ ممکنه دوباره با بچه های کلاس مشکل پیدا کنی!.....اینم بگم ازدواج با میم یعنی خداحافظ دانشگاه..من میدونم مامانم آدم بدی نیست اما در مشکلات راه حل مناسبی پیش پام نمیذاره.....

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 13 بهمن 90 [ 01:46]
    تاریخ عضویت
    1388-12-03
    نوشته ها
    202
    امتیاز
    2,945
    سطح
    33
    Points: 2,945, Level: 33
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 105
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    357

    تشکرشده 353 در 156 پست

    Rep Power
    35
    Array

    RE: ناله ام به گوش کس نمیرسد!

    چشم بارانی عزیز ببخشید ولی مگه پسر قحطی شده فقط پسرای همکارای پدرت توی کل این دنیا موندن؟
    با اون کسی ازدواج کن که خودت میخوای و پای تمام عواقب و مشکلاتش و مخالفت های خانوادت بایست
    یا اینکه اگر می بینی توانایی مقابله با خانوادت را نداری یا اینکه نمی خوای ناراحتشون کنی با کسی ازدواج کن که اونا دوست دارند و پای عواقب این انتخاب هم بایست

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 آبان 00 [ 00:10]
    تاریخ عضویت
    1388-2-15
    نوشته ها
    532
    امتیاز
    15,820
    سطح
    80
    Points: 15,820, Level: 80
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience PointsSocial
    تشکرها
    2,510

    تشکرشده 2,960 در 521 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    77
    Array

    RE: ناله ام به گوش کس نمیرسد!

    نقل قول نوشته اصلی توسط چشم بارانی
    سلام آقا کامران
    لازم به گفتن نیست... اونا دیگه فهمیدن موضوع رو....سرزنش ها هم شنیدم..... مادرم تا قبل از من مخالفت شدیدی میکرد با ازدواج خواهرانم با همکارهای پدرم.البته دور از چشم ما بچه ها... اما حالا که نوبت منه و بو بردن که من خودم هم مایل نیستم ...کاملا تنهام گذاشته و حتی میگه من خجالت میکشم جلوی مردم بگم تو حاضر نیستی با همکاران پدرت ازدواج کنی..... ما با همکاران پدرم خیلی رابطه داریم ....یه خانواده ای در بین این رفقای ما هستن که چندتا پسر دارن.... وتقریبا نوبت ازدواج هرکدوم از ما بود ،یکی از آقازاده ها پیشقدم.....مامانم مخالف شدید بود با اونا ..... اما حالا که نوبت ما شده همش میخواد حرف پسر اونا رو بزنه....جالبه که من نمیدونم اونا اصلا حرفی درمورد خواستگاری زدن یا نه؟!... فقط میدونم شب عید باباش زنگ زده بود که شما مسافرت میرید امسال ...بابام گفت آره ...فردا میریم....اونم گفت پس وقتی از سفر برگشتی یه کاری باهات دارم .....مامانم میگه حالا اگه میم(اسم طرف) بیاد چی بگیم؟...البته اینم بگم این آقای میم در مشکلی که اخیرا برای پدرم پیش اومده بود خیلی به ما کمک کرد.... نمیدونم توقع دارن من از خجالت درشون بیارم!!
    صحبت بی حاشیه؟!.....دست از دلم بردار....من همیشه فکر میکردم تا وقتی مسئله روابط اجتماعی ام حل نشده نباید به ازدواج فکر کنم.....چون دودش تو چشم خودم میره ...نشستم به قول شما بی پرده حرف زدم ...تقریبا یک ماه پیش بود این ماجرا.....فقط میگم نتیجه ای نگرفتم....

    من میدونم اونا بد منو نمیخوان ...اما من واقعا ترجیح میدم در مشکلات زندگی خودم یه جوری سروته قضیه رو هم بیارم تا اینکه از مامانم کمک بخوام .....اصلا در دوران تحصیل مخصوصا دانشگاه که یه مدت با مشکل مسخره اما سختی روبرو شده بودم باهاش حرفی نزدم....الان که بعد دو سال فهمیده که من در دوران دانشگاه با همکلاسی هام مشکل داشتم ،فکر می کنید چی میگه؟.... میگه میخواهی ادامه تحصیل بدی؟ ممکنه دوباره با بچه های کلاس مشکل پیدا کنی!.....اینم بگم ازدواج با میم یعنی خداحافظ دانشگاه..من میدونم مامانم آدم بدی نیست اما در مشکلات راه حل مناسبی پیش پام نمیذاره.....
    سلام چشم بارانی،

    تا جایی‌ که یادم هست شما ۲۱-۲ سال بیشتر ندارین،

    پس نباید در حال حاضر نگرانی برای ازدواج داشته باشین، لزومی نداره شما هم دقیقا در سنی‌ ازدواج کنین، که اکثر دختر‌ها در خانوادتون ازدواج می‌کنن،

    مادرتون هم لزومی نداره به مردم بگه شما حاضر نیستین با همکاران پدرتون ازدواج کنین...

    اگر هم این آقای میم لطفی‌ کرده باشه، این ربطی‌ به شما نداره!!! پدرتون باید اون مشکل رو حل کنه، نه شما...

    در کلّ، در صحبت‌های شما خیلی‌ چیز‌ها لزومی نداره!

    شما زندگی‌ خودتون رو دارین، و از همه بیشتر در مورد زندگی‌ خودتون مسئولین...

    به نظر من، ادامه تحصیل بدین تا زمانی‌ که فرد مورد نظرتون پیدا بشه،

    و در مورد آقای میم یا بقیه هم، یک پاسخ ساده وجود داره:

    من در حال حاضر قصد ازدواج ندارم و می‌خواهم ادامه تحصیل بدم...

    زمانی‌ هم که فرد مورد نظر پیدا شد، لزومی نداره رو حرفتون بمونین...

    به همین سادگی‌!!!

    فراموش نکنین، این حق شماست که در مورد زندگیتون تصمیم بگیرین،

    حقی‌ که خداوند به هر انسانی‌ داده...

    پس، از هیچ چیز نترسین و البته توکل به خدا رو هم فراموش نکنین...

    موفق باشین،

    کامران

  7. 4 کاربر از پست مفید kamran2007 تشکرکرده اند .

    kamran2007 (پنجشنبه 08 مهر 89)

  8. #6
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,050
    امتیاز
    146,479
    سطح
    100
    Points: 146,479, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,640

    تشکرشده 35,966 در 7,397 پست

    Rep Power
    1090
    Array

    RE: ناله ام به گوش کس نمیرسد!

    چشم بارانی عزیز

    مشکل اساسی فکر کنم این باشه ، که تصور می کنی قاطع بودن یعنی بی احترامی یا خشونت ، در حالی که این نیست . قاطعیت یعنی این که شما نسبت به آنچه به نظرت درسته پای بند باشی و محکم باشی و کسی نتونه وادارت به روندی غیر از آن کنه . برای مثال:

    شما بنا به دلایل حقه و مناسب با شرایطت و معیارهایت این فردی که اشاره کردی رو برای ازدواج مناسب نبینی ، در این صورت محکم باش و زمانی که مادرت ازت می پرسه که اگه اومدن چی میگی ، محکم بگو ، میگم با اجازه مامان و بابام « نه » و بعد مادرت را ببوس و بگو ، همین مادر جان ،

    یعنی در کمال ادب و احترام و حتی محبت روی نظرت قاطع باش .

    احتمال میدهم بگویی من خجالت میکشم اینجوری بگم ، در این صورت چشم بارانی عزیز ، ریشه عدم اعتماد به نفس و ترس و عدم قاطعیت شما کم رویی زیاده و باید فکری به حال این موضوع کنی .

    برای تشخیص بهتر این که چنینه یا خیر ، روابط عاطفیت با خانواده ات را بررسی کن ، اگر قدرت ابراز احساس و عواطف با اعضاء خانواده ات را نداری و خجالت می کشی ( به عبارتی روت نمیشه ) مشکل کم رویی مانع این میشه که اعتماد به نفس و قاطعیتت و ترست رو هم حل کنی .

    نکته دیگر این که انتظار این که بخواهی اول کامل شوی و هیچ مسئله ای نداشته باشی بعد ازدواج کنی اشتباهه ، مهم اینه که شما چه پیش از ازدواج و چه بعد در پی شناخت بیشتر خودت و رفع نقاط ضعف و تقویت نقاط قوتت باشی و حتی به خواستگارت هم همین را بگویی که مایلی در این زندگی با هم چنین روندی داشته باشید و در این راه کمک هم باشید ، چون هیچ انسانی نمیتونی در لحظه بگه من کاملم و هیچ نقصی ندارم .

    مشکل وابستگی و ترس و .... را یادمه که مطرح کردی ، ولی آیا اساسی برطرفشون کردی ؟ و تو این مدت در این مسیر گام برداشتی ؟ اگر نه که پس بافقط دانستن مشکلات و راکد بودن در مسیر بهبود که هیچ وقت این مسائل رفع نخواهد شد و با این دیدی که داری پس هیچ وقت هم از ترس از ازدواج بیرون نخواهی آمد .

    فعال باش و محکم و قاطع و امیدوار

    نترس

  9. 9 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (یکشنبه 09 خرداد 89)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 10:28]
    تاریخ عضویت
    1387-11-21
    نوشته ها
    143
    امتیاز
    3,705
    سطح
    38
    Points: 3,705, Level: 38
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    357

    تشکرشده 355 در 115 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ناله ام به گوش کس نمیرسد!

    سلام دوستان
    ممنونم آقا کامران ...حق با شماست ....یه بار که یه نفر رو رد کردم مادرم منو از مرگ خودش وپدرم ترسوند وگفت بهتره یه نفر رو انتخاب کنم و انقدر سخت نگیرم...اما صحبت هاتون رو قبول دارم...ممنونم

    از شما هم ممنون فرشته جان

    اتفاقا من نسبت به بقیه اعضای خانواده راحت تر ابراز احساسات می کنم ....البته با زبون بچه گانه وبه تعبیری لوس بازی.....مدتیه دارم سعی میکنم قاطعیت هم داشته باشم... تو انتخاب لباس ....بیرون رفتن ...تا حدی موفق بودم
    میدونی عزیز ...میدونم هیچ وقت انسان کاملی نخواهم شد.....اما دلم می خواست یه خورده وضعیتم بهتر باشه ...راحت تر تو جمع حرف بزنم ... حداقل نلرزم ....من الان تا وقتی ساکت هستم وکسی باهام حرف نمیزنه خیلی راحت وطبیعی ام ....البته اگه احساس نکنم زیر نظرم ...یعنی جو عادی باشه.... بعضی ها خیلی جذاب هستن ...همه دوس دارن تو مهمونی باهاشون حرف بزنن...خواهرم تقریبا اینجوریه....من نمیخوام اینجوری بشم ...اما می خوام وقتی یه نفر باهام حرف میزنه ،بهم سخت نگذره وراحت صحبت کنم... اتفاقا در کل انسان های کم حرف رو بیشتر میپسندم چون خطاهاشون کمتره...البته نه کم حرف غیر طبیعی


    نمی خواستم بگم .....اما حالا که پرسیدی میگم...من همیشه فکر می کردم مشکل ترس من غیر قابل کنترله.....راستش زیاد مایل نیستم به اون تاپیک قبلی سر بزنم ....از حرفایی که زدم خجالت میکشم.....یه بار رفتم توصیه های نقاب رو مرور کنم ...اما مخم سوت کشید ....از خودم بدم اومد.....من از رابطه ام با خانواده ام عذاب وجدان دارم ...اما خوب یه چیزهایی رو هم نمیتونم فراموش کنم وباهاشون کنار بیام... خودمو هم زیاد قبول ندارم
    راستی فرشته جان
    چند بار دیدم در صحبت هات با دوستان اشاره کردی که معیارهاشون پخته نیست .... در حالی که من هم فکر می کردم اونا معیارهاشون چندان مشکلی نداره ....دوست دارم یه کمی در این باره هم بیشتر برام بگی ...چه جوری بفهمم معیارهام درستن؟
    از اینکه به تاپیکم جواب دادید ممنون..هرچند یه بار یه سوء تفاهم بین ما شد اما بعدها که شما رو بیشتر شناختم به نظرم یه شخصیت فهیم و مهربون اومدید....من براتون احترام زیادی قائلم

  11. 3 کاربر از پست مفید چشم بارانی تشکرکرده اند .

    چشم بارانی (یکشنبه 02 خرداد 89)

  12. #8
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,050
    امتیاز
    146,479
    سطح
    100
    Points: 146,479, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,640

    تشکرشده 35,966 در 7,397 پست

    Rep Power
    1090
    Array

    RE: ناله ام به گوش کس نمیرسد!

    نقل قول نوشته اصلی توسط چشم بارانی

    راستی فرشته جان
    چند بار دیدم در صحبت هات با دوستان اشاره کردی که معیارهاشون پخته نیست .... در حالی که من هم فکر می کردم اونا معیارهاشون چندان مشکلی نداره ....دوست دارم یه کمی در این باره هم بیشتر برام بگی ...چه جوری بفهمم معیارهام درستن؟
    چشم بارانی عزیز

    در این مورد ( معیارها برای ازدواج ) فکر کنم نیازه تاپیکی مجزا باز و بحث بشه ، سعی می کنم در فرصت مناسب نظراتم و پیشنهاداتم در این مورد را تنظیم و ارائه کنم .

    امیدوارم جدی به خودت توجه کنی و ترست رو رفع کنی و در این رابطه مشاوره بگیری . فعلاً کاری را پیشنهاد می کنم در رابطه با مواردی که از عدم اعتماد به نفس و ترس اشاره کرده ای رو انجام بدی در همین نت به دنبال مقالات کاربردی در این زمینه ها باش ، هم خودت استفاده کن هم اونها رو در تالار برای استفاده دیگران قرار بده ، همچنین کتابهایی در این مورد را جستجو کن و بخوان ، اما مهم اینه که از این جستجوها و مطالعات بهره عملی بگیری و تکنیک استخراج کنی و به کار بگیری .

  13. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (شنبه 08 خرداد 89)

  14. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: ناله ام به گوش کس نمیرسد!

    سلام به چشم بارانی عزیزم:

    خوشحالم بالاخره خبری از شما دوست قدیمی شد..هرچند خیلی درگیرم ولی خوشحالم خبری از شما دریافت کردم....
    خوشحالم خانمی که این قدر سرگرم خواستگارها هستی و همچنان با قدرت در فکر حل مشکلاتت هستی..منم همیشه به یادتم و خدا رو شکر می کنم چون از متنت احساس کردم خیلی خیلی تغییر کردی...درست برداشت کردم؟

    چشم بارانی عزیزم..کامران و فرشته مهربان عزیزم به خوبی به سوال شما پاسخ داده اند..منم دوست داشتم بهت همینو بگم ..
    چشم بارانی عزیزم..من دقیقا نمی دونم شغل پدر شما چیست و چه چیز در شغل ایشان تا این حد شما رو آزار داده ولی قبول دارید او پدر شماست و با همین شغل و سختی هایش شما به اینجا رسیده اید که مورد قبول اطرافیان شده اید؟
    مطمئنم که می دانی خیلی بهتز از من .خیلی بهتر..
    مطمئنم می دانی که اگر مادر و پدرت تلاش نکرده بودند تو هم امروز نبودی.مطمئنم می دانی که چقدر دوستت دارند.ولی آیا هیچ کدام از ما با پدر و مادر خود مشکلی نداریم؟در این دنیا در حال تغییر همه ما به نوعی و به سطحی با مشکلاتی درگیر هستیم و تضاد هایی با اطرافیانمون داریم و گاها اون اطرافیان از دلسوزی زیاد ما رو به مرحله انزجار که نه..به مرحله حساس شدن می رسانند و گرنه هیچ کس از والدین خود بیزار نیست مثل شما که حساس شده اید..
    چشم بارانی عزیزم مطدئن هستم که ازدواج خوبی خواهی داشت ولی باید همان طور که دوستان گفتند کمی حساسیت خود را کم کنید..چشم بارانی عزیز خود من هم در رابطه با ازدواجم که ماجرایش را همه می دانید با والدینم در ابتدای بازگشت مشکل داشتم ..عشقم برای آنان قابل درک نبود به خاطر ماجرا پیش آمده..
    می دانی من چه کردم ..مهمترین کارم البته با کمک فرشته جانم این بود که وقتی مخالفت پدرم و خواهرم را با بازگشت نازنینم دیدم هیچ ارتباطی با او برقرار نکردم تا پدرم موافقت کرد..می دانی چه کردم.یک شب نشستم و خیلی جدی گفتم مسئله اصلا عشق نیست ..مسئله اینه که من می خوام یک بار دیگه بررسی مشکلم رو بکنم و بزارید و بهم حق بدید یا به اون رسم یا برای همیشه فراموشش کنم..
    چشم بارانی عزیزم..خیلی جدی و قاطع طی یک عملیات برنامه ریزی شده همه حرف هامو منطقی و بدور از احساسات برای پدر عزیزم و خواهرم که مخالف بازگشتش بودند گفتم..و بعد در سکوت رفتم..هیچ نگفتم تا اونها کاملا منطقی فکر کنند ..و نهایتا بعد مدت طولانی و پر استرسی تونستم موافقتشون رو جلب کنم..
    می خوام بهت از این مطلب که گفتمبگم ..نترس..فرشته درست می گه..سعی کن خیلی خیلی منطقی در کمال احترام معیارهاتو که مطمئنم خیلی هاشون منطقی است رو بهشون بگی..نباید بگذاری آینده ات رو برات تعیین کنند..
    حق اظهار نظر برای هر پدر و مادری هست ..ولی نه تعیین تکلیف..پس نگذار که با چیزی که دوست نداری ازدواج کنی...من اگر اون روزها حرفمو نمی گفتم الان نازنینم کنارم نبود...

    دومین مورد که هست و حتما تا حالا برطرف کردی اعتماد به نفستو خیلی بالا ببر همین طور که حس کردم از متنت خیلی خیلی خوب شدی..همین طور ادامه بده وشک نکن که افرادی که لایقتو دارند خواهند امد و تو خوشبخت خواهی شد.مطمئنم..
    یک نکته که به ذهنم رسید اینه که وقتی مشکلاتت رو و معیاراتو به خانواده ات می گویی اصلا شغل درتو تحقیر نکن..یا ازش بدگویی نکن وگرنه پدرت ازت رنجیده میشه..شغل پدرت اگر هرطوری هست که دوست نداری به زبان نیار.و سعی کن در کمال احترام وخیلی زیبا در حین تعریف و تمجید کردن وقدر دونستن زحماتشون مطلب رو بیان کنی....همیشه از مثبت گویی شروع کن و بعد خیلی ملیح جاهای منفی ذهنتو باز کن...
    خیلی روی موضوع تمرکز نکن و همه فکر و ذکرت رو به پاسخ گویی به اطرافیانت هدر نکن..سعی کن تا انجا که می تونی از حساسیت خودت روی موضوع کم کنی و مدام مادر و ..رو مقابل خودت ندونی که از متنت معلوم بود نمی دونی چون نوشته بودی می دونی دوستت دارند.این خیلی خوبه که اینو می دونی چون خیلی ها اینو نمی فهمند ..این نشان از روشنفکری تو داره...
    قضیه آقای میم هم تا مطرح نشده بی خیال باش و بعد بررسیش کن..تنها شغل معیار مهمی برای انتخاب نیست ..ببین چشم بارانی دیدم که گفتی شغل برات خیلی مهمه..برای منم خیلی خیلی خیلی مهم بود و البته هیچ زمان کوتاه نیومدم و به اونچه می خواستم رسیدم ولی همیشه این طور نمیشه..الان خیلی از دوستان من با کسانی ازدواج کردند که به جرات می گم هیچ کدوم از معیاراشونو نداشته ولی الان خوشبختند و ادعا می کنند قبلا اشتباه می کردند!!! برای خود منم عجیب بود ولی الان که عقد کردم و دو ماه دیگه عروسیمون هست تازه می فهمم شغل تا حدی مهمه و اون حد که فکر می کردم مهم نیست..اون زمان طرفم می خواستم حتما پزشک باشه..حالا که هست می بینم اصلا یادم نمی مونه که اون پزشکه!! جدی بهت می گم ..چون اونقدر چیزهای مهم دیگه هست که این موضوع اونقدرها که من فکرشو می کردم مهم نیست ///جدی بهت می گم..دنبال معیارات باش ولی خیلی rigid نباش....
    فعلا این موارد که بیشترش در تایید سخنان دوستان بود اکتفا می کنم و حتما تاپیکتو دنبال خواهم کرد..
    موفق باشی..
    سارا



  15. 4 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (پنجشنبه 08 مهر 89)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 10:28]
    تاریخ عضویت
    1387-11-21
    نوشته ها
    143
    امتیاز
    3,705
    سطح
    38
    Points: 3,705, Level: 38
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    357

    تشکرشده 355 در 115 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ناله ام به گوش کس نمیرسد!

    سلام
    به به!!!!
    ببین این چند روزی که من نیومدم تالار کی اینجا پست گذاشته!!!
    ساراخانوم!!
    ساراجون ....امیدوارم شما هم همیشه سرگرم فراهم کردم سور وسات عروسی و شادی باشید... خواستگاری که همش استرسه!
    بالاخره هر پدر و مادری هم ملاک هایی برای انتخاب داماد یا عروسش داره....مشکل من اینه که خانواده ام در معیارهاشون ثابت نیستند...
    این مامان من قبلا که حرف فوق می شد چنان صحبت می کرد که من غصه می خوردم اگه فوق قبول نشم انگار مامانه بیشتر از خودم ناراحت میشه!!!.......اما حالا که خودش!!!! فکر می کنه میم به خواستگاری من خواهد آمد و این آقا با ادامه تحصیل مخالفه چندان پیگیر ارشد من نیست و می گه آدم نمیدونه ادامه تحصیل به صلاحش هست یا نه .... یه وقت فوق می گیری ولی جز شر، برات چیزی نداره.....البته منم قبول دارم که ادامه تحصیل ممکنه مشکلاتی داشته باشه ...ویا حتی کسانی که تحصیلات کمتری دارن یه وقتایی خوشبخت تر از کسانی با تحصیلات بالا هستند...خلاصه طبیعتا تحصیلات دانشگاهی خواستگار ها هم خیلی مهم بود...
    ....این یه مثال بود که بگم مادرم چندان در معیارهاش ثابت نیست....ازدواج هایی که اخیرا در اطرافیان ما اتفاق افتاده هم در این رابطه بی تاثیر نیست ..... از پست شماره 3 هم میتونی برداشت کنی که سر ازدواج خواهرم معیارهاش تا حدی متفاوت بود.....قبلا معیارهاشون کمی مادی تر بود ....
    من هرگز شغل پدرم رو تحقیر نمیکنم اما حرف حساب من اینه : مطمئن نیستم بتونم با حساسیت های این شغل کنار بیام ....اینم بگم پدر من مهربون ودلسوزه اما یه کمی اخلاقش تنده... این رفتارش هم بی تاثیر نبوده در طرز فکر من...حقیقتش در شک و دو دلی شدیدی هستم ....که آخرش بر این تصمیمم پافشاری بکنم یانه ؟ .این تصمیم که دارم همکاران پدرم رو به طور کامل رد می کنم ...میدونم الان همه میگن اول باید با خودت کنار بیایی.... اما نمیدونم چه جوری ؟!.... نمیدونم خواهم توانست با چنین شغلی تا آخر بسازم یا نه
    اما در مورد این که گفتی در مورد شغل بیش از حد حساسیت نشون نده یه چیزی بگم ....
    خیلی ها مثل دوستانت شاید چنان در ویژگی های مثبت همسرشون تمرکز کنن که دیگه شغل براشون مهم نباشه ....اما من می ترسم این ظرفیت وتوانایی رو نداشته باشم .....اینجا رو فقط خانوم دکتر بخونه >> درسته شما میگی قبلا فکر می کردی همسرت باید حتما دکتر باشه والان فکر می کنی در این زمینه حساسیتت زیاد بوده ....اما قبول دارید که ما انسان ها به هر چیزی که رسیدیم و در اون کامیاب شدیم وخیالمون از بابتش راحت شد دیگه چندان بهش فکر نمی کنیم ....البته شما ظرفیت بالایی دارید و مطمئنا این قضیه در مورد شما صدق نمیکنه .... اما وای به روزی که بعضی از ما به یه چیز نرسیم ...اما توان فراموش کردنش رو هم نداشته باشیم ..انگار دیگه طرفت هرچقدر هم خوب باشه نمیتونی به روی ویژگی های مثبتش تمرکز کنی..من نگرانم که اینطور بشم ....البته این جسارت منو ببخشید .... من برای شما احترام زیادی قائلم ...


    وقتی میگید نترس اونم با رنگ سبز یا با قلم بزرگ دلم آروم می گیره.....
    برام دعا کنید که این روزها عجیب دلگیرم ......
    سعی می کنم بهترین تصمیم رو بگیرم ....یعنی دعا کنید که اینطور بشه.....

  17. 4 کاربر از پست مفید چشم بارانی تشکرکرده اند .

    چشم بارانی (پنجشنبه 08 مهر 89)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1402 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.