به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 خرداد 97 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1394-11-18
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    2,045
    سطح
    27
    Points: 2,045, Level: 27
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 105
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    داریم مستقل میشیم ولی مادر شوهرم دیوونم کرده

    با سلام به همه. بعد از حدود پنج سال زندگی با قوم شوهر و اذیت شدنای بسیار بلاخره دارم مستقل میشم اونم با پول وامی که خودم برداشتم ولی مادرشوهرم کل فامیلو ریخته سر ما. تو اون چند سال همیشه دنبال این بود که جنگ اعصاب واسم درست کنه اینم نوع جدیدشه. جریانات جدید از اونجایی شروع شد که خواهر شوهرم بعد از چندسال پشت کنکور موندن تکمیل ظرفیت تو یه شهر دیگه اونم دانشگاه آزاد قبول شد. شهری که قبول شده حدود چهل و پنج دقیقه با شهر ما فاصله داره که فاصله چندانی نیست اما شبها رو تو همون شهر خونه فامیلشون میمونه و خونه نمیاد که رفت و امد اذیتش نکنه و خسته نشه! پدرشوهرم شهر دیگه ای کار میکنه و برادرشوهرامم با اینکه مجردن تو تهران هستن و ترجیح میدن همون جا کار کنن و یکیشونم خونه مجردی گرفته تهران! حالا همین که خواهرشوهرم قبول شد مادرشوهرم هی به فامیل میگفت که یکیتون بیاید با من بخوابید من دیگه دخترم نیست تنها میمونم در حالی که ما زیر زمین خونش زندگی میکردیم و منظورش این بود که بگه عروسم نمیاد با من بخوابه. منم قصدشو میدونستم خلاصه موقع خواب که میشد با زور به ما میگفت برین خونه خودتون بخوابید من نمیترسم ازینور تا ما میرفتیم زنگ میزد به این و اون آبروی مارو میبرد! در همین حین وام من جور شد و خونه گرفتیم باز مادرشوهرم داد و بیداد و زنگ به این به اون و رفتن خونه عموم و عموی شوهرم و شکایت از من که دارن تنهام میزارن. در حالی که من واقعا جام تنگه بود اونجا و حتی واسه بچم کمد گرفتم جا نداشتم بزارم و هنوز تو مغازه مونده! نتونستم بیارمش چون بچم اتاقی نداره که بزارمش اونجا و خودمم اتاقم اصلا جا نیست اینقد کوچیک و فشردست. خلاصه پدر شوهرم زنگ زد که خونتونو برگردونید حق ندارید ازونجا برید و هزارتا حرف دیگه مادرشوهرم انواع حرفارو جلوی من به بقیه میگه با اینکه باردارم و ناراحت شدن و استرس برام خوب نیست. الان حدود دو هفتست خونه گرفتیم و به انواع روشهای مختلف مانع رفتنمون شدن . شوهرم نمیدونم چرا لفت میده هی هر روز میگه فردا وسایلارو میبریم باز نمیبره که مامانش نگه تنهام! در حالی که حتی دیشبم که خونه مادرش خوابیدیم باز جلوی من و شوهرم زنگ میزد به فامیلا که من تنهام ! جلوی خود ما! من ناراحت میشدم شوهرم همش میگفت هیچی نگو ولش کن میخواد ما یه چیزی بگیم دعوا راه بندازه . شب با کشمکش و ناراحتی من و شوهرم خوابمون برد! نمیدونم چطوری توضیح بدم چه شرایط روحی برامون درست کرده! این وسط منفعل رفتار کردن شوهرم خیلی منو ناراحت میکنه. هرچی میگه بخاطر شوهرم هیچی نمیگم اما برای اینکه من عکس العمل نشون بدم مادر نداشتنمو به سرم میکوبه و مرتب میگه که تو که مادر نداری موقع زایمان بیاد پیشت بمونه حالا من باید بیام همش به تو برسم درحالی که من نیازی به اون ندارم خودم از پس خودم برمیام همونطور که از لحاظ مالی از پس خودم و خرج زندگیم برومدم و از اونا کمک نگرفتم. خودکشی مادرم خط قرمز منه کسی برام یادآوری میکنه چند روز ناخواسته فقط گریه میکنم. تو این شرایط از شوهرمم متنفر میشم منفعل کردنش اذیتم میده. در حالی که میدونم و البته کل فامیل هم میدونن بقیه برادر شوهرام حتی یه روزم اونجا زندگی نمیکنن. از لحاظ روحی خیلی داغونم در حالی که به زایمانم کم مونده. کمکم کنید تو این شرایط من چیکار باید بکنم؟

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 99 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-08
    نوشته ها
    271
    امتیاز
    10,375
    سطح
    67
    Points: 10,375, Level: 67
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience Points
    تشکرها
    852

    تشکرشده 554 در 206 پست

    Rep Power
    47
    Array
    سلام واقعا متاسف شدم از شرایط سختی که در اون قرار دارید.
    بعضی مادر شوهر ها واقعا تنها راه حل شون اینه که بمیرن. همه دنیا از دستشون راحت میشه. مطمئنم برادر شوهرهاتون و خواهر شوهرتون هم از دست مادرشون فراری هستند و برای همین هر کدوم شهرهای دیگه رو انتخاب کردن.
    اما به هر حال باید اول قبول کنید مادر شوهرتون بیماره. انقدر در زندگیش بی هدف و پوچ بوده الان از خودنمایی کردن و احتمالا زجر دادن دیگران لذت می بره.
    کسی که درک نداره بدونه یه خانوم حامله که در شرایط عادیش هم به خاطر اختلالات هورمونی تحت فشار و استرسه و باید کاملا محیطش آرام باشه، شما نباید انتظار داشته باشید با چنین فردی منطقی برخورد کنید و نتیجه بگیرید.
    البته خدا رو شکر همسرتون این طور که گفتید منطقی هستند و باهاتون همدردی می کنن و درکتون می کنن این خیلی حسن مهمی هست. اما برای شیوه برخورد به نظرم حرف همسرتون درسته و نباید دهن به دهن مادرشوهرتون بذارید. ایشون انقدر بیکار و زندگیش پوچه فقط دنبال بهونه می گرده که یه دعوا و جنجالی راه بندازه. از این کار لذت می بره.
    به نظرم بهترین کار اینه بهش کم محلی کنید. حرفهاش و کارهاشو از یه گوش بشنوید از گوش دیگه بدید بیرون. تمرکز و فکرتون رو روی خودتون بذارید بلاخره ماههای آخرتون هست و نباید استرس و فشار فکری داشته باشید. نسبت به این محیط آلوده فعلی تون بی تفاوت باشید که انشالله هر چه زودتر برید خونه خودتون و راحت بشید
    ==========================
    اما درباره حرفهایی که این پیرزن پشت سرتون به فامیل میگه. مطمئئئئئن باشید همه فامیل تون این فرد رو می شناسن اولا رو حرفاش حساب نمی کنن و می دونن این فرد مریض هر از چند گاهی با یکی دعوا داره و پشت سرش حرافی می کنه.
    ضمن اینکه لطفا این رو درک کنید حرف مردم باد هواست. چه برسه به اینکه دیگه یه پیرزن معلوم الحال این حرفها رو بگه.
    در ثانی این شرایط کاملا گذراست. پس فردا این خانوم یه عروس یا داماد جدید گیرش بیاد گیر میده به اون فرد بیچاره و شما از دستش راحت میشید. باور کنید این رو دیدم که میگم تو همین انجمن هم افراد زیادی این رویه رو تا حالا مطرح کردن.
    که مثلا عروس جدید یه خانواده شدند و کلی مادر شوهرشون اذیتش می کنه، درحالیکه عروس بزرگتر اون خانواده همه این مراحل و سختی ها رو گذرونده و الان به طور عمده رابطش رو با مادر شوهر قطع کرده و هر وقت هم بره پیشش خودش رو سر و سنگین می گیره.
    پس شما هم مطمئن باشید این مقطع گذراست. این خانوم مریض دنبال اسباب بازی می گرده که زندگیش و خلاء های زندگیش رو با اونها پر کنید. و متاسفانه الان شما براش اسباب بازی هستید.
    ویرایش توسط بابک 1369 : سه شنبه 23 آذر 95 در ساعت 13:49

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    اصلا به همسرتون فشار نیارین که وای مادرت به فکر حال این روزای من نیست اگر عصبی شم بچه م ممکنه بلایی سرش بیاد.مادرت داره ابروی مارو میبره یا ازینجور صحبتا
    به همسرتون بگین خیلی دوست دارم که یه خونه مستقل برای خودمون داشته باشیم که بتونم اتاق خواب بچه مونو اونجوری که همیشه ارزوشو داشتم بچینیم.با اب و تاب از خواسته تون صحبت کنید.بگید که چیزی به زایمان نمونده و خیلی دلم میخواد که قبل ازینکه برام سخت شه جابه جا شیم و سر فرصت اتاق بچه رو بچینیم و خونه رو سروسامان بدیم.و اصلا به مادر شوهرتون هیچ اشاره ای نکنین بین حرفاتون.
    همیشه از تبلیغ کاربره برای کلید مرد دکتر حبشی کفری میشدم ولی حالا دنبال اینم که فایلای دیگه شون رو پیدا کنم.منم به شما توصیه میکنم کلید مرد دکتر حبشی رو گوش کنید و به کار بگیرید.البته چندبار گوش بدید که کاملا متوجه محتواش بشین و برای یه عمر ملکه ذهنتون شه.
    مادر شوهرتون ممکنه از تنهایی ناراحت باشن ولی نمیتونن شمارو مجبور کنن که طلایی ترین روزهای زندگیتون رو خراب کنین.میتونن از دیگر بچه هاشون درخواست کنن که با ایشون زندگی کنن.
    شما هم حق دارین اونجوری که دلتون میخواد زندگی کنین.
    کلیدش دست همسرتونه و شما میتونید با سیاست به خواسته تون برسید

  4. 2 کاربر از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده اند .

    بارن (سه شنبه 23 آذر 95), شیدا. (چهارشنبه 24 آذر 95)

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 97 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    8,869
    سطح
    63
    Points: 8,869, Level: 63
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    480

    تشکرشده 882 در 242 پست

    Rep Power
    60
    Array
    سلام
    اینکه رفتارشون زشت هست رو قبول دارم ، اینکه شما نیاز به خونه بزرگتری هم دارید رو قبول دارم . اما خب واقعا تنها گذاشتن یه آدم توی یه خونه درسته ؟ به خصوص اینکه پیر هم باشه ، تنهایی اونم توی شب واقعا وهم آوره برای کسی که همیشه دورش شلوغ بوده . جز اینکه آدم پیر ممکنه توی شب هزار جور درد و مرض سراغش بیاد .

    من نمیگم حتما شما بمون توی اون خونه ، اما بهتر نیست به فکر اون بنده خدا هم باشید ؟
    دوستانی که راهنمایی می کنن ، تصور کنید مادر خودتون باشه ، واقعا همین رو میگید ؟ که ولش کنید و برید ؟

    به نظر من بچه ها باید جمع بشن و یه فکری به حال مادرشون کنن . به هر حال میشه هر شب یکی پیشش بمونه یا بالاخره یه راهی پیدا کرد.

    خودتون هم به سلامتی دارید مادر میشید و ایشالا قدمش براتون خیر باشه ، وقتی این همه زحمت میکشی برای یه بچه بعدا هم ازش انتظار داری توی دوران پیری و سختی .

    راستی فکر نکن من یه آدم پیرم و دارم از دید خودم حرف می زنم. من یه دختر مجردم. اما همیشه سعی می کنم همه جوانب رو در نظر بگیرم توی زندگیم.
    اگه جای شما بودم به این جنبه هم فکر می کردم.

    حداقلش اینه آدم وقتی شرایط طرف مقابلش رو درک کنه و خودش رو به جای اون بذاره ، خودش هم حرص کمتری می خوره و راههای عاقلانه تری پیدا می کنه .

  6. کاربر روبرو از پست مفید veis تشکرکرده است .

    شیدا. (سه شنبه 23 آذر 95)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 خرداد 97 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1394-11-18
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    2,045
    سطح
    27
    Points: 2,045, Level: 27
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 105
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای بابک و زندگی بهتر عزیز ممنون از راهنماییاتون. ویس عزیز از شما هم ممنون اما مادرشوهر من اصلا پیر نیست. ایشون خیلی هم جوون هستن حدود چهل و پنج سالشونه و خیلی هم به روزن و حتی من اگه یه دست لباس بگیرم ایشون تا همون هفته بهتر ازونو نگیرن راحت نمیشینن. پس این کاراشون از سر پیری نیست. ایشون حسادت و چشم و هم چشمی خاصی به من دارن تا جایی که یه مانتو بگیرم امکان نداره همون هفته بهتر و گرونترشو نگیرن. ازینکه من و شوهرم باهم بیرون بریم به شدت ناراحت میشن و حتی چند بار بهم تذکر دادن که خوششون نمیاد منو شوهرم باهم بیرون بریم و باید ایشون با شوهرم برن برای خرید و این چیزا و من خونه بمونم! ناراحتیشون ازیین نیست که تنها میمونن ناراحتیشون ازینه که من تحت کنترل ایشون نیستم ازین به بعد . وگرنه وقتی هم که من تو خونشون زندگی میکردم برای اینکه به من ثابت کنه که تو در نظرم آدم نیستی جلوی من زنگ میزد به دختر یکی از فامیلا که شب بیا با من بخواب من تنهام! . شوهر من این اخلاقاشو میبینه و میگه که اهمیت نده مامانم دنبال دعواست. تو این پنج سال هیچوقت نشد یه کاری بکنم و ایشون تحقیرم نکنه. حتی یه مدت همه کاراشو من میکردم اما ذتا کسی میومد میگفت دخترم خسته شد اینقد کار کرد. این اخلاقا تو ذاتشونه. اذیت دادن من لذت خاصی برای ایشون داره. من نمخوام اینجا باشم چون دارم مثل خودشون مشم دیگه اینقد تو این مدت عقده ای شدم که گهگاهی به سرم میزنه که منم به روش خودش اذیتش کنم. من دوست ندارم بچم تو این شرایط و با ان اخلاقا بزرگ بشه. الان حرف از مرخصی زایمان بود خلی رک گفتن سه ماه بری مرخصی کافیه شش ماه میخوای چیکار! خب من موندم مرخصی من چه ربط به کسی داره وقتی تو این چند سال کل فشار زندگی روی من بوده دوست ندارم کسی راجع به ارتباط من و بچم نظر بده. تمام رفتارها و کارهای ایشون در نظر من حرص آوره . حتی مشاورم به من تاکید کردن که هرچه زودتر ازونجا برم و مستقل شم ولی شرایطو نداشتم.الانم خیلی ناراحتم که هنوز انجام واقعا دارم زجر میکشم.

  8. کاربر روبرو از پست مفید movafagh تشکرکرده است .

    ZENDEGIBEHTAR (چهارشنبه 24 آذر 95)

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام

    چن وقت پیش هم یک خانمی از دست مادر خودشون شاکی بودن و به نوعی دیکتاتوری میکردن و من و دوستان بهشون گفتیم که زودتر برین سر خونه و زندگی خودتون .. الان هم شما مثله همون خانمید و من توصیه میکنم که

    مثله همون خانم برید سر خونه و زندگی خودتون.. شوهر شما هم شاید الان مخالف باشه ولی وقتی بره تو خونه خودشو دور از هیاهو و دعوا باشه , از کاری که کرده راضی خواهد شد..

    مادر کلمه و انسان مقدسی اس.. ولی اگه از مفهوم مادری دور بشه این تقدسو از دس خواهد داد..

    ایشون باید کمی تنها بمونند تا بدونند هیش کس با زور و ارعاب تسلیم حرفای ایشون نمیشن..

    حسادتی که تو وجود ایشون هست باعث میشه منطقشون تعطیل بشه.. و نمیدونم این حسادتشون از کجا سرچشمه میگیره.. شما هم بهتره روشهای رفتار با یک فرد حسود رو یاد بگیرید تا حسادت ایشون کنترل بشه..

    راستی پدر شوهرتون مگه با مادر شوهرتون نیستند؟؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید جوادیان تشکرکرده است .

    ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 29 آذر 95)

  11. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    فکر می کنم علت این که همسرتون ساکته و نه با شما موافقت (عملی) می کنه و نه با مادرش مخالفت خاصی

    این هست که نه درآمدی داره و نه نقشی تو زندگیتون. از یه طرف می ترسه حمایت خانواده اش را از دست بده، پس تا جایی که می تونه مطیعشونه

    از اون طرف هم از زندگی مستقل و خونه و ماشین بدش نمی آد ... که داری براش تهیه می کنی.

    تا زمانی که همسرت استقلال نداشته باشه وضعیت همینه. در یه شرایط بلاتکلیف و معلق می مونی. چون همسرت نقش خاصی نداره جز استفاده از حمایتهای مادرش و همسرش.
    و داره سعی می کنه هر دو را نگه داره.

    برادر شوهرهای شما اگه تونستن جواب منفی به خواسته های غیرمنطقی مادرشون بدن، دلیلش اینه که رفتن دنبال کار و زندگی و استقلال مالی و ...
    شوهر شما مجبوره بمونه و جوابی به خواسته های اضافه ی خانواده اش نده. هر چند خواسته های اونها اضافی هم نیست، در ازای خونه و پول تو جیبی و ... انتظار خدمات جبرانی دارند.

    مشکل همسر شماست، نه مادرش.
    وگرنه ایشون مادر دختر و پسرهای دیگه اش هم هست. چرا شرایط اونا متفاوته؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  12. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 29 آذر 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مامانم دیوونم کرده
    توسط darvin در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 26 مرداد 92, 10:55
  2. دیوونه شدم کمک لطفا
    توسط idontknow در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 آذر 91, 16:43
  3. وسواس فکری من و خاستگارم دیوونه کرده البته بیشتر من!!
    توسط arameshe ziba در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 22:38
  4. دارم دیوونه می شم... دیگه خسته شدم
    توسط matin_female_1988 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 خرداد 90, 21:30

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.