سلام به دوستاي خوبم
اومدم خبراي خوبي بهتون بدم
وام ازدواج شوهرم جورشد(قبلابهتون گفته بودم كه بهش تعلق نميگرفت ولي باكلي دوندگي وپارتي واشنا تونستيم وام روبگيريم)
خونه اي كه ميخواستيم جورشد قرار دادبستيم وداريم كم كم وسايلمون وجهيزيم رو ميچينيم توش
مراسم ازدواجمون هم طرح آسان گرفتيم باجمعيت 850نفر كه شد 17ميليون....ان شالله به خوبي وشادي
حالا يه فراز ونشيبهاي داريم
من باخانوادم
اون باخانوادش
ولي ميگذره
اين روزاي اخر دارم سعي ميكنم اخلاقم باخانوادم خوب باشه...ولي باز بحثايي بينمون ميشه...يكم زود رنج شدم...جهيزيمو خودم دارم جمع ميكنم...خانوادم يه مقداركمي بهم كمك كردن...تواين اوضاع بي پوليم ازمن تقاضاي كمك مالي دارن...من حقوقم روكه ميگيرم بدون اينكه يه هزاري ازش خرج كنم مستقيم ميدم بابت قسط جهيزيه...بعضي وقتها ازخانوادم تقاضاي پول كرايه ميكنم سرم غر ميزنن وباكلي اخم وتخم ميدن...خيلي ناراحت ميشم....يه روز پولامو توي كشو گذاشتم نگهشون داشتم براي خريد يه سري واسه خونه مشتركمون...ديدم مادرم ازشون صدهزارتومن برداشت وگفت بهم قرض بده...الان دوماه ميگذره وقتي ازش مبلغ خواستم بهم گفت مگه تويادته ازت پول بردم خيال كردم ديگه يادت رفته...اينهمه داري ميخوري حالاسر يه صدتومن داري من بازخواست ميكني....من خيلي ازاين حرفهابدم مياد وناراحت ميشم وحتي ازكوره درميرم
ديگه بايد يطورايي بزنم بي بيخيالي و اشكال نداره اين حرفها
شوهرمنم همين مشكل باخانوادش داره...اونم مثل منه
ولي به هرحال خانوادمون هستن واحترام بهشون واجبه
ايناروگفتم كه خبراي خوبم روبدونيد
ولي حالا يه خبر بد
بابت يه كاري ازخودم ناراحتم
اصلانميدونم چمه ولي حس خوبي ندارم
ديروز يه مطلبي توي اينترنت خوندم درمورد چطوري ازروي گوش آقايون بفهميم كه رابطه جنسي داشتن يانه...ديشب شوهرم پيشم بود من داشتم باهاش شوخي ميكردم حالا بدون اينكه اين موضوع بهش بگم...بهش گفتمگوشاتو ببينم و گوشش گرفتم با دقت نگاه كردم.....يدفعه شوهرم بااظطراب من كنار كشيد ونزاشت گوشاش ببينم....خيلي هول كرد...من به روي خودم نياوردم وبهش گفتم هيچي خواستم موهاي سفيد كنارگوشت ببينم ولي شوهرم همش ساكت بود زبونش بند اومد دستاش ميلرزيد...من هيچي به روي خودم نياوردم
نميدونم چرااينقدر شوهرم ترسيد....شوهرم قبل اينكه نامزدكنيم درمود گذشتش حرف زد...اينكه دوست دخترهم داشته...من ازش نپرسيدم كه باشون رابطه داشته يانه...چون اصلا دوست نداشتم نبش قبركنم...اعتقادداشتم اون هركاري كرده مربوط به گذشتش بوده...شوهرم بينهايت دوست دارم...ميدونم دلش پاكه...ميدونم قبلا هم شيطنت كرده...حتي ميدونم يكي از دختراي فاميل بينهايت بهش پافشاري كرده تاباهاش باشه ورابطه داشته باشن كه ازدواج كنن ولي شوهرم دست رد به سينه بهش زده...خودم هم به اين قضيه يكم بدبين شدم ويكم كنجكاوي كردم وشوهرم سوال پيچ كردم...چون دختره ديدم ...نگاه ه ها يمعني دارش به شوهرم...ولي بااين وجود شوهرم دوست دارم...وكاري به گذشته اشش ندارم
ولي ازكارم پشيمونم كه چرااينطورگذاشتم شوهرم ازمن بترسه...گذاشتم بفهمه كه من ازاين چيزها سردراوردم كاشكي نميزاشتم متوجه بشه كه بعدها ازم معذب بشه...ميدونيد ازديشب تاالان پيام نداده...بهش زنگ زدم بابيحالي جوابم داد
علاقه مندی ها (Bookmarks)