سلام. من خیل وقته عضو این سایت هستم. بیشتر میومدم مطالب و تجربیات دوستان رو میخوندم. امروز میخام در مورد مشکلی که دارم از مشاوران و دوستان عزیز کمک بخوام. خواهش میکنم منو متهم نکنید. کمکم کنید چطور از این وضعیت خارج بشم.
من امیر هستم کارمند و مدرس. حدود 6 سال پیش با همسرم از طریق نت آشنا شدم و حدود یک سال باهم دوست بودیم و با وجود مشکلات زیادی که داشتیم از جمله مخالفت خونواده من بالاخره عقد کردیم و الان حدود سه و نیم ساله ازدواج کردیم. بچه ای نداریم هنوز. همسرم دو سال پیش باردار شد و دوماهه بود سقط شد. امسال عید هم دوباره سقط کرد. الان تحت درمانیم جفتمون. مشکل من برمیگرده به روابط منو همسرم و تمایل اعتیادگونه من به رابطه با جنس مخالف. متاسفانه به دلیل مشکلاتی که ما برای ازدواجمون داشتیم اتفاقات خوبی تو زندگیمون نیفتاد و خانومم نسبت به من و خونوادم یه حس بد پیدا کرد و باعث شد ما از نظر عاطفی از هم دور بشیم تا اونجایی که الان حدود دو ساله(از زمان سقط اول) همسرم هیچ میلی به رابطه جنسی نداره و سرد شده. طوری که در طول ماه ما شاید کلا 4-5 بار رابطه جنسی داشته باشیم. من برعکس خانومم خیلی هات هستم. چندبار باهاش صحبت کردم و بهش گفتم من تحت فشارم اینجوری. در جواب من بهم گفت خونوادت انقدر منو اذیت کردن که دیگه هیچ حسی به تو واونا ندارم توهم مثل اونایی اگه نبودی باهاشون قطع رابطه میکردی و ازین حرفا. تمام این اتفاقات باعث شده من از حدود یک سال پیش به سمت رابطه های دیگه ای با غیر از همسر خودم کشیده بشم. البته نه رابطه جنسی. رابطه تلفنی اینترنتی یا دیدار حضوری. مثلا رابطه با چند تا از دانشجوهای دخترم و رابطه با دخترای دیگه که از طریق اینترنت باهاشون آَشنا شدم. باور کنید خودم عذاب وجدان دارم و روحیم بهم ریخته. دوست دارم ازین وضعیت خلاص بشم اما این مرض مثل خوره به جونم افتاده. متاسفانه روحم به این روابط آلوده شده. همسرم ازین روابط مطلع نیست. موضوع دیگه ای که تقاضا میکنم کمکم کنید اینه که متاسفانه انقدر فشار به من اومده که اخیراً به فکر رابطه جنسی با این افراد افتادم. بعضی وقتها تصمیم گرفتم برم دنبال کسی که بتونم صیغش کنم و هزار و یک فکر اینجوری تو سرم اومده. انقدر این مسائل ذهنم رو درگیر کرده که دیگه نمیتونم کارم رو درست و سروقت انجام بدم. روحیم داغون شده امید به زندگی ندارم. ضمناً این رو هم اضافه کنم همسرم بسیار عصبی و پرخاشگر هست طوری که با هر دعوا بین ما ایشون از کوره در میره و خودشو میزنه و گریه میکنه. اخیراً هم مدام میگه نمیخام زنده باشم و ازین حرفا. راضیش کردم بریم مشاوره. ممنون میشم کمکم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)