به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 29
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array

    نمیتونم عشق رو به دلم راه بدم.

    سلام.
    ببخشید من دوباره اومدم.
    اخیرا یک مورد خواستگار پیش اومده که با اینکه خوبه و من به خوب بودنش مطمئنم ولی نمیتونم درست پیش برم. هی جا میزنم.

    حس میکنم اصلا دیگه ازدواج جذابیتی برام نداره. آرزویی واقعا ندارم. نمیدونم چی میخوام. نمیدونم از یک چیز متنفرم یا دوست دارم.
    با خودم و شرایطم کنار اومده ام. گفتم اصلا بی خیال. من همینم که هستم. دیگه به فکر رسیدن به هیچی نیستم.
    الان هم حس میکنم همش دارم این جناب خواستگار رو معطل خودم میکنم.
    دلم میخواد برم یه جایی که هیچ کسی نباشه. وجودم باعث رنجش کسی نباشه. کسی از من توقعی نداشته باشه. برم تنها برای خودم زندگی کنم.
    حس میکنم نمیتونم همسر و مادر خوبی باشم. حس میکنم توی زندگی هم این افسردگی و روحیاتم روی زندگی طرف مقابلم هم تاثیر میذاره. روی فرزندان هم تاثیر بد میذاره.

    اصلا حس هوشیاری نمیکنم. حس میکنم مرده ام. حس میکنم مثل یه تیکه چوبم که زندگی مثل یه رودخونه داره میره و اونو با خودش میبره.
    هیچی برام مهم نیست. دلم هیچی نمیخواد.
    این آقای خواستگار خیلی خوبه. خیلی هم بهم محبت میکنه. اما حس میکنم یه درخت خشکیده ام و او داره به یه درخت خشکیده آب میده. حس میکنم داره وقت و انرزِشو به پای من حروم میکنه. حس میکنم اصلا شعور فهمیدن محبتهاشو هم ندارم.

    نمیدونم چه مرگمه.

    رفتم مشاوره. بهم میگه بشین کتاب " کیمیاگر" و کتاب " رازهای یک زندگی عاشقانه" رو بخون.
    خب کیمیاگرو که من خودم چند بار خونده ام قبلا. اولین بارش دوم سوم دبیرستان بودم. اون یکی کتابو هم که دو سه سال پیش خوندم.
    هیچ کسی نمیفهمه من چه مرگمه.
    از هیچی حتی رنج هم نمیکشم. فقط از اینکه زنده ام و نمیدونم اصلا این زنده بودن که چی؟ رنج میکشم.
    با اینکه داروهامو میخورم ولی اصلا آروم نیستم.

    - - - Updated - - -

    میل جنسیم که اصلا صفر شده.
    قلبم هم که کلا قفل کرده. سنگ شده.
    ذهنم که نمیفهمم کجاست. خاموشه خاموشه. توی هپروتم.
    هیچ آرزویی ندارم.

    میدونم چم شد اینجوری شدما. ولی نمیدونم چطور برگردم به حالت درست.

    - - - Updated - - -

    اصلا نمیدونم چمه.
    من میدونم در گذشته جوری بودم که مثلا از فکر اینکه طرف مقابلم دوستم داره خوشم می اومد. خوشم می اومد ازم تعریف کنه. خوشم می اومد حرفای احساسی بهم بزنه. از چیزای دیگه ی بودن با یک جنس مخالف هم خوشم می اومد.

    ولی خب وقتی نشد ، همش فکر میکردم اون خوش اومدن ها اشتباه بوده و باید بتونم خوشم نیاد تا دیگه گول نخورم. فکر میکردم اگه خوشم نمی اومد اینجوری ضربه نمیدیدم. اونقدر الکی دلبسته نمیشدم. ااونقدر اینکه همه چی رو بی خیال بشه و بره، برام غیر قابل باور نباشه.
    وقتی ول کرد و رفت من حتی وقتی از احساسم میگفتم او اهمیتی نمیداد. اصلا احساس من براش ارزشی نداشت. بعدش به خودم پوز خند میزدم. به خودم میگفتم چقدر احمقی که فکر کردی این احساسات تو ارزشی داره. واقعا عین خیالش هم نبود. یک ذره هم وجدان و قلبش درد نگرفت. میفهمیدم چقدر خرم که اون احساسات رو دارم.

    نمیدونم چمه. میدونم که بعد از اون قضایا من خیلی سعی کردم آدمی بشم که دیگه احساساتی نباشم و دلم زود نسوزه و مثل بقیه بتونم نسبت به درد دیگران بی تفاوت باشم. خواستم جوری بشم که اصلا هیچی باعث نشه دردم بگیره. حتی بدترین اتفاقها هم برام عادی و قابل پذیرش باشه. کسی برام مهم نباشه. خواسته ای درونم نباشه که برای رسیدن بهش درد بکشم. حتی در مورد ظاهرم. همیشه سعی میکردم زیاد بخورم تا تپل بشم. بعدش به خودم میگفتم اووووه من اینقدر خودمو شکنجه بدم و غصه ی تپل یا لاغر بودن خودمو بخورم بخاطر اینکه میخوام دوست داشته بشم؟ میخوام که اصلا کسی دوستم نداشته باشه.

    اصلا نمیدونم چطوری خودمو درست کنم.

    الان در شرایطی هستم که واقعا تا آخر عمر مجرد موندن و حتی تنهای تنها بودن هم برام وحشت آور نیست.

    نمیدونم اصلا درسته که بخوام به ازدواج با کسی فکر کنم؟ یا بهتره کسی رو معطل خودم نکنم؟

  2. #2
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    کلا احساس میکنم تمام احساسات گذشته ام اشتباه بوده و نباید بذارم تکرار بشه.
    یعنی انگار به جای اینکه فکر کنم علی لایقش نبود و اشتباه کردم که به علی این احساسات رو داشتم فکر میکنم کلا اگه اون تمایلات رو نداشتم گول علی رو هم نمیخوردم و باورش نمیکردم. پس اشکال از تمایلات و نیازها و احساسات خودم بوده. پس نباید باز بذارم اون احساسات بیاد توی وجودم.

    دارم از دست خودم خل میشم.

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 93 [ 20:49]
    تاریخ عضویت
    1392-9-28
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    1,003
    سطح
    17
    Points: 1,003, Level: 17
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 26 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ازدواج میتونه همه چیز زندگیتو عوض کنه و تو رو وارد یه مرحله دیگه از زندگیت کنه این میتونه باعث ایجاد انگیزه بشه برات البته تا خودت نخوایی هیچی تغییر نمیکنه

  4. کاربر روبرو از پست مفید -alone تشکرکرده است .

    Pooh (یکشنبه 22 دی 92)

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام پوه عزیز،

    1... عشق چیزی نیست که تو تصمیم بگیری به دلت راه بدی. اون چیزیکه ما براش تصمیم گیری می کنیم، بستن چشمامون، پایین آوردن سطح آگاهی، و غرق شدن در احساساته.

    عشق کششیه بین ما و چیزیکه درش پرورده شدیم. کششی که باعث میشه ما به ذاتمون متصل باشیم. و بتونیم راه بازگشت رو پیدا کنیم.

    هروقت عشق رو به انسان دیگه ای حس می کنیم، دچار توهم شدیم. تصویر ربّ اون انسان رو در روحش دیدیم، و این دوتا رو با هم اشتباه گرفتیم.

    چیزیکه برای پیوند ما انسان ها لازم و کافیه، محبته. که اگه با سایر تناسب ها (شخصیتی و فرهنگی و ...) و مهارت ها همراه بشه، میشه به موندگار بودن و تقویتش امیدوار بود.

    2... الان در دوره آشنایی هستی، چه دلیلی داره که بخوای عاشقش بشی؟ الان باید حواست به شناخت این فرد باشه.

    3... به نظر واضح میاد که افسرده ای. اونم نه یه افسردگی خفیف و گذرا. بنابراین در حال حاضر شرایط ازدواج رو نداری.

    الان که شناخت نسبتا روشنی از خودت نداری، چطور می تونی فرد دیگری رو بشناسی؟ اونم برای ازدواج؟

    من فکر می کنم اولا در شرایط فعلی نمی شه به توانایی انتخابت اتکا کنی.

    دوما وقتی خودت نمی تونی شادی رو لمس کنی، و داری در یه دنیای خاکستری زندگی می کنی، بعیده بتونی شادی رو به زندگی شخص دیگری ببری. حتی به احتمال زیاد، شادی زندگی اون فرد رو کاهش هم میدی.

    4... کسیکه یه فرد افسرده رو به همسری انتخاب می کنه، باید شک کرد که معیارهای درستی برای انتخاب همسر، و درک درستی از زندگی مشترک داشته باشه.

    5... چه دلیلی برای ازدواج داری؟


    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : جمعه 20 دی 92 در ساعت 11:42

  6. 9 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 20 دی 92), meinoush (پنجشنبه 10 اردیبهشت 94), Pooh (یکشنبه 22 دی 92), reihane_b (جمعه 20 دی 92), toojih (جمعه 20 دی 92), فرهنگ 27 (جمعه 20 دی 92), فرشته اردیبهشت (جمعه 20 دی 92), کاغذ بی خط (سه شنبه 24 دی 92), مصباح الهدی (جمعه 20 دی 92)

  7. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 00:47]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,961
    امتیاز
    33,036
    سطح
    100
    Points: 33,036, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 54.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,372

    تشکرشده 6,343 در 1,786 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.خانم پوه.نمیدونم چرا دخترتحصیلکرده وباهوشی مث تو که به قول خودت،الگوت کسانی مث شهیدچمران بودن،بعدازکلی راهنمایی وچیزای که خودت هم میدونی دوباره برمیگردی سرخونه ی اول،پرونده گذشته ت روبا نتیجه گیری های خطرناک و مضر صفرو یک نبند..یه ماشین وقتی حرکت میکنه،عوامل مختلف مث باد لاستیک،موتور،گیربکس،بنزین ،باتری،دنده،فرمون ونهایتا راننده باعث حرکتش میشن.گذشته ت به نتیجه نرسید چون مجموعه ای ازعوامل که بایدمیبود،مث موافقت وقانع سازی خانواده ها،درگیرنشدن کامل احساس تا خوندن صیغه وعقد،عدم غرور دختروپسر و،..نبود. اما شما میای میگی نه خداگولم زد دوباره نه خودم ساده بودم وعاشق شدم،نه همش تقصیر پدرش بود،همش تقصیر مادرمن بود.چون تجزیه تحلیل منطقی وعقلانی نمیکنی یا این تجزیه وتحلیل کامل روباورنمیکنی،این میشه حال وروزت، بازتو کوچه اول موندی،کمالگرایی میکنی فکرمیکنی اول بسم الله باید یه عشق عظیم وافلاطونی بین دختروپسر ایجاد بشه تا تمام دردهاورنجها تموم بشه ،دیگه خود دانی ازماگفتن بود.- - - Updated - - -تا خودت دست از زانوت نگیری وبگی یاعلی وبلندشی هیچی درست نمیشه.عشق وعلاقه ی درست وپایداربه مرور ایجاد میشه اگه معیارهای منطقیت موجودباشن
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.
    ویرایش توسط ammin : جمعه 20 دی 92 در ساعت 15:22

  8. 7 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    Pooh (جمعه 10 بهمن 93), reihane_b (جمعه 20 دی 92), toojih (جمعه 20 دی 92), فرهنگ 27 (جمعه 20 دی 92), فرشته اردیبهشت (جمعه 20 دی 92), کاغذ بی خط (سه شنبه 24 دی 92), مصباح الهدی (جمعه 20 دی 92)

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام پوه عزیز!
    اگر همچین افکاری را مداوم در ذهنت مرور کنی ؛این افکار پررنگ و پررنگ تر میشه تا جایی که پاک کردنش سخت و سخت تر می شه.
    دختر خوب چرا این قدر به خودت تلقین منفی می کنی؟
    اولین گام اینه که اون فکر لعنتی را رها کنی.شاید این مطالب را خونده باشی ولی باز هم حتما بخون:
    دوست خوبم این قدر زود قضاوت نکن و به خودت برچسب نزن! حتما به احساساتت زمان بده!
    خواستگار قبلیت را به این خواستگارت ربط نده.آدم ها مستقل از هم هستند.اگه اون اتفاق برات قبلا افتاده دلیل نمیشه که این بار هم....


    یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد... اون یه اكواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت كرد.
    تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی كوچیكتر كه غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود.
    ماهی كوچیكه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی كوچیكه بارها و بارها به طرفش حمله می كرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای كه اونو از غذای مورد علاقش جدا می كرد.
    بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی كوچیك منصرف شد. او باور كرده بود كه رفتن به اون طرف اكواریوم و خوردن ماهی كوچیكه كار غیر ممكنیه.
    دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز كرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی كوچیكه حمله نكرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر اكواریوم نگذاشت.
    میدانید چرا؟
    اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار كه شكستنش از شكستن هر دیوار واقعی سخت تر بود.
    اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی
    این دیوار شیشه ای را از ذهنت بردار. مثل این ماهی نباش که فکر کنی این دفعه هم حتما مثل دفعات قبله! چون اگر این جوری فکر کنی حتما همین طوری هم میشه!




    - - - Updated - - -

    در ضمن با توجه به اینکه می گی میل جنسیت صفر شده و شادابی و نشاط نداری به نظر من از عرق رازیانه استفاده کن.(برای خانم ها توصیه شده)
    حتما هم پیش یک طب سنتی برو.
    یکم ورزش کن.یک چند روزی مسافرت برو.مسافرت زیارتی خیلی خوبه.از نظر روحی تخلیه می شی.

  10. 4 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 21 دی 92), Pooh (یکشنبه 22 دی 92), shabnam z (دوشنبه 23 دی 92), کاغذ بی خط (سه شنبه 24 دی 92)

  11. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    سلام. دوستان که خیلی خوب راهنماییت می کنن. اینا رو فکر کردم بنویسم شاید به یه دردیت خورد.
    1- سرچ کن راجع به جین سینگ ببین که مشکلی با داروهایی که می خوری نداشته باشه. با توجه به اینکه می گی رفتی روانپزشک و تحت نظری نیازه کار دیگه ای هم بکنی. اگه مشکل جسمی خاصی نداشته باشی. قرص جینسینگ یه مارک خوب بخر صبح یا ظهر به همراه یه غذا بخور. از دکترت بپرس که مشکلی تداخلی برات نداشته باشه.
    2- یه ورزش ملایم حتما بکن. چون نیاز به یه محرک شادی بخش و یه مقدار هم انرژی بخش بیرونی داری مثله یه ورزش خوب و خیلی ملایم. به مرور حالتو بهتر می کنه.
    3- کلا با ورزش و کارهای دیگه ای که دوست داری مثلا دیدن دوستات یا هر چی وقت خودتو پر کن تا انقدر خودتو فتیله پیچ نکنی! چون تهش می شه همین دیگه کلافه می شی. هر کی که هی هر لحظه خودشو سوال پیچ کنه کلافه میشه. دست از سر خودت بردار دیگه یه مدت کوتاه بذار یه استراحتی بکنی بعدا اگه بازم خواستی هی خودتو سوال پیچ کن.
    4- من درست نمی دونم. اما تا جایی که خوندم و شنیدم عشق ها انواع مختلفی دارن. می تونی سرچ کنی. اگه عشق اولت حالت طوفانی و قدرتمند داشت و مثلا در لحظه فهمیدی که عاشق شدی معنیش این نمیشه که بقیه بارهایی که عاشق بشی هم همون شکلی خواهد بود. اتفاقا برعکس. احتمالا یه نوع جدید از عشق رو تجربه می کنی. پس توقع نداشته باش از خودت که توی یه روز بفهمی عاشقی.
    5- با اینکه می گی روانپزشک رفتی و می ری بازم برو. شاید داروهاتو نیاز باشه عوض کنی. به دکتر حالتو بگو.
    موفق باشی.

  12. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 21 دی 92), Pooh (یکشنبه 22 دی 92)

  13. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    اصلا گذشته رو بی خیال.
    الان من این حالات رو دارم:
    1-میل عاطفی و جنسی به جنس مخالف ندارم.
    2-آرزوی مادر شدن و تربیت فرزند رو ندارم.
    3-یک نیرو و تمایل قوی درونم هست که ازم میخواد دلسنگ باشم و نسبت به همه بی تفاوت.
    4-با تنهایی هم دیگه مشکلی ندارم.

    حالا با این حالات من چه دلیلی داره که ازدواج کنم؟

    - - - Updated - - -

    خب من توی هفت هشت سال اخیر، به استثنای یک سال آخرش، خیلی خیلی نیازهای مختلف رو حس میکردم. ولی خب هی هر کی اومد و من پسندیدم خانواده نذاشتن. موردهای زیادی رو بدون اینکه من حتی بفهمم رد کردند. قضیه فقط جریان علی نیست. کلا هر کسی من پسندیدم همین کارو کردند.
    من هم خب خیلی احساس نیاز داشتم.
    ولی کم کم چاره ای جز این ندیدم که نیازهامو سرکوب کنم. به هر سختی بود، گرچه تلاشم برای سرکوب نیازهای عاطفی و جنسیم ، و سرکوب آرزوهام کلا منو دچار یک بی تفاوتی و بی معنایی و دلسنگی کرد، اما به هر ترتیب کاملا سرکوبشون کردم.
    حالا واقعا چرا باید ازدواج کنم؟

    بهشون گفتم من اصلا دیگه دوست ندارم ازدواج کنم. ناراحت شدن. میگن تو میخوای ما رو دق بدی.
    من نمیخوام اونا رو دق بدن. ولی برام مهم هم نیست که دارن دق میکنن. اون موقع که من مجبور بودم خودمو به خاطر سخت گیری ها و فشارهای اونا کاملا سرکوب کنم، من هم خیلی سختی کشیدم. من هم خیلی دلم شکست.
    چطور اونا به فکر من نبودند. حالا من باید به فکر غم اونا باشم؟ واقعا به من چه مه دارن غصه میخورن و نگران آینده من هستن. خودشون با آینده ام بازی کردن. خودشون با اعصاب و روحیه من بازی کردن به خاطر خودخواهی هاشون. من تاوان خودخواهی اونا رو داده ام. الان هم اینکه میلی به ازدواج ندارم فقط به خاطر اینه که میلی به ازدواج ندارم. همین. نه اینکه بخوام انتقامی بگیرم. ولی واقعا برام مهم نیست که اونا الان نگران هستن و دارن اذیت میشن. اذیت میشن که بشن. به من چه.(البته شاید هم این بی تفاوتیم بخاطر دل سنگم باشه)

  14. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    اصلا گذشته رو بی خیال.

    عزیزم اگه بتونی گذشته رو بی خیال بشی خیلی عالیه.

    تو هر پستت کلی از گذشته می نویسی.

    از نظر من نه تنها دلیلی برای ازدواجت وجود نداره، بلکه تو در دسته افرادی هستی که نباید ازدواج کنند. حداقل فعلا.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  15. کاربر روبرو از پست مفید میشل تشکرکرده است .

    Pooh (جمعه 27 دی 92)

  16. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 آذر 94 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    227
    امتیاز
    2,683
    سطح
    31
    Points: 2,683, Level: 31
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,932

    تشکرشده 348 در 164 پست

    Rep Power
    33
    Array
    pooh امروز حالاتت بهتر نشده؟
    من یادمه اون موقع که مادرم شرایط خودش برای خواستگارای من مهم بود و همه رو هر جور که می خواست رد می کرد..باعث شد من به گناه بیافتم...یادشم حالم رو خراب می کنه....من آدمی بودم که خونه با وجود ممن شاد بود و من تبدیل شده بودم به یه نفر آدم پر از خشم ....خشم زیاد چون منم همه احساسام رو شروع کرده بودم به سرکوب کردن...یادم میاد با همه این احوالا ت در عقلم رو نبسته بودم و همسرم که اومد خواستگاریم بازم جواب پدر مادرم منفی بود خلاصه................ما ازدواج کردیم..و من از قبل از ازدواجم افسردگی شدید داشتم ..بعد از ازدواجم تا مدتها همسرم رو با افرادی مقایسه می کردم تو ذهنم...اون مرد خوبی بود و دایم محبت می کرد و من به اون خیلی وابسته شدم.............و محبت های اون تبدیل شد به عشق برای من......وعشق درمان همه چی من بود..........اون داستان ماهی خیلی جالب بود به نطرم به خودت فرصت بده ....اگه می بینی آدمی هست که قبل از این ماجراها بازم مطابق معیارهای تو بوده ....یه دوره 6 ماهه واسه شناسایی هم بذارین حی به نطر من صیغه رو هم بی خیال شو با هم باشین بیرون برید و....بذار عشق در سلول هات جریان پیدا کنه بذار محبت اون وارد سلو های بدنت بشه بعد تن به ازدواج بده..........

  17. کاربر روبرو از پست مفید کاغذ بی خط تشکرکرده است .

    Pooh (جمعه 27 دی 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نمیتونم از حق خودم دفاع کنم.
    توسط Pooh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 خرداد 94, 00:32
  2. چه طوری میتونم بخشی از حافظه مو پاک کنم
    توسط ribbon در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: چهارشنبه 03 مهر 92, 17:59
  3. نه میتونم ادامه بدم نه جدا بشم
    توسط sheidajojo در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 مرداد 92, 10:57
  4. با خانواده افسرده ام چه کار میتونم کنم؟
    توسط pardis 1995 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: شنبه 15 مهر 91, 05:48
  5. هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
    توسط matra در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 22:27

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.